۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه

سفری به کره شمالی(4)
در تاریخ شش ژوئن 2008 از راه پکن به پیونگ یانگ پرواز کردیم. فرودگاه پیونگ یانگ نسبت به فرودگاههای دیگر خیلی کوچک بود. خاطره اش هنوز تازه است. آن سر و صداها و رفت و آمدهای فرودگاه سئول را نداشت. بر دیوار ساختمان فرودگاه عکس بزرگی از کیم-ایل-سونگ آویزان بود  که آن را از درون هواپیما هم می دیدی. کیم ایل سونگ مبارزات مردم کره را علیه نیروهای اشغالی ژاپن و سپس آمریکا رهبری کرد. در سال 1945 به عنوان دبیر اول حزب کارگر(کمونیست) کره انتخاب شد. شخصیتی محبوب و جذاب بود. از چهره اش گشودگی و شادی بر می آمد. عکس او در همه جا آویزان بود که در کنارش اغلب، تصویر پسر و جانشینش گیم-چونگ-ایل هم به چشم می خورد که سیمای این یکی نسبت به پدر- به قول ما ایرانی ها- بد عنق بود. اما این یکی نیز در میان مردم کره همان محبوبیت را داشت. پس از مرگِ(کیم-جون-ایل) پسر نسبتا جوانش کیم-چونگ-ئون(نسل سوم از خانواده کیم) را به رهبری کره شمالی برگزیده اند که برای من این یک نیز جذابیت پدر بزرگ و جدیت پدر را ندارد. اما در تصمیمات کره شمالی که چه کسی را با کدام سیمایی به رهبری برگزینند، به سلیقه و احساس من توجهی نبوده و نیست.
وقتی به کنترل فرودگاه وارد شدیم چمدانمان را کنترل نکردند، پرسیدند آیا با خود موبایل داریم. آنرا گرفتند تا هنگام خروج باز گردانند. علت آن را نفهمیدم. گفتند، برای پیشگیری از فعالیت های جاسوسی است.
دیدارمان از پیونگ یانگ از هفتم ژوئن آغاز شد. ابتداء کودکستانی نشانمان دادند که سالن های گوناگونی داشت که در هر کدام از آن ها کودکان به فعالیت ها و آموزش های دیگری مشغول بودند. در یکی از آن بچه های سه چهار ساله مشغول تمرین آکوردئون بودند. آکوردئون از خودشان بزرگ تر بود. آن را می نواختند و گوئی خودشان از نوای آن مست بودند. از چشمان تنگشان و سیمای شادشان، از حرکات پر ناز و غمزهِ سر و گردن و شانه هاشان چنین بر می آمد که غرق در نوای موسیقی، دنیای بیرونی را نمی بینند. می خواستم یکی از آنها را که از دیگران شیرین تر بود بغل کنم و ببوسم، اما احساسم را بروز ندادم.
پس از آن به کلوب زنان سری زدیم، با برخی شان گفتگوهایی نیز داشتم. مترجم نیز کمک می کرد. آنچه از گفتگوها بر می آمد اراده مقاومت در برابر دشمن و قدردانی از کیم ایل سونگ و فرزندش کیم ایل جونگ بود که هنوز زنده بود و اداره امور را رهبری می کرد و این قدردانی در همه جا و همه گفتگوهای دیگر و در سخنرانی ها و نمایش ها تکرار می شد.
پس از آن دیداری هم از گورستان بزرگ پیونگ یانگ کردیم که مزار شمار فراوانی از کشته شدگان جنگ با ژاپن و آمریکاست. بخشی از آن جنایات و فجایع جنگ را به خاطر می آورد. در بخش های فراوانی از شهر نیز مجسمه ها و یادبودهایی از این فجایع بود و همچنین قهرمانی های کره ای در مقاومت در برابر اشغالگران به چشم می خورد.
در جایی کشتی معروف جاسوسی آمریکا را به نمایش گذاشته بودند. این کشتی برای رخنه و خراب کاری در کره شمالی به راه افتاده بود و توسط نیروهای ضد جاسوسی توقیف شده بود.
دروازه شهر را نیز که یادبودی برای رهایی سرزمین پدری بود نشانمان دادند.
شهر پیونگ یانگ نسبت به شهرهای شلوق، جو آرام و بی سر و صدایی داشت. در برخی از میدان هایش کودکان و نوجوانان به تمرین برای نمایش سالگرد برگزاری جشن استقلال کره مشغول بودند. صدای خنده و بازی، تقریبا گوش خراش، در عین حال شادی بخش بود. چهره های کنجکاو و دوست داشتنی جلب نظر می کرد.
از این گذشته پیونگ یانگ زرق و برق متروپل های غرب و آسیای جنوب خاوری را نداشت. اما نشانی هم از فقر و بی نوایی، آنطور که رسانه های غرب به مغز انسان می چپانند، نداشت. پیش از آن که از این کشور دیدن کنم، کله ام پر بود از فلاکت و گرسنگی و بیچارگی مردم کره شمالی. عکسهایی در تلویزیون دیده بودم که از کودکان گرسنه و بی دوا، پوست بر استخوان که خاطرات قحطی های افریقا را بیاد می آورد. وقتی آنجا را دیدم از خود پرسیدم کجا هستند این کودکان گرسنه. چند نفری هم که با ما بودند، از جمله دو دبیر، همین انتظار را داشتند و همین را می پرسیدند. روزهای بعد از جنوب کشور به شمال و از مرکز به شرق و غرب سفر کردیم و چنین تصاویری نیافتیم. پیش از آن گوشمان را پر کرده، هشدار داده بودند که مقامات توریستی، میهمانان را به جایی که نمی خواهند نمی برند و چیزی را که نمی خواهند نشان نمی دهند و از انظار پنهان می دارند. البته چنین سوء ظنی بی جا نیست و در تمام سفرها، باید آن را در نظر گرفت. اما کره شمالی کشوری توریستی نیست. روزانه تنها دو هواپیما، از خارج کشور، آن هم از راه پکن به پیونگ یانگ وارد می شد. تعداد مسافرین "توریست" بسیار محدود و ناچیز بود. آیا می ارزید که به خاطر ما چند نفر، که آدم های متنفذی هم نبودیم، این همه صحنه سازی کنند و پرده ای بر دیدگانمان ببندند که گشودن آن را نتوانیم؟.
ما از شهرهای دور و نزدیک، کوچک و بزرگ، شمال و جنوب، شرق و غرب دیدن کردیم. شهری داراتر و فقیرتر از پیونگ یانگ نیافتیم و ندیدیم. همان طور که گفتم، زرق و برق و شلوقی متروپل های جنوب خاوری آسیا را نداشت. اما سر و وضع و پوشش مردم، کوچک و بزرگ، دهاتی و شهری خوب و مرتب بود و از آن فقر و فلاکت نمی بارید. آیا آن چندین هزار نفری که ما دیدیم، لباس خوب و مرتب پوشانده، صورت آنان را با سیلی سرخ نگاه داشته بودند تا ما چند میهمان نبینیم و ندانیم به آنان چه می گذرد؟
روز هشت ژوئن با اتوبوس از مرکز کره جنوبی و شمالی در مدار 38 درجه دیدن کردیم.
دروازه و طاق نصرتی ساخته بودند به نام "کمان اتحاد". بلندی اش 30 متر و پهنایش 5/61 متر بود. در راه هم به شهر که-سونگ(Ke-Sung) سر زدیم که سابقا پایتخت کره بود و امروز با یک میلیون جمعیت، از شهرهای دیدنی آنجاست. از شهر مرزی پاما سونگ(Pama Song) هم گذشتیم.
دیدار از ساز و برگهای آتش بس در مدار 38 درجه بسیار جالب و قابل تعمق بود. دو ساختمان در این و آن سوی مرز به چشم می خورد. ساختمان آبی آن طرف متعلق به آمریکایی ها و سختمان سفید این طرف از کره شمالی بود. هر لحظه گمان می بردی که آتش بس سال 1953 می تواند پایان یابد و از این طرف و آن طرف شروع کنند به تیر در کردن.
ساختمان دیگری هم، درست روی خط مرزی بود. با یک سالن کنفرانس. میز بزرگی در آن میان، درست روی خط مرزی گذاشته بودند که هنگام مذاکرات نمایندگان دو طرف مذاکره، اینان در این سوی میز و آنان در آن طرف می نشستند و مذاکره می کردند. نمایشی واقعا خنده دار و در عین حال اسفناک. اما تجاوز از این خط می تواند جنگی خانمان سوز به راه اندازد.
در بازگشت به پیونگ یانگ و هتل، میان راه مزارع وسیع برنج در این سو و آن سوی اتوبان که تقریبا خالی بود، جلب نظر می کرد.
روز 9 ژوئن آمدند و ما را به موزه انقلاب بردند. در جلو ساختمان مجسمه کیم-ایل-سونگ بود بسیار بلند و بالا. نپرسیدم چند متر، اما بسیار مرتفع بود. در این سوی میدان، سلسله مجسمه های به هم پیوسته قرار داشت که جنگ پارتیزانی با ژاپن را به یاد می آورد. مجسمه های به هم پیوسته آن سوی میدان یادگار نبرد در راه ساختمان سوسیالیسم و وحدت کره بود. موزه انقلاب از مراحل انقلاب و پیش آمدهایی مهم در راه آن گواهی می داد.
برنامه بعدی دیداری از موزه "دوستی ملت ها" با ساختمان عظیمی بود که در آن کلیه هدایایی را به نمایش گذشته بودند که سیاستمداران و دیپلماتهای سایر کشورها برای کیم-ایل-سونگ و کیم-چونگ-ایل آورده بودند. تعداد این هدایا از چند هزار تجاوز می کرد. تماشای آن ها تا حدودی تاریخ روابط کره را هم به نمایش گذاشته بودند. از آنجا اتومبیل های استالین، مالنکف و بولگانین را هم به نمایش گذاشته بودند. هدیه ای هم از رهبران جمهوری اسلامی ایران بود که از سلیقه ناب این حضرات حکایت می کرد. خودم را کمی کوچک کردم که حضرات به یاد نیاورند از کشوری می آیم که سرنوشتش در دست اینهاست.
پس از آن به موزه جنگ رفتیم. در آنجا اسنادی از جنگ که از سئول به غنیمت آمده بود، نگاه داری می شد، نشان می داد که آمریکا- به رغم آن چه وانمود می کرد- جنگ را تدارک دید و کره را – به معنای واقعی کلمه- ویران کرد. سالن مدوری بود که در میانه اش می نشستی. دیوارهای پیرامون حرکت می کرد و همراه تابلوهای هنری صحنه هایی از تاریخ جنگ، از نگاهت می گذشت و به گذشته دور و نزدیک می برد. بسیار زیبا، تاثیربخش و در عین حال غم انگیز بود.
می خواستم بیشتر در آنجا بمانم، اما برنامه سنگین و فشرده ای که هنوز در پیش بود، وقتی برای آن باقی نمی گذاشت.
به دیدار یک مدرسه شتافتم که در سالن آمفی تاتر آن دانش آموزان یک کنسرت "موزیک پاپ" تمرین می کردند.
در نزدیکی های غروب به تماشای سیرک معروف شهر پیونگ یانگ رفتیم. برای همه ما هنرورزی هایشان جالب و مهیج بود. 
سفرنامه ادامه دارد....
 
بر گرفته از توفان شماره   168 اسفند ماه 1392 مارس سال 2014،  ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی


هیچ نظری موجود نیست: