۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه


اعلامیه پلاتفرم کمونیستی نروژ درمورد کشتارجوانان

اقدامات فاشیستی در نروژ دستگاه سیاسی و بویژه  تشکلهای دمکراتیک و مترقی جوانان را مورد هدف قرار داد و نزدیک به 100 نفر را قربانی گرفت.



قتل عام شوالیه ای

در روز 22 ژوئیه 2011 کشور نروژ صحنه بدترین حملات تروریستی در اسکاندیناوی بعد از جنگ جهانی دوم و شاید وحشیانه ترین کشتار سیستماتیک جوانان در جند دهه گذشته بود.

تعداد کشته شده گان نزدیک به 100 نفر میشود که 85 نفر آنها جوانانی بودند که در اردوی تابستانی حزب  کارگرسوسیال دمکرات  (AUF) شرکت داشتند.

هم اکنون مسلم شده است که شخصی که دست به این جنایت زد نه یک مسلمان فناتیک بلکه یک فرد بلوند دست راستی نروژی ، کسی که بکار تجارت مشغول بوده و فراماسیونری و عضو سابق " حزب پیشرفت " بوده است ، میباشد.  آندرس برینگ براویک 32 ساله مسئولیت بمب گزاری اسلو و قتل عام 85 عضو سازمان جوانان حزب کارگر در اردوگاه تابستانی اتوئیا را  بعهده گرفته است.  

حتی اگر مسلم شود که آندرس برینگ به تنهائی و یا همدستی تعدادی معدود دست به این جنایت زده است او انسانی دیوانه  وبی نقشه نیست بلکه او برای انجام این جنایت برای مدتها برنامه ریزی کرده است. ایده و شیوه انجام این جنایت توسط آندرس برینگ ابداع نشده است. او از حملات خونین و  تروریستی گروه های مسیحی فاشیست در آمریکا  بر روی ساختمان فدرال در اوکلاهما و کلینیک های سقط جنین و قتل عام کودکان در مدارس الهام گرفته است.



اسلاموفوبی(اسلام هراسی ) و فاشیسم

شواهد نشان میدهند که آندرس برینک براویک به جو بینهایت ارتجاعی و اسلامو فوبی  وابسته بوده و سایتهای  اینترنتی و بویژه سایت نروژی  WWW.document.no را برای رشد و نمو خود بکار میگرفته است. با بکارگیری این نوع سایت ها ، دست راستی هائی تنفر خود را اشاعه داده و همدیگر را تحریک میکنندو همچنین فعالانه بحث اینترنتی راه میاندازند. آندرس برینگ براویک هرچند خود را ضد نازیسم و طرفدار صهیونیسم نشان میدهد ولی گزارشات نشان میدهند که او با سازمانهای نازی رفت و آمد داشته و با "جامعه دفاع اروپا" در ارتباط بوده است.

علاوه بر تنفر نژادی بر علیه مسلمانان و همه "مارکسیستهای اومانیست" که بدفاع از حقوق مهاجرین و پناهندگان برخاسته اند ، این فضا ،ایده رسمی توطئه آمیز " صحیح بودن سیاسی" را بوجود آورده است که توسط حکومت نمایندگی میشود و فرضا بعنوان نظر اکثریت فشرده جامعه نروژ بر علیه ادعاهای "ملی" و "میهن پرستانه، آندرس براویک و امثالهم عمل میکند  

بدلیل آنکه اردوی تابستانی  جوانان در یوتوئیا ، جزیره ای در 50 کیلومتری اسلو ، هدف اصلی حملات آندرس برینگ بود تقریبا مسلم است که این حرکت با تاریخچه ضد نژادی سازمان جوانان حزب سوسیال دمکرات ( بزرگترین و با نفوذترین سازمان جوانان در نروژ) و رابطه نزدیک این سازمان  با مرکزیت سیاسی قدرت مربوط است.



یک شوالیه بر علیه اسلام و مارکسیسم

اخیرا براویک مانیفستی مفصل در اینترنت بچاپ رسانده است. براویک فراماسیونری  خود را یک شوالیه و صلیبی که جلودار مبارزه بر علیه اسلام و مارکسیسم  میداند  با این وجود و شاید دقیقا بهمین خاطر(!) او هرگز تحت توجه سازمان اطلاعات نروژ PST قرار نگرفته است ، سازمانی که  سالهاست بر روی اسلامیستها  در نروژ متمرکز شده است ولی شبکه نزادپرستان را نادیده گرفته است. پلیس و متخصصین نظامی ضد ترور در نروژ اسلام هراسان را بعنوان "افرادی کاملا متفاوت" از گروه های نازی طرفدار خشونت معرفی میکنند  و ادعا دارند که فاصله اعمال مرتکب شده توسط براویک و گفتار شنیع نژادی  او آنچنان زیاد است که لزومی به سوء ظن داشتن به او نبود. این توضیح قابل قبول نیست بخصوص که هرکسی با حد اقل شناخت از این محافل ارتجاعی بر این امر واقف است که بخشی از محافل نازی ها شکل و شمایل خود را برای پنهان نمودن مضمون خود تغییر میدهند و حتی حاضر هستند که چنانچه لازم باشد از مرام نازی ها "فاصله" بگیرند تا با گروههای  به اصطلاح "ملی" یا همکاری داشته باشند و یا در آنها نفوذ کنند.

هرچند که نظرات براویک بسیار افراطی است اما این واقعیتی غم انگیز است که "میهن پرستی" وعبارات شنیع نژادی بر علیه مسلمانان در بین "نروژی های عادی" بویژه پس از بالا کشیدن چند شیشه آبجو در جشنها و پیک نیک ها استفراغ  میشوند.  این واقعیت نباید پنهان شود که نظرات نژادپرستانه بوفورو بطور سیستماتیک توسط گردانندگان اجزاب سیاسی و رسانه های جمعی یا اشاعه یافته و یا الهام داده  میشوند. این واقعیتی است روزمره که پس از آغاز "جنگ علیه ترور" در سال 2001بچشم میخورد. عبارات زیبای " دربر گرفتن" و"  مدارا کردن" کمک چندانی نخواهند کرد در زمانی که واقعیت این است مهاجرانی که سالیان دراز در نروژ زندگی کرده اند و بویژه پناهندگان روزمره توسط پلیس و مسئولین مورد تهدید و آزار قرار گرفته و جانی بحساب می آیند. برای تعدادی از این پناهندگان  این "مدارا" بشکل اخراج و یا کوچ دادن  اجباری تجربه شده است.حتی اگر این ناقض اصول حقوق بشر سازمان ملل باشد.

دیدگاه جامعه نروژاز روی اعمال و کردار نخبگان سیاسی رسمی نروژ و دستگاه بروکراسی آنها شکل میگیرند . نه با آنچه که آنها در سخنرانی ها و گفتار رسمی با مردم بیان میکنند.



این قتل عام باید موجب بیداری مردم شود

مهاجرین و پناهندگان غیر اروپائی در نروژ حالا میتوانند آرامتر نفس بکشند. در طول بعد از ظهر 22 ژوئیه ، ساعاتی بعد از انفجار ساختمات دولتی در اسلو ولی قبل از آنکه تیر اندازی در اتوئیا بگوش عموم برسد ، یک جو شوم و تهدید آمیز در حال شکل گرفتن بود. ادعای اینکه انفجار تروریستی ساختمان دولتی کار مسلمانان افراطی بوده است نتیجه ای بود که روی میزهای هیات تحریریه رسانه های جمعی قرار داشت ولی هنوز چاپ نشده بود. مفسران "حزب پیشرفت" (Fremskrittspartiet) مشغول رنگ و لعاب زدن به استراتزی  خود برای تیشه زدن به پناهجویان و مسلمانان بودند تا بدینوسیله افت  اعتبار در نظرسنجی  عمومی در مورد خود را در جهت عکس تغییر دهند. پیامهای نژادپرستانه و  همراه با نفرت در هزاران توئیتر و فیس بوک در بعد از ظهر روز جمعه ظاهر شدند. ما امیدواریم که توئیتریست ها توسط  گفته های ساختگی و دروغین خود به خفه گی دچارشوند و از روی شرمندگی قی بالا بیاورند.

حال که این تراژدی غیر قابل تصور در واقع اتفاق افتاده است بهتر آنکه این عمل توسط یک مسیحی فاشیست و نژادپرست نروژی انجام شد تا اینکه توسط  جهادیون احمق و جنایتکار. این ممکن است یک زنگ بیدارباش را در بین مردم عادی بصدا در آورد ونژادپرستی و پیش داوریها را تا حدی خنثا کند و یحتمل بتواند پایه های لازم برای ایجاد فشار سیاسی در ممنوعیت این گروهها و محافل فاشیستی که جنایات نژادپرستانه خود را تحت عنوان " ایده ئولوژی ملی" پرده پوشی میکنند بوجود آورد.

اگر نژادپرستی ونازیسم درهرکجا که ظاهرشوند نابود نگردند ، کود ریختن روی زمین برای رشد فاشیستهای سیاسی و جنایتکارانی  در سطح آندرس برینگ براویک که دست بقتل عام دست جمعی میزنند ادامه پیدا خواهد کرد.



پلاتفرم کمونیستی نروژ

24 ژوئیه 2011






ترجمه وتکثیر از حزب کارایران(توفان)

www.toufan.org

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

جنایت در نروژ ادامه منطقی سیاست اسلام ستیزی و قرآن سوزیدر روز نماز جمعه این هفته در تاریخ 22/07/2011 نه در یمن، نه در سوریه، نه در بحرین، بلکه در قلب اسکاندیناوی در پایتخت کشور مرفه و لیبرال نروژ، در شهر اسلو که بیست سال پیش در آنجا قرار داد صلح اسلو را به فلسطینی ها تحمیل کردند، بمبی در مرکز شهر مقابل ادارات دولتی منفجر شد که در جا 8 نفر را به هلاکت رسانید و یاد آور گذرا از بمبهای پرتاب شده به طرابلس بود. سپس در یک ساعت بعد در یک جزیره تفریحی به اردو گاه جوانان سوسیال دموکرات که در میان آنها بسیاری نروژیهای خارجی تبار بوده اند حمله شد و بیش از 84 نفر را به قتل رساندند.
متهم فورا پیدا شد. "اسلام سیاسی" و سازمان القاعده فورا در اخبار پای مسلمانان را به میان کشیدند و مدعی شدند که گروه های ترور معمر قذافی در این کار دست دارند. نشریه صهیونیستی نیویورک تایمز فورا خبر داد که مسئولیت این ترور را گروه انصار الجهاد العلامی را بعهده گرفته است. حقیقتا انسان از این همه سرعتِ عمل در شگفت می ماند، مثل اینکه آنها از اخبار انفجار قبل از انفجار آگاه بوده اند. فورا استدلال کافی و عوام پسند نیز پیدا شد. نروژ در عملیات ناتو در افغانستان شرکت دارد و از تجاوز ناتو به لیبی حمایت نموده و در حمایت از آزادی بیان یک روزنامه نروژی به تجدید چاپ کاریکاتور محمد از کاریکاتوریست روزنامه "ایللند پستن" دانمارکی مبادرت ورزیده بوده است. اخبار تلویزیونهای ممالک امپریالیستی مملو از انفجارهای انجام شده در آمریکا و پایتختهای اروپائی و بر ضد مسلمانان بود. موجی از نفرت علیه مسلمانان در عرض چند ساعت ایجاد شد.
روباه مکاری بنام اوباما فورا بدون بررسی و انتظار نتایج تحقیقات "تروریسم" را محکوم کرد و تلویحا آنرا به پای مخالفین آمریکا نوشت.
چند ساعت بعد، "خدا را شکر" معلوم شد که قاتل یک جوان 32 ساله چشم آبی و مو بلوند نروژی با اعتقادات متعصبانه مسیحی بوده که با تفکر فاشیستی و ضد اسلامی بار آمده بوده است. باید گفت، حزبی که ایشان هوادار آن در نروژ است، 20 در صد آراء را در انتخابات قبلی با تبلیغات نژادپرستانه و فاشیستی بدست آورد.
حال حسابها بطور کلی بر هم خورد. ده ها شاهد وجود داشت که قاتل را از نزدیک دیده بودند. سمت تبلیغات بیکباره برگشت و تمام دستگاههای تبلیغاتی امپریالیستی-صهیونیستی حال تلاش می کنند، تمام کاسه کوزه ها را بر سر یکی دو نفر آدمهای مالیخولیائی که ظاهرا بجائی وابستگی نداشته اند و اعمالشان ماهیت انفرادی دارد بشکنند.
ولی واقعیت چیز دیگریست. این فرد 32 ساله نروژی هرگز نژاد پرست زائیده نشده است. وی خود قربانی تبلیغات فاشیستی ضد اسلامی در اروپا و آمریکاست. چندین تن مواد منفجره ای که وی بکار گرفته است، گلوله هائی که شلیک کرده است این طور نیست که در مزرعه وی ساخته شده است. آنها در قالب کاریکاتور روزنامه "ایللند پستن" دانمارکی، در نمایشات اعتراضی برای بنای مساجد مسلمانان در شهرهای اروپا، در تحریکات فاشیستی نسبت به حاملین حجاب اسلامی در فرانسه، در سخنرانی ها و حمایت از سازمانهای مروج و مشوق نفرت ضد مذهبی نظیر سازمان مسلمانان سابق، در آتش زدن قرآن و.... ساخته شده است. سالهاست از زمان ساموئل هانتیگتون در قالب برخورد تمدنها، نفرت ضد مسلمانان تبلیغ می شود، تا بتوان نیروهای رهائی بخش را که بر ضد اشغال کشورشان و برای رهائی ملی مبارزه می کنند با اتهام "تروریست" قتل عام کرد. بر اساس همین تبلیغات فاشیستی و ضد اسلامی است که نیروهای دست راستی موفق شدند در دانمارک، هلند، سوئد بر سر کار آیند و تعداد آراء خویش را در سایر ممالک سرمایه داری امپریالیستی با دامن زدن به نفرت ملی و توجیه کشتار قومی افزایش دهند. بر اساس همین تبلیغات است که مشتی نژادپرست، وقتی اسرائیل نوار غزه را بمباران می کند و هزاران فلسطینی اسیر را می کشد، برای اسرائیل در خفا دست می زنند که بنیادگراها را سر به نیست کرده و از هر طرف کشته شود برای ما مثبت است. این فرد نروژی خودش قربانی این سیاست شستشوی مغزیست و امثال وی چون بمبهای خفته حداقل از زمان جرج بوش در حال پرورش و رویشند و در میان ما انسانها بویژه در قلب اروپا و تمدنهای غربی مانند بمبهای بالقوه حرکت کرده و زندگی می کنند.
حزب ما به مناسبت آتش سوزی قرآن در توفان شماره 128 آبان ماه 1389 نوامبر 2010 درارگان حزب کار ایران(توفان) نوشت:
"جشن کتابسوزان که باستناد آزادی بیان صورت می گیرد، طبیعتا نقض غرض است و نمی تواند، این گونه تفسیر مورد تردید قرار نگیرد. این اقدام، مانند آن می ماند که کسی به استناد آزادی بیان، جلوی آزادی بیان سایرین را بگیرد. تاریخ نشان داده که فاصله میان کتابسوزی و آدمسوزی فقط یک گام است. کتابها را که سوزاندی و کسی دم بر نیآورد، می توان معتقدان به آن کتابها را نیز با خیال راحت از سر راه برداشت. کتابسوزی مقدمه آدمسوزی است. ولی آیا می شود بیش از یک میلیارد انسان مسلمان را که به قرآن اعتقاد دارند با بمبهای خوشه ای، فسفری، میکروبی، شیمیائی و آغشته به رادیو آکتیو و... به قتل رسانید؟. پاسخ به این پرسش مسلما منفی است. دوران جنگ صلیبی به پایان رسیده است و برای بشریت راه گشا نیست.".
ولی بمب در اسلو و دامنه خسارتی که یک فرد مملو از نفرت ضد مسلمانی ببار آورد یادآور کوچکی از بمبهائی است که صهیونیستها در نوار غزه و لبنان می ریزند و پیمان تجاوزکار ناتو بر سر مردم در طرابلس و سایر تجاوزگران ضد بشر برهبری امریکا در عراق و افغانستان بر سر مردم عادی می ریزند. آنچه را که مردم اسلو تنها در مرکز شهر دیدند و وحشت زده گشتند، مردم ممالک مسلمان هر روز و هر شب شاهد آن هستند. خسارتی که این عملیات نظامی در طی ده ها سال ببار آورده با دامنه تاثیرات بمب کوچکی که در اسلو ترکیده است قابل مقایسه نیست. جنایات صهیونیستهای اسرائیلی در قتل عام مردم در محاصره نوار غزه، یک جنایات ضد بشری بوده که دارند پرونده اش را لاپوشانی می کنند. کسی دیگر از این جنایت سخن نمی راند. جنایت یک فرد مسیحی نروژی مملو از نفرت ضد خارجی و ضد مسلمانی را وسیله ای کرده اند، تا تمام جنایاتی که در عراق و افغانستان و لبنان و لیبی و فلسطین و بحرین بر ضد مسلمانان و نهضتهای رهائی بخش صورت می گیرد در پرده بکشانند. بورژوازی امپریالیستی-صهیونیستی که با تبلیغات خویش ده ها سال است که به شستشوی مغزی در غرب مبادرت می ورزد، تیر زهرآگینی را رها کرده است که امروز بر سینه خودش نشسته است. و این تازه آغاز کار است. ماری را که ارتجاع جهانی در آستین پرورانده بود امروز بخودش نیش می زند.
این کشتار ضد انسانی بدست یک نروژی متعصب مسیحی نژادپرست و بر ضد افکار نیروهای دموکرات، چپ و کمونیست در نروژ انجام شده است و حزب ما آنرا بشدت محکوم می کند، ولی می توان چهره یک خانواده مسلمان را در نروژ و یا در سایر ممالک اسکاندیناوی تصور کرد که در عین احساس انزجار از این عمل غیر انسانی، خوشحالند که پای مسلمانی در میان نبوده است، وگرنه قتل عام مسلمانان در ممالک "متمدن" و "بشردوست" غرب که گویا دموکراسی در کشورشان "نهادینه" شده است، در دستور کار قرار می گرفت. مسلمانی را پیدا نمی کردید که جرات داشته باشد کودکانش را برای تحصیل به دبستان بفرستد.
این اقدام یک نروژی چشم آبی و مو بلوند که افکار ضد اسلامی دارد، اندیشمندان صهیونیست و امپریالیست را دچار مشکل می سازد تا عملیات تروریستی را، از این ببعد، بدون در دست انداز افتادن، به دین اسلام مربوط سازند. تا کنون آنها با تبلیغات مسموم در باره عملیات انتحاری در سرزمینهای اشغالی، وسیله ای ساخته بودند، تا اشغال ممالک غیر را توجیه کنند و جنایات گسترده، عمیق و دامنه دار و مداوم خویش را در پس یک عملیات انتحاری ناموفق و یا از روی ناچاری انتحاری با دستآوردهای کم بپوشانند. حال یک اروپائی بمب بدست و مسلسل به شانه با تئوریهای نژاد پرستانه و ضد اسلامی با اعتقاد شدید مذهبی به میدان آمده و همه تئوریهای ارتجاعی این اندیشمندان را که مردم را شستشوی مغزی می دادند و عملیات انتحاری و کشتن مردم غیر نظامی را بپای اسلام می نوشتند، بهمریخته است.
شلیک گلوله های این نروژیِ هوادار آتش زدن قرآن و تکثیر تصاویر کاریکاتور محمد و مخالف بنای مسجد مسلمانان، وجدان بسیاری از مردم اروپا را بیدار خواهد کرد که تبلیغات نفرت مذهبی و ضد اسلامی چه عواقب خطرناکی دارد. صدای این گلوله ها بسیاری را تکان داد تا از خواب غفلت ناشی از شستشوی مغزی بدر آیند.
حزب ما در توفان 128 در رابطه با مبارزه علمی بر ضد مذهب اعم از اسلام، یهودیت و یا مسیحیت نوشت: "واقعیت مذاهب بیانگر نادانی عمومی است. هرچه بشریت به آموزش و علم بیشتر دسترسی پیدا می کند، از دامنه نفوذ مذهب کاسته می شود. مذهب در زمینی رشد می کند که کود آن بی سوادی و عقب ماندگی است. مذهب دوای درد همه نادانستنیهاست، بذر مذهب در زمین جهل کاشته می شود و می روید و لذا تنها با این ارزیابی ریشه ای است که می توان راه مبارزه با مذهب به عنوان افیون توده ها را پیدا کرد.
در مبارزه با مذهب نمی توان به زور اسلحه متوسل شد و با قهر و اجبار مردم را وادار کرد از تعلقات مذهبی و اعتقادات دینی خویش دست بردارند. این اعتقادات ریشه چند هزار ساله در میان مردم دارند و زمینه های مادی برچیدن آن که بدرجه آگاهی عمومی نیاز دارد هنوز بطور کامل فراهم نشده است. این است که شمشیر کشیدن بر روی مذهب و از جمله مذهب اسلام دوای درد نیست و نظر کسی را نسبت به اسلام تغییر نمی دهد برعکس منجر به آن می شود که مسلمانان و نه تنها مسلمانان حتی اتباع لامذهب این ممالک نیز خود را مورد تعرض و تهاجم حس کنند و در مقابل یورش دشمن مذهبی که در حقیقت انگیزه سیاسی را بیدک می کشد، جبهه گیری کرده به یورش متقابل دست زنند.".
این نظریه حزب ما هنوز به قوت خود صادق است و ما بار دیگر شاهدیم که دست راستی ها، فاشیستها، نژادپرستان در کنار ضد مسلمانان ایستاده اند تا دست در دست هم حقوق آنها را بنام دموکراسی و آزادی پایمال کنند. گلوله های این تروریست جانی نروژی به قلب این فاشیستها و همدستان صهیونیستها نیز اصابت کرده است.
مسئولیت جنایاتی که در نروژ انجام شده مستقیما به گردن سیاست ضد خارجی، ضد اسلامی و نژادپرستانه و سیاست تجاوزگرانه و اشغالگرانه در عرصه جهانی است. مسئولیت آن بعهده امپریالیسم و صهیونیسم و ارتجاع بورژوازی بومی همین ممالک است. برای نابودی تروریسم باید امپریالیسم را از بین برد.
مرگ بر امپریالیسم، فاشیسم و راسیسم!
زنده باد سوسیالیسم و همبستگی بین المللی!

حزب کارایران(توفان)
شنبه 23 ژوئيه 2011 - 01 مرداد 1390
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

فراخوان حزب کار ایران (توفان) به احزاب برادر و بیش از 50 تشکل کارگری و دمکراتیک برای اعتراض به دستگیری و شکنجه شاهرخ زمانی و دیگر فعالین کارگری در ایراننامه به :
کنفرانس بین المللی احزاب و سازمانهای مارکسیستی لنینیستی ، فعالین کارگری ، تشکل
های مترقی ، و مردم آزاده جهان
فعالین کارگری ایران باید بی قید و شرط از زندانهای جمهوری اسلامی آزاد گردند !

رفقای گرامی ،
رژیم جنایت کار چمهوری اسلامی ایران سرکوب مردم و فعالین کارگری را تشدید کرده است. در چند ماه گذشته ، چندین فعال کارگری توسط نیروهای امنیتی رژیم ایران دستگیر ، شکنجه ، و زندانی شده اند.
شاهرخ زمانی ، کارگر نقاش و تزئینات ساختمان ، از 7 ژوئن تا کنون در بازداشت جمهوری اسلامی است. او در حال مسافرت از شهر تبریز به تهران در اتوبوس بازداشت گردید. شاهرخ زمانی عضو هیات موسس " سندیکای کارگران نقاش و تزئینات ساختمان" و عضو شورای نمایندگان کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری است . جمهوری اسلامی ایران او را بمدت بیش از یک ماه در زندان انفرادی نگه داشت . شاهرخ در اعتراض به دستگیری خود و شرایط زندان و رفتار نا شایست ماموران بمدت یک هفته دست به اعتصاب غذا زد. جمهوری اسلامی پس از مدت یک ماه او را به زندان تبریز منتقل کرده است. ماموران امنیتی نه حکم رسمی برای بازداشت شاهرخ در دست داشتند و نه تا کنون اتهام مشخصی علیه او ارائه کرده اند.
رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی از تشکیل سندیکایهای مستفل کارکری و اتحاد بین کارگران و دیگر اقشار جامعه بشدت هراسناک است. رژیم ایران که پایان خود را در مبارزات ، اعتراضات ، و اعتصابات متحد و سراسری می بیند سعی میکند که هر نوع تلاشی برای ایجاد تشکل های مستقل و دمکراتیک را متوقف سازد. در اجرای این سیاست است که رژیم جمهوری اسلامی چند سال است که فعالین شناخته شده کارگری مانند منصور اسالو ، علی نجاتی ، ابراهیم مددی ، ترابیان و.....را تهدید و شکنجه و زندانی کرده است. شاهرخ زمانی و دیگر رفقای کارگر او محمد جراحی و سید و دو دانشجو به نامهای نیما همت پور و ساسان وهابی قربانیان اخیر این سیاست جنایتکارانه و ارتجاعی هستند.
حزب ما بر این باور است که سرکوب کارگران و زحمتکشان ایران توسط رژیم جمهوری اسلامی در خدمت به منافع امپریالیسم و ارتجاع جهانی نیز هست. ما اعمال سرکوبگرانه رژیم را قویا محکوم میکنیم.

حزب کار ایران (توفان) از میارزات عادلانه فعالین کارگری برای ایحاد شرایط بهتر دفاع میکند و کوشش آنها برای ایجاد سندیکای کارگری را تحسین مینماید. ما به همه احراب و سازمانهای برادر ، فعالین کارگری ، و تشکل ها و افراد مترقی جهان برای همبستگی با مبارزات کارگران ایران فراخوان میدهیم. مردم حهان باید نفرت و انزجار خود را از رژیم جمهوری اسلامی برای بد رفتاری و سرکوب و زندانی نمودن مردم و فعالین کارگری ایران ابراز دارند و از رژیم بخواهند که زندانیان سیاسی را بدون قید و شرط آزاد نمایند.
فقط تشدید مبارزات زحمتکشان ایران و حمایت واقعی بین المللی است که میتواند رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را به عقب نشینی وادارد و سرکوب توده ها را متوقف سازد.

شاهرخ زمانی و دیگر فعالین کارگری زندانی بی قید وشرط آزاد بایذ گردند!
زنده باد مبارزه طبقه کارگر ایران !
مرگ بر رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران !

حزب کار ایران ( توفان )
16 ژوئیه 2011

http://www.toufan.org/
Toufan@toufan.org

احزاب برادر متشکل در کنفرانس احزاب و سازمانهای مارکسیستی- لنینیستی :

حزب کمونیست کارگران تونس ، حزب کمونیست انقلابی ترکیه ، حزب کمونیست کارگران دانمارک ، حزب کمونیست کارگران فرانسه ، حزب کمونیست آلمان ، پلاتفرم کمونیستی نروژ ، تشکیلات برای احیای حزب کمونیست یونان ، سازمان برای بازسازی حزب کمونیست ایتالیا ، حزب کمونیست اسپانیا (مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست کار دومینیکن ، حزب کمونیست مکزیک (مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست کلمبیا (مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست انقلابی ولتا ، حزب کمونیست شیلی (مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست اکوادور(مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست انقلابی برزیل ، حزب کمونیست ونزوئلا (مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست بنین

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه


نژاد پرستی امپریالیستی اروپا و حراست از مرزهای رفاه



برای عبور از مرز به گذرنامه و روادید احتیاج است. این واقعیت را بویژه کسانی می دانند که از ترس جان بدون ورقه هویت کشورشان را ترک کرده و غیرقانونی وارد ممالک مرفه اروپائی شده اند. حال منظره ای را تصور کنید که کسی بدون گذرنامه و یا روادید بخواهد از مرز عبور کند. مامورین مرزی از ورودش به خاک خود جلوگیری کرده و در صورت اعتراض فورا وی را پس می فرستند و اجازه عبور به وی نمی دهند. حال تصور کنید که ده نفر با این شرایط می خواهند از مرز عبور کنند. مامورین مرزی با تجهیزات و لباسهای رزمی از ورود آنها جلو می گیرند و آنها را به منطقه بی طرف که در فاصله بین دو کشور است پس می فرستند. ولی اگر تعداد متقاضی ورود از صدها نفر به هزاران نفر برسد آنوقت یا باید مثل آمریکا میان مکزیک و ایالات متحده دیوار بکشند که چند برابر طویل تر و بلندتر از دیوار برلن است و مورد استفاده تبلیغاتی قرار نمی گیرد و یا دستور تیراندازی و کشتار صادر کنند. این وضعیتی است که امروز در مورد مهاجرین، فراریان از گرسنگی و بی خانمانی و یا طالبان کار در دموکراسیهای غربی پیش آمده است. البته دیوار بر دو نوع است، یکی دیوار برلن که ضد بشری بود و آقای ریگان از همپالکیش آقای گورباچف خواست تا آنرا برچیند و دیگری دیواری بود که ریگانها میان رفاه آمریکا و فقر آمریکای لاتن در مرز مکزیک کشیدند و یا دیواری که آمریکائی ها بین کره شمالی و جنوبی بعد از جنگ جهانی دوم در جنگ سرد کشیدند و یا دیوار حایل اسرائیلیها که با غصب سرزمینهای فلسطینی پشت آن پنهان شده و بدور فلسطینیها کشیده و آنها را زندانی کرده اند. ما از دیوار نامرئی میان فقر و ثروت سخن نمی گوئیم، دیوارهای ما مرئی و غیر قابل انکار است.

اروپا با مشکلی روبرو شده که نتیجه سیاست غارتگرانه و اعمال امپریالیستهاست و نقاب بشردوستی آنها را به زیر می کشد. هر ساله هزاران نفر مردمان فقر زده آفریقا به مرزهای جنوبی اروپا هجوم می آورند. دیگر ممکن نیست از آنها تقاضای روادید کرد و آنها را پس فرستاد، زیرا آنها بر قایقهای ماهیگیری غیرقابل بازگشت و به سخنی یکطرفه که بیش از ظرفیتشان انسان بار کرده اند و مبالغ زیادی اخاذی کرده اند، دل بدریا زده و به امید خوشبختی خود را به امواج دریا و مسیر باد سپرده اند. آنها که از جانِ این ها ثروت می اندوزند، خود بیچارگانی هستند که قربانی نظام غارتگرانه امپریالیستی هستند و برگور دیگران خانه های گلین می سازند و با زندگی دست و پنجه نرم می کنند. همه آنها گرسنه اند، تشنه اند و چند نسل با هم براه می افتند و بهم قوت قلب می دهند و یا در گروههای خانوادگی سرنوشت خویش را بهم پیوند می زنند تا به مقصد نامعلومی برسند و یا جوانان، امیدهای نان آور خانواده ها هستند که بی دورنما به مصداق هر چه بادا باد براه افتاده اند تا شاید با دستان پر برگردند و یا با فروش نیروی کار خود مخارج بستگان خویش را در آفریقا تامین کنند. چه قدرتی می تواند از آنها خواهش کند که برگردند؟ کسانیکه جان بر کف بر قایق نشسته و دل به فرمان باد سپرده اند و تصمیم دارند از زندگی بد بیشتر از مرگ بترسند چگونه قادرند به بازگشت تن در دهند. آنها بین مرگ و ادامه زندگی یکی را انتخاب کرده اند. راه آنها بدون بازگشت است و سرنوشت همه آنها غم انگیز. ما نمی دانیم قدرت تخیل خوانندگان ما به کجا قد می دهد. منظره ای را تصور کنید که زن و مرد و بچه در قایقهای مستعمل و از کار افتاده بدون وسایل ایمنی، بدون آب و غذا سوار شده اند و در شب براه افتاده از سوز سرما می لرزند و تا نگاه می کنند آب می بینند و آب. صدای موج دریا برای آنها مانند کسانیکه با خیال راحت در ساحل نشسته اند خوش آیند نیست. آنها تنها چشم به جلو دوخته اند و به آینده خویش می نگرند و کسانی را که در کشتی می میرند بدریا می افکنند. رسانه های گروهی کودکی را در آغوش مادرش نشان می دادند که مادرش بدور کمر وی کمر بند نجات بسته بود تا وی حداقل به ساحل نجات برسد. کمربند نجات آن دختر بطریهای کوکاکولا و بطریهای خالی آب آشامیدنی در بسته بود که بهم گره کرده بودند. نشریه لوموند دیپلماتیک این وضعیت غیر انسانی را چنین توصیف کرد:  

" شب سیاهی بود، بی مهتاب. باد با شدت صد کیلومتر در ساعت می وزید و امواج ده متری را با صدایی رعب آور به بالا پرتاب می کرد و بر قایقی چوبی می کوبید که با صد و یک سرنشینی که از گرسنگی می گریختند، ده روز پیش از آن، از خلیجی در موریتانی حرکت کرده بود. بر اثر معجزه ای غیر منتظره، طوفان قایق را به صخره ای در ساحل «ال مدانو» درجزیره کوچکی از مجمع الجزایر قناری پرتاب کرد. مامورین اسپانیولی، اجساد سه نوبالغ و یک زن را درآنجا یافتند که از تشنگی و گرسنگی جان باخته بودند.

همان شب، چند کیلومتر آن طرفتر، روی ساحل «ال هیرو» یک قایق دیگر، با شصت مرد، هفده کودک و هفت زن به خشکی نشست؛ آنها به ارواحی می ماندند که در مرزهای احتضار نوسان داشتند. در همان زمان، اما این بار درساحل مدیترانه، ماجرای دردناک دیگری اتفاق افتاد: در صد و پنجاه کیلومتری جنوب مالت، یک هواپیمای مراقبتی-تجسسی متعلق به سازمان «فرونتکس»، قایقی لاستیکی که مملو از پنجاه و سه مسافر بود و احتمالا به سبب اشکال فنی موتور، درامواج متلاطم دریا سرگردان بود را شناسایی می کند. دوربین های هواپیما، کودکان خردسال و تعدادی زن را روی قایق صدمه خورده، نشان می دهند. خلبان هواپیما به پایگاهش در«والت» باز می گردد و به مسئولان مالتی اطلاع می دهد. آنها به بهانه اینکه کشتی در منطقه ای سرگردان شده که «منطقه تجسس و کمک» مربوط به لیبی است، از هر گونه دخالتی سر باز می زنند. نماینده کمیساریای پناهندگان سازمان ملل خانم «لورا بولدینی» مداخله کرده و از مقامات مالتی تقاضا می کند تا قایق نجاتی به محل حادثه بفرستند. هیچ اقدامی صورت نمی گیرد. اروپا نیزعکس العملی نشان نمی دهد. و اینگونه رد کشتی شکستگان از دست می رود. چند هفته قبل از این حادثه نیز، یک قایق کوچک بادبانی حامل صدها پناهنده افریقایی که از گرسنگی می گریختند و به سمت جزایر قناری حرکت می کردند، در جریان شدید آبهای سنگال غرق شد و تنها دو نفر زنده ماندند.".

تا کنون 16000 نفر جان داده اند و هر روز آبهای دریای مدیترانه صدها گلهای پرپر شده را در دل خود می گیرند. مراسم تدفین آنها کم خرج است. کسی از این فاجعه دم نمی زند و بر رویش سرپوش می گذارد تا مردم کمتر وجدانشان ناراحت شود. ولی پرسش این است که دلایل این هجوم انسانی چیست و این بشر دوستی و لیبرالیسم بورژوائی در کجا قرار گرفته است. گفته می شود که فقر و گرسنگی باعث این امر است و باید بهر صورت اقداماتی برای پیشگیری از فقر در آفریقا انجام داد. سخنان زیبائی است، ولی این کاری است که ممالک امپریالیستی از انجام آن طفره می روند. امپریالیسم برای کمک و رفع ستم پدید نیامده است تا ناجی بشریت باشد، خودش نوزاد حرامزاده سرمایه داری است که هدفش کسب سود حداکثر است. امپریالیسم فقر تولید می کند و ثروت می بلعد. دول غنی اروپا حتی وعده پرداخت کمک در جهت توسعه را که برای دلداری فقرا در مجامع رسمی و در پرتو نورافکنهای تبلیغاتی به آنها داده بودند، بدست فراموشی سپرده اند. آنروز که از نظر تبلیغاتی در مجامع عمومی به آن نیاز داشتند، زبانشان از حفره دهانشان یک متر بیرون آمده بود و امروز که آن نمایشات از خاطره ها محو شده و نتیجه ی لحظه ای خویش را ببار آورده است، آنرا به فراموشی سپرده اند. حال بعد از مدتها چه کسی می تواند از آنها بازخواست کند و یا خُلف وعده آنها را که جدید نیست برخشان بکشد. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.

حال بدنبال ریشه ها برویم. ممالک غنی اروپا یعنی امپریالیسم اروپا در رقابت با امپریالیسم آمریکا بر سر تولید مواد غذائی در جنگند و مانع می شوند تا کشاورزان آفریقائی بتوانند محصولاتشان را به اروپا صادر کنند و از قبل کاری که می کنند، بتوانند زندگی کنند. در عوض کنسرنهای بزرگ توریستی اروپا و آمریکا در آفریقا سرمایه گذاریهای کلان می کنند تا پولی را که توریستهای اروپائی به این کشورها می برند با بهره فراوان از آن ممالک خارج کنند. آفریقا مملو از مواد اولیه است، از طلا، الماس، نفت، کبالت، اورانیوم گرفته تا سایر فلزات نادر رنگی که توسط ممالک امپریالیستی به شیوه های استعماری غارت می شود. امپریالیستها برای حفظ این وضعیت رژیمهای مستبد و خود فروخته را در آفریقا مورد تائید و پشتیبانی قرار می دهند و جنبشهای اعتراضی و رژیمهای ملی را سرکوب می نمایند.

سرمایه داران شرکتهای عظیم امپریالیستی بخش یزرگی از مزارع ممالک آفریقائی را بیاری بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به کشتزارهای گیاهانی تبدیل کرده اند که از آنها بتوانند ماده سوختی برای تامین انرژی حرارتی در ممالک غربی تهیه کرده و بهای نفت را در بازار جهانی پائین نگه داشته و در رقابت در بازار کالاهای تولید شدهر خویش را ارزان تهیه کنند و بفروش برسانند.

دهقانان زمینهای خویش را ازدست داده اند و قادر نیستند برای تامین نیازهای اولیه زندگی و غذای خویش محصولات کشاورزی تولید کنند. دانه و بذرهای دست کاری شده کشاورزی و کودهای شیمیائی دست کاری شده، انحصار مواد غذائی را در اختیار کنسرنها قرار داده اند و دهقانان غذای کافی برای زندگی ندارند و روز به روز بیشتر به زیر بار قرض می روند بطوریکه مجبورند تمام زمینهای خویش را به سرمایه داران خارجی بفروشند.

در حالیکه سیاست صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی این است که ممالک را وادار کنند از پرداخت یارانه به مردم خودداری نمایند در ممالک امپریالیستی عکس آن عمل می کنند و  با پرداخت مبالغ سرسام آور یارانه های دولتی به کشاورزان خود یعنی به کشاورزان اروپا و آمریکا مانع رقابت "طبیعی" شده و کشاورزان ممالک عقب مانده و به مفهمومی "دنیای سوم" در آفریقا و آسیا و آمریکای لاتن را ورشکسته می کند و ناچارند زمینهایشان را در اختیار کنسرنها قرار داده و آواره شوند.

آنها بیکار گرسنه فقر بی خانمان بوده و بر بخت بد در دنیای غیر امپریالیستی بدنیا امده اند و لذا ارزش انسانی ندارند.

امپریالیستهای اروپائی پرداخت یارانه به کشاورزان خویش را به این نحو توجیه می کنند که محصولات آمریکائی نیز با یارانه های دولت آمریکا تولید می شوند و در نتیجه قابلیت رقابتشان با محصولات اروپائی در بازار آزاد جهانی و در کادر قراردادهای سازمان تجارت جهانی که بر مانع گمرکی خط بطلان کشیده است بیشتر خواهد بود. عدم پرداخت یارانه به کشاورزان اروپائی یعنی تقویت قدرت کشاورزی آمریکا و انحصار محصولات غذائی توسط آمریکا. ولی این جنگ زرگری در حقیقت به ضرر منافع ممالک سه قاره است که به علت عقب ماندگی کشاورزی قدرت رقابت با محصولات غذائی اروپا و آمریکا و کالاهای حمایت شده آنها را ندارند. فقر در سه قاره برنامه ریزی شده است.

 نشریه لوموند دیپلماتیک در ماه آوریل 2008 تحت عنوان "پناهندگان گریخته از گرسنگی" نوشت: "دولت های صنعتی سازمان همکاری و توسعه اقتصادی در سال ۲۰۰۶، بیش از ۳۵۰ میلیارد دلار به عنوان یارانه و کمک به تولید و صدور، به کشاورزان و دامداران خود اعطا کرد. اتحادیه اروپا، به ویژه، با وقاحتی بیش از حد، سیاست دامپینگ(رقابت مکارانه)(کاهش عمدی بهای کالاها-توفان) را در کشاورزی پیاده می کند که نتیجه اش، نابودی منظم تولید کشاورزی مواد غذایی افریقا است. مثلا «سانداگا»، بزرگترین بازار تولیدات مصرفی روزمره افریقای غربی را در نظر بگیریم. «سانداگا» فضایی پر سرو صدا، پر از رنگ و بو و اعجاب آور در قلب داکار است. در آنجا می توان، بنا به فصل، سبزی و میوه فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، پرتقالی، یونانی و غیره را به یک سوم و یا نصف قیمت تولیدات محلی معادل آنها خرید.

چند کیلومتر آن طرف تر، زیر آفتاب سوزان، «ولف» کشاورز با زن و بچه هایش تا پانزده ساعت در روز زحمت می کشند... ولی کوچکترین شانسی برای به دست آوردن حداقل معیشت مناسب ندارند.

سی و هفت کشور از پنجاه و دو کشور افریقایی، تقریبا تنها از راه کشاورزی زندگی می کنند.

روی کره زمین، عده اندکی از انسان ها، مثل کشاورزانی چون «ولف» در سنگال، «بامبارگ» در مالی، «موسی» در «بورکینا فاسو» و یا «باشی» در «کیوو» تا این اندازه و در شرایطی به این سختی، کار می کنند. سیاست دامپینگ کشاورزی اروپایی، زندگی آنها و فرزندانشان را نابود کرده است."

امپریالیستها در این سالها تمام زمینه های مادی زندگی مردم آفریقا را از آنها گرفته اند. دزدان حقوق بشرِ دریائی با کشتیهای عظیم کنسرو سازی برای بلعیدن و صید ماشینی ماهی ها و سایر جانداران دریائی به آبهای ساحلی آفریقا هجوم می برند و ثروتهای دریائی این ممالک را می بلعند. قایقهای کوچک و مستعمل این ماهیگیران قدرت مقابله با این جهازات دشمنان را ندارد. کنسرنهای عظیم، ماهیگیران را بی ماهی کرده اند. این جنایات در پشت پرده انجام می شود ولی وقتی که مردم به جان رسیده سومالی، اسلحه بدست، با قایقهای کوچک موتوری به کشتیهای تجاری حمله می کنند و از آنها باج می گیرند، به آنها اتهام دزدان دریائی زده و ناوگان جنگی خویش را به منطقه گسیل می دارند تا به حمایت این ناوگانها در زیر لوای تامین امنیت، غارتگری ادامه یابد و نظارت سیاسی بر سایر ممالک غیر "دوست" در دریای عدن و شاخ آفریقا افزایش یابد. حال پرسش این است که دزدان دریائی واقعی چه کسانی هستند؟.

در ساحل عاج برای کشتزارهای سرمایه دارانِ کاکائو، به نیروی کار ارزان قیمت نیاز است. شاید باور نکنید ولی اگر تصاویر زنده و گزارشهای خبرنگاران از خود گذشته را ببینید، که پاره ای از آنها جان خویش را برای کشف حقیقت از دست داده اند، موی بر اندام شما راست می شود. آدمرباهای استخدام شده، فرزندان مردم را از مالی و بورکینافاسو و گینه می دزدند و آنها را در مزارع ساحل عاج به کار می گیرند. کشت کاکائو با نظارت نگهبانان، استعمال شلاق ونیروی کار کودکان ربوده شده تولید می شود و از این راه میلیاردها یورو و فرانک سوئیس به جیب سرمایه داران شکلاتی می رود و در ممالک مرفه شکلاتهای خونی رنگ با رنگ تیره و مزه های متنوع برای بهبود ذائقه کودکانِ بشردوستانِ کاغذی، بشردوستی لیبرالی، با بهای نازل به فروش می رود. بر تاریخچه واقعی تولید این شکلاتها خبرنگاران مزدور و سیاستمداران حقوق بگیرِ کنسرنها، سرپوش می گذارند تا کام مردم تلخ نشود. دبیرکل سازمان ملل صدایش در نمی آید و هر چند سال یکبار کنگره ای در مورد تضییق حقوق و کار کودکان و یا رفع گرسنگی در جهان ترتیب می دهد و اعلام می کند که تلاشهای ما بی فایده بوده است.

موسسه جهانی کشاورزی گرمسیری  The Internatinal Institute for Tropical Agriculture (IITA)بنا بر تحقیقاتی که در سال 2002 انجام داده بود نشان داد که 284 هزار نفر کودک در ساحل عاج، غنا، کامرون، گینه و نیجریه تحت شرایط خطرناک کار می کنند. مشتی اقلیت در دنیا، صف بی پایان اکثریت را غارت می کنند. ملتی که ملت دیگر را سرکوب می کند و استثمار می کند خودش آزاد نیست. بر آن ملت طبقات حاکمه ای تسلط دارد که ملت خودش را نیز استثمار می کند و همه را شستشوی مغزی می دهد.

حکومتهای جابر و خود فروخته این ممالک تحت سلطه، تنها باید بر اوضاع با خشونت مسلط باشند، تا اخبار این جنایات به بیرون درز نکند که چهره سرمایه داری اممپریالیستی را آلوده کند.

این حقایق بر همه سازمانهای حقوق بشر امپریالیستی و بر همه حکومتهای دموکراسیهای غربی روشن است و از تمام جریانات آن با خبرند.

حال برای مقابله با چنین وضعی وزرای داخله اتحادیه اروپا تصمیم گرفته اند به جای مبارزه با علتها، معلولها را نابود کنند. فورنتکس Frontex نیروی حراست خارجی ترین مرزهای اروپائی است و باید با هر وسیله ای بدور از چشم افکار عمومی و رسانه های گروهی از پیاده شدن پناهندگان و مهاجرین آفریقائی به خاک اروپا جلوگیری کند و نگذارد پایشان خاک اروپا را لمس کند.

خانم سسیلیا مالمستروم Cecilia Malmström  دبیر داخلی اتحادیه اروپا در اکتبر سال 2010 با رژیم لیبی آقای قذافی که آنروز متحد آنها بود قراردادی بست که آنرا "گام فرسنگی در مبارزه با مهاجرت غیرقانونی" خواند و مبنی بر آن باید 50 میلیون به رژیم لیبی می دادند تا شر مهاجرین سیاه را از سر اروپا کم کند.

رژیم قذافی زندانی در جنوب لیبی ساخت که این بی پناهان را بعد از دستگیری در آنجا زندانی می کرد تا پایشان به اروپا نرسد و دستکشهای سفید بورژوازی اروپا لکه دار نشود. معمر قذافی به هر صورت در اجرای حقوق بشر بدنام بود و می شد همیشه مدعی گشت که روح ما اروپائی هایِ متمدن هرگز از رفتارغیر  انسانی وی در این اردوگاهها خبر نداشته است. می شد همه کاسه کوزه ها را بر سر قذافی شکاند و مسئولیتها را بر سر وی خراب کرد. این مامورین بگیر و ببندِ قذافی بودند که کار فرونتکس را انجام می دادند. یک گروه شکار انسانی ولی با ماهیت عربی. حال همان قذافیِ مورد لطف اروپا، تنها به خاطر دستور کشتار 600 نفر، جنایتکار جنگی محسوب شده و باید در دادگاه قلابی کیفری جهانی محاکمه شود. قذافی تا زمانیکه ماموریت سرکوب پناهندگان را داشت دوست و یار غار اروپا بود و حال که با آنها در افتاده است، نام جنایتکار جنگی بخود گرفته است. معلوم نیست چرا کسی آریل شارون و ایهود اولمرت را بخاطر جنایتشان در نوار غزه و فلسطین محاکمه نمی کند.

فونتکس پلیس و یا مامور حراست خارجی ترین مرزهای اروپاست که با همکاری همه ممالک اروپائی بوجود آمده است. هدف این پلیس ممانعت از ورود پناهنده گان و گرسنگان ممالک آفریقائی در دریای مدیترانه به اروپاست. این ممانعت از طریق غرق کشتیهای آنها با شلیک گلوله به ته کشتیها که غرق شوند انجام می گیرد. درست خواندید بهمین سادگی است.

نشریه لوموند دیپلماتیک در شماره آوریل ٢٠٠٨ تحت عنوان "پناهندگان گریخته از گرسنگی" به قلم جان سیگلر  Jean ZIEGLER  می نویسد: " ... اروپا، برای دفاع از خود در مقابل این مهاجرین، سازمان نظامی نیمه مخفی ای به نام "فرونتکس"(محافظ مرز) به وجود آورده است. این سازمان «مرزهای خارجی اروپا» را اداره می کند.

آنها دارای کشتی های سریع السیر و مسلحی هستند که می توانند حرکت قایق ها را در وسط دریا متوقف سازند و همچنین مجهز به هلیکوپتر های جنگی، ناوگانی از هواپیما های مراقبتی هستند که مجهز به دوربین های بسیار حساس و دقیق با دید شب، رادار و ماهواره و دیگر تجهیزات سطح بالای مراقبت های الکترونیکی از فاصله دور نیز هستند.

"فرونتکس" همچنین، در خاک افریقا اردوگاه هایی برای نگه داری پناهندگان گرسنگی که اغلب از کشور های افریقای مرکزی، شرقی و یا افریقای استرال، چاد، جمهوری دمکراتیک کنگو، بروندی، کامرون، اریتره، مالاوی، زیمبابوه...می آیند، ساخته است. آنها اغلب، یکی دو سال در داخل قاره آفریقا در راه اند و به طرق موقتی امرار معاش می کنند و از مرزهای داخلی عبور کرده و به تدریج تلاش می کنند خود را به یکی از این سواحل برسانند. به محض رسیدن به این سواحل، مامورین فونتکس و یا همکاران محلی شان آنها را متوقف و دستگیر می کنند و از رفتن آنها به سمت بنادر آتلانتیک و یا مدیترانه ممانعت به عمل می آورند. با در نظر گرفتن مبالغ هنگفتی که فرونتکس به روسای کشور های افریقایی می پردازد، تعداد کمی از این مسئولان مانع ایجاد این اردوگاه ها می شوند."

همه علوم در خدمت آدمکشی به کار گرفته می شود. توسط ماهواره (جی. پی. اس.) این دولتها قادرند با شناسائی تفاوت درجه حرارت بر سطح آب تشخیص دهند که در کدام مختصات جغرافیائی دریای مدیترانه، قایقهای گرسنگان و سرگردانان گرفتار توفان شده و در شرف غرق شدن هستند. آنها حتی تعداد پناهجویان را می توانند حدس زنند. ولی بی تفاوت از کنار آن می گذرند و دستور می دهند که کشتیهای "نجات"به سمت استمداد جویان نروند تا غرق شوند. در بعضی موارد با بدنه کشتیهای خود به آنها تنه می زنند تا کشتیهایشان خورد شده و پناهجویان در آب غرق شوند. هم اکنون بحران روحی دامن پاره ای از این مجریان مستقیم را فرا گرفته است. سیاستمداران و همه آنها که رفاه خود را مدیون غارت سایر ممالک اند و خوشبختی خویش را بر بدبختی اکثریت انسانها بنا کرده اند و به این امر نیز واقفند، خود را در پشت آینده نگری و حفظ تمدن اروپا و رسالتی که در این زمینه برای نسلهای بعدی بعهده دارند، پنهان می کنند. این چه تمدن و رسالتی است که با خونسردی و بدون عذاب وجدان دسته دسته نیازمندان را می کشد تا از شر "کثافتشان" خلاص شود ولی خطابه های غرا در مورد حقوق بشر در مجالس سخنرانی و نشستهای جهانی می کند. مخالف حکم اعدام است، ولی خفه کردن آفریقائی را اعدام نمی داند. حاضر است همه نامه های سرگشاده برای برچیدن حکم اعدام را امضاء کند، ولی حاضر نیست یکی از این قایقهای توفان زده در مدیترانه را که مملو از زن و کودک است که تقاضای کمک دارند نجات دهد. واقعا این آدمها چه انسانهائی هستند که تا به این حد وحشی و بی وجدانند. اینها محصولات جامعه سرمایه داری هستند که بر اساس اصل تنازع بقاء زندگی می کنند. بِدَر تا دَریده نشوی. این است قانون اساسی زندگی آنها. وجدان خود را با این توجیه که سایرین انسانهای پست ترند، تسکین می دهند تا خاطرشان در هنگام صرف غذا و یا عشقبازی با معشوقان تلخ و مکدر نشود. راحت واقعیات را پس می زنند و ریاکارانه خود را با انساندوستی صوری قانع می کنند.

 

در اینجا ما با تفاوت ماهیت طبقاتی حقوق بشر خواهی لیبرالی و حقوق بشر خواهی کمونیستی روبرو می شویم که حقوق بشر را زمانی تحقق یافته می دانند که جامعه در مجموع خود آزاد شود و نیازی نباشد که کشتیها و تانکها و سربازان به آفریقا گسیل شوند و قتلگاهها بیافرینند. تنها در جامعه بی طبقه که در آن جائی برای ستم طبقاتی نیست، حقوق بشر می تواند شکوفا شود و اشکال گوناگون اعدام از میان برود و از پوسته ریاکاری بدر آید و انسان به انسان واقعی بدل شود. و در آن دیگر نیازی نباشد تا مغز کسی شستشو شود.

و اینجاست که باید به ایرانیان اپوزیسیون لیبرال برخورد کرد که هم مسئله حقوق بشر و هم اعدام و نظایر آنها را از مجموعه نظام طبقاتی و امپریالیستی جدا کرده و بطور انتزاعی در موردش بحث می کنند. آنها که خود را مدافعان حقوق بشر جا می زنند، دستشان به خون ملتهای آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین آلوده است و آن ایرانیهائی که خودشان را حامی حقوق بشر جا می زنند اگر در مبارزه شان در این راه از افشاء امپریالیستها طفره روند آنوقت دستشان بخون مردم آفریقا و عراق و افغانستان و فلسطین آلوده است.

همه کسانیکه دم از حمایت از حقوق بشر می زنند، اگر آنرا جدا از مبارزه ضد امپریالیستی طرح کنند، یا آنکه از نظر سیاسی نادانند و یا می دانند که صرفشان در مخالفت و افشاء امپریالیستها نیست، زیرا از فردا عکسهایشان در مطبوعات و رسانه های امپریالیستی بازتاب نیافته و نامشان بر سر آنتنها نمی رود. آنوقت دیگر در مجامع  جهانی کسی به آنها جایزه نمی دهد  و این دستهای خونین برایشان دست نمی زنند. کسی که حاضر نباشد از حداقلی از رفاه خود، برای زنده بودن دیگران، بگذرد نشاید که نامش نهند آدمی. این عده از اپوزیسیون به ساتَرِ عورت امپریالیستها بدل شده اند و در آینده ایران خوراک انقلاب مخملی ایران هستند. از همین الان دارند آنها را توی پوست پیاز می خوابانند. حمایت از حقوق بشر تجزیه بردار نیست و نمی شود آنرا از مبارزه با دشمنان بشریت جدا کرد. اپوزیسیون لیبرال ایران که حقوق بشر را به خوب و بد تقسیم می کند اپوزیسیونی نیست که قابل اعتماد باشد. نمی شود مخالف نقض حقوق بشر در ایران بود ولی بر جنایات صهیونیستها در فلسطین و نوار غزه و یا رفتار با سیاهان آفریقا در دریای مدیترانه و یا رفتار با زندانیان گوانتانامو و ابو غریب و بکرام چشم بست. دیگر نام این فعالیت را باید کاسبکاری سیاسی گذاشت که در نزد مردم ما پشیزی ارزش ندارد.

*****

بر گرفته ازتوفان شماره  136  تیر ماه  1390  ماه ژوئیه 2011،  ارگان مرکزی حزب کارایران

صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت.   www.toufan.org

نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                                                                                           toufan@toufan.org

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه


، شکنجه ومرگ،

 سه دهۀ رژیم اسلامی



به برکت رژیم تبهکار جمهوری اسلامی مصائب مردم میهن ما از اندازه بیرون است، آنها امنیت ندارند، وضع آموزش و بهداشت اسفناک است، مسکن ندارند و اجاره خانه سرسام آور است، از بی حقوقی و خودسریﻫﺎﯼ مافیای رژیم رنج می برند و سالﻫﺎست که از گرانی به ستوه آمدهﺍند و اکنون با اجرای طرح یارانهﻫﺎ قیمت کالاها به ویژه کالاهای مورد نیاز عمومی مانند نان، گوشت، حبوبات، میوه و سبزیجات، قند و شکر، و لبنیات وهمین طور آب و برق ... به طور سرسامﺁوری بالا رفته است  در حالی که دستمزد کارگران و زحمتکشان، حقوق آموزگاران و کارمندان  جزء دولت در سطح نازلی باقی مانده است. مردم ما به زحمت گذران زندگی خود و خانوادۀ خود را سرهم می کنند و اکنون در چنان تنگنائی قرارگرفتهﺍند که حتا تهیۀ نان خالی و سکونت در یک اطاق کوچک نیز از توانائی آنان بیرون است.

رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی یک رژیم مافیائی است و تا دلتان بخواهد دروغ می گوید و هیچ پاسخی برای نیازمندیﻫﺎﻯ ابتدائی مردم ندارد جز به کار گرفتن  زور و سرکوب و حفظ امنیت برای آقازادهﻫﺎ و سرمایهﺪاران گردن کلفت. تشدید بحران اقتصادی در ایران وچگونگی راه خروج ازاین بن بست  و نابسامانی اجتماعی به تشدید نزاع در حاکمیت سیاسی انجامیده و هردو جناح خامنهﺍﯼ و احمدی نژاد علیرغم اختلافات آشکار بر سرچگونگی برون رفت از این بحران، اما کوچک ترین تردیدی در سرکوب وحشیانۀ مردم و تشدید فضای ترس و ارعاب ندارند و متحد عمل می کنند. بازتاب تشدید سیاست چماق و سرکوب را می توان این روزها در بازداشتﻫﺎﯼ خودسرانۀ خبرنگاران، وبلاگ نویسان و روشنفکران جامعه، صدور کیفر خواست، فشار بر زندانیان سیاسی ،اعدام ،فشار بر خانوادهﻫﺎﯼ داغدیدگان به ویژه مادران عزادار پارک لاله ، فشار بر دانشجویان دانشگاهﻫﺎ و دستگیری فعالان کارگری مشاهده کرد.

هدی صابر روزنامه ‌نگار زندانی و فعال ملی ‌مذهبی شنبه (۲۱ خرداد) در اثر فشارهای زندان و ایست قلبی جان باخت. هدی صابر و امیر خسرو دلیر ثانی یکی دیگر از فعالان ملی مذهبی در اعتراض به مرگ هاله سحابی در جریان برگزاری مراسم تشییع جنازۀ عزتﺍلله سحابی از دهم خرداد دست به اعتصاب غذا زده بودند.

منصوره بهکیش از حامیان مادران عزادار روز یکشنبه ۲۲ خردادماه مورد یورش  مأموران وزارت اطلاعات قرار گرفت و همراه با تعدادی دیگر دستگیر و به بند ۲۰۹ زندان اوین، شکنجه گاه وزارت اطلاعات منتقل گردید.او پیش از این به خاطر شرکت در اعتراضات مادران پارک لاله (مادران عزادار) دستگیر شده بود و چند روز پس از آن به دلیل بی گناهی آزاد شد. 6 تن از اعضای خانوادۀ منصوره بهکیش:زهرا بهکیش و همسرش سیامک اسدیان، محمود بهکیش،محمد بهکیش،محسن بهکیش و علی بهکیش همگی آنها در دهۀ ۶۰  توسط جمهوری جنایتکار اسلامی به  شهادت رسیدند. فعالین حقوق بشردر ایران،دستگیری، بازداشت ،نگهداری در سلول انفرادی،بازجوئی و تحت شکنجۀ روحی قرار دادن او را محکوم کردهﺍند، خواستار اعزام مراجع بینﺍلمللی و بازدید از زندانﻫﺎﯼ قرون وسطائی و ضد بشری جمهوری اسلامی شدهﺍند.

اعتصاب غذای ۱۲ زندانی سیاسی در اعتراض به مرگ هدی صابر و هاله سحابی و همین طور شهادت نام] 64 تن از زندانیان سیاسی بند 350 اوین در مورد علت مرگ هدی صابر و اعتراض به اعمال وحشیانه و ضد انسانی  رژیم نسبت به زندانیان از جمله حوادثی است که این روزها در عرصۀ داخلی و بینﺍلمللی بازتاب داشته است.

محکوم کردن دکتر فریبرز رئیس دانا استاد دانشگاه و عضو کانون نویسندگان به یک سال زندان به اتهام  دفاع از کمونیسم و حمایت ازمحرومان جامعه و انتقادات شجاعانۀ وی از سیاستﻫﺎﯼ نئولیبرالی و طرح اجرای هدفمند کردن یارانهﻫﺎ ... اینها همه سند محکومیت رژیمی است که بعد از بیش از سه دهه در مسند قدرت نتوانسته به کوچک ترین حقوق دمکراتیک مردم پاسخ گوید و چارۀ کار را زندان و شکنجه و اعدام می بیند. مردم کشور ما امروز در عرصهﻫﺎﯼ گوناگون و متنوع با رژیم آدمخوار اسلامی درگیرند و با وی دست و پنجه نرم می کنند. این بگیر و ببندها نشانۀ قوت نظام منفور ولایت فقیه  که حافظ منافع سرمایهﺪاران و قشر نازک انگلی جامعه است نمی باشد. رژیم سرمایهﺪاری مافیائی جمهوری اسلامی در تمامی عرصهﻫﺎﯼ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و بینﺍلمللی در بن بست و انزوا  به سر می برد و خود را  در مقابل  اعتراضات مردم ضعیف می بیند. این رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی است که اکنون در موضع تدافعی قرار دارد و از آیندۀ خود بیمناک است. رژیم در پی تدارک انتخابات مجلس و ریاست جمهوری است و هیچ برنامه و راه حلی برای خروج از این بحران ندارد و سرزمین ما را به جولانگاه مشتی اراذل و اوباش و آدمکش تبدیل کرده، راه رشد و ترقی را به روی مردم ایران بسته است، مبارزین را به شکنجه گاهﻫﺎﻯ کهریزک و اوین می فرستد، دستش به خون گرامی ترین فرزندان خلقﻫﺎﻯ ایران آغشته است و هیچ درس عبرتی از رژیمﻫﺎﯼ منفور پهلوی و مبارک نگرفته و نخواهد گرفت. چنین رژیمی سرانجامی جز سرنگونی فضیحت بار ندارد.

امروز برای پیشبرد امر مبارزه، تشکیلات و اتکاء به نیروی سازمانیافته و سراسری و جلب حمایت اقشار زحمتکش و جوانان و زنان مترقی و آزادیخواه امری ضروری است. بدون کوچک ترین تردید رژیم منحوس و مرتجع سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی به زباله دان تاریخ خواهد پیوست. مهم تحقق کامل اهداف و آمال و آرزوهای تودهﻫﺎﻯ زحمتکش و آزادیخواه و مبارزی است که طی صد سالۀ اخیر از انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت گرفته تا انقلاب 57 برای آن اهداف مبارزه کردهﺍند.
مردم ایران از رژیم جمهوری اسلامی متنفرند و ازهر فرصتی سود جسته، به میدان می آیند و اراذل و اوباش کاربدستان حاکم را به چالش می گیرند. تجربۀ جنبش عظیم 22 خرداد و سرکوب خونین آن نشان می دهد که مردم ایران هوشیارانه تر از گشته عمل می کنند و نمی خواهند تحت شعارهای بی محتوا به زیر بیرق کسانی روند که خواهان حفظ همین رژیمﺍند و دعوایشان با مستبدین حاکم نه برسرحقوق  پایهﺍﯼ تودۀ زحمتکشان بلکه بر سر قدرت و غارت ثروت به نفع جناحی از بورژوازی است. بی اعتنائی مردم به فراخوانﻫﺎﯼ رنگارنگ هواخواهان میرحسین موسوی به مناسبت دومین سالگرد 22 خرداد دلیلی براین مدعاست.

راه رستگاری مردم ایران برای برون رفت ازاین بن بست نه توهم به این جناح و یا آن جناح رژیم بلکه برچیدن کلیت نظام جمهوری اسلامی از طریق سازماندهی پایهﺍﯼ و دراز مدت  در محلات و کارخانه و دانشگاه.....و با ایفای نقش اصلی و قاطع و تعیین کنندۀ طبقۀ کارگر و رهبری حزب سیاسی او امکان پذیر است و راه دیگری متصور نیست.        



* * * * * * * *



حذف یارانهﻫﺎ ،افزایش قیمت کالاها و پیامدهای مخرب آن برای زحمتکشان



طی یکسالۀ گذشته و به خصوص بعد از اجرای طرح به اصطلاح هدفمند سازی یارانهﻫﺎ قیمت کالاهای ضروری و مورد نیاز مردم از جمله گوشت و مرغ، روغن و تخم مرغ، نان، قند و شکر، بلیط اتوبوس و بنزین و گاز طبیعی و برق بین پنجاه تا هزار درصد افزایش داشته است. پیامد حذف سوبسیدها تنها به افزایش قیمت کالاهای ضروری ختم نمی شود بلکه به علت تأثیرات زنجیرهﺍﯼ بهای کالا و خدمات بر یکدیگر، تمام بخشﻫﺎﯼ تولیدات صنعتی و کشاورزی و خدمات را در بر می گیرد.آزاد سازی قیمتﻫﺎ نه تنها باعث افزایش تورم و تحمیل فقر کمر شکن به مردم زحمتکش شد بلکه باعث تشدید بحران اقتصادی و گسترش ارتش بیکاران گردید . در طی این مدت بسیاری از مؤسسات کوچک و متوسط تولیدی به علت افزایش هزینهﻫﺎﯼ تولیدی و نداشتن قدرت رقابت ورشکست شدند و در ماهﻫﺎﯼ آینده شاهد گسترش این روند خواهیم بود. در ایران حتی مؤسسات بزرگ تولیدی نیز قادر به رقابت با سیل کالاهای وارداتی نیستند و ورشکست خواهند شد.افزایش بیکاری و گرانی چیزی جز تشدید فقر و پیامدهای مخرب آن برای زحمتکشان نیست.

سرمایهﺪاری تجاری، بوروکراتﻫﺎ، رانت خوارها، زمین خواران و بورس بازان و در کل باندهای مافیائی حاکم از وضعیت موجود سود خواهند برد و با افزایش تورم، سودشان متورم خواهد شد.

داریوش قنبری، از اعضای فراکسیون کارگری مجلس در مورد نرخ بیکاری می گوید: "طبق برآوردهای من هشت میلیون بیکار هستند که با توجه به جمعیت فعال 25 میلیونی، من نرخ بیکاری موجود در کشور را 30 درصد می دانم."

رئیس هیئت مدیرۀ اتحادیۀ آزاد کارگران می گوید: "بحران بسته شدن واحدهای تولیدی آجرپزی مختص یک منطقه نیست و هم اکنون در قم، مشهد و آذربایجان و بسیاری جاهای دیگر کارگاهﻫﺎﯼ آجر پزی بسته و کارگران بیکار شدهﺍند. او می گوید: "همزمان با اجرای طرح هدفمندی یارانهﻫﺎ و در نتیجۀ گران شدن سریع نفت کوره، به میزان باور نکردنی ده برابر، به تعطیلی کشانده شدند و بیش از ده هزار نفر از کارگران کوره پزی از کار بیکار شدند." اواضافه می کند: "در گذشته یک تانکر سوخت چهارصد و پنجاه هزار تومان بود، اما پس از اجرای طرح هدفمند کردن یارانهﻫﺎ قیمت آن به پنج میلیون و پانصد هزار تومان رسیده است و هزینۀ تولید یک تن آجر به چهل و پنج هزار تومان می رسد . با این حساب دیگر چه کسی قادر به خرید آجر با این قیمت خواهد بود؟ " 

در اول تیر ماه 1390 مادر دو دختر یتیم را به جرم سرقت دو بسته گوشت دستگیر و راهی زندان می کنند . جام جم در گفت گوئی با این مادر از او می پرسد:

چرا از فروشگاه سرقت کردی؟

ــ 2 سال قبل شوهرم فوت کرد . من ماندم و دو دختر نوجوان. در این مدت هزینۀ زندگیم را به سختی تأمین می کردم.

چرا به سرقت رو آوردی ؟

به خاطر مشکلات مالی، پولی برای تأمین هزینۀ زندگیﺍم نداشتم. هر جائی که برای پیدا کردن کار می رفتم از من ضامن می خواستند و وقتی متوجۀ فوت شوهرم می شدند ، تقاضای غیر اخلاقی از من می کردند.

چندی پیش نیز چند خبر درباره دستگیری چند سارق صندوقﻫﺎﯼ صدقات منتشر شد که بعضاً در حد 2 هزار تومان سرقت کرده بودند و فورا هم دستگیر و به مجازاتﻫﺎئی مانند حبس و شلاق و تبعید محکوم شدند.

فروش کلیه به خاطر فقر سالﻫﺎست که دیگر جنبۀ خبری ندارد و به موضوعی عادی و متداول در جامعۀ ایران تبدیل شده ولی چندی پیش خبر فروش قرنیه چشم دختر بیماری که می خواست از این طریق پدر و مادرش را از بی خانمانی نجات دهد در نشریات منعکس شد که نشان از اوج استیصال مردم اسیر میهنمان دارد.

بر اساس تحقیقی که یک استاد دانشگاه تهران انجام داده مشخص گردیده که 77 در صد کودکان کارگر دچار بیماریﻫﺎﯼ دهان و دندان، 73 در صد به بیماریﻫﺎﯼ چشمی، 61 در صد به بیماریﻫﺎﯼ دستگاهﻫﺎﯼ تنفسی، 64 در صد به بیماری قلبی، 69 در صد به بیماریﻫﺎﯼ گوش و حلق و بینی، 60 در صد به بیماریﻫﺎﯼ گوارشی و 82 در صد به بیماریﻫﺎﯼ پوستی دچار شدهﺍند.

بخش اعظم فرزندان زحمتکشان از سوء تغذیه و عوارض آن رنج می برند. طبیعی است که سلولﻫﺎﯼ بدن برای رشد، اعمال حیاتی و ترمیم بافتﻫﺎ نیاز به پروتئین، چربی، هیدروکربورها و ویتامینﻫﺎ و املاح معدنی دارند . البته نیاز به این مواد با توجه به سن و جنس و وزن متفاوت است . تأخیر در رشد جسمی، اختلال در تکامل سیستم اعصاب حرکتی، اختلال در تکامل گفتاری و مهارتﻫﺎﯼ شناختی، کاهش قدرت یادگیری و ضریب هوشی، کاهش مقاومت در برابر عفونتﻫﺎ، ایجاد ضعف و خستگی و قدرت و کارآئی که ناشی از کم خونی و کمبود آهن است یکی از بیماریﻫﺎﯼ رایج و گسترده در بین کارگران و زحمتکشان و خانوادۀ آنهاست . وقتی میلیونﻫﺎ نفر کارگر و زحمتکش با دستمزدهای یک چهارم خط فقر و میلیونﻫﺎ بیکار قادر به تهیۀ نان خالی هم نیستند طبیعی است که جسم و روح خود و فرزندانشان قربانی این نظام پلید و گرگﻫﺎﯼ سرمایهﺪار شود.

.........................................................................*******.....................................................................


ايران كارگر:

وقتی برای اولين بار از سوی دولت مطرح شد که در سال ۸۹ بيش از ۱٫۵ ميليون شغل ايجاد شده است و در سال ۹۰ بيش از ۲٫۵ ميليون شغل ايجاد خواهد شد دولتمردان بی شک انتظاری جزء تحسين شدن نداشتند. به گزارش سايت آفتاب، حال اما واکنشی که آن ها با آن مواجه شدهﺍند شک و ترديد در آمارهای آنﻫﺎست که بی شک بيش از هرچيزی ارائه توضيحات آنﻫﺎ در مورد اين آمار را می طلبد.

جلسۀ روز يکشنبه هفتۀ جاری مجلس نيز نشان داد که نمايندهﻫﺎﯼ مردم نمی توانند بپذيرند بيش از ۱٫۵ ميليون شغل ايجاد شده و نرخ بيکاری به ۱۱ درصد در حالی کاهش يافته که اطلاعات و شاخصﻫﺎﯼ اقتصادی ديگر کشور اين موضوع را تأييد نمی کنند.

نرخ بيکاری ۳۰ درصد است و هشت ميليون نفر بيکارند

داريوش قنبري، از اعضای فراکسيون کارگری مجلس هم هر چند در روز يکشنبه در مورد نرخ بيکاری چندان سخن نگفت اما وقتی فرصت سخن گفتن برايش فراهم می شود، از برآوردهای عجيبی دربارِۀ نرخ بيکاری کشور سخن می گويد

شايد مهم ترين آمار اين نمايندۀ مجلس بيکاری بيش از هشت ميليون نفر ايرانی است که وی به آن اشاره می ‌کند.

داريوش قنبری مي‌گويد: من نرخ بيکاری موجود را در کشور همين ۳۰ درصد می دانم. البته آمارهای رسمی نرخ بيکاری را بيش از ۱۴ درصد و تعداد بيکاران را بيش از سه ميليون بيکار اعلام می کند، اما در اين آمارها زنان و دانشجويان را محاسبه نمی کنند در صورتی که دانشجويان بعد از مدتی به خيل بيکاران می پيوندند و بايد برای آنﻫﺎ اشتغال ايجاد شود. از سوی ديگر سربازان هم در اين آمارها شاغل محسوب می شوند، در حالی که اين قشر نيز بعد از مدتی بيکار خواهند شد. با محاسبۀ سربازان و دانشجويان جميعت بيکاران کشور به هشت ميليون نفر می رسد



* * * * * * * * * * *



تشدید مبارزۀ طبقاتی در یونان و

گندیدگی نظام سرمایهﺪاری
مبارزۀ طبقاتی در یونان شدت یافته است.دیکتۀ صندوق بینﺍلمللی پول و بانک جهانی به دولت یونان و ادامۀ خصوصی سازیﻫﺎ، اخراج سازیﻫﺎ و صرفه جوئیﻫﺎﯼ عریان خشم کارگران و زحمتکشان و عموم مردم یونان را برانگیخته است. دولت سوسیال دمکرات یونان به عنوان نمایندۀ بورژوازی بینﺍلمللی ومجری اوامر سیاستﻫﺎﯼ نئولیبرالی گوشش به اعتراضات مردم بدهکار نیست و می خواهد بحران کنونی را از طریق دزدیدن باقی ماندۀ معیشت کارگران و زحمتکشان حل کند. هم زمان بورژوازی امپریالیستی اتحادیۀ اروپا تبلیغات جعلی و دروغینی در مورد" تنبلی و مفت خوری" مردم یونان، نپرداختن مالیات به دولت و سطح نازل سن بازنشستگی... به راه انداخته است تا مردم یونان را مسبب این نابسامانی و بحران جلوه دهد. اتحادیۀ اروپا با عربده کشیﻫﺎﯼ مضحک مردم یونان را مردمی مقروض معرفی می کند .این درحالی است که سرمایهﺪاران گردن کلفت و بورژوازی امپریالیستی ثروت مردم را غارت کرده و در بانکﻫﺎﯼ سوئیس و آمریکا پنهان کرده و تازه طلبکارهم هستند که بعله این مردم یونان است که به آنها بدهکار است و باید تاوان این بحران را بپردازند. ماشین شستسوی مغزی بورژوازی به مشوب افکار دامن می زند و به وارونه سازی حقایق مشغول است. اما واقعییت  چیست، علت این بحران کدام است و راه حل خروج از این مخمصه کدام است؟

................



واقعیت این است: بحران مالی که سراپای کشور یونان را فرا گرفته و تا چندی پیش همۀ دلالان سرمایهﺪاری آن را کتمان می کردند، برملا شد. تا کنون کسی از وضعیت خطرناک ممالک سرمایهﺪاری ایرلند، پرتقال، اسپانیا، ایتالیا، انگلستان سخنی نمی گفت هر چه بود محدود به سرمایهﺪاری مجارستان، رومانی، ممالک بالتیک و نظایر آنها بود. ولی کار به جائی رسیده است که کتمان این دروغﻫﺎﯼ احمدی نژادی و زندگی در “بهشت سرمایهﺪاری" به سادگی میسر نیست. مردم باید بار سیاست غارتگرانۀ نئولیبرالی سرمایهﺪاری را که ماهیتاً سیاستی سرمایهﺪاری است به دوش بکشند و خسارت سرمایهﻫﺎﯼ مالی و بانکی را بپردازند. بحران کنونی، ماهیت سیاست خصوصی سازیﻫﺎ و تبدیل دولتﻫﺎ به کارگزاران سرمایهﻫﺎﯼ بزرگ جهانی را به خوبی نشان می دهد. عواقب سیاست خانمان برانداز بانک جهانی و صندوق بینﺍلمللی پول و سازمان تجارت جهانی که مرزهای جغرافیائی ــ سیاسی را در خدمت منافع سرمایه گذاریﻫﺎﯼ خارجی از بین بردند و می برند به روشنی نمایان می گردد. راه حل همۀ دستگاهﻫﺎﯼ استثماری همان گونه که صندوق بینﺍلمللی پول توصیه می کند گویا این است که باید "ثبات" هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی برقرار گردد. ولی فرمول پیچیده و غیرگویای "ثبات" هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی هیچ چیز دیگر نیست جز واژۀ روشن و همه فهم "غارت مردم". یعنی مردم باید خسارتی که به بانکﻫﺎ و سرمایۀ مالی وارد شده است را از معاش بخور و نمیر خویش بپردازند. مدافعان خونخوار و ضد بشر مناسبات سرمایهﺪاری این جنایت علیۀ بشریت را "خانه تکانی" سرمایهﺪاری لقب دادهﺍند تا چنین به مردم القاء نمایند که همه چیز بر وفق مراد است و اگر مشکلی نیز پیش آمده گناهش به گردن مناسبات سرمایهﺪاری نیست به گردن مردمی است که "طفیلی"ﺍند و خانه را با گرد و غبار خویش کثیف کردهﺍند.

سامان اقتصادی اروپا، جهانی شدن سرمایه، سجده در مقابل قدرت بی حساب گردش سرمایه و توسعۀ آن، دستورالعملﻫﺎﯼ سازمان تجارت جهانی در واقع حق حاکمیت ملتﻫﺎ را از بین برده و آنها را به دستمزد بگیران سرمایۀ جهانی بدل کرده است. با این سیاست است که میلیاردها دلار و یورو در کشور یونان سرمایه گذاری شده و سرمایه گذاران از سود فراوان برخوردار بودهﺍند و حق داشتهﺍند سود و اصل سرمایۀ خویش را از کشور یونان خارج کنند و از خود کشوری سوخته و مخروبه باقی بگذارند. سرمایهﺪاری جهانی سرمایۀ خویش را به جائی منتقل می کند که سود بیشتری را نصیب خود کند و هدفش از انجام سرمایه گذاری هرگز پیشرفت اقتصادی و تکامل این ممالک و ارتقاء سطح زندگی مردم نیست. هر چه هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی کمتر باشد سود آنها بیشتر است. به همین جهت امروز از سیاست "ثبات" هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی سخن می گویند. امروز سخن بر سر آن است که می گویند مقدار کسری بودجۀ یونان سرسام آور است. آنها تا کنون سیصد میلیارد یورو وام گرفتهﺍند که قادر نیستند حتی در سررسید موعد وامﻫﺎ، بابت اصل و فرع آن رقمی میان 45 تا 54 میلیارد یورو را بپردازند. پارهﺍﯼ از سیاستمداران آلمان خواهان آن شدند که یونان جزایر خویش را به فروش رساند تا بتواند بدهکاری خویش را بپردازد. یعنی کشور یونان نه تنها حق حاکمیت ملی خویش را به حراج بگذارد بلکه تمامیت ارضی خویش را از میان ببرد تا دست حضرات در غارت یونان باز باشد. به این سیاستمدارانی که شتابزده خویشتن داری خود را از دست داده بودند در پس پرده حالی کردند که ما در پی بلع کل یونان هستیم چند جزیره به چه درد ما می خورد.

پرسش این است: این بدهکاری یونان که مرتب از آن سخن می رود به کدام طلبکاران بی نام ونشان تعلق دارد. به چه دلیل نام بدهکار بر سر زبانهاست ولی نام طلبکار پنهان می شود. پژوهش حزب ما نشان داد که کشور یونان به حزب ما کوچک ترین بدهی ندارد. شاید کشور یونان به کیهان لندنی که وکیل مدافع امپریالیسم و غارتگران جهانی و دشمن مردم یونان بوده و به آنها اتهام می زند، بدهکار باشد؟ پژوهش حزب ما نشان داد که این نشریه خودش مزدور اشرف پهلوی و اسرائیل است و باید دیون خویش را به ارتجاع جهانی بپردازد. پس این طلبکاران مجهولﺍلهویه چه کسانی هستند؟

طلبکاران مجموعهﺍﯼ از بانکﻫﺎ، بیمهﻫﺎ، سرمایهﻫﺎﯼ کلان جهانی هستند که سرمایهﻫﺎﯼ خصوصیﺍند و زالو وار خون مردم یونان را می مکیدند. به این جهت است که رسانهﻫﺎﯼ گروهی به دستور اربابان "دموکرات" خود چهرۀ این خونخواران جهانی را پنهان می کنند.

برای بهتر فهمیدن مطلب باید دانست که بانکﻫﺎ که سپردهﻫﺎﯼ مردم را در اختیار دارند در چارچوب سرمایه گذاریﻫﺎ در مناطق سود آور و معاملات تجاری و شرط بندیﻫﺎﯼ خویش در عرصۀ بازارهای بورس مقادیر کلانی از سرمایهﻫﺎﯼ خویش را به این کشورها منتقل کردهﺍند. به عنوان مثال بانکﻫﺎ و شرکتﻫﺎﯼ خصوصی میلیارد یورو در صنعت جهانگردی در یونان سرمایه گذاری نمودهﺍند. بسیاری از هتلﻫﺎ و شرکتﻫﺎﯼ هوائی در دست این سرمایهﺪاران است. وقتی سرمایۀ آنها سود آور نیست و بهرۀ لازم را نمی دهد با خطر ورشکستگی روبرو می گردند که یا باید به موقع سرمایهﻫﺎﯼ نقدی خویش را خارج کنند و یا این که سرمایهﻫﺎﯼ آنها به صورت ساختمانﻫﺎﯼ غیر قابل سکونت و بی فایده در کنار سواحل دریا باقی می مانند. این سرمایهﻫﺎ که دیگر سود آور نیستند سوختهﺍند. ولی بانکﻫﺎ که از مردم پول دریافت کردهﺍند و باید بهرۀ سپردهﻫﺎ و یا سهام خویش را بپردازند از پرداخت آنها باز می ماند و خطر ورشکستگی آنها را به شدت تهدید می کند.

وقتی شرکت یا یک مؤسسۀ مالی که در جائی با خسارت، سرمایه گذاری کرده است موازنۀ مالیش برهم می خورد و بهای سهام این شرکت که دارای بدهکاری است و سودآوری کمتری دارد در بازار بورس سقوط می کند آن وقت بسیاری از کسانی که در این شرکت با خریدن سهام سرمایه گذاری کردهﺍند و سرشان را با کارشناسان کلاه گذاردهﺍند، به ورشکستگی دچار می شوند. این افراد معمولاً سهامداران جزء و عادیﺍند. کسانی هستند که خواستهﺍند از جمله از بیمهﻫﺎﯼ پرداخت شدۀ عمر خود در زمان بازنشستگی با خرید سهامی که وعدۀ سودآور به آنها داده شده است چاله چولۀ زندگی خویش را پر کنند. این سهامداران دانش لازم را برای تحقیق و حسابگری و حسابرسی ندارند. سهامداران بزرگ که دستشان در کار است و با سیاستمداران در تماسﺍند و کارشناسان اقتصادی استخدام کردهﺍند و از طریق ساز و کارهائی که ساختهﺍند از همۀ تغییرات و تحولات و جهت حرکت آنها و گرایش بازارها با خبر می شوند، به موقع گلیم خویش را از آب بیرون می کشند و کاسه کوزه را بر سر سهامداران میلیونی و پراکنده و فاقد دانش کافی می شکنند. بحران یونان در حقیقت بحران مناسبات سرمایهﺪاری و بحران سرمایهﻫﺎﯼ مالی است. جنگ سرمایهﻫﺎ در رقابت با یکدیگر است که میلیونﻫﺎ کشته به جای می گذارد. خون این کشتگان بر زمین نیست خونشان در شیشه است.

رسانهﻫﺎﯼ گروهی انحصاری سرمایهﺪاران و مزدورانشان به یک یورش تبلیغاتی دست می زنند که گویا مردم ممالک بدهکار در سطحی بیش از سطح توانائیﻫﺎﯼ تولیدی خویش زندگی کردهﺍند و حال باید تاوان آن زندگیﻫﺎﯼ آن چنانی را پرداخت کنند. به آنها تلقین می کنند که ریشۀ بحران در زندگی "مرفه" آنها بوده است. یکی از نشریات ایرانی می نویسد: "... در یونان ضعف دولتﻫﺎ و سوء استفادۀ اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری باعث شده است که کارمندان دولت و حتی کارکنان بخش خصوصی بتوانند امتیازهائی برای خود کسب کنند که از نظر اقتصادی توجیه پذیر نیست" و بدین ترتیب غارت اکثریت مردم را توجیه پذیر می کند و گناه فاجعهﺍﯼ را که در سطح جهانی و نه تنها در یونان به وجود آمده است، گناه فاجعهﺍﯼ را که گریبان اسپانیا، ایرلند، پرتقال، ایتالیا و... را گرفته است، وضعیتی که مسئولین مستقیم آن بانکﻫﺎ و سرمایهﺪاران کلان جهانی هستند به گردن "زیاده خواهی" مردم و فعالیتﻫﺎﯼ اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری می گذارد. کار تحقیر این ممالک که گویا ممالک طفیلیﺍند به آنجا می رسد که روحیۀ ناسیونالیستی را در این ممالک تقویت کنند و نجات ملی را به جای نجات طبقاتی قرار دهند. روشن است که راه برون رفت از بحران تکراری سرمایهﺪاری تنها استقرار مناسبات سوسیالیستی است. 

 در عین حال فراموش نکنیم که پتۀ ورشکستگی دولت بورژوائی و نظام سرمایهﺪاری یونان را آمریکائیﻫﺎ توسط ابزار اعتباری که در دست دارند روی آب ریختند و به ارز مشترک اتحادیۀ اروپا حمله نمودند. شرکتﻫﺎﯼ آمریکائیِ سنجش اعتبار که به دولتﻫﺎ و شرکتﻫﺎ نمره می دهد بیکباره خوابنما شد و از رتبۀ اعتباری یونان کاستند و موجب بروز بحران گردیدند. این شرکتﻫﺎﯼ دست آموز و عامل فشارهای سیاسی بنام Rating Agency هستند که در اواسط ماه مه امسال به علت رشوه خواری و اعلام نتایج غلط سنجش و رتبه دهی گزینشی مورد تعقیب قرار گرفتهﺍند. از جمله گفته می شود که بانک آلمان یکی از رشوه دهندگان به این شرکتﻫﺎ است تا گواهی نامهﻫﺎئی برای اوراق بهادار و اعتبار این بانک صادر کند. چندین شرکت اعتباری در جهان وجود دارد که خود آنها نیز در رقابت با یکدیگر و جذب مشتریان بیشترند. شرکت یا دولتی که در نزد شرکت نخست بختی نداشته باشد به شرکت دوم رجوع می کند و با پرداخت رشوه نظر آنها را برای صدور اسناد جعلی جلب می نماید. این شرکتﻫﺎ در عمل دست دراز شدۀ امپریالیست آمریکا برای اعمال نفوذ، فشار و تهدید بر سایر کشورهاست. نشریۀ اشپیگل آلمان در 10 ماه مه 2010 این پرسش را طرح کرد که چه موقع زمان آن فرا می رسد تا این شرکتﻫﺎ دولت آلمان را به خاطر تضمین وامﻫﺎﯼ سایر ممالک نظیر یونان، اسپانیا، پرتقال ... در فهرست اسامی ممالک ورشکسته قرار دهد و مدعی شود اقتصاد قدرتمند اروپا نمی تواند به استناد دورنمای رشد آتی اقتصادی و توانائیﻫﺎﯼ خویش در آیندۀ نامعلوم و به حساب نسل جوان آلمان معتبر اعلام شود. دولت آلمان با پذیرش ضمانت این بانکﻫﺎ و سرمایهﻫﺎ برای نجات بانکﻫﺎ و سرمایهﻫﺎﯼ خصوصی به دنبال قمار سرمایهﺪاری کشیده می شود و با آیندۀ خویش بازی می کند. آقای جان تایلر مؤسس بزرگ ترین شرکت ارزی بنام

 Devisen-Hedgefonds FX Conncepts

وضعیت یورو را به مرغی تشبیه کرد که سرش را بریدهﺍند. مرغ با سربریده چند قدمی می دود تا درهم شکسته و بمیرد. این بیان سیاست امپریالیست آمریکا در برخورد به یورو است.

در اینجا ما با تضادهای امپریالیستی نیز روبرو هستیم که برای تسلط بر جهان به رقابت و تبانی با یکدیگر می پردازند.

تشدید مبارزۀ طبقاتی در یونان و مبارزات قهرمانانۀ کارگران و زحمتکشان نوید بخش است. تظاهرات 300000 نفری در بارسلون در 19 ژوئن و تظاهرات دهﻫﺎ هزار نفری در مادرید و سایر  کشورهای اروپائی پاسخ روشنی علیۀ سیاستﻫﺎﯼ نئولیبرالی و سرمایهﺪارانۀ امپریالیستی است که می خواهد بار بحران را بر دوش کارگران و زحمتکشان گذاشته  و به غارت و چپاول معیشت مردم ادامه دهد.

پرولتاریا و زحمتکشان یونان راهی جز ادامۀ نبرد خیابانی و اعتصابات سراسری و تعرض به تمامی جناحﻫﺎﯼ بورژوازی ندارند.راه حل خروج از بحران یونان سوسیالیسم است. سوسیالیسم است که انسان و نه سرمایه را در مرکز جهان قرار داده، برای رفاه و آیندۀ انسان جامعه را با برنامه ریزی بنا می کند.






به مناسبت دومین سالگرد تظاهرات میلیونی 25 و 30 خرداد
 

این روزها رهبران جنبش سبزمجدداً فرمان تظاهرات سکوت را به عنوان یک تاکتیک در22 خرداد صادر کردند به این امید که هزاران نفر از مردم ایران به خیابانﻫﺎ آیند و دست به تظاهرات زنند. اما چنین نشد و این فراخوانﻫﺎ تا کنون رونقی نداشته و مورد استقبال مردم قرارنگرفته است. برای درک این مسئله باید نگاهی به  گذشته بیاندازیم و علت شکست جنبش خرداد 88 را مورد نقد قرار دهیم. بدون درس آموزی صحیح از این شکست و تکرار سیاستﻫﺎﯼ یک بام و دو هوای گذشته چیزی جزانفعال و سرخوردگی به همراه نخواهد داشت.شکست مادرهر پیروزیست به شرط آن که از آن آموخت و با نیروئی متشکل تر و آگاه تر و با رهبرانی مدبر و شجاع و از خودگذشته و مورد اعتماد مردم به جنگ دشمن بیرحم طبقاتی رفت.

میلیونﻫﺎ نفر در 25 و 30 خرداد 88 در تهران در اعتراض به تقلب آشکار انتخاباتی دست به راهپیمائی زدند و خشم و تنفر خود را نسبت به رژیم  مافیای جمهوری اسلامی ابراز داشتند. تیراندازی نیروی شبه فاشیستی بسیج و یا لباس شخصی به سوی تظاهرکنندگان که منجر به کشته و زخمی شدن شماری از جوانان گردید نشان از بیرحمی و درنده خوئی این نظام داشت و از همین رو بارها تأکید کردهﺍیم که باید این توهم را به دور ریخت که گویا از راه مسالمت آمیز و تحصن می توان به آزادی و مطالبات عمیق دموکراتیک و حق تعیین سرنوشت و حقوق شهروندی دست یافت. گرازهای وحشی رژیم اسلامی تا آخرین نفس برای منافع آزمندانۀ خود خواهند جنگید و از این رو باید آموخت  که بدون  برنامۀ روشن سیاسی  و تشکیلات  نمی توان به پیروزی رسید.جنبش عظیم میلیونی خرداد ماه 88 فاقد رهبری صحیح بود. رهبری سبز مذهبی با همان ماهیت سیّدی آن حتی از همان روز نخست از کل جنبش عقب بود و از تحول و پیشرفت جنبش ترسید و عقب نشست. رهبران جنبش خودشان بخشی از همین رژیم سرکوب بودند و از همان روزهای نخست انقلاب در سرکوب مردم به اندازۀ کافی دست داشته و چماق به دست تربیت کرده و در مقامات بالای رژیم نقش مهمی در سرکوب مخالفین ایفا نمودند. آنها از نظر شورای نگهبان آدمﻫﺎﯼ "صالحی" بودند و ولایت فقیه را پذیرفته و وفاداری خویش را به نظام اعلام داشتهﺍند. آنها می خواستند و امروز هم می خواهند  در چارچوب نظام بمانند و هرگز خواهان تغییر و سرنگونی نظام جمهوری اسلامی نیستند. در صورت تغییر رژیم، مردم همین آقای موسوی و شرکا را به علت جنایتﻫﺎیش محاکمه خواهند کرد.

اختلافات جناح کروبی و موسوی بر سر تغییرات بنیانی نظام کپک زدۀ اسلامی نبوده است. آنها به دوعلت در مقابل هم قرارگرفتند. یکی این که بر سر غارت اموال عمومی و تقسیم پول نفت و مقام و منصبﻫﺎﯼ نان و آبدار با هم به توافقی نرسیدند و دارو دستهﻫﺎﯼ مصباح یزدی و خامنهﺍﯼ و محمد یزدی و محسنی اژهﺍﯼ و مهدوی کنی و طبسی و... همه چیز را صاحب شده میان اعوان و انصار خویش تقسیم کردند و سر بقیه بی کلاه مانده و احساس عدم امنیت می کنند، آنها یک مافیای قدرت پدید آوردهﺍند که بر هیچ قانونی، جز قانون زور و گردن کلفتی و چپاول و خودسری متکی  نبوده و نیست. پایگاه اجتماعی آنها به طور عمده تجار سنتی بازار، یعنی بورژوازی تجاری سنتی، همراه با بوروکراتﻫﺎ و اوباشان خرده بورژوازی لومپنی است که عصای دست آنها بوده و در بعد از انقلاب به آلاف و الوفی رسیده و مقامﻫﺎﯼ مهمی را اشغال کردهﺍند. این طفیلیﻫﺎ از سرنگونی این رژیم چون همه چیز خود را از دست می دهند بسیار باک دارند.

 در مقابل سایر بورژوازی ایران به طور عمده بورژوازی غیر تجاری، بورژوازی صنعتی و تکنوکراتﻫﺎ و روشنفکران متعلق به طبقۀ آنها هستند که دستشان از منافع نفت و اعتبارات دولتی کوتاه است. به شدت به علت سیاستﻫﺎﯼ سرشار از ماجراجوئی و بی برنامگی جناح حاکم ضرر می بینند، فاقد امنیت قضائی هستند. سرمایهﺍشان مانند گوشت قربانی می تواند مورد چپاول ارگانﻫﺎﯼ قدرت قرار گیرد. این عده علیرغم این که حامی نظام سرمایهﺪاریﺍند و از نظر مالی از اقشار مرفه جامعه محسوب می شوند ولی از اوضاع انفجاری به شدت ناراضیﺍند. با روش حکومتی دستاربندان دینی موافق نیستند. حتی حاضرند که در عمل دین را از حکومت، مانند زمان شاه با قرائت جدید و تا همان حدود “جدا“ کنند، آنها بر سر حفظ کل نظام و شیوه های سرکوب و مصالحه با جناح حاکم توافقی ندارند. آنها ترجیح می دهند سیاست نان قندی و شلاق را اجراء کنند و نه فقط سیاست شلاق را به کار گیرند. آنها می فهمند که سیاست حاکم، سیاست فقدان امنیت برای بخشی از سرمایهﺪاران است. سرمایهﺪاری امنیت سرمایه را می طلبد و سرنوشت سرمایه را نمی شود به جای قانون در دست خودسری چهارتا اوباش قرار داد که هر روز سرمایهﺪاران باید به یکی از سازهایشان برقصند. بورژوازی سنتی بازار و بوروکراتﻫﺎﯼ دولتی همراه با اوباشان مافیائی خود از این وضع، بیشتر و بهتر سود می برند و تمایلشان به سرکوب شدید مردم چرخش دارد.

سرکوب تظاهرات عظیم خیابانی و کشتار بیرحمانۀ صدها نفر از مردم یأس و سرخوردگی را در بخشی از جوانان که به دنبال پیروزی زودرس و به تظاهراتﻫﺎﯼ مسالمت آمیز خیابانی امید بسته بودند، به همراه داشته است. یک جنبش بی سر اما عظیم و بدون دورنما و سیاست روشن؛ درهم خواهد شکست و به بن بست خواهد رسید.برای برون رفت از این برزخ باید هرگونه مبارزهﺍﯼ در چارچوب بقاء رژیم جمهوری اسلامی را مردود اعلام کرد و از آن فاصله گرفت. اگر طوری باشد که همیشه باید بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرد، این بازی تا ابد ادامه دارد و تا لحظهﺍﯼ که مردم ندانند که چه می خواهند و رهبری خویش را به دست یک سازمان رهبری کنندۀ انقلابی که مورد اعتماد آنها قرار گرفته باشد، نسپارند از این مهلکه جان سالم بدر نمی برند. از این رو تکیه به طبقۀ کارگر و زحمتکشان میهن و باور به فعالیت تشکیلاتی و رهبری حزب پرولتری راه نجات همۀ مردم ایران از جهنم نظام سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی است. راه دیگری متصورنیست.




دربارۀ انتخابات ترکیه



در انتخابات ترکیه بلوک کار، دمکراسی و آزادی پیروزی کسب نمود!


انتخابات 12 ژوئن ترکیه تصویری پر از مشکلات را ارائه نمود. این تصویر نشان میدهد که روزهای آتی، روزهای آسانی برای حزب حاکم (حزب عدالت و توسعه – (AKP و دیگر احزاب نظام ترکیه نخواهند بود.

عامل واقعی که باعث افزایش رأی برای حزب عدالت و توسعه شد حمایت مردم از آن نبود بلکه منحل شدن احزاب دست راستی بود که رأی دهندگانشان به این حزب روی آوردند. حزب عدالت و توسعه ترکیه محل تجمع محافظه کاران دست راستی شده است.  این حزب در منطقۀ کردستان شکست بزرگی را متحمل شد. حزب سوسیال دمکرات ((CHP هیچگونه اعتمادی در بین مردم برای آلترناتیو بودن کسب نکرد و "حزب سوسیال دمکرات نوین" و " قلیچ دروغلو" قبل از آن که بتوانند دست به کاری بزنند تعطیل شدند. حزب سوسیال دمکرات 26 در صد آرا را کسب نمود و 135 کرسی را بخود اختصاص داد ولی سریعاً با مشکلات درونی روبرو شد.

به نظر می رسد که حزب عدالت و توسعه با کسب 50 درصد آرا و اختصاص 326 کرسی از پارلمان به خود موفق شده است که مردم را فریب دهد ولی به آسانی می توان گفت که روزهای آینده روزهای خوبی برای مردم ما نخواهند بود. هم چنین لازم نیست که کسی طالع بین باشد تا بتواند پیش بینی کند که روزهای سختی در انتظار حزب حاکم هستند.  دلیل آن این است که ترکیه کشوری است با مشکلات فراوان در زمینۀ اقتصادی، سیاست خارجی، مسئلۀ کردها، فشار و تبعیض بر روی اقلیت ها، مسئلۀ زنان، محیط زیست، آموزش، سیستم بهداشتی، بیکاری و بسیاری مسائل دیگر. کسری بودجه، بدهی داخلی و خارجی، افزایش مالیات، افزایش قیمت ها و تورم همه نشان می دهند که دولت عدالت و توسعه هر روزه تکه نانی از سفره مردم را به سرقت خواهد برد.

هم چنین دولت عدالت و توسعه که کارت وصله کردن قانون اساسی دولت کودتا را بازی کرد نمی تواند جنبش رو به اعتلای کردستان و مبارزات کارگران را با قولﻫﺎﯼ مبهم و نامعلوم به خاموشی بکشاند.

نگرش و جهت گیری، حزب کار ما، در سمت برداشتن گامﻫﺎﯼ دمکراتیک برای کارگران و زحمتکشان، برای کردها و ترکﻫﺎ و برای همۀ مردم ترکیه بوده است. از روز اول تا کنون، ما بر اتحاد همۀ نیروهائی که برای کارگران و تودهﻫﺎ، برای صلح و دمکراسی و آزادی مبارزه می کنند پافشاری کردهﺍیم تا بدیلی در مقابل حزب عدالت و توسعه و احزاب نظام (احزاب خودی ــ توفان) بسازیم. در نتیجه این فعالیت، ما در انتخابات در زیر پرچم بلوک کار، دمکراسی، و آزادی با کاندیدهای مستقل شرکت نمودیم. تعداد 16 حزب و سازمان سیاسی در این بلوک شرکت داشته که حزب سیاسی جنبش کردستانBDP) ) و حزب ما ((EMEP  دو نیروی اصلی این بلوک بودند.

رهبر سابق حزب کار، عبداله توزل، کاندید مستقل این بلوک در استانبول بزرگ ترین شهر ترکیه بود. تعداد 60 کاندید مستقل در شهرهای استانبول، ازمیر، آنکارا، مرسین، آدانا، و به خصوص در منطقۀ کردستان در انتخابات شرکت داشتند. در بیش از 40 شهر کشور کاندیدهای حزب کار در انتخابات شرکت جستند که اعضای بلوک به آنها رأی دادند.سرانجام، علیرغم اعمال قوانین ضد دمکراتیک انتخاباتی، 10 درصد حداقل رأی، بازداشت، تیراندازی ( در طول کارزار انتخاباتی، 2 کودک کرد و یک آموزگار بازنشسته توسط پلیس کشته شدند)  برنده واقعی انتخابات بلوک کار، دمکراسی، و آزادی بود. عبداله توزل  از حزب ما در استانبول با کسب 143 هزار رأی به عضویت پارلمان انتخاب شد. این بلوک با 36 نمایندۀ انتخاب شده نشان داد متعلق به یک جنبش عمومی است.

هم چنین با 11 نمایندۀ انتخاب شدۀ زن، این بلوک نگرش متفاوت خود را با احزاب دیگر نشان داد. با کاندیدهائی از همۀ ملیتﻫﺎ (ترک، کرد، سوری) و همۀ قشرها این بلوک نیروی واقعی اپوزیسیون در مبارزه برای قانون اساسی دمکراتیک و ترکیۀ دمکراتیک شد. همۀ تشکلﻫﺎﯼ کارگری، دمکراتیک و مترقی ترکیه باید نتایج این انتخابات را به دقت تحلیل نموده و نیروی خود را در این بلوک متحد کنند.

حزب کار ترکیه

سلما گورکان ــ پرزیدنت 16 ژوئن 2011



حزب کار ترکیه - نمایندکان انتخاب شدۀ بلوک ما به پارلمان نمی روند

نمایندگان انتخاب شدۀ بلوک کار، دمکراسی، و آزادی در مراسم معارفۀ پارلمان شرکت نخواهند کرد مگر آن که دولت برای الغای تصمیم شورای عالی انتخابات ((YSL مبنی بر حذف خطیب دجله از نمایندگی پارلمان قدمﻫﺎﯼ مشخصی بر دارد.

 در بیانیۀ بلوک، سرافتین ایلچی عضو پارلمان از دیار بکر گفتند که:

"گروه به پارلمان قدم نخواهد گذاشت مگر آن که بی عدالتی علیۀ مردم ما پایان یابد. قهر و ستم علیۀ مردم ما بدون وقفه ادامه داشته است که آخرین آن تصمیم شورای عالی انتخابات درابطال نمایندگی خطیب دجله است. به این دلیل تصمیم گرفته ایم که به پارلمان قدم نگذاریم تا این که این سرکوب و بی عدالتیﻫﺎ متوقف شوند."

نامزدهای انتخاب شده بیان داشتند که " وتوی 6 نماینده توسط شورای عالی انتخابات ترکیه مشخصۀ شروع این دورۀ بی عدالتیﻫﺎ بود که با موجی از دستگیری و سرکوب پلیسی ادامه یافته است. حذف خطیب دجله از پارلمان تازه ترین اقدام علیۀ مردم است. همان طور که ما احساس کردهﺍیم این ظلم و ستمﻫﺎ بخشی جدا ناپذیر از سیستم سیاسی فعلی است. این بی عدالتیﻫﺎ باید سریعاً متوقف شوند. ما به همۀ مردمی که خود را مترقی و دمکراتیک می دانند فراخوان می دهیم که علیۀ این اقدامات ضد دمکراتیک که برمردم کرد اعمال می شوند با ما همراه باشند."

"کنگرۀ جامعۀ دمکراتیک ــ (DTK) " به مجمع ملی ترکیه ((TBMM، اتحادیۀ اروپا، شورای اروپا، سازمان ملل، و همۀ  مردم جهان و تشکلﻫﺎﯼ دمکراتیک فراخوان داد که این تصمیم شورای عالی انتخابات ترکیه را محکوم نموده و دولت را برای لغو این تصمیم تحت فشار قرار دهند.

هم چنین تشکیلات حزب صلح و دمکراسی (BDP) در استان دیار بکر اعلام نمود که از امروزبرای اعتراض به تصمیم شورای عالی انتخابات در ابطال نمایندگی خطیب دجله  دست به تحصن نا محدود خواهد زد .

در شهرهای استانبول، آنکارا، آدانا، مالاتیا، و ازمیر مردم دست به تظاهرات زدند و شعار "دست  شورای عالی انتخابات از نمایندۀ ما خطیب دجله کوتاه باد" را سر دادند.



حزب کار ترکیه (EMEP)

23 ژوئن 2011



» تاریخ کلیۀ  جوامعی که تا کنون وجود داشتهﺍند،جز تاریخ مبارزۀ طبقاتی نبوده است، به استثنای تاریخ جامهۀ بدوی. مرد آزاد و برده، اشراف و اعوام، ارباب و سرف، استاد کار و کارگر روزمزد، در یک کلام ستمگر و ستمکش، همواره در تضاد بودهﺍند و به نبردی لاینقطع، گاه نهان و گاه آشکار، مبارزهﺍﻯ که هر بار یا به تحول انقلابی سازمان سراسر جامعه و یا به فنای مشترک طبقات متخاصم ختم می گردید، دست زدهﺍند. «

  مارکس و انگلس  مانیفست حزب کمونیست



اشغال نوبتی کشورهای "مزاحم"!

(بخش دوم)



چگونه دولت واحد یوگسلاوی از هم پاشید؟ خلاصه می گوئیم. بعد از جنایت تهوع آور، آدم کشی سازمان یافتۀ ناتوچیﻫﺎ در عراق ــ نوعی دست گرمی "آزاد و بشر دوستانه"! نوبت به "فروپاشی" دولت واحد یوگسلاوی رسید. همان استراتژی شرکت سهامی ناتو، به کار گرفته شد. تا این که جمهوری فدرال یوگسلاوی، به عنوان یک دولت واحد، به کلی از هم پاشید و به چندین نیمچه "دولت آزاد"! تجزیه شد.

برای خرده پای آلوده و "پر مشغله"ﯼ! لشگر خبر سازان و خبر فروشان "مستقل"! که اصلاً برای فهمیدن علت مسائل قبلی و جاری اجیر نشده و با گمراه کردن افکار عمومی، خودی و غیر خودی، امرار معاش می کند... فروپاشی دولت واحد یوگسلاوی که اهمیتی نداشت. کافی بود که این ویرانگری سازمانیافته، تخریب تأسیسات غیر نظامی، از میان بردن همۀ وسائل کار و زندگی اسلاوها ــ صرب و کروآت بوسنی و... قتل و کشتار مردم، آدم کشی تهوع آور بنام "دمکراسی"! در یوگسلاوی محدود بماند. در این صورت، گرچه خیلی "دردناک"! ولی می شد آن را تحمل کرد ــ با ارسال "کمکهای بشر دوستانه"! گاهی این و زمانی آن "قبیلۀ غیر متمدن" را سرزنش کرد و به تناسب سیاست رسمی دولت خودی تمام مسئوولیتﻫﺎ را به گردن یکی از همین "قبائل" انداخت... پول خوبی هم به جیب زد. از محصنات "واقع بینی"!

از شما چه پنهان که این انحلال پیمان ورشو، حذف امپراتوری شوروی از محاسبات بینﺍلمللی بود که سقوط یک سلسله از دول وفادار را موجب گشت، زمینۀ "فروپاشی" دولت واحد یوگسلاوی را فراهم کرد. ولی چرا یوگسلاوی قطعه قطعه، با زور تجزیه و تقسیم شد؟ معمائی که کلی جای حرف دارد. اگر اشتباه نکنیم، ستیز دول امپریالیستی اروپا برسر تجزیه و تقسیم امپراتوری عثمانی در دوران منقضی را تداعی می کند.

در این که یوگسلاوی، مثل بسیاری از کشورهای موجود جهان، از جمله آمریکای شمالی و... ترکیب جمعیتی "نا" همگون داشت، حرفی نیست. ولی ترکیب "نا" همگون جمعیت، به خودی خود که باعث جنگ نمی شود. همان طور که وجود یک جمعیت "خالص"! صلح را تضمین نمی کند. وانگهی، تجزیۀ دولت واحد یوگسلاوی زمانی رخ داد که "وحدت" فدراتیو اروپای دوازده گانه در دستور کار قرار داشت و می رفت تا دیواری نفوذ "نا" پذیر در برابر "یورش" نیازمندان غیر بومی بیافریند. حیرت آور این که اسلاوها ــ صرب و کروات و اسلوون و... خواهان "جدائی"! خشونتبار از یکدیگر شدند. اما امپریالیستﻫﺎﯼ آلمان و فرانسه و... سازماندهی ارتش مشترکی را برای روز مبادا آغاز کرده بودند.  

گویا امپریالیسم آمریکا و شرکا، اصلاً نمی خواستند دست به ترکیب یوگسلاوی بزنند. هیچ به فکر نفوذ در بازارهای شرق اروپا نبودند، نقشی هم در تجزیه "مسالمت آمیز" چکوسلواکی نداشتند... ! از این مهملات خررنگ کن. تجربه نشان داده که نقشهﻫﺎﯼ شوم محافل امپریالیستی، نوع غربی آن بخصوص، همیشه پوششی خررنگ کن دارند. ولی تا ابد که نمی شود دروغ بخورد مردم داد. طولی نکشید که "ناگهان"! امپریالیسم آلمان قاعدۀ بازی را بهم زد و به طور یک جانبه استقلال جمهوریﻫﺎﯼ کروات و اسلوونی را در روز 23 دسامبر سال 1991 میلادی به رسمیت شناخت. دعوای پنهان رقیبان بر سر چگونگی تجزیه و تقسیم یوگسلاوی برملا شد.

مانور یک جانبۀ امپریالیسم آلمان، در حالی که به اجرای تصمیمات مشترک اروپای "متحد" تعهد سپرده بود، واکنشﻫﺎﯼ متقابلی را در میان دول "هم پیمان"! موجب گشت. حتی کار به جائی کشید که برخی از مفسران سفارشی، امکان تحقق اروپای "متحد" را مورد سوء ظن قرار دادند. پس از مدت کوتاهی، به احتمال خیلی زیاد، با چراغ سبز دولتﻫﺎﯼ آمریکا و انگلیس و فرانسه و روسیه و... از قضا مشکل حل شد. پس فقط برای خالی نبودن عریضه بود که آقای "سازمان ملل متحد"! پا پیش گذاشت و عضویت "نیمچه دولت" های اسلاو را پذیرفت، ماجرای "فروپاشی" دولت واحد یوگسلاوی، این بازی امپریالیستی را مورد تائید قرار داد.

چند کلمه در بارۀ تلاش مقدماتی اسلاوها برای کسب استقلال. یوگسلاوی، با 000/670 /23 نفر جمعیت و مساحتی معادل 804 /255 کیلومتر مربع، بزرگ ترین و پر جمعیت ترین کشور بالکان به شمار می رود. اکثریت ساکنان این سرزمین پهناور بالکانیک را اسلاوها تشکیل می دهند که همچون سایر ملل، تاریخی پر ماجرا و با مختصاتی منحصر به خود دارد. همراه با اسلاوها، اقلیتﻫﺎﯼ مقدونی، ترک، بلغار، آلبانی، ایتالیائی و... طی سالیان متمادی در این سرزمین سکونت داشتند و عملاً در آرایش طبقاتی جامعه تحلیل رفته و به دلائلی کاملاً قابل فهم، معرف ملتﻫﺎﯼ جداگانهﺍﯼ نبودند. ظاهراً، سکونت قطعی اسلاوها در این منطقه و زد و خوردهای "زمین" خواهانۀ بعدی، به دوران پس از سال 168 پیش از میلاد و غروب پادشاهی مقدونی باز می گردد. ولی بهم پیوستگی قومی و تکوین این ملت، در قرون وسطی صورت گرفت و تا مدتها موفق به تشکیل یک دولت سراسری واحد نگردید. بگذریم از این که صربﻫﺎ، یکبار با فرماندهی سردار نامی خود "اتین دوشان"! بعد از فروپاشی پادشاهی بلغارها، در فاصلۀ سالﻫﺎﯼ 1299 ــ 1355 میلادی، یک امپراتوری صرب در منطقه برپا کردند. اما ظهور امپراتوری عثمانی و تسلط آن بر بالکان در فاصلۀ سالﻫﺎﯼ 1383 ــ 1430 میلادی، که تا پایان جنگ اول جهانی دوام داشت، عملاً تمام تحولات بعدی در این منطقه را برای مدتی طولانی تحتﺍلشعاع خود قرار داد.

همزمان با دوام کسالت آور امپراتوری عثمانی در بالکان، غرب و مرکز اروپا هم رفته رفته دوران تکوین سرمایهﺪاری را پشت سر گذاشت و با کنار زدن فئودالیسم ــ از راه مبارزۀ آشکار بی حقوقان، رعایا در قبال مالکان و اربابان و هم از طریق سازشﻫﺎﯼ پنهان بالائیها... به مرحلۀ اقتصاد پولی و بازرگانی آزاد رسید. انسان تعریفی و کلیسائی به حاشیه رانده شد. جای خود را به عنصری "آزاد"! یعنی یک نیروی کار زنده و متفکر، قابل خرید و فروش داد. حول محور تولید کارگاهی، تقسیم کار تازهﺍﯼ شکل گرفت. یک آرایش جدید اجتماعی، ملت، رقم خورد. بورژوازی در تعدادی انگشت شمار از جوامع اروپائی به قدرت رسید. برای اولین بار پای اقتصاد و دولت و استقلال ملی به میان آمد و... چشم انداز روشنی برای مبارزات پراکندۀ مردم به دست داد. اما توسعه و رشد بعدی اقتصاد بازار، شیوۀ سرمایهﺪاری تولید در غرب و مرکز اروپا، به شدت بر روی استقلال خواهی ملل بالکان اثر گذاشت ــ رفته رفته مبارزات مردم بالکان در قبال امپراتوری عثمانی را گرفتار سیاست بازار گشائی سرمایهﺪاری اروپا کرد که وارد مرحلۀ انحصار شده بود.

اهمیت بازرگانی دریای "آدریاتیک"، به خاطر دست یابی به بازار شرق افزایش زیادی یافت و دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه و آلمان و... از سوئی و دولت روسیه تزاری ــ گویا "صاحب طبیعی بازار شرق"! از جانب دیگر را به جان هم انداخت. در حالی که راه بازرگانی "آدریاتیک"، هم چنان در قبضۀ سلطان عثمانی قرار داشت. و غلبه بر قوای عثمانی، جنگی پر هزینه، ایضاً بلند مدتی را می طلبید که هیچ یک از دولتﻫﺎﯼ فوقﺍلذکر، نه می خواستند و نه می توانستند از عهدۀ انجامش برآیند. رقابت دو یا چند جانبۀ دول امپریالیستی، گو این که در مقابل دشمن تاریخی مشترکی هم قرار داشتند، اتخاذ هرگونه سیاست واحدی را در قبال امپراتوری عثمانی نا ممکن کرده بود. لذا، هر یک و به شیوۀ خاص خود، گاهی با "این" و یا زمانی هم با "آن"، گاهی از راه جنگ و زمانی هم با سازش و... منافع دلخواه خویش را دنبال می کردند. این روش، همراه با توسعۀ بازرگانی هر یک از دول امپریالیستی با سلطان، از سوئی زمینۀ تجزیۀ بعدی امپراتوری عثمانی را فرآهم کرد، و از جانب دیگر و مهم تر به لحاظ موضوع این نوشتار، استقلال خواهی ملل بالکان را به دنبالچۀ بدون استراتژی سیاست توسعه طلبانۀ دول رقیب تنزل داد. به این معنا که هر یک از دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی وقت، ضمن سرمایه گذاری بر روی گروهی از ملیون اصلی و بدلی، کوشش می کردند تا ضمن مماشات با سلطان و... خود را پرچمدار "رهائی" ملتﻫﺎ نیز قالب کنند.

حاصل تمام این مانورهای "رهائی بخش"! خود مختاری صربﻫﺎ به سال 1815 میلادی بود، که از طرف امپراتوری اتریش ــ مجار و به خاطر جلوگیری از پیشروی دولت تزار در بالکان سازمان داده شد. و یا "استقلال" یونان به سال 1828 میلادی بود که به وسیلۀ دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه و روسیۀ تزاری، به عنوان ترمزی در مقابل نفوذ ژرمنﻫﺎ سرهم بندی شد. سرهم بندی "استقلال" رومانی به سال 1860 میلادی به وسیلۀ دولت فرانسه. تبلیغات پان اسلاویستی تزاریسم و درگیری نظامی وی با سلطان به سال 1877 میلادی، که به "استقلال" بلغارستان منجر شد و دریای "اژه" را به زیر کنترل دولت تزار کشید و... نمونهﻫﺎﯼ دیگری از "زحمات" قدرتﻫﺎﯼ بزرگ و "پیشرو" آن دوران بودند. که به سهم خود دو جنگ "قومی" و "قیبلهﺍﯼ"! یکی به سال 1912 و دیگری به سال 1913 میلادی را، کوتاه پیش از وقوع جنگ اول جهانی موجب گشتند ــ معروف به جنگ های اول و دوم بالکان. و بدین ترتیب بود که بدون دخالت مستقیم و مؤثر تودۀ مردم، شرایط سقوط امپراتوری دیرپای عثمانی نیز فراهم گردید. 

تا پیش از شروع جنگ اول جهانی، به دلیل رشد نا موزون اقتصادی در جوامع سرمایهﺪاری، آرایش نیروهای بینﺍلمللی به گونهﺍﯼ تغییر یافت که با جغرافیای سیاسی موجود آن دوران در "انطباق" قرار نداشت. همین امر، جنگﻫﺎﯼ "خانگی" چندی را موجب گردید ــ می گویند ناشی از "تمایلات قومی و قبیلهﺍﯼ دولتﻫﺎﯼ تازه استقلال یافته"! این یک شگرد باستانی قدرتﻫﺎﯼ بزرگ و جنگ افروز بود، که مسئولان جنگ را همان قربانیان جنگ جا می زنند. به هر حال، نتیجۀ موقت تمام این کشمکشﻫﺎﯼ "قبیلهﺍﯼ"! تا قبل از شروع جنگ اول جهانی، رد و بدل شدن مکرر مناطقی بود که این یا آن دولت درگیر را به نحوی به دریا متصل می کرد. طبق اسناد رسمی، اتصال به دریای "اژه"، دریای "سیاه" و یا دریای "آدریاتیک" موضوع اصلی همۀ این زد و خوردهای "خانگی" یا "قبیلهﺍﯼ" بود. همان چیزی که "تصادفا"! توسعۀ بازرگانی دول ولی نعمت بدان بستگی تام داشت. در واقع، دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی "متمدن"! "قبائل"! یعنی همان ملتﻫﺎﯼ بالکان را، به خاطر پیشبرد سیاست بازار گشائی خود، آگاهانه به جان هم می انداختند. و پس از یک زورآزمائی نمایشی و دهﻫﺎ هزار قربانی، بعد از این که از نفوذ و یا قدرت مانور دولت رقیب، برای یک درگیری احتمالی و رویاروی، اطلاعات لازم را به دست می آوردند، موقتاً مسئله را در کنفرانس "صلحی" در لندن، برلین و پاریس و... فیصله می دادند.

ولی با تدارک جدی جنگ اول جهانی، همراه با دیپلماسی فعال گروهﻫﺎﯼ رقیب، انگلیس و فرانسه و روسیۀ تزاری از سوئی، و امپراتوری اتریش ــ مجار و آلمان و سلطان عثمانی از جانب دیگر، یکباره تمام "استقلال"ها و "خود مختاری" های فرمایشی از اعتبار افتاد. آنها که گوسفند وار تسلیم ارادۀ ولی نعمت شدند، پیش از وقوع درگیری نظامی، در غنائم پس از جنگ حادث نشده سهیم شدند، چنین وعده گرفتند. در مقابل، خود مختاری صربﻫﺎ، به دلیل گردنکشی آنان، شاید با تحریک احتمالی دول رقیب، عملاً به مانعی در برابر سیاست توسعه طلبی ژرمنﻫﺎ تبدیل شد و "نا" گزیر با قهری از نوع آلمانی درهم ریخت. ضمن این که دولت بلغار، که "استقلال" خود را با دخالتﻫﺎﯼ مستقیم و غیر مستقیم دولت تزار به دست آورده بود، می گویند "به خاطر از دست دادن مقدونی"! تغییر جهت داده و در آخرین مرحله به جبهۀ ژرمنﻫﺎ پیوست.

در جریان تمام این رویدادها و در فواصل متفاوت، نکتۀ دیگر اتحاد و استقلال ایتالیا از اتریش بود، که دولت "آزاد" فرانسه نیز، چه به لحاظ سیاسی و چه ارضی از آن بی نصیب نماند. ایتالیای واحد و مستقل، گرچه هنوز نیروی "مزاحمی" به حساب نمی آمد! ولی به سهم خود تلاش داشت تا جای پای قابل اعتمادی در بالکان بیابد و از همان ابتدا، آلبانی را که از لا به لای رقابت قدرتﻫﺎﯼ بزرگ و با حمایت همان ها به "استقلال" رسیده بود، سهم طبیعی خویش می پنداشت. ناگفته نماند که تمام این کشورهای نوخاسته، درست به دلیل شتابی که دول ولی نعمت در سرهم بندی شان به خرج داده بودند، و به همین خاطر هیچ حد و مرز معینی را شامل نمی شدند و سیاست قدرتﻫﺎﯼ "حامی" را نمایندگی می کردند، به تحریک مداوم همانﻫﺎ اغلب در جنگ و ستیزی "قومی"! و "قبیلهﺍﯼ"! بسر می بردند. معذالک، تصور این که اختلافات "مرزی"! و یا جدال "قومی"!  میان دولتﻫﺎﯼ یونان و بلغار، یا حتی اتحادی از دولتﻫﺎﯼ یونان و رومانی علیۀ بلغارستان و... به خاطر تسلط بر "مقدونی" و اتصال به دریای "اژه"، بدون تحریک دول توسعه طلب، می توانست به جنگی جهانی منجر گردد، کودکانه، ساده لوحی محض است.

جنگ اول جهانی ــ می گویند "به دلیل ترور ولیعهد اتریش"! در اصل حاصل رقابت دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی اروپا بود. که هر یک به سهم خود، به دلیل محدودیت بازار فروش و... نیازمند یک ماجراجوئی برون مرزی بود. تا هم ناتوانی خویش را در حل و فصل معضلات داخلی لاپوشی کند و هم با توسل به "ناسیونالیسم"! اشاعه نوعی "میهن پرستی"! جنبش سوسیالیستی کارگران را در سرزمین پایگاه درهم بکوبد. اتفاق انگلیس و فرانسه و روسیۀ تزاری در چارچوب جنگ اول جهانی، ضمن توافق برسر تقسیم "غنائم"! قصد آن داشت تا ژرمنﻫﺎ را از بالکان دور ساخته و از بازار شرق محروم نماید. در مقابل، ژرمنﻫﺎ نیز، ضمن سازش با سلطان و سازماندهی جبههﺍﯼ آلمانی ــ اسلامی، هدف مشابهی را دنبال می کردند. پس "اسلام" خواهی یکی و "استقلال" دهی دیگری، ترفندهای متقابلی بودند که می بایست خصلت راهزنانه و توسعه طلبانۀ جنگ اول جهانی را پنهان نمایند. جنگ اول جهانی، که با اشاعۀ نوعی "ناسیونالیسم"! تلاش مذبوحانۀ "پان اسلامیستی"! همراه بود، زمینۀ قلع و قمع مخالفان سیاسی حکام وقت و سرکوب مبارزات استقلال خواهانه در شرق و جنبش سوسیالیستی کارگران در غرب را فرآهم کرد. چون "آرامش" پشت جبهه، یعنی همان خفقان داخلی، از الزامات هر ماجراجوئی برون مرزی است.



 ادامه دارد

* * * * * * *



در حاشیۀ فیلم مستند الماسی برای فریب

سخن هفته

نقل از فیس بوک توفان

20 خرداد 1390




پخش فیلم مستند الماسی برای فریب در تلویزیون جمهوری اسلامی وتبلیغ نفوذ سازمان اطلاعات اسلامی در اپوزیسیون خارج، هدفی جز بی اعتبار کردن جنبش دمکراتیک 22 خرداد 88 را ندارد. رژیم از همان آغاز اعتراضات مردم، این جنبش را به امپریالیسم و  صهیونیسم نسبت  داد تا اعمال جنایتکارانهﺍش را محق جلوه دهد.تهیۀ چنین فیلمی در خدمت همین سیاست ارتجاعی است  و پدیدۀ تازهﺍﯼ در تاریخ سی و دوسالۀ جمهوری اسلامی نیست. اما این نیز حقیقت دارد که امپریالیستﻫﺎ و صهیونیستﻫﺎ نیز تلاش کرده و هم چنان می کنند تا با نفوذ در این جنبش آن را به مسیری سوق دهند که  در نهایت منافع آنها را درایران و منطقه تأمین نماید.کمک مالی امپریالیست آمریکا به اپوزیسیون ارتجاعی و ناسیونال شووینیستﻫﺎﯼ رنگارنگ بر کسی پنهان نیست.حزب ما بارها تأکید کرده است که جنبش مردم ایران باید در مسیر پیشرفت خود در خدمت راهبردی انقلاب و در خدمت استقرار نیروهائی باشد که دمکراسی را با مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی پیوند زند و ایران را در عرصۀ مبارزۀ اجتماعی گامی به جلو سوق دهد. درغیر این صورت نیروهای مترقی باید از حرکت سلطنت طلبان که خواهان براندازی رژیم اسلامی هستند تا امپریالیستﻫﺎ و صهیونیستﻫﺎ که برای غارت بیشتر مردم با جمهوری اسلامی در افتادهﺍند حمایت نمایند.عدم مرزبندی با امپریالیسیم و صهیونیسم و تکیه به شعار همه با هم حول محور سرنگونی جمهوری اسلامی فرجامی جز شکست و سرخوردگی نخواهد داشت.فیلم مستند الماسی برای فریب، به معرفی اپوزیسیونی می پردازد که آلوده به سیاستﻫﺎﯼ امپریالیستی است که از تجاوز به افغانستان و عراق و لیبی الهام می گیرد و مشوق دخالت امپریالیستﻫﺎ در امور داخلی ایران و تعیین سرنوشت مردم ایران است.چنین اپوزیسیونی درمقابل مانور جمهوری اسلامی کاملاً خلع سلاح است و حرفی برای گفتن ندارد.  ننگ ابدی بر  اپوزیسیونی که جز خرابکاری و خیانت  در جنبش هنر دیگری ندارد.وظیفۀ همۀ نیروهای مستقل و ضد امپریالیست و دموکرات است که ضمن  پیکار علیۀ جمهوری جهل و جنایت اسلامی به افشای این اپوزیسیون ضد انقلابی و خود فروخته نیز بپردازند و در خنثی کردن توطئهﻫﺎﯼ مزدوران امپریالیست کمر همت بندند.



* * * * * * * * *
به مناسبت سیﺍمین سالگرد جانباختن رفیق نبی مفیدی کمونیست جوان



یادی از رفیق نبی مفیدی

تیرماه امسال سیﺍمین سالگرد قتل ناجوانمردانۀ رفیق نبی مفیدی است. در تیرماه سال 60 دهﻫﺎ تن از رزمندگان متشکل در حزب کار ایران ( توفان) به جرم آزادیخواهی و آرمان کمونیستی به جوخهﻫﺎﯼ اعدام سپرده شدند. در تابستان سال 60 رفیق جانبرارروحی، نادر رازی، اصغرپهلوان، یدالله پهلوان،رضا محمد پور، بهرام رازی، مهدی شیر خدا، مسعود نائبیان، داریوش انصاری، شاهرخ اسفراینی، منوچهرتهرانی... با شجاعتی بی نظیر بر سر آرمان خود ایستادند، از حزبشان قاطعانه دفاع کردند و با فریاد نه به جمهوری اسلامی، نه به استبداد و فاشیسم  تیرباران شدند. ما در اینجا با انتشار اعلامیۀ حزب که در همان سال به مناسبت ترورکمونیست جوان رفیق نبی مفیدی صادر گردید یاد این رفیق و همۀ توفانیﻫﺎﯼ جانباخته در سال 60 و تمامی انقلابیونی که در راه آزادی و انقلاب جان باختند را گرامی می داریم. عزم و ارادۀ خلل ناپذیر رفیق نبی سرخ و جوان ما در پیگیری در راه آرمان زحمتکشان درس بزرگی است برای تمام  جوانان پویندۀ راه آزادی طبقۀ کارگر. باشد که در راه تحقق اهداف انسانی این رفقا یعنی محو نظام سرمایهﺪاری و استقرار سوسیالیسم و دمکراسی واقعی کوشا و موفق باشیم.

خاطره شان گرامی و راهشان پر رهرو باد!



گل نشکفتۀ من

ای آماج تیرهای زهرآگین!

از غنچه لبانت خون میریزد

خونابۀ جگر



رفیق نبی در یک خانوادۀ زحمتکش در کنار آغل گوسفندان به دنیا آمد. پدرش چوپان بود ولی او هرگز پدرش را ندید. رفیق نبی در زمان مرگ ١٤ سال داشت.

در کودکی مفهوم گرسنگی و فقر و بدبختی را می شناخت. زندگی او در کنار گوسفندان در آغل تنگ و تاریک٬ کار طاقت فرسا و شبانه روزی مادر پیر و زحمتکش که با جمع آوری و فروش سبزیﻫﺎﯼ جنگلی و شستن لباس اربابﻫﺎ٬ و خواهر کوچکش که در آمل کلفتی می کرد و با بیگاری برادرش توسط ارباب که سالانه ١٥۰۰ تومان به او مزد می داد٬ و اختلاف محیط زندگی خود و ارباب که در نزدیکی آغل آنها زندگی می کردند٬ همه و همه عواملی بودند که قلب و روح لطیف نبی بلشویک ما را می آزرد. رنج و سختی زندگی از او جوانی با شهامت و دلیر و پر نشاط ساخت. هیچگاه از مشکلات راه نمی هراسید. با کمی سن ذرهﺍﯼ از کار و کوشش در راه آرمان والای زحمتکشان باز نمی ایستاد. در مدرسه٬ نبی کودکی پر شور و نشاط و خستگی ناپذیر بود و به همین خاطر همه او را دوست می داشتند. در سن ده سالگی توسط معلم بزرگ خود رفیق جان برار روحی با آٽار حزب آشنا شد. در بین دانش آموزان از محبوبیتی خاص برخوردار بود. کمتر دانش آموزی که او را می شناخت از مرگ این شهید نگریست. رفیق نبی همواره با کوله باری از کتابﻫﺎﯼ خوب به روستا می رفت و برای کودکان و جوانان هم سن و سالش می خواند و آنها را آگاهی می داد و با درد و زندگی مردم زحمتکش آشنا میساخت. پیوسته بچه ها را به مطالعه کتابهای خوب و کمک به زحمتکشان تشویق می کرد. درآستانۀ انقلاب همه روزه بچهﻫﺎﯼ مدرسه را جمع می کرد و تظاهرات متعددی به راه می انداخت. رفیق نبی به خاطر هوش و ذکاوت بی نظیر و تحت سرپرستی و تعلیم معلم بزرگ خود رفیق جان برار در مدتی کوتاه رشد بیسابقهﺍﯼ نمود و بعد از ایجاد تشکیلات دانش آموزی "شنبۀ سرخ" به عضویت آن درآمد و با کوشش زیاد به کار مداوم و پیگیر در کارهای حزبی و دانش آموزی پرداخت. فعالیت بی وقفۀ رفیق با آن سن کمش زبانزد خاص و عام گردید و کمتر کسی را در محمود آباد و حومه می توان یافت که او را نشناسد. از آنجائی که در مدرسه همیشه از خواستﻫﺎﯼ به حق دانش اموزان پیگیرانه دفاع می کرد٬ پیوسته مورد آزار و اذیت فالانژها و مرتجعین قرار می گرفت ولی فشارهای روحی و جسمی و حملهﻫﺎﯼ ناجوانمردانه که به او می شد٬ پرچم حزب را همچنان برافراشته نگاهداشته و از آن دفاع می کرد. در روستای محل زندگیش چندین بار فالانژها و مرتجعین او را تهدید به مرگ کردند. او حتی از ٣۰ خرداد ٦۰ که ترور و اختناق سایۀ شوم خود را بر پهنۀ کشور گسترده بود٬ و اکٽر رفقای محمودآباد فراری شده بودند٬ هم چنان به مبارزۀ خود ادامه داده و همین امر باعٽ گردید که بارها توسط مزدوران رژیم تهدید به مرگ شود. وضعیت پیش آمده باعٽ گردید که رفیق همراه مادرش به ییلاق برود.سرانجام در ١٦ تیر ماه ٦۰ به هنگامی که برای خبرگیری از حال و روز رفیق دربند جانبرار روحی که در آن زمان در زندان بابلسر به سر می برد٬ عازم محمود آباد بود٬ در راه پاسداران مزدور رژیم او را تنها دیده و از آنجائی که منتظر چنین روزی بودند٬ به جای این که او را دستگیر کنند (چون می دانستند دستگیری و سرانجام مرگ رفیق ١٤ ساله خشم و اعتراض مردم محمود آباد را به دنبال خواهد داشت) با یک تصادف ساختگی به شهادت می رسانند و جنازۀ غرق در خون و بیجان او را در کنار جاده انداخته و دور می شوند.جنایتی که مزدوران خون آشام خمینی در حق این فرزند راستین خلق و این کمونیست کوچک روا داشتند٬ در عصر کنونی بی سابقه است. عزم و ارادۀ خلل ناپذیر رفیق نبی سرخ و جوان ما در پیگیری در راه آرمان زحمتکشان درس بزرگی است برای تمام پویندگان راه آزادی طبقۀ کارگر.



جاویدان باد یاد کمونیست جوان ما رفیق نبی!



نوشتۀ زیر قسمتی از نامۀ رفیق جوان٬ چوپان کوچک٬ رفیق شهید نبی مفیدی می باشد که درهفته نامۀ توفان شماره 43 ارگان مرکزی حزب آذر ماه 1358 به چاپ رسید. این نامه نشانگر قلب آزرده از کینۀ وی به استٽمارگران و در عین حال امید به آیندهﺍﯼ روشن برای زحمتکشان می باشد.



"زمانی که شاه بود٬ آزادی نداشتیم و نمی توانستیم حرف بزنیم. ما مبارزه کردیم تا رژیم پهلوی نابود شد. ما هزاران جوان کشته دادیم تا آزادی به دست بیاوریم. اینها که جوانان ما را شکنجه می دادند٬ چرا اعدام نشدند؟

حال می گویند آدم خوبی شدهﺍیم٬ آقای بازرگان! تا آمریکا و چین و شوروی دشمن ما هستند٬ ما باید با توده باشیم. اگر با توده نباشیم٬ نمی توانیم مبارزه را ادامه دهیم. ما باید کمونیستﻫﺎﯼ دلیری باشیم٬ حق را بگوئیم و سرمایهﺪاران را نابود کنیم٬ ما این حکومت را نمی خواهیم٬ حکومتی که ظلم و ستم باشد باید نابود شود. اگر از ما نمی ترسید بگذارید ما هم حرف بزنیم. تا حکومت ما کارگری نشود٬ هیچ چیز درست نمی شود. اینها نمی توانند هیچ چیز را درست کنند.(.......) دهقان هیچ چیز ندارد. مادرم از صبح تا غروب درد و رنج می برد٬ ولی هیچ چیز نداریم بخوریم. مادرم می رود علف را می چیند تا برای ما از فروش آن غذا تهیه کند.(..........) من اگر زندگی خود را می بینم خراب است٬ باید مبارزه را ادامه بدهم. هر جا ظلم و ستم باشد مبارزه ادامه دارد. شاه به ما ظلم و ستم می کرد. آیا نه؟

ما باید راه لنین و استالین را ادامه بدهیم. اینها آدمهای خوبی بودند. اول شوروی دوست ما بود٬ وقتی لنین و استالین فوت کردند٬ حکومت آنها سرمایهﺪاری شد.

درود بر لنین و استالین

در بهار آزادی٬ جای شهدا خالی٬ راه شهدا باقی"



یاد تمامی جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!





* * * * * * * * *



سوریه به کجا می رود؟



درحاشیۀ نشست اپوزیسیون سوریه در ترکیه



تظاهراتﻫﺎﯼ ضد دولتی درسوریه هم چنان ادامه دارد.این مبارزات که با الهام از انقلاب تونس و مصر آغازیدن گرفت رژیم مستبد بشار اسد را شدیداً در تنگنا قرارداده است.رژیم دیکتاتوری سوریه تا کنون جز سرکوب و ارعاب پاسخ دیگری به خواستهﻫﺎﯼ مردم نداده است.مطالبات مردم در کلییتﺍش دموکراتیک و علیۀ زورگوئیﻫﺎﯼ نظامی است که ظاهراً شکل جمهوری دارد اما عملکردش موروثی سلطنتی است و با یک رژیم متعارف دموکراتیک فرسنگﻫﺎ فاصله دارد. رژیم بشار اسد ناتوان از پاسخ به مطالبات مردم به چماق و کشتارمتوسل شده و عملا ًزمینۀ دخالت امپریالیستﻫﺎ در امور داخلی سوریه را فراهم آورده است. امپریالیستﻫﺎ با دامن زدن به بحران سوریه و تبلیغات سرسام آور در مورد نقض حقوق بشر در این کشور و حمایت از آن بخش از اپوزیسیون خود فروخته که از سیاستﻫﺎﯼ استعماری الهام می گیرد گام به گام در پی تحقق همان سناریوئی است که در لیبی جریان دارد. طرح پیشنهادی محکومیت دولت سوریه در شورای امنیت سازمان ملل متحد پیش زمینۀ این سناریو بود که با وتوی چین و روسیه مواجه گردید و آن را به شکست کشانید، تحریم اقتصادی سوریه توسط اتحادیۀ اروپا و تبلیغ محاکمۀ بشار اسد در دادگاه بینﺍلمللی لاهه ... همه درجهت همان سیاستی است که به منظور سرنگونی رژیم سوریه تدوین و طرح شده است. لیکن توطئۀ امپریالیستﻫﺎ و در رأس آن آمریکا به این زودیﻫﺎ پایان نخواهد گرفت و آنها برای مشروعیت بخشیدن به سیاستﻫﺎﯼ تجاوزکارانهﺍشان به رأی شورای امنیت سازمان ملل متحد نیازمندند تا در ادامۀ آن بتوانند تحت لوای دفاع از حقوق بشر و پیش گیری از قتل عام مردم سوریه به سوریه تجاوز نمایند و با سرنگونی رژیم بشار اسد رژیمی را در مسند قدرت بنشانند که حافظ منافع بی چون و چرای آنها در منطقه باشد.

اخیراً اپوزیسیون سوریه متشکل از چندین جریان سیاسی که در آنتالیا ــ ترکیه گرد آمدند مردم را فراخواندند تا با سرنگونی رژیم بشار اسد به نظام استبدادی و سرکوبگر او پایان دهند و زمینه را برای استقرار یک حکومت دموکراتیک و مردمی که از حقوق همۀ آحاد ملت، اعم از اقوام و اقلیتﻫﺎﯼ گوناگون ملی و مذهبی فراهم آورند. طبق قطعنامۀ پایانی این کنفرانس، ضمن حمایت و همدردی با مبارزات مردم سوریه اما مخالفت آشکار خود را نیزبا هر گونه دخالت نظامی خارجی اعلام داشته و از تمامیت ارضی میهن دفاع نموده است. لیکن بخشی از همین اپوزیسیون موافقت خود را با دخالت نیروهای خارجی در امور داخلی سوریه و محاکمۀ بشار اسد در دادگاه بینﺍلمللی لاهه اعلان داشته است. در همین رابطه یکی از هئیتﻫﺎﯼ نمایندگی این کنفرانس که پایگاه آن در واشنگتن است به نمایندگی از محمد آل عبدالله  به روزنامۀ گاردین چنین گفت:

» باید سیاست شورای امنیت سازمان ملل متحد در قبال معمر قذافی را به فال نیک گرفت. ما نیز به چنین قطعنامهﺍﯼ در مورد رژیم سوریه نیازمندیم. «

نیروئی که با اتکا به امپریالیسم و مزدوران خارجی به دنبال سرنگونی رژیم بشار اسد باشد ماهیتاً ارتجاعی تر و عقب مانده تر از رژیم کنونی سوریه است و نیروهای سالم و مستقل اپوزیسیون باید هوشیارانه حسابشان را از نوکران و نیروهای حامی امپریالیسم و استعماری جدا کنند و مستقلاً و با تکیه به مردمشان برای آزادی و دمکراسی برزمند.

امپریالیسم آمریکا با حمایت زیرکانه و کمک مالی به  بخشی از اپوزیسیون حامی استعمار نقابﻫﺎ را دریده و با اشک تمساح ریختن برای مردم سوریه به دنبال مداخلۀ مستقیم نظامی در سوریه است.حزب ما درمقالات گذشته به افشای این سیاست ارتجاعی و تجاوزکارانه پرداخته و آن را شدیداً محکوم کرده است. ما در مقالۀ توفان 135 خرداد ماه 1390 در مورد جاپای سازمانﻫﺎﯼ جاسوسی در سوریه نوشتیم که:

» در اواخر ماه آوریل 2011 مطبوعات جهان بر اساس اسناد منتشر شدۀه دولت آمریکا خبر دادند که از زمان دولت جرج بوش امپریالیست آمریکا مبلغ 6 میلیون دلار به اپوزیسیون خود فروختۀ سوریه برای سرنگونی رژیم سوریه کمک کرده است. مارک تنر Mark Toner سخنگوی ادارۀ خارجی آمریکا در مورد این کمکﻫﺎ اظهار داشت: "ما از سازمانﻫﺎﯼ گوناگونی که در سوریه، آزادی و دموکراسی طلب می کنند، حمایت می کنیم". روزنامۀ واشنگتن پست افشاء کرده است گردانندگان فرستندۀ تلویزیونی بارادا Barada که امواجش از لندن به سوریه ارسال می شود و با کمک مالی "سیا" در سال 2009 بنیانگذاری شده است از دریافت کنندگان این کمکﻫﺎ بودهﺍند. از آغاز شورشﻫﺎﯼ مردم در سوریه فعالیتﻫﺎﯼ این فرستنده بر اساس همان گزارشات گسترش فراوان یافته است. طبیعتاً چنین اپوزیسیون خود فروختهﺍﯼ که هوادار "دموکراسی" و ضد "استبداد" حزب بعث است، در قبال دریافت این کمک، حاضر نیست اشغال سرزمین سوریه را توسط اسرائیل محکوم کرده و جنایات صهیونیستﻫﺎ را افشاء کند. این اپوزیسیون همدست امپریالیست در منطقه است و در فردای تحولات سوریه هوادار استقرار رژیمی است که به مصالح ملت سوریه و خلقﻫﺎﯼ منطقه خیانت کند. در میان ما ایرانیﻫﺎ نیز از این قبیل اپوزیسیون وجود دارند که با دریافت کمک از سازمان سیا برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خود را دموکرات جلوه داده ولی به اسارت ایران در فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی صحه می گذارند. «

حمایت از مبارزۀ مردم سوریه و ممالکی با همین ماهیت، متناسب با تحول و تکامل شعارها و خواستﻫﺎﯼ سیاسی ترقیخواهانه و انقلابی این جنبشﻫﺎ است. اگر قرار باشد در سوریه یک رژیم عقب ماندۀ مذهبی بر سر کار آید که خواستﻫﺎیش به مراتب عقب مانده تر از رژیم بشار اسد بوده و نه تنها حقوق دموکراتیک مردم را نادیده بگیرد، بلکه منافع ملی کشور و استقلال آن را نیز نابود سازد است و یا یک رژیم غیر مذهبی قدرت را کسب کند که همدست آمریکا در منطقه باشد و جای خالی حُسنی مبارک را پر کند، چنین جنبشی را نمی توان مورد حمایت قرار داد. محصولات این جنبش رژیمی است که از رژیم بشار اسد به مراتب ارتجاعی تر و عقب مانده تر و وابسته به امپریالیسم و نوکر صهیونیسم است. تنها جنبشﻫﺎئی در این ممالک از جمله سوریه قابل حمایتﺍند که حکومتی مترقی تر، پیشرفته تر و مقاوم تر و مبارز تر در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم در مقایسه با رژیم کنونی سوریه بر سر کار آورند. یعنی حکومتی دموکراتیک و متکی بر مردم در عین حفظ جهات ضد صهیونیستی و ضد امپریالیستی این حکومت. روشن است که اعمال نفوذ اجانب در سوریه خطر پیدایش لیبی دیگری را در ابعاد وحشتناک تر در منطقه در پی دارد و این از نظر مردم سوریه و منطقه، پنهان نیست. بشار اسد با سرکوب وحشیانۀ مردم  فرصتﻫﺎﯼ طلائی فراوانی را برای ایجاد یک وحدت دموکراتیک در میان خلق سوریه از دست داده است. کشتار مخالفین که جنازهﻫﺎﯼ آنها برای امپریالیستﻫﺎ بیشتر سود آور است تا برای خود مردم، به انزوای بشار اسد و ضربه پذیریش بیشتر کمک می کند. تجربۀ سوریه و لیبی نشان می دهد که رژیمﻫﺎﯼ ولایت فقیهی که به مردمشان متکی نیستند حتی قادر نخواهند بود از تمامیت ارضی کشورشان در مقابل دسیسهﻫﺎﯼ امپریالیستی دفاع کنند و مردم این کشورها سرانجام این رژیمﻫﺎ را سرنگون خواهند ساخت. روش این دولتﻫﺎ در اِعمال استبداد در درون کشور، وضعیت سیاسی را به بن بست می کشاند و دست نیروهای مترقی درون این ممالک را می بندد و امکان مانور سیاسی را برای آنها به شدت سخت می سازد.

وظیفۀ مارکسیست لنینیستﻫﺎﯼ سوریه است با دخالت فعال در جنبش ضد اختناق و دیکتاتوری و پیوند مطالبات دموکراتیک مردم با مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی مهر خود را بر جنبش بکوبند و آن را به سرمنزل مقصود رهنمون سازند. تنها شرکت نیروهای انقلابی و به ویژه مارکسیست لنینیستﻫﺎ در این جنبشﻫﺎ و تلاش برای کسب رهبری آنهاست که تضمین پیروزی این جنبشﻫﺎ خواهد بود. این جنبشﻫﺎ باید با جنبش طبقۀ کارگر برای رهائی خویش پیوند بخورند.

وضعیت سوریه و لیبی باید هشداری به رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی ایران باشد. با سرکوب و آدمکشی نمی توان به بقاء حکومت کمک کرد. پافشاری بر سر غارت کشور و سرکوب مردم فضای عمومی را به نفع اشغال کشور توسط نیروهای بیگانه فراهم می سازد. وقتی مشتی مافیای در قدرت به خواست مردم تن در ندهند و از هیچ خودسری و بی قانونی و جنایتی رویگردان نباشند. وقتی جان مردم به لب رسید دیگر نمی توانند در شرایط خفقان و فقدان سازمانﻫﺎﯼ سیاسی مردمی، بین بد و بدتر مرز روشنی را تشخیص دهند و آن وقت آغاز فاجعه است و این رژیمﻫﺎ مسئول مستقیم این فاجعهﺍند که در تاریخ به زشتی از آنها یاد خواهد شد.