به بهانۀ شصت ودومین سالگرد تصویب حقوق بشر
(10 دسامبر1348)
فریدریش انگلس در اثر جاودانی خود "آنتی دورینگ" (بر ضد دورینگ) دربارۀ مقولات تاریخی ــ اجتماعی نظیر آزادی، برابری و حقوق انسانی بر ضد نظریات آقای دورینگ بپاخاسته و ماهیت تساوی طلبی و حقوق انسانی مورد ادعای بورژوازی را برملا ساخته است وی می نویسد:
» همین که در اثر پیشرفت اقتصادیِ جامعه، خواست آزادی از قید و بند فئودالی و ایجاد تساوی حقوق از طریق نابودی ناعدالتیﻫﺎﯼ فئودالی در دستور روز قرار گرفت، می باید ابعاد وسیع تری می یافت. اگر این تساوی حقوق برای صنعت و تجارت مطرح می شد، می باید برای انبوه دهقانان هم کمال تساوی حقوقی مطرح شود، دهقانانی که در مراحل مختلف وابستگی سرواژ بسر می بردند و قسمت اعظم ساعات کار خود را بدون اجرت برای اربابان محترم فئودال کار می کردند و علاوه بر آن باید به فئودالﻫﺎ و دولت هم باج و خراج می پرداختند. و راه دیگری جز این نبود که لغو امتیازات فئودالی و آزادی اشراف از مالیات و دیگر امتیازات سیاسی اقشار مختلف نیز درخواست گردد. و از آنجا که انسانﻫﺎ در یک حکومت جهانی نظیر امپراتوری روم زندگی نمی کردند، بلکه در نظامی از دولتﻫﺎﯼ متفاوت و مستقل و در عین حال مرتبط با یکدیگر بسر می بردند، دولتﻫﺎئی که در مرحلهﺍﯼ تقریباً یکسان از تکامل سرمایهﺪاری قرار داشتند، بدیهی بود که خواستﻫﺎ خصوصیتی عمومی و فرارونده تر از مرزهای یک دولت یافت و خواست آزادی و تساوی، به عنوان حقوق بشری اعلام شد. در حالی که خصوصیت ویژۀ حقوق انسانی در سرمایهﺪاری چنان است که مثلاً قانون اساسی آمریکا که نخستین قانونی است که حقوق بشر را به رسمیت می شناسد، در عین حال نیز برده بودن سیاهان آمریکا را هم تائید می کند: امتیازات طبقاتی تحقیر و امتیازات نژادی تقدیس می شود.
برهمگان آشکار است که از لحظهﺍﯼ که بورژوازی از لاک پیشه وری فئودالی سر بر می آورد، از هنگامی که طبقۀ میانه حال قرون وسطی به طبقهﺍﯼ مدرن تبدیل می شود، همواره و ضرورتاً توسط سایهﺍش یعنی پرولتاریا، تعقیب می شود. و به همین منوال هم، خواستﻫﺎﯼ تساوی طلبی بورژوازی با خواستﻫﺎﯼ تساوی طلبی پرولتاریا همراه است (تکیه از توفان). از لحظهﺍی که خواست بورژوازی برای الغاء امتیازات طبقاتی مطرح می گردد، همراه با آن، خواست پرولتاریا برای نابودی خود طبقات مطرح می شود ــ ابتداء در شکل مذهبیﺍش با اتکاء به مسیحیت اولیه و سپس با استناد به تئوریﻫﺎﯼ تساوی طلبی خود بورژوازی ــ پرولتاریا بورژوازی را به بازخواست می کشد که تساوی طلبی نباید فقط ظاهری و در سطح دولت باشد، بلکه باید به طور واقعی و در زمینهﻫﺎﯼ اجتماعی، اقتصادی هم تحقق یابد. و مشخصاً از زمانی که بورژوازی فرانسه از زمان انقلاب کبیر، تساوی بورژواها را در صدر مسائل قرار داد، پرولتاریای فرانسه هم قدم به قدم با خواستﻫﺎﯼ تساوی اجتماعی، اقتصادی به او پاسخ داده است، مساوات به طور عمده به صلای جنگ پرولتاریای فرانسه مبدل شد (تکیه از توفان).
بدین ترتیب خواست مساوات از زبان پرولتاریا معنائی دوگانه دارد (تکیه از توفان). یا ــ آن طور که مشخصاً در اوایل دیده می شود، مثلاً در جنگﻫﺎﯼ دهقانی ــ واکنشی است طبیعی علیۀ بی عدالتیﻫﺎﯼ اجتماعی سر به فلک کشیده، علیۀ تفاوت عظیم فقرا و اغنیاء، اربابان و برده گان، شکمبارگان و گرسنگان، که در چنین حالتی بیان سادۀ غریزۀ انقلابی است و تنها از این جهت است که حقانیت دارد. و یا این که خواستهﺍیست که از واکنش در مقابل تساوی طلبی بورژوازی به وجود آمده، که در مقابل خواستﻫﺎﯼ بورژوازی خواستهﻫﺎﯼ کمابیش درست و پیشرفته تری مطرح می کند و از آن به عنوان وسیلۀ تبلیغاتی استفاده می جوید تا کارگران را با ادعای خود سرمایهﺪاران، علیۀ سرمایهﺪاران بشوراند.
در این مورد، بود و نبود چنین ارادهﺍﯼ به مساوات سرمایهﺪاری وابسته است. در هر مورد، محتوی واقعی خواست تساوی طلبی پرولتاریا، خواست نابودی طبقات است. هرگونه خواست تساوی طلبی که از این خواست فراتر رود، ضرورتاً به خواستی میان تهی منجر می شود «.(آنتی دورینگ بخش 10 اخلاق و حقوق-مساوات).
پرولتاریا که مانند سایه بورژوازی را تعقیب می کند نباید دستآوردهای بورژوازی را در عرصۀ مبارزۀ دموکراتیک و حقوق بشر و تساوی طلبی و... به دور افکند بلکه باید ماهیت این تساوی طلبی، مشروط و ریاکارانه بودن آن را نشان دهد. پرولتاریا همواره آگاه است که انسانﻫﺎ زمانی به حقوق انسانی خویش دست پیدا می کنند که طبقات از بین بروند و تازه در چنین جامعهﺍﯼ حق به مثابۀ میزانی برای سنجش ناعدالتیﻫﺎﯼ اجتماعی ضرورت خویش را از دست می دهد. در جائی که نیروئی برای سرکوب سیاسی و ضایع کردن حقوق انسانﻫﺎ و تکیه بر امتیازات طبقاتی موجود نباشد مفهومی به عنوان "حق" و "حقوق بشر" نیز ضرورت بقاء خویش را از دست می دهد.
به این جهت پرچم مبارزه برای تحقق حقوق بشر در دست پرولتاریا از جنبۀ تبلیغاتی و افشاء دسیسهﻫﺎ و دوروئی بورژوازی مهم است. پرولتاریا می داند که مقولۀ حقوق بشر مقولهﺍﯼ تاریخی و اجتماعی است و به تدریج با تکامل جوامع به صورت نطفه به وجود آمده، تحول یافته در دوران سرمایهﺪاری بالغ گشته و در دوران امپریالیسم پا به سن گذاشته و در دوران گذار به کمونیسم و جامعۀ کمونیستی عمرش به پایان رسیده و زایل می گردد. حقوق بشر امری ابدی و جاودانی و مقدس نیست.
بورژوازی امپریالیستی امروزه می خواهد از "حقوق بشر" که در تناقض کامل با ماهیت تجاوزگرانۀ امپریالیسم قرار دارد پرچم مبارزۀ تبلیغاتی خویش را بسازد. در همۀ جوامع طبقاتی حقوق بشر کمابیش نقض می شود. این نقض حقوق به صورت زندان و شکنجه و اعدام است و یا اشکال نژادپرستانه و ضد خارجی به خود می گیرد. این نقض حقوق بشر به صورت لشگرکشی و آدمکشی با متمدنانه ترین سلاحﻫﺎﯼ کشتار جمعی است. آدمکشی امپریالیسم در یوگسلاوی، عراق و افغانستان از مصادیق بارز نقض حقوق بشر است. امپریالیسم حق حیات را از بشر می گیرد. امپریالیسم خود را به مقامی می رساند که کلاه داوری را بر فرق خویش گذارده و تعیین می کنند که چه کسی برازندۀ این حق است و چه کسی نیست. وی تعیین می کند که ناقض حقوق بشر کیست و چه قیافهﺍﯼ دارد. در دوران امپریالیسم که تصمیمات رنگ جهانی به خود می گیرد این امپریالیسم است که خودش می بُرد و می دوزد و شتر این خیاط باشی روزی در خانۀ همه خواهد خوابید. نقض حقوق بشر در ماهیت امپریالیستﻫﺎست. امپریالیستﻫﺎ با قدرت توپخانۀ تبلیغاتی بی نظیر تاریخی خویش، با قدرت عظیم ماشین افکارعمومی سازی خویش پذیرش جنایات امپریالیستﻫﺎﯼ متمدن و "سکولار" و مدرن را به امری متعارف و عام بدل می کنند. چنین جنایاتی توسط بورژوازی امر جدیدی نیست. آقای دورینگ در کتاب خویش در نزاع میان دو گروه از انسانﻫﺎ به توجیه چنین اعمال زشتی دست زده و می نویسد:
» چنان چه یکی از آنها بر اساس علم و حقیقت و دیگری بر اساس خرافات و پیش داوری عمل کند... در چنین حالتی معمولاً باید جریانات مخالف یک دیگر به وجود آیند... و در مرحلۀ معینی از این بی لیاقتی، ناپختگی و شرارت باید تصادماتی رخ دهد... این تنها بچهﻫﺎ و دیوانگان نیستند که قهر، آخرین حربه علیۀ آنهاست. خصوصیت دستجات طبیعی و یک طبقۀ متمدن انسانﻫﺎ می تواند برای تحمیل خواستﻫﺎﯼ خصمانه و نابجای خود، تبدیل این خواسته به حلقهﺍﯼ از رابطۀ اجتماعی را به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل سازد. ارادۀ بیگانه هم هنوز در اینجا ارادهﺍﯼ متساویﺍلحقوق است، ولی به علت نابجا بودن این خواست و عملکرد خصمانه و مضرانهﺍش، ایجاد فعالیت برای برقراری تعادل را موجب می شود، و اگر در اثر اعمال قهر متحمل رنج شود، در چنین حالتی تنها ثمرۀ بیعدالتیﺍش است که حاصلش می گردد. ...«
بر این اساس آن نیروئی که خویش را عالم و حقیقت خواه می نماید محق است نیروی دیگری را که خرافاتی بوده و پیشداورانه عمل می کند و به علت بی لیاقتی و ناپختگی و شرارتش موجبات تصادمات را ایجاد کرده است با اعمال قهر خویش مطیع سازد. این اعمال قهر چنین توجیه می شود که برای ایجاد حلقهﺍﯼ از رابطۀ اجتماعی به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل شده است. این اعمال قهر خصمانه ایجاد فعالیتی برای برقراری تعادل است. البته تعادلی که قوای قهریه خواهان آن است.
فریدریش انگلس در همان کتاب با تکیه بر این طرز تلقی می نویسد:
» "تساوی کامل" این دو اراده را از بین برده و اخلاقی به وجود آورد که مطابق آن همۀ جنایتﻫﺎﯼ دولتﻫﺎﯼ غارتگر متمدن علیۀ خلقهای عقب مانده و حتی عملیات مشمئز کنندۀ روسﻫﺎ در ترکستان توجیه پذیر باشد. هنگامی که ژنرال "کافمن Kaufmann " در تابستان 1873 بر قبیلۀ جمود از قبایل تاتار شبیخون زد، چادرهایشان را سوزاند و زنان و کودکان را به نحو "مرسوم قفقازی" آن گونه که دستور بود قطعه قطعه کرد، مدعی شد که به علت خواست نابجا و خصمانۀ جمودها وبه خاطر تبدیل این خواست به حلقهﺍﯼ از روابط اجتماعی، همۀ این اعمال ضرورتی اجتناب ناپذیر و وسایل به کار برده شده هدفمند بوده و کسی که هدف را می خواهد باید وسیله را هم بخواهد...«.
خواننده می تواند به جای نام آقای کافمن نام جرج دبلیو بوش را بگذارد و به جای قبیلۀ جمود نام صدام حسین و یا کشور عراق را به کار برد. نظریاتی که انگلس در میان سالﻫﺎﯼ 1877تا 1878بیان کرده هنوز تازه گی خود را حفظ کرده است.
امروز کشتار و جنایت امپریالیستﻫﺎ "به علت خواست نابجا و خصمانۀ جمودها و به خاطر تبدیل این خواست به حلقهﺍﯼ از روابط اجتماعی"، "به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل شده است". و به این ترتیب اقدامات بازدارنده و سلطه گرای امپریالیستی یعنی "این اعمال قهر خصمانه ایجاد فعالیتی برای برقراری تعادل است".
بشریت امروز با همان اوضاع گذشته در شکل نوینی روبرو شده است. امپریالیستﻫﺎ می خواهند با تلاش برای ایجاد آن روابط اجتماعی که مورد پسند آنها نیست مبارزه کنند و این کار را ضرورت اجتناب ناپذیر جا زده و جنایات خویش را توجیه می کنند.
از این بحث باید نتیجه گرفت که در شرایط سلطۀ جهانی امپریالیستی تأثیرات این تبلیغات و اقدامات بسیار گسترده تر و عمیق تر است.
کمونیستﻫﺎ در عین حمایت از حقوق بشر باید مرزبندیﻫﺎﯼ خویش را با "بشر دوستی" کاذب بورژوازی و امپریالیستی روشن کنند. هرگز نباید مرز میان این بشردوستی کمونیستی و امپریالیستی مخدوش شود. آنها که در پی مخدوش کردن مرز میان این دو نوع بشر دوستی هستند و عملاً نیز مرز میان سازمانﻫﺎﯼ مترقی بشر دوست و سازمانﻫﺎﯼ بشر دوست امپریالیست ساخته را می زدایند، تلاش دارند در زیر نقاب بشر دوستی همان جنایات کافمن را در ترکستان توجیه کنند. اعمال خشونت و آدمکشی آنها ضرورت تاریخی به حساب آمده و برای برقراری تعادل امپریالیست پسند مناسب است.
کمونیستﻫﺎ باید مبارزه برای حقوق بشر را با مبارزه علیۀ امپریالیسم و صهیونیسم در دنیای کنونی پیوند زنند. شکنجه از نظر کمونیستﻫﺎ بد و خوب ندارد، حقوق اسرای جنگی و یا حتی جنایتکاران خدشه ناپذیر است. نقض حقوق ملل و تجاوز به عراق و افغانستان و یوگسلاوی ضدیت آشکار با حقوق بشر است و توسط دشمنان بشریت صورت می پذیرد. اشغال سرزمین قدس و تاراندن سه میلیون فلسطینی و نقض حق حیات مستقل آنها ضدیت با بشریت است و باید محکوم شود. نمی شود مطابق تبلیغات صهیونیستﻫﺎ و جاسوسان آنها که اسرائیل را کشور دموکراتیک می خوانند جنایت علیۀ خلق فلسطین را مورد تائید قرار داد.
حزب ما رهنمودش این است که در همۀ فعالیتﻫﺎﯼ مربوط به حمایت از حقوق بشر، باید با طرح شعارهای درست و افشاءگرانه دست مأموران خود فروختۀ امپریالیستﻫﺎ، ناسیونال شونیستﻫﺎ، خودفروختگان باز شود. باید روشن شود که مدافعین واقعی حقوق بشر چه کسانی هستند و چه کسانی کاسبکارانه در پی آن هستند تا جای ناقضین حقوق بشر را با یک دیگر تعویض کنند. حقوق بشر انتزاعی و مجرد وجود خارجی ندارد.
مبارزه برای تحقق حقوق بشر از مبارزه بر ضد امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع داخلی می گذرد. حقوق بشر امپریالیستی حقوق بشری است که ابناء بشر را به دستهﺍﯼ از انسانﻫﺎﯼ مستحق شکنجه و بی حقوق و وحشی و غیر متمدن، با حجاب و مسلمان و مسلمان سیاسی و یا به دستۀ دیگری از انسانﻫﺎﯼ به اصطلاح "لائیک"، "مدرن"، بی حجاب و مسلمان غیر سیاسی، هوادار خصوصی سازی، سازمان تجارت جهانی، جامعۀ باز ... که شایستۀ برخورداری از حقوق بشر هستند تقسیم می کند. چنین تفکر بیمارگونۀ جرج بوشی و یا تونی بلری با تفکر خمینی و لاجوردی فرقی ندارد. و پیروان این دو تفکر نیز هر دو از یک قماشند.
بر رفقای حزبی است که هرگز به دام حمایت از حقوق بشر انتزاعی نیافتند و مرعوب تبلیغات امپریالیستی نشوند. به حمایت از سازمانﻫﺎ و تشکلﻫﺎ و گروهﻫﺎئی نپردازند که سیاست روشنی در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم ندارند و همواره مترصدند که سخنان جرج بوشﻫﺎ و اوباماها را نشخوار کنند. حمایت از حقوق بشر نباید تجزیه بردار باشد و آنجا که با نیت شوم این سیاست تعقیب می شود باید نخست به روشنگری و به اصلاح آن دست زد و در صورت مقاومت طراحان آنها باید، با طرحﻫﺎﯼ مناسب و تدوین شده با روح این مقاله که در دست است ماهیت امپریالیستی و دسیسه چینانۀ این "بشردوستان" صهیونیست و آمریکائی را بر ملا ساخت، باید مستقلاً با نقض حقوق بشر به مبارزه پرداخت و نشان داد که حقوق بشر مشخص بخشی از حقوق بشر جهانی و جزئی از کل می تواند باشد و تنها در این رابطه قابل تفسیر است. لعنت بر کسانی که با نقاب بشر دوستی برای اسارت بشریت زنجیر می سازند. این شیوه، تاریخی طولانی دارد.
برای مقابله با دسیسهﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ در نقض مستمر دستآوردهای مترقی بشریت، برای افشاء سیاستﻫﺎﯼ دورویانۀ آنها و برای پیشبرد یک مبارزۀ ایدئولوژیک با دورنما و افشاء کننده باید مبارزه برای تحقق حقوق بشر و حقوق ملل را با مبارزۀ ضد امپریالیستی و دموکراتیک پیوند زد. زیرا مبارزۀ دموکراتیک بخش جداناپذیری از مبارزۀ ضد امپریالیستی و برعکس است. باید اشکال مشخص این مبارزه را پیدا کرد و در عمل به کار برد.
آنچه به ایران مربوط می شود باید افشاء سرکوبگریﻫﺎ و نقض حقوق بشر طبقۀ حاکمه را در ایران با نقض حقوق بشر مدعیان حمایت از حقوق بشر در جهان پیوند زد و نشان داد مؤسسین ابوغریب، بگرام، گوانتانامو، حامیان تجاوز به عراق و افغانستان و لبنان، حامیان اشغال سرزمینﻫﺎﯼ فلسطین و قتل عام مردم فلسطین نمی توانند حامیان صالح و بی غرضی در مورد حقوق بشر باشند. آنها که مبارزه برای تحقق حقوق مدنی در ایران را با روح این مبارزه برای تحقق جهانی آن پیوند نمی زنند و خود از مجموعۀ این مبارزۀ جهانی منزوی می کنند بهترین خوراکﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ و ارتجاع جهانی هستند. این قربانی شدن اساساً به خواست ذهنی افراد وابسته نیست آنها به طور عینی و در عمل در حالی که به کارشان ایمان عمیق دارند در مجرای سیاستﻫﺎﯼ رخنه گرانه و در جهت سیاستﻫﺎﯼ راهبردی امپریالیستﻫﺎ حرکت می کنند و در عمل استقلال خویش را که بر پرچم خویش به حروف بزرگ نوشتهﺍند׃ "ما مستقل و به هیچ حزب و دسته و گروهی وابسته نیستیم" از دست می دهند.
به این جهت حزب ما بر آن است که در مبارزۀ دموکراتیک هرگز نباید به تنگ نظری دچار شد. هرگز نباید مبارزۀ دموکراتیک را در دوران کنونی از مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی جدا کرد. آن کس که این کار را به علت تنگ نظری و برای راحت طلبی و فرار از مشکلات نپذیرد روزی چشمش باز خواهد شد که مرتجع دیگری بر گردهﺍش نشسته و سواری می طلبد.
نقل از فیسبوک حزب کارایران(توفان)
سخن هفته
20 نوامبر 2010
(10 دسامبر1348)
چرا حقوق بشر کمونیستی؟
فریدریش انگلس در اثر جاودانی خود "آنتی دورینگ" (بر ضد دورینگ) دربارۀ مقولات تاریخی ــ اجتماعی نظیر آزادی، برابری و حقوق انسانی بر ضد نظریات آقای دورینگ بپاخاسته و ماهیت تساوی طلبی و حقوق انسانی مورد ادعای بورژوازی را برملا ساخته است وی می نویسد:
» همین که در اثر پیشرفت اقتصادیِ جامعه، خواست آزادی از قید و بند فئودالی و ایجاد تساوی حقوق از طریق نابودی ناعدالتیﻫﺎﯼ فئودالی در دستور روز قرار گرفت، می باید ابعاد وسیع تری می یافت. اگر این تساوی حقوق برای صنعت و تجارت مطرح می شد، می باید برای انبوه دهقانان هم کمال تساوی حقوقی مطرح شود، دهقانانی که در مراحل مختلف وابستگی سرواژ بسر می بردند و قسمت اعظم ساعات کار خود را بدون اجرت برای اربابان محترم فئودال کار می کردند و علاوه بر آن باید به فئودالﻫﺎ و دولت هم باج و خراج می پرداختند. و راه دیگری جز این نبود که لغو امتیازات فئودالی و آزادی اشراف از مالیات و دیگر امتیازات سیاسی اقشار مختلف نیز درخواست گردد. و از آنجا که انسانﻫﺎ در یک حکومت جهانی نظیر امپراتوری روم زندگی نمی کردند، بلکه در نظامی از دولتﻫﺎﯼ متفاوت و مستقل و در عین حال مرتبط با یکدیگر بسر می بردند، دولتﻫﺎئی که در مرحلهﺍﯼ تقریباً یکسان از تکامل سرمایهﺪاری قرار داشتند، بدیهی بود که خواستﻫﺎ خصوصیتی عمومی و فرارونده تر از مرزهای یک دولت یافت و خواست آزادی و تساوی، به عنوان حقوق بشری اعلام شد. در حالی که خصوصیت ویژۀ حقوق انسانی در سرمایهﺪاری چنان است که مثلاً قانون اساسی آمریکا که نخستین قانونی است که حقوق بشر را به رسمیت می شناسد، در عین حال نیز برده بودن سیاهان آمریکا را هم تائید می کند: امتیازات طبقاتی تحقیر و امتیازات نژادی تقدیس می شود.
برهمگان آشکار است که از لحظهﺍﯼ که بورژوازی از لاک پیشه وری فئودالی سر بر می آورد، از هنگامی که طبقۀ میانه حال قرون وسطی به طبقهﺍﯼ مدرن تبدیل می شود، همواره و ضرورتاً توسط سایهﺍش یعنی پرولتاریا، تعقیب می شود. و به همین منوال هم، خواستﻫﺎﯼ تساوی طلبی بورژوازی با خواستﻫﺎﯼ تساوی طلبی پرولتاریا همراه است (تکیه از توفان). از لحظهﺍی که خواست بورژوازی برای الغاء امتیازات طبقاتی مطرح می گردد، همراه با آن، خواست پرولتاریا برای نابودی خود طبقات مطرح می شود ــ ابتداء در شکل مذهبیﺍش با اتکاء به مسیحیت اولیه و سپس با استناد به تئوریﻫﺎﯼ تساوی طلبی خود بورژوازی ــ پرولتاریا بورژوازی را به بازخواست می کشد که تساوی طلبی نباید فقط ظاهری و در سطح دولت باشد، بلکه باید به طور واقعی و در زمینهﻫﺎﯼ اجتماعی، اقتصادی هم تحقق یابد. و مشخصاً از زمانی که بورژوازی فرانسه از زمان انقلاب کبیر، تساوی بورژواها را در صدر مسائل قرار داد، پرولتاریای فرانسه هم قدم به قدم با خواستﻫﺎﯼ تساوی اجتماعی، اقتصادی به او پاسخ داده است، مساوات به طور عمده به صلای جنگ پرولتاریای فرانسه مبدل شد (تکیه از توفان).
بدین ترتیب خواست مساوات از زبان پرولتاریا معنائی دوگانه دارد (تکیه از توفان). یا ــ آن طور که مشخصاً در اوایل دیده می شود، مثلاً در جنگﻫﺎﯼ دهقانی ــ واکنشی است طبیعی علیۀ بی عدالتیﻫﺎﯼ اجتماعی سر به فلک کشیده، علیۀ تفاوت عظیم فقرا و اغنیاء، اربابان و برده گان، شکمبارگان و گرسنگان، که در چنین حالتی بیان سادۀ غریزۀ انقلابی است و تنها از این جهت است که حقانیت دارد. و یا این که خواستهﺍیست که از واکنش در مقابل تساوی طلبی بورژوازی به وجود آمده، که در مقابل خواستﻫﺎﯼ بورژوازی خواستهﻫﺎﯼ کمابیش درست و پیشرفته تری مطرح می کند و از آن به عنوان وسیلۀ تبلیغاتی استفاده می جوید تا کارگران را با ادعای خود سرمایهﺪاران، علیۀ سرمایهﺪاران بشوراند.
در این مورد، بود و نبود چنین ارادهﺍﯼ به مساوات سرمایهﺪاری وابسته است. در هر مورد، محتوی واقعی خواست تساوی طلبی پرولتاریا، خواست نابودی طبقات است. هرگونه خواست تساوی طلبی که از این خواست فراتر رود، ضرورتاً به خواستی میان تهی منجر می شود «.(آنتی دورینگ بخش 10 اخلاق و حقوق-مساوات).
پرولتاریا که مانند سایه بورژوازی را تعقیب می کند نباید دستآوردهای بورژوازی را در عرصۀ مبارزۀ دموکراتیک و حقوق بشر و تساوی طلبی و... به دور افکند بلکه باید ماهیت این تساوی طلبی، مشروط و ریاکارانه بودن آن را نشان دهد. پرولتاریا همواره آگاه است که انسانﻫﺎ زمانی به حقوق انسانی خویش دست پیدا می کنند که طبقات از بین بروند و تازه در چنین جامعهﺍﯼ حق به مثابۀ میزانی برای سنجش ناعدالتیﻫﺎﯼ اجتماعی ضرورت خویش را از دست می دهد. در جائی که نیروئی برای سرکوب سیاسی و ضایع کردن حقوق انسانﻫﺎ و تکیه بر امتیازات طبقاتی موجود نباشد مفهومی به عنوان "حق" و "حقوق بشر" نیز ضرورت بقاء خویش را از دست می دهد.
به این جهت پرچم مبارزه برای تحقق حقوق بشر در دست پرولتاریا از جنبۀ تبلیغاتی و افشاء دسیسهﻫﺎ و دوروئی بورژوازی مهم است. پرولتاریا می داند که مقولۀ حقوق بشر مقولهﺍﯼ تاریخی و اجتماعی است و به تدریج با تکامل جوامع به صورت نطفه به وجود آمده، تحول یافته در دوران سرمایهﺪاری بالغ گشته و در دوران امپریالیسم پا به سن گذاشته و در دوران گذار به کمونیسم و جامعۀ کمونیستی عمرش به پایان رسیده و زایل می گردد. حقوق بشر امری ابدی و جاودانی و مقدس نیست.
بورژوازی امپریالیستی امروزه می خواهد از "حقوق بشر" که در تناقض کامل با ماهیت تجاوزگرانۀ امپریالیسم قرار دارد پرچم مبارزۀ تبلیغاتی خویش را بسازد. در همۀ جوامع طبقاتی حقوق بشر کمابیش نقض می شود. این نقض حقوق به صورت زندان و شکنجه و اعدام است و یا اشکال نژادپرستانه و ضد خارجی به خود می گیرد. این نقض حقوق بشر به صورت لشگرکشی و آدمکشی با متمدنانه ترین سلاحﻫﺎﯼ کشتار جمعی است. آدمکشی امپریالیسم در یوگسلاوی، عراق و افغانستان از مصادیق بارز نقض حقوق بشر است. امپریالیسم حق حیات را از بشر می گیرد. امپریالیسم خود را به مقامی می رساند که کلاه داوری را بر فرق خویش گذارده و تعیین می کنند که چه کسی برازندۀ این حق است و چه کسی نیست. وی تعیین می کند که ناقض حقوق بشر کیست و چه قیافهﺍﯼ دارد. در دوران امپریالیسم که تصمیمات رنگ جهانی به خود می گیرد این امپریالیسم است که خودش می بُرد و می دوزد و شتر این خیاط باشی روزی در خانۀ همه خواهد خوابید. نقض حقوق بشر در ماهیت امپریالیستﻫﺎست. امپریالیستﻫﺎ با قدرت توپخانۀ تبلیغاتی بی نظیر تاریخی خویش، با قدرت عظیم ماشین افکارعمومی سازی خویش پذیرش جنایات امپریالیستﻫﺎﯼ متمدن و "سکولار" و مدرن را به امری متعارف و عام بدل می کنند. چنین جنایاتی توسط بورژوازی امر جدیدی نیست. آقای دورینگ در کتاب خویش در نزاع میان دو گروه از انسانﻫﺎ به توجیه چنین اعمال زشتی دست زده و می نویسد:
» چنان چه یکی از آنها بر اساس علم و حقیقت و دیگری بر اساس خرافات و پیش داوری عمل کند... در چنین حالتی معمولاً باید جریانات مخالف یک دیگر به وجود آیند... و در مرحلۀ معینی از این بی لیاقتی، ناپختگی و شرارت باید تصادماتی رخ دهد... این تنها بچهﻫﺎ و دیوانگان نیستند که قهر، آخرین حربه علیۀ آنهاست. خصوصیت دستجات طبیعی و یک طبقۀ متمدن انسانﻫﺎ می تواند برای تحمیل خواستﻫﺎﯼ خصمانه و نابجای خود، تبدیل این خواسته به حلقهﺍﯼ از رابطۀ اجتماعی را به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل سازد. ارادۀ بیگانه هم هنوز در اینجا ارادهﺍﯼ متساویﺍلحقوق است، ولی به علت نابجا بودن این خواست و عملکرد خصمانه و مضرانهﺍش، ایجاد فعالیت برای برقراری تعادل را موجب می شود، و اگر در اثر اعمال قهر متحمل رنج شود، در چنین حالتی تنها ثمرۀ بیعدالتیﺍش است که حاصلش می گردد. ...«
بر این اساس آن نیروئی که خویش را عالم و حقیقت خواه می نماید محق است نیروی دیگری را که خرافاتی بوده و پیشداورانه عمل می کند و به علت بی لیاقتی و ناپختگی و شرارتش موجبات تصادمات را ایجاد کرده است با اعمال قهر خویش مطیع سازد. این اعمال قهر چنین توجیه می شود که برای ایجاد حلقهﺍﯼ از رابطۀ اجتماعی به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل شده است. این اعمال قهر خصمانه ایجاد فعالیتی برای برقراری تعادل است. البته تعادلی که قوای قهریه خواهان آن است.
فریدریش انگلس در همان کتاب با تکیه بر این طرز تلقی می نویسد:
» "تساوی کامل" این دو اراده را از بین برده و اخلاقی به وجود آورد که مطابق آن همۀ جنایتﻫﺎﯼ دولتﻫﺎﯼ غارتگر متمدن علیۀ خلقهای عقب مانده و حتی عملیات مشمئز کنندۀ روسﻫﺎ در ترکستان توجیه پذیر باشد. هنگامی که ژنرال "کافمن Kaufmann " در تابستان 1873 بر قبیلۀ جمود از قبایل تاتار شبیخون زد، چادرهایشان را سوزاند و زنان و کودکان را به نحو "مرسوم قفقازی" آن گونه که دستور بود قطعه قطعه کرد، مدعی شد که به علت خواست نابجا و خصمانۀ جمودها وبه خاطر تبدیل این خواست به حلقهﺍﯼ از روابط اجتماعی، همۀ این اعمال ضرورتی اجتناب ناپذیر و وسایل به کار برده شده هدفمند بوده و کسی که هدف را می خواهد باید وسیله را هم بخواهد...«.
خواننده می تواند به جای نام آقای کافمن نام جرج دبلیو بوش را بگذارد و به جای قبیلۀ جمود نام صدام حسین و یا کشور عراق را به کار برد. نظریاتی که انگلس در میان سالﻫﺎﯼ 1877تا 1878بیان کرده هنوز تازه گی خود را حفظ کرده است.
امروز کشتار و جنایت امپریالیستﻫﺎ "به علت خواست نابجا و خصمانۀ جمودها و به خاطر تبدیل این خواست به حلقهﺍﯼ از روابط اجتماعی"، "به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل شده است". و به این ترتیب اقدامات بازدارنده و سلطه گرای امپریالیستی یعنی "این اعمال قهر خصمانه ایجاد فعالیتی برای برقراری تعادل است".
بشریت امروز با همان اوضاع گذشته در شکل نوینی روبرو شده است. امپریالیستﻫﺎ می خواهند با تلاش برای ایجاد آن روابط اجتماعی که مورد پسند آنها نیست مبارزه کنند و این کار را ضرورت اجتناب ناپذیر جا زده و جنایات خویش را توجیه می کنند.
از این بحث باید نتیجه گرفت که در شرایط سلطۀ جهانی امپریالیستی تأثیرات این تبلیغات و اقدامات بسیار گسترده تر و عمیق تر است.
کمونیستﻫﺎ در عین حمایت از حقوق بشر باید مرزبندیﻫﺎﯼ خویش را با "بشر دوستی" کاذب بورژوازی و امپریالیستی روشن کنند. هرگز نباید مرز میان این بشردوستی کمونیستی و امپریالیستی مخدوش شود. آنها که در پی مخدوش کردن مرز میان این دو نوع بشر دوستی هستند و عملاً نیز مرز میان سازمانﻫﺎﯼ مترقی بشر دوست و سازمانﻫﺎﯼ بشر دوست امپریالیست ساخته را می زدایند، تلاش دارند در زیر نقاب بشر دوستی همان جنایات کافمن را در ترکستان توجیه کنند. اعمال خشونت و آدمکشی آنها ضرورت تاریخی به حساب آمده و برای برقراری تعادل امپریالیست پسند مناسب است.
کمونیستﻫﺎ باید مبارزه برای حقوق بشر را با مبارزه علیۀ امپریالیسم و صهیونیسم در دنیای کنونی پیوند زنند. شکنجه از نظر کمونیستﻫﺎ بد و خوب ندارد، حقوق اسرای جنگی و یا حتی جنایتکاران خدشه ناپذیر است. نقض حقوق ملل و تجاوز به عراق و افغانستان و یوگسلاوی ضدیت آشکار با حقوق بشر است و توسط دشمنان بشریت صورت می پذیرد. اشغال سرزمین قدس و تاراندن سه میلیون فلسطینی و نقض حق حیات مستقل آنها ضدیت با بشریت است و باید محکوم شود. نمی شود مطابق تبلیغات صهیونیستﻫﺎ و جاسوسان آنها که اسرائیل را کشور دموکراتیک می خوانند جنایت علیۀ خلق فلسطین را مورد تائید قرار داد.
حزب ما رهنمودش این است که در همۀ فعالیتﻫﺎﯼ مربوط به حمایت از حقوق بشر، باید با طرح شعارهای درست و افشاءگرانه دست مأموران خود فروختۀ امپریالیستﻫﺎ، ناسیونال شونیستﻫﺎ، خودفروختگان باز شود. باید روشن شود که مدافعین واقعی حقوق بشر چه کسانی هستند و چه کسانی کاسبکارانه در پی آن هستند تا جای ناقضین حقوق بشر را با یک دیگر تعویض کنند. حقوق بشر انتزاعی و مجرد وجود خارجی ندارد.
مبارزه برای تحقق حقوق بشر از مبارزه بر ضد امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع داخلی می گذرد. حقوق بشر امپریالیستی حقوق بشری است که ابناء بشر را به دستهﺍﯼ از انسانﻫﺎﯼ مستحق شکنجه و بی حقوق و وحشی و غیر متمدن، با حجاب و مسلمان و مسلمان سیاسی و یا به دستۀ دیگری از انسانﻫﺎﯼ به اصطلاح "لائیک"، "مدرن"، بی حجاب و مسلمان غیر سیاسی، هوادار خصوصی سازی، سازمان تجارت جهانی، جامعۀ باز ... که شایستۀ برخورداری از حقوق بشر هستند تقسیم می کند. چنین تفکر بیمارگونۀ جرج بوشی و یا تونی بلری با تفکر خمینی و لاجوردی فرقی ندارد. و پیروان این دو تفکر نیز هر دو از یک قماشند.
بر رفقای حزبی است که هرگز به دام حمایت از حقوق بشر انتزاعی نیافتند و مرعوب تبلیغات امپریالیستی نشوند. به حمایت از سازمانﻫﺎ و تشکلﻫﺎ و گروهﻫﺎئی نپردازند که سیاست روشنی در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم ندارند و همواره مترصدند که سخنان جرج بوشﻫﺎ و اوباماها را نشخوار کنند. حمایت از حقوق بشر نباید تجزیه بردار باشد و آنجا که با نیت شوم این سیاست تعقیب می شود باید نخست به روشنگری و به اصلاح آن دست زد و در صورت مقاومت طراحان آنها باید، با طرحﻫﺎﯼ مناسب و تدوین شده با روح این مقاله که در دست است ماهیت امپریالیستی و دسیسه چینانۀ این "بشردوستان" صهیونیست و آمریکائی را بر ملا ساخت، باید مستقلاً با نقض حقوق بشر به مبارزه پرداخت و نشان داد که حقوق بشر مشخص بخشی از حقوق بشر جهانی و جزئی از کل می تواند باشد و تنها در این رابطه قابل تفسیر است. لعنت بر کسانی که با نقاب بشر دوستی برای اسارت بشریت زنجیر می سازند. این شیوه، تاریخی طولانی دارد.
* * * * * * * * * * * * *
افشاء سیاستﻫﺎﯼ دورویانۀ امپریالیستﻫﺎ و حقوق بشر
برای مقابله با دسیسهﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ در نقض مستمر دستآوردهای مترقی بشریت، برای افشاء سیاستﻫﺎﯼ دورویانۀ آنها و برای پیشبرد یک مبارزۀ ایدئولوژیک با دورنما و افشاء کننده باید مبارزه برای تحقق حقوق بشر و حقوق ملل را با مبارزۀ ضد امپریالیستی و دموکراتیک پیوند زد. زیرا مبارزۀ دموکراتیک بخش جداناپذیری از مبارزۀ ضد امپریالیستی و برعکس است. باید اشکال مشخص این مبارزه را پیدا کرد و در عمل به کار برد.
آنچه به ایران مربوط می شود باید افشاء سرکوبگریﻫﺎ و نقض حقوق بشر طبقۀ حاکمه را در ایران با نقض حقوق بشر مدعیان حمایت از حقوق بشر در جهان پیوند زد و نشان داد مؤسسین ابوغریب، بگرام، گوانتانامو، حامیان تجاوز به عراق و افغانستان و لبنان، حامیان اشغال سرزمینﻫﺎﯼ فلسطین و قتل عام مردم فلسطین نمی توانند حامیان صالح و بی غرضی در مورد حقوق بشر باشند. آنها که مبارزه برای تحقق حقوق مدنی در ایران را با روح این مبارزه برای تحقق جهانی آن پیوند نمی زنند و خود از مجموعۀ این مبارزۀ جهانی منزوی می کنند بهترین خوراکﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ و ارتجاع جهانی هستند. این قربانی شدن اساساً به خواست ذهنی افراد وابسته نیست آنها به طور عینی و در عمل در حالی که به کارشان ایمان عمیق دارند در مجرای سیاستﻫﺎﯼ رخنه گرانه و در جهت سیاستﻫﺎﯼ راهبردی امپریالیستﻫﺎ حرکت می کنند و در عمل استقلال خویش را که بر پرچم خویش به حروف بزرگ نوشتهﺍند׃ "ما مستقل و به هیچ حزب و دسته و گروهی وابسته نیستیم" از دست می دهند.
به این جهت حزب ما بر آن است که در مبارزۀ دموکراتیک هرگز نباید به تنگ نظری دچار شد. هرگز نباید مبارزۀ دموکراتیک را در دوران کنونی از مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی جدا کرد. آن کس که این کار را به علت تنگ نظری و برای راحت طلبی و فرار از مشکلات نپذیرد روزی چشمش باز خواهد شد که مرتجع دیگری بر گردهﺍش نشسته و سواری می طلبد.
نقل از فیسبوک حزب کارایران(توفان)
سخن هفته
20 نوامبر 2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر