۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه


روشنفکر کیست؟

مقاله ای از توفان شماره 39 ارگان سیاسی مشترک سال چهارم دورهﻯ پنجم ــ بهمن ماه 1376ــ فوریه 1998.

 

پارهﺍﻯ واژهﻯ تاریک فکر را در مقابل واژهﻯ روشن فکر قرار می دهند و بر این باورند که تاریک فکران مرتجعﺍند و عقبگرا و روشنفکران به پیشرفت و ترقی و تعالی بشر می اندیشند.اگرچه شاید این نوع اظهار نظر از نیت پاک سرچشمه بگیرد، لیکن این تعریف علمی نیست و معتقدان به آن را دچار مشکلات در بحث خواهد کرد. از نظر کمونیستﮬﺎ، روشنفکران یک جامعه کسانی هستند که با کار فکری سر و کار دارند، اعم از اینکه مترقی باشند یا مرتجع، انقلابی باشند یا ضد انقلابی، تعهدی به مردمشان داشته باشند و یا نسبت به سرنوشت آنها بی تفاوت باشند. مارکسیستﮬﺎ کار فکری را در مقابل کار یدی قرار می دهند و محمل آنها در حقیقت کارگران و دهقانان و مجموعهﻯ زحمتکشان هستند که به طور عمده با کار یدی به گذران زندگی مشغولند. اگر کارگری به منافع طبقاتی خود واقف باشد و به عضویت حزب کمونیست درآید، وی را تبدیل به روشنفکر نمی کند، وی کارگر می ماند. ولی یک کارگر انقلابی و مترقی، یک انسان واقعی. تداخل مفاهیم کار بحث را مشکل می کند و راه را برای هرگونه تحریف و مشوب کردن افکار باز می گذارد.

این تصور باطل وجود دارد که گویا فقط شعرا، نویسندگان، هنرپیشگان، هنرمندان و نظایر آنها روشنفکر محسوب می گردند و سایر مشاغل که به کار فکری سر و کار دارند، روشنفکر نیستند. یک دکتر و یا مهندس را در نظر بگیرید، آنها نیز از قشر روشنفکران هستند. چون با کار فکری سر و کار دارند. دکتری پیدا می شود که به جای طبابت که تخصص وی است، عملاً تاجر است و با کالائی به نام جان مردم معامله می کند. بیماران خود را به صورت "آکورد" معاینه کرده و حق درمان کلان از آنها می گیرد. نمونهﻯ این پزشکان را ما در ایران کم نداریم. آنها به امری که فکر نمی کنند، جان مردم است، خدمت به بشریت و همنوعان خود است. تا بیماری توانائی مالی نداشته باشد، از درمان وی سرباز می زنند. در مورد مهندسان نیز وضع بهتر از این نیست. آنها به اختراعاتی می پردازند که جان بشریت را تهدید می کند، مینﮬﺎﻯ جنگی، آلات قتالهﻯ شکنجه و کشتار دستجمعی و یا فردی از این نمونهﮬﺎ فراوان هستند. آنها از راه علم خود، از راه کار فکری خود مال و مقام می اندوزند و جسم مردم را در معرض خطر قرار می دهند و یا نابود می کنند. این روشنفکران که پزشکان نازی و فاشیست که بر روی اسرای جنگی آزمایشات علمل می کردند، از زمرهﻯ آنها هستند، ننگ بشریت اند و از زمرهﻯ روشنفکران مرتجع محسوب می گردند. ضرر آنها به افراد و یا به جماعت می خورد. دامنهﻯ نتایج تأثیرات فکری آنها محدود و یا نامحدود است. لیکن روشنفکرانی هستند که با خلق اثری ارتجاعی و ضد بشری در قالب واژهﮬﺎﻯ مردم پسند و بزک شده، نه جسم، بلکه روان مردم را صدمه می زنند. اجتماعی را به راه کج می کشانند، این روشنفکران مانند آن دکتر ناظر مرگ یک نفر یا صد بیمار خود نیستند، آنها فرمان قتل روحی اجتماع را صادر می کنند، آنها نیز مرتجعﺍند ولی تأثیرات افکار آنها محدود نیست، نامحدود است و لذا فجایعی به بار می آورد که به مراتب خطرناک تر است. تاریخ از این روشنفکران کم به خود ندیده است، هیتلر، ترومن، جانسون، نیکسون، ریگان،  شاه، خمینی،.... روشنفکران را فقط بر اساس تعهدی که به بشریت و منافع جمع و حرکت در راستای تاریخ تکامل بشریت دارند، می توان به مرتجع و مترقی، انقلابی و یا ضد انقلابی تقسیم کرد و نه بر اساس این که "منِ نوعی" از وی خوشم بیاید و یا بدم بیاید. در زمان پهلوی، روشنفکران کمی نبودند که علیرغم دانش وسیعی که داشتند، در خدمت بقای رژیم پهلوی قلم می زدند و یا رفتار می کردند، نمی شود آنها را چون شاه پرست بودند و رژیم ستم شاهی را تبلیغ می کردند، فاقد کیفیت علمی دانست. هم اکنون نیز تاریخ نویسان با معلوماتی هستند که روشنفکرند و طوری تاریخ ایران را بررسی می کنند که گویا هنوز ساواک بر سر کار است و انقلابی در ایران صورت نگرفته است. آنها پیام انقلاب  شکوهمند 22 بهمن را درک نکردهﺍند. البته در جامعهﻯ طبقاتی، در جامعهﺍﻯ که گروه بندیﮬﺎﻯ سیاسی و اقتصادی با تناقض منافع زندگی می کنند و خوشبختی بخش ناچیز حاکم بر فلاکت اکثریت وسیع محکوم استوار است، روشنفکران نیز در این شرایط مادی پیش یافته، پا به عرصهﻯ وجود می گذارند و پرورش می یابند و عمل فردی و یا اجتماعی آنها در هر صورت در خدمت بخشی از جامعه قرار می گیرد. اگر عمل فردی دکتر و یا مهندس دامنهﻯ محدود اجتماعی داشته باشد، در مورد فیلم سازان، نویسندگان، خبرنگاران و روزنامه نویسان وضع به این منوال نیست؛ دامنهﻯ تأثیر کار آنها وسیع تر است زیرا مخاطب آنان اجتماع است. آنها اثر خود را برای ارضاء روان شخصی خود خلق و در تیراژ بالا منتشر نمی کنند، بلکه می خواهند آن را برای دیگران به میدان آورند و جامعه را با آن اثر مورد تأثیر قرار دهند. کار آنها چه بخواهند و چه نخواهند، یک کار اجتماعی است و در اینجاست که میان دامنهﻯ تأثیرات کار آنها و دکتران و مهندسان و آموزگاران و نظایر آنها تفاوت فاحشی بروز می کند. این ارزیابی علمی نشان می دهد که کانونﮬﺎﻯ نویسندگان، چه بخواهند و چه نخواهند، چه به این امر واقف باشند و چه نباشند، چه، خود را به کوچهﻯ علی چپ بزنند و چه بر حقیقت متکی گردند، کار اجتماعی انجام می دهند و باید بپذیرند که مردم نیز باید کار آنها را از روی خدمتی که به منافع مردم می کنند و تعهدی که نسبت به ارزشﮬﺎﻯ والای بشری دارند، مورد داوری قرار دهند. نویسندگانی که خود را غیر سیاسی می دانند و نمی خواهند با سیاست کار داشته باشند، یا غافلند از این که با اشاعهﻯ این فکر به استمرار سُلطهﻯ حاکمیت متعفن کنونی مبادرت می ورزند و یا ریگی به کفش دارند که همین نیت را با بازی با کلمات و پناه بردن به عبای "ادبیات غیر سیاسی"، "هنر برای هنر" اجراء می کنند.

زنده یاد مترجم نامی محمد قاضی که همین چندی پیش درگذشت و یادش گرامی باد، زمانی که حنجرهﺍش را به علت بیماری سرطان در آلمان جراحی کرده بودند، در ده شب شعر با یاری دخترش اعلام کرد  که در ایران محمد رضا شاهی، که حق بیان وجود ندارد، چه نیازی به حنجره است. مردم حق شناس ایران زار، زار می گریستند زیرا در این گفتار درد دل خود را، بازتاب آلام اجتماع را می دیدند. آنها به قاضی، به سعید سلطان پور، غلامحسین ساعدی، سعیدی سیرجانی ارج می گذارند و می فهمند که چه کسانی قلم و بیان و فکر و اندیشهﻯ خود را در خدمت آنها نهادهﺍند. این روشنفکران ایران قابل تأسیﺍند و کانون نویسندگان ایران چه در تبعید و چه در ایران باید از این چهرهﮬﺎﻯ درخشان الهام بگیرند و نه از کاسبکاران همه فن حریفی که تا به حال از قَبَل جمهوری اسلامی سیراب می شدند، هم "تبعیدیﺍند" و نام شریف پناهندهﻯ سیاسی را با خود برای روز مبادا حمل می کنند و هم به اروپا برای مرخصی آمدهﺍند، هم از توبره می خورند و هم از آخور و امروز سر در آخور امپریالیسم آلمان دارند تا جای پای آنها را برای ساختن افکار عمومع در آلمان و ایران باز کند. آنها خواب پوست پیاز را می بینند. ولی با داوری مردم ایران چکار می کنند؟ با مقاومت روشنفکران مترقی و انقلابی ایران چکار می کنند که واقعاً تبعیدتﺍند و برای تغییر آب و هوا به اروپا نیامدهﺍند، لحظهﺍﻯ نیز نباید از افشاء این حامیان جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور طفره رفت و در آن تردید به خود راه داد. روشنفکری که در داخل مجیز این رژیم جنایتکار را بگوید و برای وی در خارج کسب وجه و آبرو کند، حق ندارد نامش در کنار نام روشنفکران انقلابی و جان باختهﻯ ایران قرار گیرد. این توهین و خیانت به احساس مسئولیت انقلابی، وفاداری به خلق، اندیشیدن به سرنوشت 60 میلیون ایرانی و قربانی کردن منافع تنگ شخصی در پای منافع مشترک جمعی است. چراغ عمر چنین روشنفکران گمراهی بی نور است. و ما باز تکرار می کنیم:

 

» رهنمائی کی توانی    ای که ره خود ندانی .«

هیچ نظری موجود نیست: