من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود
اخیرا در نشریه هفتگی نیمروز در خارج از کشور نامه سرگشاده ای از آقای احمد فراستی کارمند سازمان اطلاعات و امنیت کشور در انتقاد به نظریات مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران تحت عنوان " نامه ی سرگشاده- عرایضی بعنوان یادآوری خدمات ساواک" به چاپ رسیده است. آقای فراستی دردنامه ای نگاشته اند و در طی آن همه جنایات ساواک را به عنوان خدمات در راه میهنپرستی و فداکاری توجیه کرده اند. متاسفانه و بدبختانه ما شاهدیم که حتی 31 سال بعد از انقلابی که در ایران روی داده و جامعه ایران را زیر رو کرده و اسناد خیانتها و جنایتهای رژیم سابق برملا شده و سیاه روی سفید انتشار یافته است، هستند هنوز کسانی که نه علاقه به مطالعه دارند و نه حاضرند از تجربه گذشته بیآموزند و نه حاضرند از اتهام زدن دست برداشته و نه حاضرند به این گذشته ننگین انتقادی روا دارند. آنها از نظر روانی می ترسند که اگر خویش را با تاریخ ایران درگیر و آشنا کنند به عذاب وجدان دچار شده و درک کنند، سالها عمر خود را در خدمت به یک رژیم دست نشانده و نوکر آمریکا، بر ضد منافع ملی ایران، در خدمت یک رژیم ضد دموکرات و مستبد بیهوده تلف کرده اند. دشمنی ساواک با ارتقاء آگاهی فکری و اصل مطالعه و کتابخوانی هنوز هم در نوشته های کارمندان آن جلب نظر می کند. آنها نتوانسته اند از این میراث استبداد پادشاهی دست بکشند. وگرنه چگونه ممکن است که هنوز کسانی پیدا شوند با جعل تاریخ بخواهند برای ساواک آبروئی کسب کنند. این درست است که همه کارکنان ساواک شکنجه گر نبودند، این درست است که ساواک فقط پیچی از مهره های حفظ نظام استبدای پادشاهی بوده است، ولی همه کارمندان ساواک از یک رژیم فاسد و نوکر اجنبی حمایت می کردند که ده ها سال در ایران بر سر کار بود و به ایجاد رعب و ترس توسل می جستند تا بقاء حکومت پهلوی را تامین کنند. ساواک امنیت ایرانیان میهنپرست را تامین نمی کرد، امنیت نوکران آمریکا را در ایران تامین می کرد، اینکه به این کار کارمندانش واقف بودند یا نبودند مشکل ما نیست مشکل دستگاه استبدادی و خفقان است که مانع می شد تبادل افکار بوجود آید و بیان آزاد وجود داشته باشد تا جامعه ای پدید آید که در آن حتی ساواکیها نیز قربانی دستگاه ترور خفقان نشوند و کور کورانه دنباله رویِ استبداد نباشند.
ولی علیرغم این ما با نظر آقای فراستی موافقیم که نمی شود در مورد گذشته ایران دروغ گفت و مانند مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران مسئولیت همه جنایتها و خیانتهائی که در دوران پهلوی دوم صورت گرفته است برای تبرئه مستبد بزرگ که صدای انقلاب ایران را با گوشهای کرش شنید، به گردن ساواک انداخت. ساواک تنها یک ابزار جکومتی بود که از یک نظام فاسد حمایت می کرد. این دیگر کمال نادرستی و نشانه حقه بازی و رد گم کردن نوکر بعدی است که دارند وی را در لابلای پوست پیاز برای روز مبادا می خوابانند. آقای فراستی در انتقاد به مصاحبه ولینعمتش می نویسد׃
"اخیرا کتابی بنام "زمان انتخاب" در 217 صفحه و 12 فصل از مجموعه ی مصاحبه های شما با آقای میشل تیمن انتشار یافته است که در فصل دوم با عنوان پدرم شاه ایران فرموده اید "نمی توان همه ی مشکلات ایران را طی 37 سال متوجه پدرم دانست، مقامات دیگر هم در سطوح بالا مرتکب اشتباهاتی شدند البته رفتار ساواک هم مطرح بود که وظیفه اش به عنوان سرویس اطلاعاتی در آغاز کنترل مارکسیست هائی بود که در خدمت اتحاد شوروی عمل می کردند و متاسفانه سرکوب دامنه یافت و به اتحاد مخالفان پراکنده منجر شد".
در این اظهار نظر چندین اعتراف جلب نظر می کند. نخست اینکه مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران رفتار ساواک را به طور کلی مورد انتقاد قرار نمی دهد و حتی درست می داند. وی فعالیت ساواک را به دو دوره و عرصه تقسیم می کند. تا زمانیکه ساواک در ضرب و شکنجه و عملیات وحشیانه کمونیستها را هدف قرار داده بود کار وی مورد انتقاد نیست و نباید تاسفی برای آن خورد، ولی زمانیکه از حد کمونیستها خارج شد و دیگران که حتما منظورش مذهبیها و جبهه ملی ها است مورد تعقیب و آزار قرار داد از آن تاریخ کارش دچار اشکال شد. انتقاد مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران مبنای اصولی ندارد وی شکنجه را متناسب با طرز فکر مجاز می داند. تاسف وی از زمانیست که سرکوب دامنه یافت و منجر به اتحاد مخالفان پراکنده شد. درنده خوئی و آدمخواری از سر و بال این تفکر می بارد.
البته آقای فراستی توجه ندارند اگر ولینعمتشان گناهان و مسئولیتهای این دوره 37 ساله را به گردن ساواک می گذارند آموخته اند که شاه و رژیم پادشاهی را نجات دهند و با پیش کشیدن پای اطرافیانش و یا نیروهای خودسر مسئولیت را از گردن شاه ساقط کنند. چون با تئوری من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود همیشه می شود از شاه یک موجود پاک و منزه ساخت و از پسرش نیز بر اساس خویشاوندی خونی به همین منوال آدمکی پاک و منزه ساخت و دربار پهلوی و سلطنت را نجات داد. در اینجا سخن بر سر اتهام به ساواک نیست سخن بر سر اعاده حیثیت از سلطنت و نجات پادشاهی است. ساواک و برخی اطرافیان شاه نظیر هویدا باید قربانیان این سیاست راهبردی سلطنت طلبان شوند. ما بارها شنیده ایم که شاه خودش خوب بود اطرافیانش بد بودند. گرچه این تئوری مسخره و خر رنگ کن دیگر برای هر گوشی ناسازگار است ولی هنوز ولینعمت آقای فراستی یاد نگرفته از آن استفاده نکند و مردم ایران را احمق به حساب نیاورد.
کسانیکه خاطرات یاران شاه را مطالعه کرده اند و یا روز شمار انقلاب را در دربار پهلوی دنبال کرده اند و یا تصمیمات شاه را مورد توجه قرار داده اند، می دانند که در ایران هیچ تصمیمی نبود که بتواند خودسرانه اتخاذ شود. شاه به عنوان مستبد بزرگ در تمام زمینه ها حتی زمینه های جزئی که نیازی به دخالت در آن نبود، دخالت می کرد و با ایجاد محیط ترس و جلوگیری از انتقاد و بیان مخالفان، شرایطی بوجود آورده بود که کسی را یارای مخالفت با وی نبود. حتی وزیران و نخست وزیران، خود راسا اراده انجام کاری را نداشتند و باید از وی اجازه می خواستند. اطرافیان شاه که وی را خدایگان آریا مهر و ظل اﷲ می دانستند و عربده می کشیدند׃ "جاوید شاه"، "خدا، شاه، میهن" و... همه مطیع اعلیحضرت بوده و دستورات وی را بجای می آوردند. هیچکس در کنار شاه استقلال فکری نداشت. از برپا کردن احزاب نمایشی حزب مردم و یا ایران نوین تا منحل کردن آنها و زائیدن حزب فراگیر فاشیستی رستاخیز همه از مغز اعلیحضرت تراوش می کرد و کسی آنرا به اعلیحضرت تلقین نکرده بود. در زیر به پاره ای دخالتهای شاه در امور مملکت که مخالف مصالح ملی ایران بود توجه کنید و ببینید که وی با چه اعتماد بنفس و خودپرستی و طلبکاری خود را محق می داند منافع و منابع ثروت ایران را برباد دهد و این نقش خیانتکارانه خود را طوری ایفاء کند که خارجیان نیز آنرا بپذیرند و همیشه برای غارت ایران دست بدامن وی شوند. وی خود را صاحب ایران می داند. حتی وقتی که برای سلطان عمان فاحشه می بردند وی از تعداد آنها با خبر بود. از تعداد فاحشه هائی که برای خود اعلیحضرت می آوردند و پولش را از خزانه ملت پرداخت می کردند سخنی نمی گوئیم. کدام سلطانی می تواند چنین بذل و بخشش کند و به ملت ایران نه تنها حساب پس ندهد حتی اطلاع هم ندهد. چنین سلطانی تنها می تواند یک مستبد و مالک الرقاب باشدحال به اسناد زیر توجه کنید׃
"آیت اﷲ خوئی از نجف با شاه تماس گرفته و خواستار کمک برای مدارس مذهبی نجف شده که در خطر بسته شدن توسط مقامات عراقی قرار گرفته اند. شاه گفت׃ "من قبلا هم به خاطر آنها پادرمیانی کرده ام، و باز هم این کار را می کنم، اما شک دارم عراقی ها توجهی بکنند. آخوندها در سرتاسر دنیای اسلام محکوم به فنا هستند..."(گفتگوی من با شاه- خاطرات محرمانه امیراسداله علم- جلد دوم ص766).
در اینجا لازم نیست در مورد تحلیل غلط اعلیحضرت سخنی بگوئیم ولی همین بس که ایشان زیر بغل آخوندها را گرفته بودند و به آنها می رسیدند تا مبادا ایران کمونیست شود. همین سند برای اثبات خودسری شاه و استبداش کافی است تا ببینیم چگونه مراجع تقلید مستقیما به شخص مستبد رجوع می کنند و وی از بالای سر قانون به آنها پول و رشوه می دهد.
می بنید که تصمیم در این مورد کوچک نه به عهده وزارت امور خارجه و یا اطلاعات و وزارت کشور و یا وزارت مربوطه بلکه بعهده شخص شاه است. وی بر اساس کدام مبنای قانونی تصمیم می گیرد روشن نیست.
و در جای دیگر׃
"پادشاه افغانستان تقاضای 10000 دلار برای خریدن یک اتوموبیل لیموزین دیگر کرده است. شاه در پاسخ گفت، "خوب البته، تقاضایش را برآورده می کنیم. خداوند به ما امکان داده که به کسان بدشانس تر از خودمان کمک کنیم"(همانجا ص767)(تکیه از توفان).
بذل و بخشش شاه از کیسه ثروت ملی ایران است. مبنای قانونی آن کدام است معلوم نیست. میل میل اعلیحضرت در یک مملکت استبدادی است.
و یا در جای دیگر׃
"دوشنبه 30 فروردین لِکا، پادشاه اسبق آلبانی امروز به دیدن من آمد. وضع مالی اش خیلی خراب است و او هم مثل پادشاه سابق مترصد است در معاملات تجاری، پولی به جیب بزند. هردوشان به فعالیتهای تجاری پرنس ویکتور امانوئل، پسر اومبرتو پادشاه سابق ایتالیا که به کمک شاه مرد بسیار ثروتمندی شده، غبطه می خورند...
شرفیابی ... شاه به من اجازه داد توصیه پادشاه سابق آلبانی را به وزیر دارائی بکنم..."(همانجا ص 770).
توجه کنید وزیر دارائی که مقام مسئول است از شاه که مقام غیر مسئول است برای پرداخت از خزانه ملت دستور می گیرد. یعنی شاه در این مملکت همه کاره است و به هیچ کس حساب پس نمی دهد. وی یک مستبد کامل است.
در جای دیگر׃
"چهارشنبه 26 خرداد- شرفیابی. آیت اﷲ خوئی از نجف یک بار دیگر خواهان حمایت شاه شده است. شاه به من دستور داد که به آیت اﷲ خوانساری اطلاع دهم، بعد ادامه داد، "راستی، وعده خوانساری به انتشار جزوه ای که مارکسیسم اسلامی را محکوم کند چه شد؟ می بینیم که آدم قابل اعتمادی نیست""(همانجا ص790).
در مورد سلطان قابوس که مانند پادشاه اردن و مراکش برای خوشگذرانی به ایران آمده بود می آورد׃
"پنجشنبه 3 تیر-"... بعد پرسید سلطان در دو شب گذشته چه کرده بود. در پاسخ گفتم که هر دو شب با تعداد چهار تا پنج خانم بیرون اقامتگاه ملاقات کرده بود. نمی توانم شهادت دهم بعدا چه اتفاقی افتاده بود. اما بهر صورت سلطان راضی به نظر می رسید"
در جای دیگر׃
"گزارش دادم که ثریا ملکه سابق وضع مالی وخیمی دارد و تقاضای مستمری ماهانه بالغ بر 6000-7000 دلار کرده است. شاه گفت، "با آن همه پولش چه کرده است؟ همین چندی پیش بود که 5/1 میلیون دلار برای او فرستادید. آن پدر عوضی اش مفت خور غریبی است. هرچه دارد از او می گیرد و فرصتهای او را برای خوشگذرانی نابود می کند." (همانجا ص 831).
ببینید چه بذل و بخششهائی از کیسه ملت بدون اطلاع ملت و از بالای سر مردم ایران صورت می گرفت و کسی را توان اعتراض به آن نبود. شاه تا بدین حد در تمام امور مملکت دخالت می کرد. حتی مفتخورهای جهانی نیز می دانستند باید دم شاه را ببینند تا ایران را غارت کنند.
از نامه خون کارلوس پادشاه اسپانیا به شاه׃
"... بنا براین، در کمال احترام، به خود اجازه می دهم، از شما بخواهم امکان اعطای مبلغ 10 میلیون دلار را به عنوان کمک شخصی خود در جهت تحکیم سلطنت اسپانیا مورد ملاحظه قرار دهید"(همانجا ص 1977). البته این قصه سر دراز دارد و می توان در مورد این مسایل چندین کتاب نوشت. این نقل قولها اولا نشان می دهند که شاه ایران تا به چه حد حتی در مسایل جزئی دخالت کرده و بر آنها نظارت می کرده است و تا به چه حد بدور از چشم مردم خزانه ملی را خالی می کرده است. آیا سندی در رسانه های گروهی ایران در زمان شاه منتشر شده است مبنی براینکه پادشاه اسپانیا، افغانستان، آلبانی، ایتالیا، یونان، ثریا، روحانیت نجف و قم حقوق بگیر ملت ایران بوده اند؟ خیر! آیا این هزینه ها توسط مجلس ایران تصویب شده بوده است؟ خیر! اینها و بسیاری مسایل دیگر نتیجه وسوسه اطرافیان شاه نیست، سیاست مستقیم شخص مستبد است که خودش می برد و می دوزد و به کسی حساب پس نمی دهد.
همه می دانند که در تمام دوران جکومت پهلوی در ایران انتخابات آزادی صورت نگرفت. بجز دوران حکومت دکتر مصدق که آزادیهای نسبی در ایران بود و امکان انتخابات نسبتا آزاد فراهم بود. آیا شاه نمی دانست که در ایران انتخابات آزاد صورت نمی گیرد؟ اگر نمی دانست لیاقت رهبری یک کشور و یک ملت را نداشت و به ورشکستگی سیاسی خود اعتراف کرده بود. و اگر می دانست به چه مناسبت برضد قانون اساسی مملکت رفتار می کرد؟
خیر واقعیت این است که ایشان از همه چیز اطلاع کامل داشت. شخص ایشان حتی در مورد فهرست اسامی نمایندگان مانند شورای نگهبان امروزی نظر می داد و اسامی کسانی را که مورد نظرش نبودند حذف می کرد. همین شاه بود که مجلس مرده سنا را زنده کرد و در قانون اساسی ایران که خونبهای انقلاب مشروطیت دست برد و حق انحلال مجلسین را به شاه محول کرد. آیا واقعا شاه نفهمید که دارند قانون اساسی مملکت را عوض می کنند و به وی حقوقی می دهند که ناقض قانون اساسی کشور است، پس باید یا خیلی مکار و حیله گر باشد و یا خیلی احمق؟ این نقض حق حاکمیت ملی ایران بود. تا آن زمان مجلس مستقل از شاه بود و شاه حق دخل و تصرف در امور مجلس را نداشت ولی وی حکومت استبدادی فردی و مطلقه می خواست. وی هوادار ولایت فقیه مطلقه بود. وی یک مطلق العنان کامل بود. آنها که اطرافیان شاه بودند با خواست و دستور مستقیم شاه اصل 48 قانون اساسی را به نفع شاه این چنین تغییر دادند׃ "اعلیحضرت همایون شاهنشاهی می تواند هر یک از مجلسین شورایعالی و سنا را جداگانه یا دو مجلس را در آن واحد منحل سازد..."
در اسنادی که در افشاء این روش شاهانه منتشر شد می آید׃"این اختیاری که بشاه داده شد بعضی از اصول دیگر قانون اساسی را عملا و واقعا در حال وقفه و تعطیل انداخت. اصل سی و هشتم قانون اساسی چنین مقرر می دارد׃
"اعضای مجلس شورای ملی باید رد یا قبول مطالب را صریح و واضح اظهار بدارند و احدی حق ندارد ایشان را تحریص یا تهدید در دادن رای خود بنماید...ِ"
اصل پانزدهم در اتخاذ هرگونه رای و نظری از طرف مجلس شورا، "کمال امنیت و اطمینان" را نسبت به آن توصیه می کند. با توجه باین دو اصل که مضمون و محتوای آنها بقدر کافی صریح و خالی از ابهام می باشد- طبعا در قبال حقی که بشاه داده شده است این سئوال مطرح می گردد׃ مجلسی که زمام سرنوشتش بدست فردی باشد که در سایر موارد غیر مسئول شناخته شده است تا چه حد می تواند در کار خود مستقل باشد و روی پای خود بایستد و از شر اعمال نفوذ این فرد برکنار بماند؟ فرض کنیم اکثریت نمایندگان مجلس در شرایط آزاد هم انتخاب بشوند و به مجلس اعزام گردند، فرض کنیم اعمال نفوذ شاه در جریان انتخابات به حداقل برسد، با همه اینها آیا می توان موقعیت چنین مجلسی را مصون از آسیب توطئه های شاه فرض کرد؟ هرگز! اختیارات شاه حتی در شرایط مساعد هم مانند شمشیر دموکلس پیوسته برفراز سر مجلس آویخته شده و در نخستین فرصت این شمشیر فرود خواهد آمد و مجلس را بکلی فلج خواهد ساخت."
آیا می توان گفت که شاه عواقب این کارهای ضد دموکراتیک و مستبدانه خویش را نمی فهمیده و ده ها سال گوش به حرفهای اطرافیان می داده است؟ پس دیگر وی شاه نبوده اطرافیانش شاه بوده اند و آنوقت طبیعتا این اطرافیان که شاه بوده اند حق و حقوق وراثت را نیز دارا می باشند و باید مجددا به سلطنت برسند. پسر شاه در این عرصه دارای کوچکترن حقوقی نیست، زیرا پدرش در واقع شاه ایران نبوده است، بلکه یک آلت دست اطرافیان بوده است. می توان این سیاهه را ادامه داد که به بلندی سلطنت 37 ساله پهلوی دوم می رسد. پسر وی می خواهد استبداد پدر و خیانتهای وی را لاپوشانی کند، چون خودش نیز از همان قماش است و این شعر در مورد وی حتما صادق است که گرگ زاده عاقبت گرگ شود. پسر پهلوی دوم در پی اعاده حیثیت از پدرش است تا راه انتقاد از گذشته را از هم اکنون برهمه ببندد و زمینه های خیانت و استبداد خویش را فراهم آورد. آقای فراستی این فراست را ندارد که به ماهیت این سیاست پی برد و مسئله را صرفا شخصی می بیند. حال آنکه ساواک باید قربانی شود تا کل نظام نجات یابد و آنوقت آقای فراستی هم با یال و کوپال در مقام قبلی خود با نقاب جدید مستقر می شوند. ولی این حسابها را آقایون بدون صاحبخانه انجام داده اند. مردم ایران سلطنت را بگور سپرده اند و دیگر قابل برگشت نیست نه به کمک آمریکا و نه به یاری اسرائیل. مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران باید بازیگری و مکاری را کنار بگذارد و اگر می خواهد حداقلِ احترام را داشته باشد باید به مردم ایران در مورد دزدیهای پدرش و پولی را که از ایران غارت کرده حساب پس دهد. آن اطرافیان دزد و جانی را که مدعی است کارها را خراب می کرده اند با نام و مشخصات به مردم ایران معرفی کند و نه آنکه آنها را مشاور نزدیک خود نماید. شکنجه گران را به مامورین قضائی آمریکا معرفی کند تا به منزله جنایتکار مطابق قوانین موجود آمریکا که آنها مدی اجرای آن هستند محاکمه شوند، به گذشته پدرش در همکاری با امپریالیستها و صهیونیستها برخورد کند و به خیانتها و جنایتهای پدرش برخورد انتقادی نه در حرف بلکه همچنین در عمل بکند و امروز نیز نوکری اسرائیل و آمریکا را کنار بگذارد و در کنار منافع ملی ایران قرار گیرد تجاوز به ایران و محاصره اقتصادی ایران را بدون و قید و شرط محکوم کند. تجاوز به عراق و افغانستان را محکوم کند. خواستار خروج اشغالگران صهیونیست از خا ک فلسطین و لبنان شود تا مردم ایران نگویند که این پسر تنها نشان از پدرش دارد و نوکر اجنبی است. حزب ما یقین دارد که این جاسوس اجنبی گامی در راه مصالح مردم ایران بر نمی دارد.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 129 آذر ماه 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر