، شکنجه ومرگ،
سه دهۀ رژیم اسلامی
به برکت رژیم تبهکار جمهوری اسلامی مصائب مردم میهن ما از اندازه بیرون است، آنها امنیت ندارند، وضع آموزش و بهداشت اسفناک است، مسکن ندارند و اجاره خانه سرسام آور است، از بی حقوقی و خودسریﻫﺎﯼ مافیای رژیم رنج می برند و سالﻫﺎست که از گرانی به ستوه آمدهﺍند و اکنون با اجرای طرح یارانهﻫﺎ قیمت کالاها به ویژه کالاهای مورد نیاز عمومی مانند نان، گوشت، حبوبات، میوه و سبزیجات، قند و شکر، و لبنیات وهمین طور آب و برق ... به طور سرسامﺁوری بالا رفته است در حالی که دستمزد کارگران و زحمتکشان، حقوق آموزگاران و کارمندان جزء دولت در سطح نازلی باقی مانده است. مردم ما به زحمت گذران زندگی خود و خانوادۀ خود را سرهم می کنند و اکنون در چنان تنگنائی قرارگرفتهﺍند که حتا تهیۀ نان خالی و سکونت در یک اطاق کوچک نیز از توانائی آنان بیرون است.
رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی یک رژیم مافیائی است و تا دلتان بخواهد دروغ می گوید و هیچ پاسخی برای نیازمندیﻫﺎﻯ ابتدائی مردم ندارد جز به کار گرفتن زور و سرکوب و حفظ امنیت برای آقازادهﻫﺎ و سرمایهﺪاران گردن کلفت. تشدید بحران اقتصادی در ایران وچگونگی راه خروج ازاین بن بست و نابسامانی اجتماعی به تشدید نزاع در حاکمیت سیاسی انجامیده و هردو جناح خامنهﺍﯼ و احمدی نژاد علیرغم اختلافات آشکار بر سرچگونگی برون رفت از این بحران، اما کوچک ترین تردیدی در سرکوب وحشیانۀ مردم و تشدید فضای ترس و ارعاب ندارند و متحد عمل می کنند. بازتاب تشدید سیاست چماق و سرکوب را می توان این روزها در بازداشتﻫﺎﯼ خودسرانۀ خبرنگاران، وبلاگ نویسان و روشنفکران جامعه، صدور کیفر خواست، فشار بر زندانیان سیاسی ،اعدام ،فشار بر خانوادهﻫﺎﯼ داغدیدگان به ویژه مادران عزادار پارک لاله ، فشار بر دانشجویان دانشگاهﻫﺎ و دستگیری فعالان کارگری مشاهده کرد.
هدی صابر روزنامه نگار زندانی و فعال ملی مذهبی شنبه (۲۱ خرداد) در اثر فشارهای زندان و ایست قلبی جان باخت. هدی صابر و امیر خسرو دلیر ثانی یکی دیگر از فعالان ملی مذهبی در اعتراض به مرگ هاله سحابی در جریان برگزاری مراسم تشییع جنازۀ عزتﺍلله سحابی از دهم خرداد دست به اعتصاب غذا زده بودند.
منصوره بهکیش از حامیان مادران عزادار روز یکشنبه ۲۲ خردادماه مورد یورش مأموران وزارت اطلاعات قرار گرفت و همراه با تعدادی دیگر دستگیر و به بند ۲۰۹ زندان اوین، شکنجه گاه وزارت اطلاعات منتقل گردید.او پیش از این به خاطر شرکت در اعتراضات مادران پارک لاله (مادران عزادار) دستگیر شده بود و چند روز پس از آن به دلیل بی گناهی آزاد شد. 6 تن از اعضای خانوادۀ منصوره بهکیش:زهرا بهکیش و همسرش سیامک اسدیان، محمود بهکیش،محمد بهکیش،محسن بهکیش و علی بهکیش همگی آنها در دهۀ ۶۰ توسط جمهوری جنایتکار اسلامی به شهادت رسیدند. فعالین حقوق بشردر ایران،دستگیری، بازداشت ،نگهداری در سلول انفرادی،بازجوئی و تحت شکنجۀ روحی قرار دادن او را محکوم کردهﺍند، خواستار اعزام مراجع بینﺍلمللی و بازدید از زندانﻫﺎﯼ قرون وسطائی و ضد بشری جمهوری اسلامی شدهﺍند.
اعتصاب غذای ۱۲ زندانی سیاسی در اعتراض به مرگ هدی صابر و هاله سحابی و همین طور شهادت نام] 64 تن از زندانیان سیاسی بند 350 اوین در مورد علت مرگ هدی صابر و اعتراض به اعمال وحشیانه و ضد انسانی رژیم نسبت به زندانیان از جمله حوادثی است که این روزها در عرصۀ داخلی و بینﺍلمللی بازتاب داشته است.
محکوم کردن دکتر فریبرز رئیس دانا استاد دانشگاه و عضو کانون نویسندگان به یک سال زندان به اتهام دفاع از کمونیسم و حمایت ازمحرومان جامعه و انتقادات شجاعانۀ وی از سیاستﻫﺎﯼ نئولیبرالی و طرح اجرای هدفمند کردن یارانهﻫﺎ ... اینها همه سند محکومیت رژیمی است که بعد از بیش از سه دهه در مسند قدرت نتوانسته به کوچک ترین حقوق دمکراتیک مردم پاسخ گوید و چارۀ کار را زندان و شکنجه و اعدام می بیند. مردم کشور ما امروز در عرصهﻫﺎﯼ گوناگون و متنوع با رژیم آدمخوار اسلامی درگیرند و با وی دست و پنجه نرم می کنند. این بگیر و ببندها نشانۀ قوت نظام منفور ولایت فقیه که حافظ منافع سرمایهﺪاران و قشر نازک انگلی جامعه است نمی باشد. رژیم سرمایهﺪاری مافیائی جمهوری اسلامی در تمامی عرصهﻫﺎﯼ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و بینﺍلمللی در بن بست و انزوا به سر می برد و خود را در مقابل اعتراضات مردم ضعیف می بیند. این رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی است که اکنون در موضع تدافعی قرار دارد و از آیندۀ خود بیمناک است. رژیم در پی تدارک انتخابات مجلس و ریاست جمهوری است و هیچ برنامه و راه حلی برای خروج از این بحران ندارد و سرزمین ما را به جولانگاه مشتی اراذل و اوباش و آدمکش تبدیل کرده، راه رشد و ترقی را به روی مردم ایران بسته است، مبارزین را به شکنجه گاهﻫﺎﻯ کهریزک و اوین می فرستد، دستش به خون گرامی ترین فرزندان خلقﻫﺎﻯ ایران آغشته است و هیچ درس عبرتی از رژیمﻫﺎﯼ منفور پهلوی و مبارک نگرفته و نخواهد گرفت. چنین رژیمی سرانجامی جز سرنگونی فضیحت بار ندارد.
امروز برای پیشبرد امر مبارزه، تشکیلات و اتکاء به نیروی سازمانیافته و سراسری و جلب حمایت اقشار زحمتکش و جوانان و زنان مترقی و آزادیخواه امری ضروری است. بدون کوچک ترین تردید رژیم منحوس و مرتجع سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی به زباله دان تاریخ خواهد پیوست. مهم تحقق کامل اهداف و آمال و آرزوهای تودهﻫﺎﻯ زحمتکش و آزادیخواه و مبارزی است که طی صد سالۀ اخیر از انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت گرفته تا انقلاب 57 برای آن اهداف مبارزه کردهﺍند.
مردم ایران از رژیم جمهوری اسلامی متنفرند و ازهر فرصتی سود جسته، به میدان می آیند و اراذل و اوباش کاربدستان حاکم را به چالش می گیرند. تجربۀ جنبش عظیم 22 خرداد و سرکوب خونین آن نشان می دهد که مردم ایران هوشیارانه تر از گشته عمل می کنند و نمی خواهند تحت شعارهای بی محتوا به زیر بیرق کسانی روند که خواهان حفظ همین رژیمﺍند و دعوایشان با مستبدین حاکم نه برسرحقوق پایهﺍﯼ تودۀ زحمتکشان بلکه بر سر قدرت و غارت ثروت به نفع جناحی از بورژوازی است. بی اعتنائی مردم به فراخوانﻫﺎﯼ رنگارنگ هواخواهان میرحسین موسوی به مناسبت دومین سالگرد 22 خرداد دلیلی براین مدعاست.راه رستگاری مردم ایران برای برون رفت ازاین بن بست نه توهم به این جناح و یا آن جناح رژیم بلکه برچیدن کلیت نظام جمهوری اسلامی از طریق سازماندهی پایهﺍﯼ و دراز مدت در محلات و کارخانه و دانشگاه.....و با ایفای نقش اصلی و قاطع و تعیین کنندۀ طبقۀ کارگر و رهبری حزب سیاسی او امکان پذیر است و راه دیگری متصور نیست.
* * * * * * * *
حذف یارانهﻫﺎ ،افزایش قیمت کالاها و پیامدهای مخرب آن برای زحمتکشان
طی یکسالۀ گذشته و به خصوص بعد از اجرای طرح به اصطلاح هدفمند سازی یارانهﻫﺎ قیمت کالاهای ضروری و مورد نیاز مردم از جمله گوشت و مرغ، روغن و تخم مرغ، نان، قند و شکر، بلیط اتوبوس و بنزین و گاز طبیعی و برق بین پنجاه تا هزار درصد افزایش داشته است. پیامد حذف سوبسیدها تنها به افزایش قیمت کالاهای ضروری ختم نمی شود بلکه به علت تأثیرات زنجیرهﺍﯼ بهای کالا و خدمات بر یکدیگر، تمام بخشﻫﺎﯼ تولیدات صنعتی و کشاورزی و خدمات را در بر می گیرد.آزاد سازی قیمتﻫﺎ نه تنها باعث افزایش تورم و تحمیل فقر کمر شکن به مردم زحمتکش شد بلکه باعث تشدید بحران اقتصادی و گسترش ارتش بیکاران گردید . در طی این مدت بسیاری از مؤسسات کوچک و متوسط تولیدی به علت افزایش هزینهﻫﺎﯼ تولیدی و نداشتن قدرت رقابت ورشکست شدند و در ماهﻫﺎﯼ آینده شاهد گسترش این روند خواهیم بود. در ایران حتی مؤسسات بزرگ تولیدی نیز قادر به رقابت با سیل کالاهای وارداتی نیستند و ورشکست خواهند شد.افزایش بیکاری و گرانی چیزی جز تشدید فقر و پیامدهای مخرب آن برای زحمتکشان نیست.
سرمایهﺪاری تجاری، بوروکراتﻫﺎ، رانت خوارها، زمین خواران و بورس بازان و در کل باندهای مافیائی حاکم از وضعیت موجود سود خواهند برد و با افزایش تورم، سودشان متورم خواهد شد.
داریوش قنبری، از اعضای فراکسیون کارگری مجلس در مورد نرخ بیکاری می گوید: "طبق برآوردهای من هشت میلیون بیکار هستند که با توجه به جمعیت فعال 25 میلیونی، من نرخ بیکاری موجود در کشور را 30 درصد می دانم."
رئیس هیئت مدیرۀ اتحادیۀ آزاد کارگران می گوید: "بحران بسته شدن واحدهای تولیدی آجرپزی مختص یک منطقه نیست و هم اکنون در قم، مشهد و آذربایجان و بسیاری جاهای دیگر کارگاهﻫﺎﯼ آجر پزی بسته و کارگران بیکار شدهﺍند. او می گوید: "همزمان با اجرای طرح هدفمندی یارانهﻫﺎ و در نتیجۀ گران شدن سریع نفت کوره، به میزان باور نکردنی ده برابر، به تعطیلی کشانده شدند و بیش از ده هزار نفر از کارگران کوره پزی از کار بیکار شدند." اواضافه می کند: "در گذشته یک تانکر سوخت چهارصد و پنجاه هزار تومان بود، اما پس از اجرای طرح هدفمند کردن یارانهﻫﺎ قیمت آن به پنج میلیون و پانصد هزار تومان رسیده است و هزینۀ تولید یک تن آجر به چهل و پنج هزار تومان می رسد . با این حساب دیگر چه کسی قادر به خرید آجر با این قیمت خواهد بود؟ "
در اول تیر ماه 1390 مادر دو دختر یتیم را به جرم سرقت دو بسته گوشت دستگیر و راهی زندان می کنند . جام جم در گفت گوئی با این مادر از او می پرسد:
چرا از فروشگاه سرقت کردی؟
ــ 2 سال قبل شوهرم فوت کرد . من ماندم و دو دختر نوجوان. در این مدت هزینۀ زندگیم را به سختی تأمین می کردم.
چرا به سرقت رو آوردی ؟
به خاطر مشکلات مالی، پولی برای تأمین هزینۀ زندگیﺍم نداشتم. هر جائی که برای پیدا کردن کار می رفتم از من ضامن می خواستند و وقتی متوجۀ فوت شوهرم می شدند ، تقاضای غیر اخلاقی از من می کردند.
چندی پیش نیز چند خبر درباره دستگیری چند سارق صندوقﻫﺎﯼ صدقات منتشر شد که بعضاً در حد 2 هزار تومان سرقت کرده بودند و فورا هم دستگیر و به مجازاتﻫﺎئی مانند حبس و شلاق و تبعید محکوم شدند.
فروش کلیه به خاطر فقر سالﻫﺎست که دیگر جنبۀ خبری ندارد و به موضوعی عادی و متداول در جامعۀ ایران تبدیل شده ولی چندی پیش خبر فروش قرنیه چشم دختر بیماری که می خواست از این طریق پدر و مادرش را از بی خانمانی نجات دهد در نشریات منعکس شد که نشان از اوج استیصال مردم اسیر میهنمان دارد.
بر اساس تحقیقی که یک استاد دانشگاه تهران انجام داده مشخص گردیده که 77 در صد کودکان کارگر دچار بیماریﻫﺎﯼ دهان و دندان، 73 در صد به بیماریﻫﺎﯼ چشمی، 61 در صد به بیماریﻫﺎﯼ دستگاهﻫﺎﯼ تنفسی، 64 در صد به بیماری قلبی، 69 در صد به بیماریﻫﺎﯼ گوش و حلق و بینی، 60 در صد به بیماریﻫﺎﯼ گوارشی و 82 در صد به بیماریﻫﺎﯼ پوستی دچار شدهﺍند.
بخش اعظم فرزندان زحمتکشان از سوء تغذیه و عوارض آن رنج می برند. طبیعی است که سلولﻫﺎﯼ بدن برای رشد، اعمال حیاتی و ترمیم بافتﻫﺎ نیاز به پروتئین، چربی، هیدروکربورها و ویتامینﻫﺎ و املاح معدنی دارند . البته نیاز به این مواد با توجه به سن و جنس و وزن متفاوت است . تأخیر در رشد جسمی، اختلال در تکامل سیستم اعصاب حرکتی، اختلال در تکامل گفتاری و مهارتﻫﺎﯼ شناختی، کاهش قدرت یادگیری و ضریب هوشی، کاهش مقاومت در برابر عفونتﻫﺎ، ایجاد ضعف و خستگی و قدرت و کارآئی که ناشی از کم خونی و کمبود آهن است یکی از بیماریﻫﺎﯼ رایج و گسترده در بین کارگران و زحمتکشان و خانوادۀ آنهاست . وقتی میلیونﻫﺎ نفر کارگر و زحمتکش با دستمزدهای یک چهارم خط فقر و میلیونﻫﺎ بیکار قادر به تهیۀ نان خالی هم نیستند طبیعی است که جسم و روح خود و فرزندانشان قربانی این نظام پلید و گرگﻫﺎﯼ سرمایهﺪار شود.
.........................................................................*******.....................................................................
ايران كارگر:
وقتی برای اولين بار از سوی دولت مطرح شد که در سال ۸۹ بيش از ۱٫۵ ميليون شغل ايجاد شده است و در سال ۹۰ بيش از ۲٫۵ ميليون شغل ايجاد خواهد شد دولتمردان بی شک انتظاری جزء تحسين شدن نداشتند. به گزارش سايت آفتاب، حال اما واکنشی که آن ها با آن مواجه شدهﺍند شک و ترديد در آمارهای آنﻫﺎست که بی شک بيش از هرچيزی ارائه توضيحات آنﻫﺎ در مورد اين آمار را می طلبد.
جلسۀ روز يکشنبه هفتۀ جاری مجلس نيز نشان داد که نمايندهﻫﺎﯼ مردم نمی توانند بپذيرند بيش از ۱٫۵ ميليون شغل ايجاد شده و نرخ بيکاری به ۱۱ درصد در حالی کاهش يافته که اطلاعات و شاخصﻫﺎﯼ اقتصادی ديگر کشور اين موضوع را تأييد نمی کنند.
نرخ بيکاری ۳۰ درصد است و هشت ميليون نفر بيکارند
داريوش قنبري، از اعضای فراکسيون کارگری مجلس هم هر چند در روز يکشنبه در مورد نرخ بيکاری چندان سخن نگفت اما وقتی فرصت سخن گفتن برايش فراهم می شود، از برآوردهای عجيبی دربارِۀ نرخ بيکاری کشور سخن می گويد
شايد مهم ترين آمار اين نمايندۀ مجلس بيکاری بيش از هشت ميليون نفر ايرانی است که وی به آن اشاره می کند.
داريوش قنبری ميگويد: من نرخ بيکاری موجود را در کشور همين ۳۰ درصد می دانم. البته آمارهای رسمی نرخ بيکاری را بيش از ۱۴ درصد و تعداد بيکاران را بيش از سه ميليون بيکار اعلام می کند، اما در اين آمارها زنان و دانشجويان را محاسبه نمی کنند در صورتی که دانشجويان بعد از مدتی به خيل بيکاران می پيوندند و بايد برای آنﻫﺎ اشتغال ايجاد شود. از سوی ديگر سربازان هم در اين آمارها شاغل محسوب می شوند، در حالی که اين قشر نيز بعد از مدتی بيکار خواهند شد. با محاسبۀ سربازان و دانشجويان جميعت بيکاران کشور به هشت ميليون نفر می رسد
* * * * * * * * * * *
تشدید مبارزۀ طبقاتی در یونان و
گندیدگی نظام سرمایهﺪاری
مبارزۀ طبقاتی در یونان شدت یافته است.دیکتۀ صندوق بینﺍلمللی پول و بانک جهانی به دولت یونان و ادامۀ خصوصی سازیﻫﺎ، اخراج سازیﻫﺎ و صرفه جوئیﻫﺎﯼ عریان خشم کارگران و زحمتکشان و عموم مردم یونان را برانگیخته است. دولت سوسیال دمکرات یونان به عنوان نمایندۀ بورژوازی بینﺍلمللی ومجری اوامر سیاستﻫﺎﯼ نئولیبرالی گوشش به اعتراضات مردم بدهکار نیست و می خواهد بحران کنونی را از طریق دزدیدن باقی ماندۀ معیشت کارگران و زحمتکشان حل کند. هم زمان بورژوازی امپریالیستی اتحادیۀ اروپا تبلیغات جعلی و دروغینی در مورد" تنبلی و مفت خوری" مردم یونان، نپرداختن مالیات به دولت و سطح نازل سن بازنشستگی... به راه انداخته است تا مردم یونان را مسبب این نابسامانی و بحران جلوه دهد. اتحادیۀ اروپا با عربده کشیﻫﺎﯼ مضحک مردم یونان را مردمی مقروض معرفی می کند .این درحالی است که سرمایهﺪاران گردن کلفت و بورژوازی امپریالیستی ثروت مردم را غارت کرده و در بانکﻫﺎﯼ سوئیس و آمریکا پنهان کرده و تازه طلبکارهم هستند که بعله این مردم یونان است که به آنها بدهکار است و باید تاوان این بحران را بپردازند. ماشین شستسوی مغزی بورژوازی به مشوب افکار دامن می زند و به وارونه سازی حقایق مشغول است. اما واقعییت چیست، علت این بحران کدام است و راه حل خروج از این مخمصه کدام است؟................
واقعیت این است: بحران مالی که سراپای کشور یونان را فرا گرفته و تا چندی پیش همۀ دلالان سرمایهﺪاری آن را کتمان می کردند، برملا شد. تا کنون کسی از وضعیت خطرناک ممالک سرمایهﺪاری ایرلند، پرتقال، اسپانیا، ایتالیا، انگلستان سخنی نمی گفت هر چه بود محدود به سرمایهﺪاری مجارستان، رومانی، ممالک بالتیک و نظایر آنها بود. ولی کار به جائی رسیده است که کتمان این دروغﻫﺎﯼ احمدی نژادی و زندگی در “بهشت سرمایهﺪاری" به سادگی میسر نیست. مردم باید بار سیاست غارتگرانۀ نئولیبرالی سرمایهﺪاری را که ماهیتاً سیاستی سرمایهﺪاری است به دوش بکشند و خسارت سرمایهﻫﺎﯼ مالی و بانکی را بپردازند. بحران کنونی، ماهیت سیاست خصوصی سازیﻫﺎ و تبدیل دولتﻫﺎ به کارگزاران سرمایهﻫﺎﯼ بزرگ جهانی را به خوبی نشان می دهد. عواقب سیاست خانمان برانداز بانک جهانی و صندوق بینﺍلمللی پول و سازمان تجارت جهانی که مرزهای جغرافیائی ــ سیاسی را در خدمت منافع سرمایه گذاریﻫﺎﯼ خارجی از بین بردند و می برند به روشنی نمایان می گردد. راه حل همۀ دستگاهﻫﺎﯼ استثماری همان گونه که صندوق بینﺍلمللی پول توصیه می کند گویا این است که باید "ثبات" هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی برقرار گردد. ولی فرمول پیچیده و غیرگویای "ثبات" هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی هیچ چیز دیگر نیست جز واژۀ روشن و همه فهم "غارت مردم". یعنی مردم باید خسارتی که به بانکﻫﺎ و سرمایۀ مالی وارد شده است را از معاش بخور و نمیر خویش بپردازند. مدافعان خونخوار و ضد بشر مناسبات سرمایهﺪاری این جنایت علیۀ بشریت را "خانه تکانی" سرمایهﺪاری لقب دادهﺍند تا چنین به مردم القاء نمایند که همه چیز بر وفق مراد است و اگر مشکلی نیز پیش آمده گناهش به گردن مناسبات سرمایهﺪاری نیست به گردن مردمی است که "طفیلی"ﺍند و خانه را با گرد و غبار خویش کثیف کردهﺍند.
سامان اقتصادی اروپا، جهانی شدن سرمایه، سجده در مقابل قدرت بی حساب گردش سرمایه و توسعۀ آن، دستورالعملﻫﺎﯼ سازمان تجارت جهانی در واقع حق حاکمیت ملتﻫﺎ را از بین برده و آنها را به دستمزد بگیران سرمایۀ جهانی بدل کرده است. با این سیاست است که میلیاردها دلار و یورو در کشور یونان سرمایه گذاری شده و سرمایه گذاران از سود فراوان برخوردار بودهﺍند و حق داشتهﺍند سود و اصل سرمایۀ خویش را از کشور یونان خارج کنند و از خود کشوری سوخته و مخروبه باقی بگذارند. سرمایهﺪاری جهانی سرمایۀ خویش را به جائی منتقل می کند که سود بیشتری را نصیب خود کند و هدفش از انجام سرمایه گذاری هرگز پیشرفت اقتصادی و تکامل این ممالک و ارتقاء سطح زندگی مردم نیست. هر چه هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی کمتر باشد سود آنها بیشتر است. به همین جهت امروز از سیاست "ثبات" هزینهﻫﺎﯼ اجتماعی سخن می گویند. امروز سخن بر سر آن است که می گویند مقدار کسری بودجۀ یونان سرسام آور است. آنها تا کنون سیصد میلیارد یورو وام گرفتهﺍند که قادر نیستند حتی در سررسید موعد وامﻫﺎ، بابت اصل و فرع آن رقمی میان 45 تا 54 میلیارد یورو را بپردازند. پارهﺍﯼ از سیاستمداران آلمان خواهان آن شدند که یونان جزایر خویش را به فروش رساند تا بتواند بدهکاری خویش را بپردازد. یعنی کشور یونان نه تنها حق حاکمیت ملی خویش را به حراج بگذارد بلکه تمامیت ارضی خویش را از میان ببرد تا دست حضرات در غارت یونان باز باشد. به این سیاستمدارانی که شتابزده خویشتن داری خود را از دست داده بودند در پس پرده حالی کردند که ما در پی بلع کل یونان هستیم چند جزیره به چه درد ما می خورد.
پرسش این است: این بدهکاری یونان که مرتب از آن سخن می رود به کدام طلبکاران بی نام ونشان تعلق دارد. به چه دلیل نام بدهکار بر سر زبانهاست ولی نام طلبکار پنهان می شود. پژوهش حزب ما نشان داد که کشور یونان به حزب ما کوچک ترین بدهی ندارد. شاید کشور یونان به کیهان لندنی که وکیل مدافع امپریالیسم و غارتگران جهانی و دشمن مردم یونان بوده و به آنها اتهام می زند، بدهکار باشد؟ پژوهش حزب ما نشان داد که این نشریه خودش مزدور اشرف پهلوی و اسرائیل است و باید دیون خویش را به ارتجاع جهانی بپردازد. پس این طلبکاران مجهولﺍلهویه چه کسانی هستند؟
طلبکاران مجموعهﺍﯼ از بانکﻫﺎ، بیمهﻫﺎ، سرمایهﻫﺎﯼ کلان جهانی هستند که سرمایهﻫﺎﯼ خصوصیﺍند و زالو وار خون مردم یونان را می مکیدند. به این جهت است که رسانهﻫﺎﯼ گروهی به دستور اربابان "دموکرات" خود چهرۀ این خونخواران جهانی را پنهان می کنند.
برای بهتر فهمیدن مطلب باید دانست که بانکﻫﺎ که سپردهﻫﺎﯼ مردم را در اختیار دارند در چارچوب سرمایه گذاریﻫﺎ در مناطق سود آور و معاملات تجاری و شرط بندیﻫﺎﯼ خویش در عرصۀ بازارهای بورس مقادیر کلانی از سرمایهﻫﺎﯼ خویش را به این کشورها منتقل کردهﺍند. به عنوان مثال بانکﻫﺎ و شرکتﻫﺎﯼ خصوصی میلیارد یورو در صنعت جهانگردی در یونان سرمایه گذاری نمودهﺍند. بسیاری از هتلﻫﺎ و شرکتﻫﺎﯼ هوائی در دست این سرمایهﺪاران است. وقتی سرمایۀ آنها سود آور نیست و بهرۀ لازم را نمی دهد با خطر ورشکستگی روبرو می گردند که یا باید به موقع سرمایهﻫﺎﯼ نقدی خویش را خارج کنند و یا این که سرمایهﻫﺎﯼ آنها به صورت ساختمانﻫﺎﯼ غیر قابل سکونت و بی فایده در کنار سواحل دریا باقی می مانند. این سرمایهﻫﺎ که دیگر سود آور نیستند سوختهﺍند. ولی بانکﻫﺎ که از مردم پول دریافت کردهﺍند و باید بهرۀ سپردهﻫﺎ و یا سهام خویش را بپردازند از پرداخت آنها باز می ماند و خطر ورشکستگی آنها را به شدت تهدید می کند.
وقتی شرکت یا یک مؤسسۀ مالی که در جائی با خسارت، سرمایه گذاری کرده است موازنۀ مالیش برهم می خورد و بهای سهام این شرکت که دارای بدهکاری است و سودآوری کمتری دارد در بازار بورس سقوط می کند آن وقت بسیاری از کسانی که در این شرکت با خریدن سهام سرمایه گذاری کردهﺍند و سرشان را با کارشناسان کلاه گذاردهﺍند، به ورشکستگی دچار می شوند. این افراد معمولاً سهامداران جزء و عادیﺍند. کسانی هستند که خواستهﺍند از جمله از بیمهﻫﺎﯼ پرداخت شدۀ عمر خود در زمان بازنشستگی با خرید سهامی که وعدۀ سودآور به آنها داده شده است چاله چولۀ زندگی خویش را پر کنند. این سهامداران دانش لازم را برای تحقیق و حسابگری و حسابرسی ندارند. سهامداران بزرگ که دستشان در کار است و با سیاستمداران در تماسﺍند و کارشناسان اقتصادی استخدام کردهﺍند و از طریق ساز و کارهائی که ساختهﺍند از همۀ تغییرات و تحولات و جهت حرکت آنها و گرایش بازارها با خبر می شوند، به موقع گلیم خویش را از آب بیرون می کشند و کاسه کوزه را بر سر سهامداران میلیونی و پراکنده و فاقد دانش کافی می شکنند. بحران یونان در حقیقت بحران مناسبات سرمایهﺪاری و بحران سرمایهﻫﺎﯼ مالی است. جنگ سرمایهﻫﺎ در رقابت با یکدیگر است که میلیونﻫﺎ کشته به جای می گذارد. خون این کشتگان بر زمین نیست خونشان در شیشه است.
رسانهﻫﺎﯼ گروهی انحصاری سرمایهﺪاران و مزدورانشان به یک یورش تبلیغاتی دست می زنند که گویا مردم ممالک بدهکار در سطحی بیش از سطح توانائیﻫﺎﯼ تولیدی خویش زندگی کردهﺍند و حال باید تاوان آن زندگیﻫﺎﯼ آن چنانی را پرداخت کنند. به آنها تلقین می کنند که ریشۀ بحران در زندگی "مرفه" آنها بوده است. یکی از نشریات ایرانی می نویسد: "... در یونان ضعف دولتﻫﺎ و سوء استفادۀ اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری باعث شده است که کارمندان دولت و حتی کارکنان بخش خصوصی بتوانند امتیازهائی برای خود کسب کنند که از نظر اقتصادی توجیه پذیر نیست" و بدین ترتیب غارت اکثریت مردم را توجیه پذیر می کند و گناه فاجعهﺍﯼ را که در سطح جهانی و نه تنها در یونان به وجود آمده است، گناه فاجعهﺍﯼ را که گریبان اسپانیا، ایرلند، پرتقال، ایتالیا و... را گرفته است، وضعیتی که مسئولین مستقیم آن بانکﻫﺎ و سرمایهﺪاران کلان جهانی هستند به گردن "زیاده خواهی" مردم و فعالیتﻫﺎﯼ اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری می گذارد. کار تحقیر این ممالک که گویا ممالک طفیلیﺍند به آنجا می رسد که روحیۀ ناسیونالیستی را در این ممالک تقویت کنند و نجات ملی را به جای نجات طبقاتی قرار دهند. روشن است که راه برون رفت از بحران تکراری سرمایهﺪاری تنها استقرار مناسبات سوسیالیستی است.
در عین حال فراموش نکنیم که پتۀ ورشکستگی دولت بورژوائی و نظام سرمایهﺪاری یونان را آمریکائیﻫﺎ توسط ابزار اعتباری که در دست دارند روی آب ریختند و به ارز مشترک اتحادیۀ اروپا حمله نمودند. شرکتﻫﺎﯼ آمریکائیِ سنجش اعتبار که به دولتﻫﺎ و شرکتﻫﺎ نمره می دهد بیکباره خوابنما شد و از رتبۀ اعتباری یونان کاستند و موجب بروز بحران گردیدند. این شرکتﻫﺎﯼ دست آموز و عامل فشارهای سیاسی بنام Rating Agency هستند که در اواسط ماه مه امسال به علت رشوه خواری و اعلام نتایج غلط سنجش و رتبه دهی گزینشی مورد تعقیب قرار گرفتهﺍند. از جمله گفته می شود که بانک آلمان یکی از رشوه دهندگان به این شرکتﻫﺎ است تا گواهی نامهﻫﺎئی برای اوراق بهادار و اعتبار این بانک صادر کند. چندین شرکت اعتباری در جهان وجود دارد که خود آنها نیز در رقابت با یکدیگر و جذب مشتریان بیشترند. شرکت یا دولتی که در نزد شرکت نخست بختی نداشته باشد به شرکت دوم رجوع می کند و با پرداخت رشوه نظر آنها را برای صدور اسناد جعلی جلب می نماید. این شرکتﻫﺎ در عمل دست دراز شدۀ امپریالیست آمریکا برای اعمال نفوذ، فشار و تهدید بر سایر کشورهاست. نشریۀ اشپیگل آلمان در 10 ماه مه 2010 این پرسش را طرح کرد که چه موقع زمان آن فرا می رسد تا این شرکتﻫﺎ دولت آلمان را به خاطر تضمین وامﻫﺎﯼ سایر ممالک نظیر یونان، اسپانیا، پرتقال ... در فهرست اسامی ممالک ورشکسته قرار دهد و مدعی شود اقتصاد قدرتمند اروپا نمی تواند به استناد دورنمای رشد آتی اقتصادی و توانائیﻫﺎﯼ خویش در آیندۀ نامعلوم و به حساب نسل جوان آلمان معتبر اعلام شود. دولت آلمان با پذیرش ضمانت این بانکﻫﺎ و سرمایهﻫﺎ برای نجات بانکﻫﺎ و سرمایهﻫﺎﯼ خصوصی به دنبال قمار سرمایهﺪاری کشیده می شود و با آیندۀ خویش بازی می کند. آقای جان تایلر مؤسس بزرگ ترین شرکت ارزی بنام
Devisen-Hedgefonds FX Conncepts
وضعیت یورو را به مرغی تشبیه کرد که سرش را بریدهﺍند. مرغ با سربریده چند قدمی می دود تا درهم شکسته و بمیرد. این بیان سیاست امپریالیست آمریکا در برخورد به یورو است.
در اینجا ما با تضادهای امپریالیستی نیز روبرو هستیم که برای تسلط بر جهان به رقابت و تبانی با یکدیگر می پردازند.
تشدید مبارزۀ طبقاتی در یونان و مبارزات قهرمانانۀ کارگران و زحمتکشان نوید بخش است. تظاهرات 300000 نفری در بارسلون در 19 ژوئن و تظاهرات دهﻫﺎ هزار نفری در مادرید و سایر کشورهای اروپائی پاسخ روشنی علیۀ سیاستﻫﺎﯼ نئولیبرالی و سرمایهﺪارانۀ امپریالیستی است که می خواهد بار بحران را بر دوش کارگران و زحمتکشان گذاشته و به غارت و چپاول معیشت مردم ادامه دهد.
پرولتاریا و زحمتکشان یونان راهی جز ادامۀ نبرد خیابانی و اعتصابات سراسری و تعرض به تمامی جناحﻫﺎﯼ بورژوازی ندارند.راه حل خروج از بحران یونان سوسیالیسم است. سوسیالیسم است که انسان و نه سرمایه را در مرکز جهان قرار داده، برای رفاه و آیندۀ انسان جامعه را با برنامه ریزی بنا می کند.
به مناسبت دومین سالگرد تظاهرات میلیونی 25 و 30 خرداد
این روزها رهبران جنبش سبزمجدداً فرمان تظاهرات سکوت را به عنوان یک تاکتیک در22 خرداد صادر کردند به این امید که هزاران نفر از مردم ایران به خیابانﻫﺎ آیند و دست به تظاهرات زنند. اما چنین نشد و این فراخوانﻫﺎ تا کنون رونقی نداشته و مورد استقبال مردم قرارنگرفته است. برای درک این مسئله باید نگاهی به گذشته بیاندازیم و علت شکست جنبش خرداد 88 را مورد نقد قرار دهیم. بدون درس آموزی صحیح از این شکست و تکرار سیاستﻫﺎﯼ یک بام و دو هوای گذشته چیزی جزانفعال و سرخوردگی به همراه نخواهد داشت.شکست مادرهر پیروزیست به شرط آن که از آن آموخت و با نیروئی متشکل تر و آگاه تر و با رهبرانی مدبر و شجاع و از خودگذشته و مورد اعتماد مردم به جنگ دشمن بیرحم طبقاتی رفت.
میلیونﻫﺎ نفر در 25 و 30 خرداد 88 در تهران در اعتراض به تقلب آشکار انتخاباتی دست به راهپیمائی زدند و خشم و تنفر خود را نسبت به رژیم مافیای جمهوری اسلامی ابراز داشتند. تیراندازی نیروی شبه فاشیستی بسیج و یا لباس شخصی به سوی تظاهرکنندگان که منجر به کشته و زخمی شدن شماری از جوانان گردید نشان از بیرحمی و درنده خوئی این نظام داشت و از همین رو بارها تأکید کردهﺍیم که باید این توهم را به دور ریخت که گویا از راه مسالمت آمیز و تحصن می توان به آزادی و مطالبات عمیق دموکراتیک و حق تعیین سرنوشت و حقوق شهروندی دست یافت. گرازهای وحشی رژیم اسلامی تا آخرین نفس برای منافع آزمندانۀ خود خواهند جنگید و از این رو باید آموخت که بدون برنامۀ روشن سیاسی و تشکیلات نمی توان به پیروزی رسید.جنبش عظیم میلیونی خرداد ماه 88 فاقد رهبری صحیح بود. رهبری سبز مذهبی با همان ماهیت سیّدی آن حتی از همان روز نخست از کل جنبش عقب بود و از تحول و پیشرفت جنبش ترسید و عقب نشست. رهبران جنبش خودشان بخشی از همین رژیم سرکوب بودند و از همان روزهای نخست انقلاب در سرکوب مردم به اندازۀ کافی دست داشته و چماق به دست تربیت کرده و در مقامات بالای رژیم نقش مهمی در سرکوب مخالفین ایفا نمودند. آنها از نظر شورای نگهبان آدمﻫﺎﯼ "صالحی" بودند و ولایت فقیه را پذیرفته و وفاداری خویش را به نظام اعلام داشتهﺍند. آنها می خواستند و امروز هم می خواهند در چارچوب نظام بمانند و هرگز خواهان تغییر و سرنگونی نظام جمهوری اسلامی نیستند. در صورت تغییر رژیم، مردم همین آقای موسوی و شرکا را به علت جنایتﻫﺎیش محاکمه خواهند کرد.
اختلافات جناح کروبی و موسوی بر سر تغییرات بنیانی نظام کپک زدۀ اسلامی نبوده است. آنها به دوعلت در مقابل هم قرارگرفتند. یکی این که بر سر غارت اموال عمومی و تقسیم پول نفت و مقام و منصبﻫﺎﯼ نان و آبدار با هم به توافقی نرسیدند و دارو دستهﻫﺎﯼ مصباح یزدی و خامنهﺍﯼ و محمد یزدی و محسنی اژهﺍﯼ و مهدوی کنی و طبسی و... همه چیز را صاحب شده میان اعوان و انصار خویش تقسیم کردند و سر بقیه بی کلاه مانده و احساس عدم امنیت می کنند، آنها یک مافیای قدرت پدید آوردهﺍند که بر هیچ قانونی، جز قانون زور و گردن کلفتی و چپاول و خودسری متکی نبوده و نیست. پایگاه اجتماعی آنها به طور عمده تجار سنتی بازار، یعنی بورژوازی تجاری سنتی، همراه با بوروکراتﻫﺎ و اوباشان خرده بورژوازی لومپنی است که عصای دست آنها بوده و در بعد از انقلاب به آلاف و الوفی رسیده و مقامﻫﺎﯼ مهمی را اشغال کردهﺍند. این طفیلیﻫﺎ از سرنگونی این رژیم چون همه چیز خود را از دست می دهند بسیار باک دارند.
در مقابل سایر بورژوازی ایران به طور عمده بورژوازی غیر تجاری، بورژوازی صنعتی و تکنوکراتﻫﺎ و روشنفکران متعلق به طبقۀ آنها هستند که دستشان از منافع نفت و اعتبارات دولتی کوتاه است. به شدت به علت سیاستﻫﺎﯼ سرشار از ماجراجوئی و بی برنامگی جناح حاکم ضرر می بینند، فاقد امنیت قضائی هستند. سرمایهﺍشان مانند گوشت قربانی می تواند مورد چپاول ارگانﻫﺎﯼ قدرت قرار گیرد. این عده علیرغم این که حامی نظام سرمایهﺪاریﺍند و از نظر مالی از اقشار مرفه جامعه محسوب می شوند ولی از اوضاع انفجاری به شدت ناراضیﺍند. با روش حکومتی دستاربندان دینی موافق نیستند. حتی حاضرند که در عمل دین را از حکومت، مانند زمان شاه با قرائت جدید و تا همان حدود “جدا“ کنند، آنها بر سر حفظ کل نظام و شیوه های سرکوب و مصالحه با جناح حاکم توافقی ندارند. آنها ترجیح می دهند سیاست نان قندی و شلاق را اجراء کنند و نه فقط سیاست شلاق را به کار گیرند. آنها می فهمند که سیاست حاکم، سیاست فقدان امنیت برای بخشی از سرمایهﺪاران است. سرمایهﺪاری امنیت سرمایه را می طلبد و سرنوشت سرمایه را نمی شود به جای قانون در دست خودسری چهارتا اوباش قرار داد که هر روز سرمایهﺪاران باید به یکی از سازهایشان برقصند. بورژوازی سنتی بازار و بوروکراتﻫﺎﯼ دولتی همراه با اوباشان مافیائی خود از این وضع، بیشتر و بهتر سود می برند و تمایلشان به سرکوب شدید مردم چرخش دارد.
سرکوب تظاهرات عظیم خیابانی و کشتار بیرحمانۀ صدها نفر از مردم یأس و سرخوردگی را در بخشی از جوانان که به دنبال پیروزی زودرس و به تظاهراتﻫﺎﯼ مسالمت آمیز خیابانی امید بسته بودند، به همراه داشته است. یک جنبش بی سر اما عظیم و بدون دورنما و سیاست روشن؛ درهم خواهد شکست و به بن بست خواهد رسید.برای برون رفت از این برزخ باید هرگونه مبارزهﺍﯼ در چارچوب بقاء رژیم جمهوری اسلامی را مردود اعلام کرد و از آن فاصله گرفت. اگر طوری باشد که همیشه باید بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرد، این بازی تا ابد ادامه دارد و تا لحظهﺍﯼ که مردم ندانند که چه می خواهند و رهبری خویش را به دست یک سازمان رهبری کنندۀ انقلابی که مورد اعتماد آنها قرار گرفته باشد، نسپارند از این مهلکه جان سالم بدر نمی برند. از این رو تکیه به طبقۀ کارگر و زحمتکشان میهن و باور به فعالیت تشکیلاتی و رهبری حزب پرولتری راه نجات همۀ مردم ایران از جهنم نظام سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی است. راه دیگری متصورنیست.
دربارۀ انتخابات ترکیه
در انتخابات ترکیه بلوک کار، دمکراسی و آزادی پیروزی کسب نمود!
انتخابات 12 ژوئن ترکیه تصویری پر از مشکلات را ارائه نمود. این تصویر نشان میدهد که روزهای آتی، روزهای آسانی برای حزب حاکم (حزب عدالت و توسعه – (AKP و دیگر احزاب نظام ترکیه نخواهند بود.
عامل واقعی که باعث افزایش رأی برای حزب عدالت و توسعه شد حمایت مردم از آن نبود بلکه منحل شدن احزاب دست راستی بود که رأی دهندگانشان به این حزب روی آوردند. حزب عدالت و توسعه ترکیه محل تجمع محافظه کاران دست راستی شده است. این حزب در منطقۀ کردستان شکست بزرگی را متحمل شد. حزب سوسیال دمکرات ((CHP هیچگونه اعتمادی در بین مردم برای آلترناتیو بودن کسب نکرد و "حزب سوسیال دمکرات نوین" و " قلیچ دروغلو" قبل از آن که بتوانند دست به کاری بزنند تعطیل شدند. حزب سوسیال دمکرات 26 در صد آرا را کسب نمود و 135 کرسی را بخود اختصاص داد ولی سریعاً با مشکلات درونی روبرو شد.
به نظر می رسد که حزب عدالت و توسعه با کسب 50 درصد آرا و اختصاص 326 کرسی از پارلمان به خود موفق شده است که مردم را فریب دهد ولی به آسانی می توان گفت که روزهای آینده روزهای خوبی برای مردم ما نخواهند بود. هم چنین لازم نیست که کسی طالع بین باشد تا بتواند پیش بینی کند که روزهای سختی در انتظار حزب حاکم هستند. دلیل آن این است که ترکیه کشوری است با مشکلات فراوان در زمینۀ اقتصادی، سیاست خارجی، مسئلۀ کردها، فشار و تبعیض بر روی اقلیت ها، مسئلۀ زنان، محیط زیست، آموزش، سیستم بهداشتی، بیکاری و بسیاری مسائل دیگر. کسری بودجه، بدهی داخلی و خارجی، افزایش مالیات، افزایش قیمت ها و تورم همه نشان می دهند که دولت عدالت و توسعه هر روزه تکه نانی از سفره مردم را به سرقت خواهد برد.
هم چنین دولت عدالت و توسعه که کارت وصله کردن قانون اساسی دولت کودتا را بازی کرد نمی تواند جنبش رو به اعتلای کردستان و مبارزات کارگران را با قولﻫﺎﯼ مبهم و نامعلوم به خاموشی بکشاند.
نگرش و جهت گیری، حزب کار ما، در سمت برداشتن گامﻫﺎﯼ دمکراتیک برای کارگران و زحمتکشان، برای کردها و ترکﻫﺎ و برای همۀ مردم ترکیه بوده است. از روز اول تا کنون، ما بر اتحاد همۀ نیروهائی که برای کارگران و تودهﻫﺎ، برای صلح و دمکراسی و آزادی مبارزه می کنند پافشاری کردهﺍیم تا بدیلی در مقابل حزب عدالت و توسعه و احزاب نظام (احزاب خودی ــ توفان) بسازیم. در نتیجه این فعالیت، ما در انتخابات در زیر پرچم بلوک کار، دمکراسی، و آزادی با کاندیدهای مستقل شرکت نمودیم. تعداد 16 حزب و سازمان سیاسی در این بلوک شرکت داشته که حزب سیاسی جنبش کردستانBDP) ) و حزب ما ((EMEP دو نیروی اصلی این بلوک بودند.
رهبر سابق حزب کار، عبداله توزل، کاندید مستقل این بلوک در استانبول بزرگ ترین شهر ترکیه بود. تعداد 60 کاندید مستقل در شهرهای استانبول، ازمیر، آنکارا، مرسین، آدانا، و به خصوص در منطقۀ کردستان در انتخابات شرکت داشتند. در بیش از 40 شهر کشور کاندیدهای حزب کار در انتخابات شرکت جستند که اعضای بلوک به آنها رأی دادند.سرانجام، علیرغم اعمال قوانین ضد دمکراتیک انتخاباتی، 10 درصد حداقل رأی، بازداشت، تیراندازی ( در طول کارزار انتخاباتی، 2 کودک کرد و یک آموزگار بازنشسته توسط پلیس کشته شدند) برنده واقعی انتخابات بلوک کار، دمکراسی، و آزادی بود. عبداله توزل از حزب ما در استانبول با کسب 143 هزار رأی به عضویت پارلمان انتخاب شد. این بلوک با 36 نمایندۀ انتخاب شده نشان داد متعلق به یک جنبش عمومی است.
هم چنین با 11 نمایندۀ انتخاب شدۀ زن، این بلوک نگرش متفاوت خود را با احزاب دیگر نشان داد. با کاندیدهائی از همۀ ملیتﻫﺎ (ترک، کرد، سوری) و همۀ قشرها این بلوک نیروی واقعی اپوزیسیون در مبارزه برای قانون اساسی دمکراتیک و ترکیۀ دمکراتیک شد. همۀ تشکلﻫﺎﯼ کارگری، دمکراتیک و مترقی ترکیه باید نتایج این انتخابات را به دقت تحلیل نموده و نیروی خود را در این بلوک متحد کنند.
حزب کار ترکیه
سلما گورکان ــ پرزیدنت 16 ژوئن 2011
حزب کار ترکیه - نمایندکان انتخاب شدۀ بلوک ما به پارلمان نمی روند
نمایندگان انتخاب شدۀ بلوک کار، دمکراسی، و آزادی در مراسم معارفۀ پارلمان شرکت نخواهند کرد مگر آن که دولت برای الغای تصمیم شورای عالی انتخابات ((YSL مبنی بر حذف خطیب دجله از نمایندگی پارلمان قدمﻫﺎﯼ مشخصی بر دارد.
در بیانیۀ بلوک، سرافتین ایلچی عضو پارلمان از دیار بکر گفتند که:
"گروه به پارلمان قدم نخواهد گذاشت مگر آن که بی عدالتی علیۀ مردم ما پایان یابد. قهر و ستم علیۀ مردم ما بدون وقفه ادامه داشته است که آخرین آن تصمیم شورای عالی انتخابات درابطال نمایندگی خطیب دجله است. به این دلیل تصمیم گرفته ایم که به پارلمان قدم نگذاریم تا این که این سرکوب و بی عدالتیﻫﺎ متوقف شوند."
نامزدهای انتخاب شده بیان داشتند که " وتوی 6 نماینده توسط شورای عالی انتخابات ترکیه مشخصۀ شروع این دورۀ بی عدالتیﻫﺎ بود که با موجی از دستگیری و سرکوب پلیسی ادامه یافته است. حذف خطیب دجله از پارلمان تازه ترین اقدام علیۀ مردم است. همان طور که ما احساس کردهﺍیم این ظلم و ستمﻫﺎ بخشی جدا ناپذیر از سیستم سیاسی فعلی است. این بی عدالتیﻫﺎ باید سریعاً متوقف شوند. ما به همۀ مردمی که خود را مترقی و دمکراتیک می دانند فراخوان می دهیم که علیۀ این اقدامات ضد دمکراتیک که برمردم کرد اعمال می شوند با ما همراه باشند."
"کنگرۀ جامعۀ دمکراتیک ــ (DTK) " به مجمع ملی ترکیه ((TBMM، اتحادیۀ اروپا، شورای اروپا، سازمان ملل، و همۀ مردم جهان و تشکلﻫﺎﯼ دمکراتیک فراخوان داد که این تصمیم شورای عالی انتخابات ترکیه را محکوم نموده و دولت را برای لغو این تصمیم تحت فشار قرار دهند.
هم چنین تشکیلات حزب صلح و دمکراسی (BDP) در استان دیار بکر اعلام نمود که از امروزبرای اعتراض به تصمیم شورای عالی انتخابات در ابطال نمایندگی خطیب دجله دست به تحصن نا محدود خواهد زد .
در شهرهای استانبول، آنکارا، آدانا، مالاتیا، و ازمیر مردم دست به تظاهرات زدند و شعار "دست شورای عالی انتخابات از نمایندۀ ما خطیب دجله کوتاه باد" را سر دادند.
حزب کار ترکیه (EMEP)
23 ژوئن 2011
» تاریخ کلیۀ جوامعی که تا کنون وجود داشتهﺍند،جز تاریخ مبارزۀ طبقاتی نبوده است، به استثنای تاریخ جامهۀ بدوی. مرد آزاد و برده، اشراف و اعوام، ارباب و سرف، استاد کار و کارگر روزمزد، در یک کلام ستمگر و ستمکش، همواره در تضاد بودهﺍند و به نبردی لاینقطع، گاه نهان و گاه آشکار، مبارزهﺍﻯ که هر بار یا به تحول انقلابی سازمان سراسر جامعه و یا به فنای مشترک طبقات متخاصم ختم می گردید، دست زدهﺍند. «
مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست
اشغال نوبتی کشورهای "مزاحم"!
(بخش دوم)
چگونه دولت واحد یوگسلاوی از هم پاشید؟ خلاصه می گوئیم. بعد از جنایت تهوع آور، آدم کشی سازمان یافتۀ ناتوچیﻫﺎ در عراق ــ نوعی دست گرمی "آزاد و بشر دوستانه"! نوبت به "فروپاشی" دولت واحد یوگسلاوی رسید. همان استراتژی شرکت سهامی ناتو، به کار گرفته شد. تا این که جمهوری فدرال یوگسلاوی، به عنوان یک دولت واحد، به کلی از هم پاشید و به چندین نیمچه "دولت آزاد"! تجزیه شد.
برای خرده پای آلوده و "پر مشغله"ﯼ! لشگر خبر سازان و خبر فروشان "مستقل"! که اصلاً برای فهمیدن علت مسائل قبلی و جاری اجیر نشده و با گمراه کردن افکار عمومی، خودی و غیر خودی، امرار معاش می کند... فروپاشی دولت واحد یوگسلاوی که اهمیتی نداشت. کافی بود که این ویرانگری سازمانیافته، تخریب تأسیسات غیر نظامی، از میان بردن همۀ وسائل کار و زندگی اسلاوها ــ صرب و کروآت بوسنی و... قتل و کشتار مردم، آدم کشی تهوع آور بنام "دمکراسی"! در یوگسلاوی محدود بماند. در این صورت، گرچه خیلی "دردناک"! ولی می شد آن را تحمل کرد ــ با ارسال "کمکهای بشر دوستانه"! گاهی این و زمانی آن "قبیلۀ غیر متمدن" را سرزنش کرد و به تناسب سیاست رسمی دولت خودی تمام مسئوولیتﻫﺎ را به گردن یکی از همین "قبائل" انداخت... پول خوبی هم به جیب زد. از محصنات "واقع بینی"!
از شما چه پنهان که این انحلال پیمان ورشو، حذف امپراتوری شوروی از محاسبات بینﺍلمللی بود که سقوط یک سلسله از دول وفادار را موجب گشت، زمینۀ "فروپاشی" دولت واحد یوگسلاوی را فراهم کرد. ولی چرا یوگسلاوی قطعه قطعه، با زور تجزیه و تقسیم شد؟ معمائی که کلی جای حرف دارد. اگر اشتباه نکنیم، ستیز دول امپریالیستی اروپا برسر تجزیه و تقسیم امپراتوری عثمانی در دوران منقضی را تداعی می کند.
در این که یوگسلاوی، مثل بسیاری از کشورهای موجود جهان، از جمله آمریکای شمالی و... ترکیب جمعیتی "نا" همگون داشت، حرفی نیست. ولی ترکیب "نا" همگون جمعیت، به خودی خود که باعث جنگ نمی شود. همان طور که وجود یک جمعیت "خالص"! صلح را تضمین نمی کند. وانگهی، تجزیۀ دولت واحد یوگسلاوی زمانی رخ داد که "وحدت" فدراتیو اروپای دوازده گانه در دستور کار قرار داشت و می رفت تا دیواری نفوذ "نا" پذیر در برابر "یورش" نیازمندان غیر بومی بیافریند. حیرت آور این که اسلاوها ــ صرب و کروات و اسلوون و... خواهان "جدائی"! خشونتبار از یکدیگر شدند. اما امپریالیستﻫﺎﯼ آلمان و فرانسه و... سازماندهی ارتش مشترکی را برای روز مبادا آغاز کرده بودند.
گویا امپریالیسم آمریکا و شرکا، اصلاً نمی خواستند دست به ترکیب یوگسلاوی بزنند. هیچ به فکر نفوذ در بازارهای شرق اروپا نبودند، نقشی هم در تجزیه "مسالمت آمیز" چکوسلواکی نداشتند... ! از این مهملات خررنگ کن. تجربه نشان داده که نقشهﻫﺎﯼ شوم محافل امپریالیستی، نوع غربی آن بخصوص، همیشه پوششی خررنگ کن دارند. ولی تا ابد که نمی شود دروغ بخورد مردم داد. طولی نکشید که "ناگهان"! امپریالیسم آلمان قاعدۀ بازی را بهم زد و به طور یک جانبه استقلال جمهوریﻫﺎﯼ کروات و اسلوونی را در روز 23 دسامبر سال 1991 میلادی به رسمیت شناخت. دعوای پنهان رقیبان بر سر چگونگی تجزیه و تقسیم یوگسلاوی برملا شد.
مانور یک جانبۀ امپریالیسم آلمان، در حالی که به اجرای تصمیمات مشترک اروپای "متحد" تعهد سپرده بود، واکنشﻫﺎﯼ متقابلی را در میان دول "هم پیمان"! موجب گشت. حتی کار به جائی کشید که برخی از مفسران سفارشی، امکان تحقق اروپای "متحد" را مورد سوء ظن قرار دادند. پس از مدت کوتاهی، به احتمال خیلی زیاد، با چراغ سبز دولتﻫﺎﯼ آمریکا و انگلیس و فرانسه و روسیه و... از قضا مشکل حل شد. پس فقط برای خالی نبودن عریضه بود که آقای "سازمان ملل متحد"! پا پیش گذاشت و عضویت "نیمچه دولت" های اسلاو را پذیرفت، ماجرای "فروپاشی" دولت واحد یوگسلاوی، این بازی امپریالیستی را مورد تائید قرار داد.
چند کلمه در بارۀ تلاش مقدماتی اسلاوها برای کسب استقلال. یوگسلاوی، با 000/670 /23 نفر جمعیت و مساحتی معادل 804 /255 کیلومتر مربع، بزرگ ترین و پر جمعیت ترین کشور بالکان به شمار می رود. اکثریت ساکنان این سرزمین پهناور بالکانیک را اسلاوها تشکیل می دهند که همچون سایر ملل، تاریخی پر ماجرا و با مختصاتی منحصر به خود دارد. همراه با اسلاوها، اقلیتﻫﺎﯼ مقدونی، ترک، بلغار، آلبانی، ایتالیائی و... طی سالیان متمادی در این سرزمین سکونت داشتند و عملاً در آرایش طبقاتی جامعه تحلیل رفته و به دلائلی کاملاً قابل فهم، معرف ملتﻫﺎﯼ جداگانهﺍﯼ نبودند. ظاهراً، سکونت قطعی اسلاوها در این منطقه و زد و خوردهای "زمین" خواهانۀ بعدی، به دوران پس از سال 168 پیش از میلاد و غروب پادشاهی مقدونی باز می گردد. ولی بهم پیوستگی قومی و تکوین این ملت، در قرون وسطی صورت گرفت و تا مدتها موفق به تشکیل یک دولت سراسری واحد نگردید. بگذریم از این که صربﻫﺎ، یکبار با فرماندهی سردار نامی خود "اتین دوشان"! بعد از فروپاشی پادشاهی بلغارها، در فاصلۀ سالﻫﺎﯼ 1299 ــ 1355 میلادی، یک امپراتوری صرب در منطقه برپا کردند. اما ظهور امپراتوری عثمانی و تسلط آن بر بالکان در فاصلۀ سالﻫﺎﯼ 1383 ــ 1430 میلادی، که تا پایان جنگ اول جهانی دوام داشت، عملاً تمام تحولات بعدی در این منطقه را برای مدتی طولانی تحتﺍلشعاع خود قرار داد.
همزمان با دوام کسالت آور امپراتوری عثمانی در بالکان، غرب و مرکز اروپا هم رفته رفته دوران تکوین سرمایهﺪاری را پشت سر گذاشت و با کنار زدن فئودالیسم ــ از راه مبارزۀ آشکار بی حقوقان، رعایا در قبال مالکان و اربابان و هم از طریق سازشﻫﺎﯼ پنهان بالائیها... به مرحلۀ اقتصاد پولی و بازرگانی آزاد رسید. انسان تعریفی و کلیسائی به حاشیه رانده شد. جای خود را به عنصری "آزاد"! یعنی یک نیروی کار زنده و متفکر، قابل خرید و فروش داد. حول محور تولید کارگاهی، تقسیم کار تازهﺍﯼ شکل گرفت. یک آرایش جدید اجتماعی، ملت، رقم خورد. بورژوازی در تعدادی انگشت شمار از جوامع اروپائی به قدرت رسید. برای اولین بار پای اقتصاد و دولت و استقلال ملی به میان آمد و... چشم انداز روشنی برای مبارزات پراکندۀ مردم به دست داد. اما توسعه و رشد بعدی اقتصاد بازار، شیوۀ سرمایهﺪاری تولید در غرب و مرکز اروپا، به شدت بر روی استقلال خواهی ملل بالکان اثر گذاشت ــ رفته رفته مبارزات مردم بالکان در قبال امپراتوری عثمانی را گرفتار سیاست بازار گشائی سرمایهﺪاری اروپا کرد که وارد مرحلۀ انحصار شده بود.
اهمیت بازرگانی دریای "آدریاتیک"، به خاطر دست یابی به بازار شرق افزایش زیادی یافت و دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه و آلمان و... از سوئی و دولت روسیه تزاری ــ گویا "صاحب طبیعی بازار شرق"! از جانب دیگر را به جان هم انداخت. در حالی که راه بازرگانی "آدریاتیک"، هم چنان در قبضۀ سلطان عثمانی قرار داشت. و غلبه بر قوای عثمانی، جنگی پر هزینه، ایضاً بلند مدتی را می طلبید که هیچ یک از دولتﻫﺎﯼ فوقﺍلذکر، نه می خواستند و نه می توانستند از عهدۀ انجامش برآیند. رقابت دو یا چند جانبۀ دول امپریالیستی، گو این که در مقابل دشمن تاریخی مشترکی هم قرار داشتند، اتخاذ هرگونه سیاست واحدی را در قبال امپراتوری عثمانی نا ممکن کرده بود. لذا، هر یک و به شیوۀ خاص خود، گاهی با "این" و یا زمانی هم با "آن"، گاهی از راه جنگ و زمانی هم با سازش و... منافع دلخواه خویش را دنبال می کردند. این روش، همراه با توسعۀ بازرگانی هر یک از دول امپریالیستی با سلطان، از سوئی زمینۀ تجزیۀ بعدی امپراتوری عثمانی را فرآهم کرد، و از جانب دیگر و مهم تر به لحاظ موضوع این نوشتار، استقلال خواهی ملل بالکان را به دنبالچۀ بدون استراتژی سیاست توسعه طلبانۀ دول رقیب تنزل داد. به این معنا که هر یک از دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی وقت، ضمن سرمایه گذاری بر روی گروهی از ملیون اصلی و بدلی، کوشش می کردند تا ضمن مماشات با سلطان و... خود را پرچمدار "رهائی" ملتﻫﺎ نیز قالب کنند.
حاصل تمام این مانورهای "رهائی بخش"! خود مختاری صربﻫﺎ به سال 1815 میلادی بود، که از طرف امپراتوری اتریش ــ مجار و به خاطر جلوگیری از پیشروی دولت تزار در بالکان سازمان داده شد. و یا "استقلال" یونان به سال 1828 میلادی بود که به وسیلۀ دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه و روسیۀ تزاری، به عنوان ترمزی در مقابل نفوذ ژرمنﻫﺎ سرهم بندی شد. سرهم بندی "استقلال" رومانی به سال 1860 میلادی به وسیلۀ دولت فرانسه. تبلیغات پان اسلاویستی تزاریسم و درگیری نظامی وی با سلطان به سال 1877 میلادی، که به "استقلال" بلغارستان منجر شد و دریای "اژه" را به زیر کنترل دولت تزار کشید و... نمونهﻫﺎﯼ دیگری از "زحمات" قدرتﻫﺎﯼ بزرگ و "پیشرو" آن دوران بودند. که به سهم خود دو جنگ "قومی" و "قیبلهﺍﯼ"! یکی به سال 1912 و دیگری به سال 1913 میلادی را، کوتاه پیش از وقوع جنگ اول جهانی موجب گشتند ــ معروف به جنگ های اول و دوم بالکان. و بدین ترتیب بود که بدون دخالت مستقیم و مؤثر تودۀ مردم، شرایط سقوط امپراتوری دیرپای عثمانی نیز فراهم گردید.
تا پیش از شروع جنگ اول جهانی، به دلیل رشد نا موزون اقتصادی در جوامع سرمایهﺪاری، آرایش نیروهای بینﺍلمللی به گونهﺍﯼ تغییر یافت که با جغرافیای سیاسی موجود آن دوران در "انطباق" قرار نداشت. همین امر، جنگﻫﺎﯼ "خانگی" چندی را موجب گردید ــ می گویند ناشی از "تمایلات قومی و قبیلهﺍﯼ دولتﻫﺎﯼ تازه استقلال یافته"! این یک شگرد باستانی قدرتﻫﺎﯼ بزرگ و جنگ افروز بود، که مسئولان جنگ را همان قربانیان جنگ جا می زنند. به هر حال، نتیجۀ موقت تمام این کشمکشﻫﺎﯼ "قبیلهﺍﯼ"! تا قبل از شروع جنگ اول جهانی، رد و بدل شدن مکرر مناطقی بود که این یا آن دولت درگیر را به نحوی به دریا متصل می کرد. طبق اسناد رسمی، اتصال به دریای "اژه"، دریای "سیاه" و یا دریای "آدریاتیک" موضوع اصلی همۀ این زد و خوردهای "خانگی" یا "قبیلهﺍﯼ" بود. همان چیزی که "تصادفا"! توسعۀ بازرگانی دول ولی نعمت بدان بستگی تام داشت. در واقع، دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی "متمدن"! "قبائل"! یعنی همان ملتﻫﺎﯼ بالکان را، به خاطر پیشبرد سیاست بازار گشائی خود، آگاهانه به جان هم می انداختند. و پس از یک زورآزمائی نمایشی و دهﻫﺎ هزار قربانی، بعد از این که از نفوذ و یا قدرت مانور دولت رقیب، برای یک درگیری احتمالی و رویاروی، اطلاعات لازم را به دست می آوردند، موقتاً مسئله را در کنفرانس "صلحی" در لندن، برلین و پاریس و... فیصله می دادند.
ولی با تدارک جدی جنگ اول جهانی، همراه با دیپلماسی فعال گروهﻫﺎﯼ رقیب، انگلیس و فرانسه و روسیۀ تزاری از سوئی، و امپراتوری اتریش ــ مجار و آلمان و سلطان عثمانی از جانب دیگر، یکباره تمام "استقلال"ها و "خود مختاری" های فرمایشی از اعتبار افتاد. آنها که گوسفند وار تسلیم ارادۀ ولی نعمت شدند، پیش از وقوع درگیری نظامی، در غنائم پس از جنگ حادث نشده سهیم شدند، چنین وعده گرفتند. در مقابل، خود مختاری صربﻫﺎ، به دلیل گردنکشی آنان، شاید با تحریک احتمالی دول رقیب، عملاً به مانعی در برابر سیاست توسعه طلبی ژرمنﻫﺎ تبدیل شد و "نا" گزیر با قهری از نوع آلمانی درهم ریخت. ضمن این که دولت بلغار، که "استقلال" خود را با دخالتﻫﺎﯼ مستقیم و غیر مستقیم دولت تزار به دست آورده بود، می گویند "به خاطر از دست دادن مقدونی"! تغییر جهت داده و در آخرین مرحله به جبهۀ ژرمنﻫﺎ پیوست.
در جریان تمام این رویدادها و در فواصل متفاوت، نکتۀ دیگر اتحاد و استقلال ایتالیا از اتریش بود، که دولت "آزاد" فرانسه نیز، چه به لحاظ سیاسی و چه ارضی از آن بی نصیب نماند. ایتالیای واحد و مستقل، گرچه هنوز نیروی "مزاحمی" به حساب نمی آمد! ولی به سهم خود تلاش داشت تا جای پای قابل اعتمادی در بالکان بیابد و از همان ابتدا، آلبانی را که از لا به لای رقابت قدرتﻫﺎﯼ بزرگ و با حمایت همان ها به "استقلال" رسیده بود، سهم طبیعی خویش می پنداشت. ناگفته نماند که تمام این کشورهای نوخاسته، درست به دلیل شتابی که دول ولی نعمت در سرهم بندی شان به خرج داده بودند، و به همین خاطر هیچ حد و مرز معینی را شامل نمی شدند و سیاست قدرتﻫﺎﯼ "حامی" را نمایندگی می کردند، به تحریک مداوم همانﻫﺎ اغلب در جنگ و ستیزی "قومی"! و "قبیلهﺍﯼ"! بسر می بردند. معذالک، تصور این که اختلافات "مرزی"! و یا جدال "قومی"! میان دولتﻫﺎﯼ یونان و بلغار، یا حتی اتحادی از دولتﻫﺎﯼ یونان و رومانی علیۀ بلغارستان و... به خاطر تسلط بر "مقدونی" و اتصال به دریای "اژه"، بدون تحریک دول توسعه طلب، می توانست به جنگی جهانی منجر گردد، کودکانه، ساده لوحی محض است.
جنگ اول جهانی ــ می گویند "به دلیل ترور ولیعهد اتریش"! در اصل حاصل رقابت دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی اروپا بود. که هر یک به سهم خود، به دلیل محدودیت بازار فروش و... نیازمند یک ماجراجوئی برون مرزی بود. تا هم ناتوانی خویش را در حل و فصل معضلات داخلی لاپوشی کند و هم با توسل به "ناسیونالیسم"! اشاعه نوعی "میهن پرستی"! جنبش سوسیالیستی کارگران را در سرزمین پایگاه درهم بکوبد. اتفاق انگلیس و فرانسه و روسیۀ تزاری در چارچوب جنگ اول جهانی، ضمن توافق برسر تقسیم "غنائم"! قصد آن داشت تا ژرمنﻫﺎ را از بالکان دور ساخته و از بازار شرق محروم نماید. در مقابل، ژرمنﻫﺎ نیز، ضمن سازش با سلطان و سازماندهی جبههﺍﯼ آلمانی ــ اسلامی، هدف مشابهی را دنبال می کردند. پس "اسلام" خواهی یکی و "استقلال" دهی دیگری، ترفندهای متقابلی بودند که می بایست خصلت راهزنانه و توسعه طلبانۀ جنگ اول جهانی را پنهان نمایند. جنگ اول جهانی، که با اشاعۀ نوعی "ناسیونالیسم"! تلاش مذبوحانۀ "پان اسلامیستی"! همراه بود، زمینۀ قلع و قمع مخالفان سیاسی حکام وقت و سرکوب مبارزات استقلال خواهانه در شرق و جنبش سوسیالیستی کارگران در غرب را فرآهم کرد. چون "آرامش" پشت جبهه، یعنی همان خفقان داخلی، از الزامات هر ماجراجوئی برون مرزی است.
ادامه دارد
* * * * * * *
در حاشیۀ فیلم مستند الماسی برای فریب
سخن هفته
نقل از فیس بوک توفان
20 خرداد 1390
پخش فیلم مستند الماسی برای فریب در تلویزیون جمهوری اسلامی وتبلیغ نفوذ سازمان اطلاعات اسلامی در اپوزیسیون خارج، هدفی جز بی اعتبار کردن جنبش دمکراتیک 22 خرداد 88 را ندارد. رژیم از همان آغاز اعتراضات مردم، این جنبش را به امپریالیسم و صهیونیسم نسبت داد تا اعمال جنایتکارانهﺍش را محق جلوه دهد.تهیۀ چنین فیلمی در خدمت همین سیاست ارتجاعی است و پدیدۀ تازهﺍﯼ در تاریخ سی و دوسالۀ جمهوری اسلامی نیست. اما این نیز حقیقت دارد که امپریالیستﻫﺎ و صهیونیستﻫﺎ نیز تلاش کرده و هم چنان می کنند تا با نفوذ در این جنبش آن را به مسیری سوق دهند که در نهایت منافع آنها را درایران و منطقه تأمین نماید.کمک مالی امپریالیست آمریکا به اپوزیسیون ارتجاعی و ناسیونال شووینیستﻫﺎﯼ رنگارنگ بر کسی پنهان نیست.حزب ما بارها تأکید کرده است که جنبش مردم ایران باید در مسیر پیشرفت خود در خدمت راهبردی انقلاب و در خدمت استقرار نیروهائی باشد که دمکراسی را با مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی پیوند زند و ایران را در عرصۀ مبارزۀ اجتماعی گامی به جلو سوق دهد. درغیر این صورت نیروهای مترقی باید از حرکت سلطنت طلبان که خواهان براندازی رژیم اسلامی هستند تا امپریالیستﻫﺎ و صهیونیستﻫﺎ که برای غارت بیشتر مردم با جمهوری اسلامی در افتادهﺍند حمایت نمایند.عدم مرزبندی با امپریالیسیم و صهیونیسم و تکیه به شعار همه با هم حول محور سرنگونی جمهوری اسلامی فرجامی جز شکست و سرخوردگی نخواهد داشت.فیلم مستند الماسی برای فریب، به معرفی اپوزیسیونی می پردازد که آلوده به سیاستﻫﺎﯼ امپریالیستی است که از تجاوز به افغانستان و عراق و لیبی الهام می گیرد و مشوق دخالت امپریالیستﻫﺎ در امور داخلی ایران و تعیین سرنوشت مردم ایران است.چنین اپوزیسیونی درمقابل مانور جمهوری اسلامی کاملاً خلع سلاح است و حرفی برای گفتن ندارد. ننگ ابدی بر اپوزیسیونی که جز خرابکاری و خیانت در جنبش هنر دیگری ندارد.وظیفۀ همۀ نیروهای مستقل و ضد امپریالیست و دموکرات است که ضمن پیکار علیۀ جمهوری جهل و جنایت اسلامی به افشای این اپوزیسیون ضد انقلابی و خود فروخته نیز بپردازند و در خنثی کردن توطئهﻫﺎﯼ مزدوران امپریالیست کمر همت بندند.
* * * * * * * * *
به مناسبت سیﺍمین سالگرد جانباختن رفیق نبی مفیدی کمونیست جوانیادی از رفیق نبی مفیدی
تیرماه امسال سیﺍمین سالگرد قتل ناجوانمردانۀ رفیق نبی مفیدی است. در تیرماه سال 60 دهﻫﺎ تن از رزمندگان متشکل در حزب کار ایران ( توفان) به جرم آزادیخواهی و آرمان کمونیستی به جوخهﻫﺎﯼ اعدام سپرده شدند. در تابستان سال 60 رفیق جانبرارروحی، نادر رازی، اصغرپهلوان، یدالله پهلوان،رضا محمد پور، بهرام رازی، مهدی شیر خدا، مسعود نائبیان، داریوش انصاری، شاهرخ اسفراینی، منوچهرتهرانی... با شجاعتی بی نظیر بر سر آرمان خود ایستادند، از حزبشان قاطعانه دفاع کردند و با فریاد نه به جمهوری اسلامی، نه به استبداد و فاشیسم تیرباران شدند. ما در اینجا با انتشار اعلامیۀ حزب که در همان سال به مناسبت ترورکمونیست جوان رفیق نبی مفیدی صادر گردید یاد این رفیق و همۀ توفانیﻫﺎﯼ جانباخته در سال 60 و تمامی انقلابیونی که در راه آزادی و انقلاب جان باختند را گرامی می داریم. عزم و ارادۀ خلل ناپذیر رفیق نبی سرخ و جوان ما در پیگیری در راه آرمان زحمتکشان درس بزرگی است برای تمام جوانان پویندۀ راه آزادی طبقۀ کارگر. باشد که در راه تحقق اهداف انسانی این رفقا یعنی محو نظام سرمایهﺪاری و استقرار سوسیالیسم و دمکراسی واقعی کوشا و موفق باشیم.
خاطره شان گرامی و راهشان پر رهرو باد!
گل نشکفتۀ من
ای آماج تیرهای زهرآگین!
از غنچه لبانت خون میریزد
خونابۀ جگر
رفیق نبی در یک خانوادۀ زحمتکش در کنار آغل گوسفندان به دنیا آمد. پدرش چوپان بود ولی او هرگز پدرش را ندید. رفیق نبی در زمان مرگ ١٤ سال داشت.
در کودکی مفهوم گرسنگی و فقر و بدبختی را می شناخت. زندگی او در کنار گوسفندان در آغل تنگ و تاریک٬ کار طاقت فرسا و شبانه روزی مادر پیر و زحمتکش که با جمع آوری و فروش سبزیﻫﺎﯼ جنگلی و شستن لباس اربابﻫﺎ٬ و خواهر کوچکش که در آمل کلفتی می کرد و با بیگاری برادرش توسط ارباب که سالانه ١٥۰۰ تومان به او مزد می داد٬ و اختلاف محیط زندگی خود و ارباب که در نزدیکی آغل آنها زندگی می کردند٬ همه و همه عواملی بودند که قلب و روح لطیف نبی بلشویک ما را می آزرد. رنج و سختی زندگی از او جوانی با شهامت و دلیر و پر نشاط ساخت. هیچگاه از مشکلات راه نمی هراسید. با کمی سن ذرهﺍﯼ از کار و کوشش در راه آرمان والای زحمتکشان باز نمی ایستاد. در مدرسه٬ نبی کودکی پر شور و نشاط و خستگی ناپذیر بود و به همین خاطر همه او را دوست می داشتند. در سن ده سالگی توسط معلم بزرگ خود رفیق جان برار روحی با آٽار حزب آشنا شد. در بین دانش آموزان از محبوبیتی خاص برخوردار بود. کمتر دانش آموزی که او را می شناخت از مرگ این شهید نگریست. رفیق نبی همواره با کوله باری از کتابﻫﺎﯼ خوب به روستا می رفت و برای کودکان و جوانان هم سن و سالش می خواند و آنها را آگاهی می داد و با درد و زندگی مردم زحمتکش آشنا میساخت. پیوسته بچه ها را به مطالعه کتابهای خوب و کمک به زحمتکشان تشویق می کرد. درآستانۀ انقلاب همه روزه بچهﻫﺎﯼ مدرسه را جمع می کرد و تظاهرات متعددی به راه می انداخت. رفیق نبی به خاطر هوش و ذکاوت بی نظیر و تحت سرپرستی و تعلیم معلم بزرگ خود رفیق جان برار در مدتی کوتاه رشد بیسابقهﺍﯼ نمود و بعد از ایجاد تشکیلات دانش آموزی "شنبۀ سرخ" به عضویت آن درآمد و با کوشش زیاد به کار مداوم و پیگیر در کارهای حزبی و دانش آموزی پرداخت. فعالیت بی وقفۀ رفیق با آن سن کمش زبانزد خاص و عام گردید و کمتر کسی را در محمود آباد و حومه می توان یافت که او را نشناسد. از آنجائی که در مدرسه همیشه از خواستﻫﺎﯼ به حق دانش اموزان پیگیرانه دفاع می کرد٬ پیوسته مورد آزار و اذیت فالانژها و مرتجعین قرار می گرفت ولی فشارهای روحی و جسمی و حملهﻫﺎﯼ ناجوانمردانه که به او می شد٬ پرچم حزب را همچنان برافراشته نگاهداشته و از آن دفاع می کرد. در روستای محل زندگیش چندین بار فالانژها و مرتجعین او را تهدید به مرگ کردند. او حتی از ٣۰ خرداد ٦۰ که ترور و اختناق سایۀ شوم خود را بر پهنۀ کشور گسترده بود٬ و اکٽر رفقای محمودآباد فراری شده بودند٬ هم چنان به مبارزۀ خود ادامه داده و همین امر باعٽ گردید که بارها توسط مزدوران رژیم تهدید به مرگ شود. وضعیت پیش آمده باعٽ گردید که رفیق همراه مادرش به ییلاق برود.سرانجام در ١٦ تیر ماه ٦۰ به هنگامی که برای خبرگیری از حال و روز رفیق دربند جانبرار روحی که در آن زمان در زندان بابلسر به سر می برد٬ عازم محمود آباد بود٬ در راه پاسداران مزدور رژیم او را تنها دیده و از آنجائی که منتظر چنین روزی بودند٬ به جای این که او را دستگیر کنند (چون می دانستند دستگیری و سرانجام مرگ رفیق ١٤ ساله خشم و اعتراض مردم محمود آباد را به دنبال خواهد داشت) با یک تصادف ساختگی به شهادت می رسانند و جنازۀ غرق در خون و بیجان او را در کنار جاده انداخته و دور می شوند.جنایتی که مزدوران خون آشام خمینی در حق این فرزند راستین خلق و این کمونیست کوچک روا داشتند٬ در عصر کنونی بی سابقه است. عزم و ارادۀ خلل ناپذیر رفیق نبی سرخ و جوان ما در پیگیری در راه آرمان زحمتکشان درس بزرگی است برای تمام پویندگان راه آزادی طبقۀ کارگر.
جاویدان باد یاد کمونیست جوان ما رفیق نبی!
نوشتۀ زیر قسمتی از نامۀ رفیق جوان٬ چوپان کوچک٬ رفیق شهید نبی مفیدی می باشد که درهفته نامۀ توفان شماره 43 ارگان مرکزی حزب آذر ماه 1358 به چاپ رسید. این نامه نشانگر قلب آزرده از کینۀ وی به استٽمارگران و در عین حال امید به آیندهﺍﯼ روشن برای زحمتکشان می باشد.
"زمانی که شاه بود٬ آزادی نداشتیم و نمی توانستیم حرف بزنیم. ما مبارزه کردیم تا رژیم پهلوی نابود شد. ما هزاران جوان کشته دادیم تا آزادی به دست بیاوریم. اینها که جوانان ما را شکنجه می دادند٬ چرا اعدام نشدند؟
حال می گویند آدم خوبی شدهﺍیم٬ آقای بازرگان! تا آمریکا و چین و شوروی دشمن ما هستند٬ ما باید با توده باشیم. اگر با توده نباشیم٬ نمی توانیم مبارزه را ادامه دهیم. ما باید کمونیستﻫﺎﯼ دلیری باشیم٬ حق را بگوئیم و سرمایهﺪاران را نابود کنیم٬ ما این حکومت را نمی خواهیم٬ حکومتی که ظلم و ستم باشد باید نابود شود. اگر از ما نمی ترسید بگذارید ما هم حرف بزنیم. تا حکومت ما کارگری نشود٬ هیچ چیز درست نمی شود. اینها نمی توانند هیچ چیز را درست کنند.(.......) دهقان هیچ چیز ندارد. مادرم از صبح تا غروب درد و رنج می برد٬ ولی هیچ چیز نداریم بخوریم. مادرم می رود علف را می چیند تا برای ما از فروش آن غذا تهیه کند.(..........) من اگر زندگی خود را می بینم خراب است٬ باید مبارزه را ادامه بدهم. هر جا ظلم و ستم باشد مبارزه ادامه دارد. شاه به ما ظلم و ستم می کرد. آیا نه؟
ما باید راه لنین و استالین را ادامه بدهیم. اینها آدمهای خوبی بودند. اول شوروی دوست ما بود٬ وقتی لنین و استالین فوت کردند٬ حکومت آنها سرمایهﺪاری شد.
درود بر لنین و استالین
در بهار آزادی٬ جای شهدا خالی٬ راه شهدا باقی"
یاد تمامی جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!
* * * * * * * * *
سوریه به کجا می رود؟
درحاشیۀ نشست اپوزیسیون سوریه در ترکیه
تظاهراتﻫﺎﯼ ضد دولتی درسوریه هم چنان ادامه دارد.این مبارزات که با الهام از انقلاب تونس و مصر آغازیدن گرفت رژیم مستبد بشار اسد را شدیداً در تنگنا قرارداده است.رژیم دیکتاتوری سوریه تا کنون جز سرکوب و ارعاب پاسخ دیگری به خواستهﻫﺎﯼ مردم نداده است.مطالبات مردم در کلییتﺍش دموکراتیک و علیۀ زورگوئیﻫﺎﯼ نظامی است که ظاهراً شکل جمهوری دارد اما عملکردش موروثی سلطنتی است و با یک رژیم متعارف دموکراتیک فرسنگﻫﺎ فاصله دارد. رژیم بشار اسد ناتوان از پاسخ به مطالبات مردم به چماق و کشتارمتوسل شده و عملا ًزمینۀ دخالت امپریالیستﻫﺎ در امور داخلی سوریه را فراهم آورده است. امپریالیستﻫﺎ با دامن زدن به بحران سوریه و تبلیغات سرسام آور در مورد نقض حقوق بشر در این کشور و حمایت از آن بخش از اپوزیسیون خود فروخته که از سیاستﻫﺎﯼ استعماری الهام می گیرد گام به گام در پی تحقق همان سناریوئی است که در لیبی جریان دارد. طرح پیشنهادی محکومیت دولت سوریه در شورای امنیت سازمان ملل متحد پیش زمینۀ این سناریو بود که با وتوی چین و روسیه مواجه گردید و آن را به شکست کشانید، تحریم اقتصادی سوریه توسط اتحادیۀ اروپا و تبلیغ محاکمۀ بشار اسد در دادگاه بینﺍلمللی لاهه ... همه درجهت همان سیاستی است که به منظور سرنگونی رژیم سوریه تدوین و طرح شده است. لیکن توطئۀ امپریالیستﻫﺎ و در رأس آن آمریکا به این زودیﻫﺎ پایان نخواهد گرفت و آنها برای مشروعیت بخشیدن به سیاستﻫﺎﯼ تجاوزکارانهﺍشان به رأی شورای امنیت سازمان ملل متحد نیازمندند تا در ادامۀ آن بتوانند تحت لوای دفاع از حقوق بشر و پیش گیری از قتل عام مردم سوریه به سوریه تجاوز نمایند و با سرنگونی رژیم بشار اسد رژیمی را در مسند قدرت بنشانند که حافظ منافع بی چون و چرای آنها در منطقه باشد.
اخیراً اپوزیسیون سوریه متشکل از چندین جریان سیاسی که در آنتالیا ــ ترکیه گرد آمدند مردم را فراخواندند تا با سرنگونی رژیم بشار اسد به نظام استبدادی و سرکوبگر او پایان دهند و زمینه را برای استقرار یک حکومت دموکراتیک و مردمی که از حقوق همۀ آحاد ملت، اعم از اقوام و اقلیتﻫﺎﯼ گوناگون ملی و مذهبی فراهم آورند. طبق قطعنامۀ پایانی این کنفرانس، ضمن حمایت و همدردی با مبارزات مردم سوریه اما مخالفت آشکار خود را نیزبا هر گونه دخالت نظامی خارجی اعلام داشته و از تمامیت ارضی میهن دفاع نموده است. لیکن بخشی از همین اپوزیسیون موافقت خود را با دخالت نیروهای خارجی در امور داخلی سوریه و محاکمۀ بشار اسد در دادگاه بینﺍلمللی لاهه اعلان داشته است. در همین رابطه یکی از هئیتﻫﺎﯼ نمایندگی این کنفرانس که پایگاه آن در واشنگتن است به نمایندگی از محمد آل عبدالله به روزنامۀ گاردین چنین گفت:
» باید سیاست شورای امنیت سازمان ملل متحد در قبال معمر قذافی را به فال نیک گرفت. ما نیز به چنین قطعنامهﺍﯼ در مورد رژیم سوریه نیازمندیم. «
نیروئی که با اتکا به امپریالیسم و مزدوران خارجی به دنبال سرنگونی رژیم بشار اسد باشد ماهیتاً ارتجاعی تر و عقب مانده تر از رژیم کنونی سوریه است و نیروهای سالم و مستقل اپوزیسیون باید هوشیارانه حسابشان را از نوکران و نیروهای حامی امپریالیسم و استعماری جدا کنند و مستقلاً و با تکیه به مردمشان برای آزادی و دمکراسی برزمند.
امپریالیسم آمریکا با حمایت زیرکانه و کمک مالی به بخشی از اپوزیسیون حامی استعمار نقابﻫﺎ را دریده و با اشک تمساح ریختن برای مردم سوریه به دنبال مداخلۀ مستقیم نظامی در سوریه است.حزب ما درمقالات گذشته به افشای این سیاست ارتجاعی و تجاوزکارانه پرداخته و آن را شدیداً محکوم کرده است. ما در مقالۀ توفان 135 خرداد ماه 1390 در مورد جاپای سازمانﻫﺎﯼ جاسوسی در سوریه نوشتیم که:
» در اواخر ماه آوریل 2011 مطبوعات جهان بر اساس اسناد منتشر شدۀه دولت آمریکا خبر دادند که از زمان دولت جرج بوش امپریالیست آمریکا مبلغ 6 میلیون دلار به اپوزیسیون خود فروختۀ سوریه برای سرنگونی رژیم سوریه کمک کرده است. مارک تنر Mark Toner سخنگوی ادارۀ خارجی آمریکا در مورد این کمکﻫﺎ اظهار داشت: "ما از سازمانﻫﺎﯼ گوناگونی که در سوریه، آزادی و دموکراسی طلب می کنند، حمایت می کنیم". روزنامۀ واشنگتن پست افشاء کرده است گردانندگان فرستندۀ تلویزیونی بارادا Barada که امواجش از لندن به سوریه ارسال می شود و با کمک مالی "سیا" در سال 2009 بنیانگذاری شده است از دریافت کنندگان این کمکﻫﺎ بودهﺍند. از آغاز شورشﻫﺎﯼ مردم در سوریه فعالیتﻫﺎﯼ این فرستنده بر اساس همان گزارشات گسترش فراوان یافته است. طبیعتاً چنین اپوزیسیون خود فروختهﺍﯼ که هوادار "دموکراسی" و ضد "استبداد" حزب بعث است، در قبال دریافت این کمک، حاضر نیست اشغال سرزمین سوریه را توسط اسرائیل محکوم کرده و جنایات صهیونیستﻫﺎ را افشاء کند. این اپوزیسیون همدست امپریالیست در منطقه است و در فردای تحولات سوریه هوادار استقرار رژیمی است که به مصالح ملت سوریه و خلقﻫﺎﯼ منطقه خیانت کند. در میان ما ایرانیﻫﺎ نیز از این قبیل اپوزیسیون وجود دارند که با دریافت کمک از سازمان سیا برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خود را دموکرات جلوه داده ولی به اسارت ایران در فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی صحه می گذارند. «
حمایت از مبارزۀ مردم سوریه و ممالکی با همین ماهیت، متناسب با تحول و تکامل شعارها و خواستﻫﺎﯼ سیاسی ترقیخواهانه و انقلابی این جنبشﻫﺎ است. اگر قرار باشد در سوریه یک رژیم عقب ماندۀ مذهبی بر سر کار آید که خواستﻫﺎیش به مراتب عقب مانده تر از رژیم بشار اسد بوده و نه تنها حقوق دموکراتیک مردم را نادیده بگیرد، بلکه منافع ملی کشور و استقلال آن را نیز نابود سازد است و یا یک رژیم غیر مذهبی قدرت را کسب کند که همدست آمریکا در منطقه باشد و جای خالی حُسنی مبارک را پر کند، چنین جنبشی را نمی توان مورد حمایت قرار داد. محصولات این جنبش رژیمی است که از رژیم بشار اسد به مراتب ارتجاعی تر و عقب مانده تر و وابسته به امپریالیسم و نوکر صهیونیسم است. تنها جنبشﻫﺎئی در این ممالک از جمله سوریه قابل حمایتﺍند که حکومتی مترقی تر، پیشرفته تر و مقاوم تر و مبارز تر در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم در مقایسه با رژیم کنونی سوریه بر سر کار آورند. یعنی حکومتی دموکراتیک و متکی بر مردم در عین حفظ جهات ضد صهیونیستی و ضد امپریالیستی این حکومت. روشن است که اعمال نفوذ اجانب در سوریه خطر پیدایش لیبی دیگری را در ابعاد وحشتناک تر در منطقه در پی دارد و این از نظر مردم سوریه و منطقه، پنهان نیست. بشار اسد با سرکوب وحشیانۀ مردم فرصتﻫﺎﯼ طلائی فراوانی را برای ایجاد یک وحدت دموکراتیک در میان خلق سوریه از دست داده است. کشتار مخالفین که جنازهﻫﺎﯼ آنها برای امپریالیستﻫﺎ بیشتر سود آور است تا برای خود مردم، به انزوای بشار اسد و ضربه پذیریش بیشتر کمک می کند. تجربۀ سوریه و لیبی نشان می دهد که رژیمﻫﺎﯼ ولایت فقیهی که به مردمشان متکی نیستند حتی قادر نخواهند بود از تمامیت ارضی کشورشان در مقابل دسیسهﻫﺎﯼ امپریالیستی دفاع کنند و مردم این کشورها سرانجام این رژیمﻫﺎ را سرنگون خواهند ساخت. روش این دولتﻫﺎ در اِعمال استبداد در درون کشور، وضعیت سیاسی را به بن بست می کشاند و دست نیروهای مترقی درون این ممالک را می بندد و امکان مانور سیاسی را برای آنها به شدت سخت می سازد.
وظیفۀ مارکسیست لنینیستﻫﺎﯼ سوریه است با دخالت فعال در جنبش ضد اختناق و دیکتاتوری و پیوند مطالبات دموکراتیک مردم با مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی مهر خود را بر جنبش بکوبند و آن را به سرمنزل مقصود رهنمون سازند. تنها شرکت نیروهای انقلابی و به ویژه مارکسیست لنینیستﻫﺎ در این جنبشﻫﺎ و تلاش برای کسب رهبری آنهاست که تضمین پیروزی این جنبشﻫﺎ خواهد بود. این جنبشﻫﺎ باید با جنبش طبقۀ کارگر برای رهائی خویش پیوند بخورند.
وضعیت سوریه و لیبی باید هشداری به رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی ایران باشد. با سرکوب و آدمکشی نمی توان به بقاء حکومت کمک کرد. پافشاری بر سر غارت کشور و سرکوب مردم فضای عمومی را به نفع اشغال کشور توسط نیروهای بیگانه فراهم می سازد. وقتی مشتی مافیای در قدرت به خواست مردم تن در ندهند و از هیچ خودسری و بی قانونی و جنایتی رویگردان نباشند. وقتی جان مردم به لب رسید دیگر نمی توانند در شرایط خفقان و فقدان سازمانﻫﺎﯼ سیاسی مردمی، بین بد و بدتر مرز روشنی را تشخیص دهند و آن وقت آغاز فاجعه است و این رژیمﻫﺎ مسئول مستقیم این فاجعهﺍند که در تاریخ به زشتی از آنها یاد خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر