"انقلاب فرهنگی اسلامی": سرکوب آزادی وعلم و خرد
....................
حال باید دید تضاد بین دین و علم را چگونه می توان از میان برداشت؟ از نقطه نظر مذهبی همان طور که نویسندۀ دانشمند ما می گوید: "اگر علمی، علم بود یعنی واقعاً واقعیتی را بازگو می کرد، حقیقتی که جای شک و شبههﺍﯼ در آن نبود، چنین علمی هیچگاه با هیچ دین حقی تمارض پیدا نمی کند". این هم نوعی از میان برداشتن تضاد! البته در فکر خستۀ یک مذهبی و روی کاغذ! زیرا دنیای خارج ذهن گفتن این که: اگر علمی واقعاً علم است! با دینی که واقعاً حق است،در تضاد نیست" مسئلهﺍﯼ را حل نمی کند، زیرا تضاد بین علم و مذهب،تضاد آشتی ناپذیر است. زیرا مذهب بر ضد علم است و علم ضد مذهب.این مبارزه علم تا از بین بردن مذهب ــ تمام مذاهب ــ ادامه خواهد داشت.
آنچه اکنون به" عقل"نویسندۀ دانشمند ما، علم موافق، با دین حق می آید زمانی با همین دین در تعارض بوده است.
آن علمی که اکنون با دین حق در تضاد است روزی همین دین حق آن را ناچاراً موافق خود خواهد دانست. این تا زمانی که علم بتواند ضد خود را یعنی مذهب را برای همیشه از بین ببرد. این شق دوم که به گواهی تاریخ بشریت غیرممکن می باشد. مذهب می تواند پیشرفت علم و دانش را در ناحیهﺍﯼ کُند، کنَد و یا حتی برای مدتی موقتاً جلوی آن را بگیرد. ولی همواره تا کنون علم،دین را پس رانده و هیچ دلیلی وجود ندارد که بعد از این هم آن را به کنار نزند.
حال که تا حدودی با محتوای پسگرا و عقب ماندۀ "تفکراتی"که گرد آن انقلاب فرهنگی اسلامی می چرخد و می خواهند بچرخانند، آشنا شدیم، مسائل دیگری در برابر ما رخ می گشاید که تنها ویژۀ انقلاب اسلامی نیست. باید از خود پرسید انقلاب فرهنگی به چه منظوری بر پا می شود؟ چه کسانی و به چه طریقی به تحقق آن می پردازند؟ نمود آن در اجتماع چیست ؟
انقلاب فرهنگی هدفش رهائی انسانﻫﺎ از قید و بندهائیست که تا زمان وقوع آن، مانع پیشرفت و جهش انسان به سوی زندگی مادی و معنوی بهتر و شایسته تر می گشته است. انقلاب فرهنگی آزاد کنندۀ تمام انرژیﻫﺎ است برای ساختن اجتماعی بهتر و عادلانه تر.در اجرای آن علاوه بر تودهﻫﺎﯼ زحمتکش، روشنفکران نقش برجستهﺍﯼ بازی می کنند و نمود آن در اجتماع به صورت تلاش برای ساختن،به حرکت در آوردن چرخﻫﺎﯼ صنعت و کشاورزی و...در یک کلمه اقتصاد می باشد یعنی همان چیزی که امام امت! "مال خر" می داند. منظور ما در اینجا هر اقتصادی نیست،بلکه آن اقتصادی است که میوهﻫﺎیش مستقیماً به خود مردم بر می گردد و در راه رفاه، آسودگی و آسایش و بالا بردن سطح زندگی مادی و معنوی آنها به کار گرفته می شود. برای کمونیستﻫﺎ چنین اقتصادی،فقط اقتصاد سوسیالستی است که جامعه را به سوی کمونیست،یعنی جامعۀ بدون طبقه که در آن دولت، این دولت زورگوئی به زوال رفته،هدایت می نماید.
در صفحات قبل تا آنجا که این نوشتۀ کوتاه اجازه می دهد ،نشان دادیم که "انقلاب فرهنگی اسلامی"تنها رها کنندۀ نیروهای کور و عقب ماندۀ قرون وسطائی می باشد. نه تنها قادر به پرداختن قید و بندها برای رهائی انسانﻫﺎ نیست بلکه برای به زنجیر کشیدن خرد و دانش پیش می رود و شعار آنهم "اول ایمان بیاور و سپس تعقل کن" می باشد.انقلاب بهمن ماه ایران به علت افتادن رهبری آن به دست آخوندهای واپسگرا و منحرف شدن انقلاب از اهدافشان نسبت به انقلاب مشروطۀ ایران در تمامی جهات گامی به عقب است.رهبران این انقلاب آخوندهائی هستند که فریاد می زدند، "ما مشروطه نمی خواهیم، مشروعه می خواهیم. "کاری که مذهبیون در مشروطۀ ایران نتوانستند انجام دهند،اکنون انجام گرفته است. به وجود آوردن "ولایت فقیه"یعنی تبلور فکر اسلامی و فئودالی در پیشرفته ترین شکل آن.اما "ولایت فقیه" چنان عقب مانده است که جوابگوی معضلات اجتماع و مبارزات طبقاتی که روز به روز در ایران شدت می گیرد نخواهد بود.تقسیم اجتماع به مسلمان و نامسلمان مسئلهﺍﯼ را حل نخواهد کرد. دستگاه جمهوری اسلامی چنان تنگ نظر و قشری عمل کرده است که بعد از گذشت فقط 8 سال به نقطهﺍﯼ رسیده است که شاه در حدود 30 سال پیش به آن رسید، یعنی به نقطۀ "غیرقابل بازگشت" اگر کوچک ترین ذرهﺍﯼ از ددمنشی و اختناق خود بکاهد، اگر کوچک ترین روزنهﺍﯼ از آزادی باز نگذارد، واژگون خواهد شد.
مسئلۀ دیگری که "جمهوری اسلامی" درگیر آن است، نداشتن کادر کافی و همکاری نکردن روشنفکران با رژیم است. زمانی سفارت "جمهوری اسلامی" تقریباً هر روز به روزنامۀ لوموند برای برگردانیدن دانشجویان و روشنفکران آگهی تبلیغاتی می داد.روزنامۀ کیهان هوائی بی اختیار انسان را به یاد حکایت آن مردی می اندازد که مابین بهشت و جهنم نمی دانست کدام را انتخاب کند. خوب که گوش داد از طرف یکی از درها صدای موسیقی شنید و با خود گفت حتماً بهشت اینجاست.آن در را انتخاب کرد و وارد شد ولی خیلی زود به اشتباه خود پی برد. از دربان جهنم پرسید: "پس چرا صدای موسیقی از جانب این در بلند بود؟" دربان جواب داد:"آخر دستگاه تبلیغات جهنم قوی تر از بهشت است".حال کیهان هوائی مأمور چنین تبلیغات جهنمی در خارج شده است.با خواندن مقالات آن انسان فکر می کند، ایران بهشت برین است! مقالاتی نظیر"تراژدی تلاش یک خانوادۀ ایرانی در آمریکا"، "از جوادیه به اوتاوای کانادا آمدهﺍم و در غم غربت می سوزم" و...با مطالبی راست و دروغ می خواهد توجه مهاجرین ایرانی را جلب کرده و بگوید هر چقدر وطن بد باشد باز بهتر از درد و رنج کشیدن در خارج است!غافل از این که تمام مهاجرین (با پولدارها کاری نداریم که به جز برخی از آنها مدام بین ایران و کشور اقامتشان در سفر هستند) به خوبی از سختی زندگی خود خبر داشته و ایران را هزاران هزار بار بیش از امام امت بی احساس و دارودستهﺍش و ملایان که کوچک ترین بوئی از ایرانیت نبردهﺍند ،دوست دارند ولی این مهاجرت و این تبعید طاقت فرسا را بر همکاری با رژیم فاشیست خمینی ترجیح می دهد. روشنفکرانی که در ایران به هزار و یک دلیل ماندهﺍند نیز حداقل همکاری را با رژیم دارند و این حداقل همکاری هم از ترس جان و زندان رفتن است. بیشمارند کارمندان، مهندسین و اساتیدی که استعفاء داده و به کار آزاد مشغولند،زیرا برایشان ننگ است از یک دارودستۀ نادان و احمق (به معنی واقعی کلمه)که تمام پستﻫﺎ را قبضه کردهﺍند، فرمان ببرند.
امام زاپاس (منتظری) در یکی از نطقﻫﺎیش فرموده:
» ...باید کاری کنیم که به جای اعزام دانشجو به خارج از کشور با آن محیطﻫﺎﯼ فاسد و وجود اساتید کذائی که می دانیم، ترتیبی بدهیم تا علم و تکنیک را به کشورمان وارد کنیم و سعی کنیم از اساتید دانشگاهﻫﺎﯼ دنیا برای تدریس در دانشگاهﻫﺎ دعوت به عمل آوریم!!! « (کیهان هوائی 706 ــ سوم دیماه 1365، ــ تأکیدها از ماست)
یعنی اساتید کذائی همین که با هواپیما وارد آسمان ایران شدند، پاک و مطهر می شوند! انسان نمی داند واقعاً بخندد یا گریه کند. یکی از اعضای شورای عالی فرهنگی اعتراف می کند که:
»...آمدن این برادرانی که در خارج هستند (یعنی استادان و متخصصین)چند اشکال دارد،مثلاً اینها در آنجا وضع خودشان را تا حدی به صورتی که مورد رضایت آنها باشد، درآوردهﺍند...محلی برای سکونت دارند،بچهﻫﺎیشان تحصیل می کنند. در ایران مخصوصاً در شرایط کنونی که جنگ تحمیلی وجود دارد،تا حدی قیمتﻫﺎ بالاست (تا حدی!؟) و حقوق استادان کم است و اجاره خانه زیاد است،تأمین این امور ضروری برای افراد مشکل است. گروهی هم هستند که نسبت به نظام ما به خاطر تلقیناتی که خبرگزاریﻫﺎ یا افراد ضدانقلاب کردهﺍند، بدبین هستند. «"(کیهان هوائی شماره 713).
با توجه به این که حقوق اساتید و کارمندان دانشگاهﻫﺎ که از حقوقﻫﺎﯼ بالای متوسط به بالای اجتماع ایران می باشد، می توان به وضعیت وخیم اقتصادی دیگر قشرها و طبقات ایران پی برد. اما آنچه که مربوط به تلقینات خبرگزاریﻫﺎ و... می باشد باید گفت، مادری که بعد از سالﻫﺎ از ایران برای دیدن فرزندش آمده دربارۀ اوضاع زندگی در ایران دروغ می گوید! دوستی به خاطر هیج زندانی شده و بعد از مدتی آزاد گشته از وضع زندانﻫﺎ و اعدامﻫﺎ گزارش می دهد؛ دروغ می گوید! پدری که از ایران تلفن می کند و می گوید برنگردید؛ دروغ می گوید.مهاجرانی که به قیمت جان و مالشان از ایران فرار کردهﺍند و در کشوری بیگانه پناهنده شدهﺍند؛ دروغ می گویند! خواهری که از وضع اسفناک زنان و ستمی که بر آنها می رود، حرف می زند؛ دروغ می گوید! پس چه کسی حرف راست را میزند؟ حرف راست را رؤسای امور و ملایان شیاد و مطبوعات دست نشاندهﺍشان نظیر کیهان هوائی می زنند! در حقیقت راست و دروغ مفهوم خود را از دست دادهﺍند و جا عوض کردهﺍند. اما این شیادان باید بدانند که یک نفر را می شود برای همیشه فریفت،اما همه را برای همیشه نمی توان فریفت و روز پاسخگوئی آنها به مردم ایران چندان دور نیست. این عضو شورای عالی فرهنگی! در همان مقاله در بارۀ کادرها و روشنفکرانی که ناچاراً در ایران ماندهﺍند، می گوید:
» ...ما گاهی خدمت امام می رسیدیم، می فرمودند که اشخاصی که تخصص دارند و می خواهند به این جامعه خدمت کنند و آن طور که باید و شاید پای بند آداب اسلامی نیستند، شما در این زمینه سختگیری نکنید...در هر حال آن وظیفۀ جذب افراد بی تفاوت و بی طرف و نا آشنا به فرهنگ و معارف اسلامی نباید از خاطر ما برود. « (کیهان هوائی شماره 713)
یعنی به خوبی اعتراف می کند که روشنفکران حاضر به همکاری با رژیم ملایان نیستند. در حال حاضر به علت کمبود کادر استادان دانشگاهی با قانون تازهﺍﯼ که برای آنها گذرانیدهﺍند، ناچار هفتهﺍﯼ بیست و شش ساعت و گاهی 30 ساعت درس بدهند. این دیگر تدریس نیست، همان بالای منبر رفتن آخوندهائی است که با موتورسیکلت از این مسجد به آن مسجد می روند! این از نتایج همان انقلاب فرهنگی است که می خواست شش ماهه وکیل، دکتر و مهندس و...بسازد. البته باید اعتراف کرد که رژیم در درست کردن وکلای دوماهه برای قتل و اعدام انقلابیون، زندانی کردن مردم عادی به جرائم واهی، سنگسار و دست قطع کردن و ...کاملاً موفق بوده است.
"انقلاب فرهنگی اسلامی" برای درهم کوبیدن مقاومت تودهﻫﺎﯼ مردم، نقض آزادی و دموکراسی و نگهداری رژیم قرون وسطائی خمینی بر پا شده است. اعترافات "رئیس جمهوری اسلامی" در این باره بسیار آموزنده است. ایشان ابتدا اظهار فضل فرمودهﺍند:
» شعر ما اگر این طور پیش برود چیزی خواهد شد با برخی خصوصیات سبک هندی صائی نه سبک هندی عبدالقا دربیدلی و با شیوه و لطافت سبک عراقی حافظی، یعنی چیزی بین صائب و حافظ
(پیشرفت را ملاحظه می فرمائید!) اوج شعر امروز ما این خواهد شد.«
بعد ماسک از چهره برمی دارد:
» شعر انقلاب باید جهت انقلابی داشته باشد.چیزهائی در انقلاب ما وجود دارد که ناشناخته است اگر ما بتوانیم مردم را در قصائد و غزلمان به قناعت انقلابی،حلم انقلابی و صبر و شجاعت انقلابی دعوت کنیم،این بسیار با ارزش خواهد بود. «
(بخوانید چند صباحی بیشتر بر خر مراد سوار خواهیم بود!)...
» جامعۀ الهی بر مبنای ارزشﻫﺎﯼ الهی وجود ندارد و منحصر به ماست:رهبری الهی معنوی و انقلابی، فرماندۀ کل قوا یا عارف است و این در دنیا نظیر ندارد (ما هم با شما موافقیم!)عارفی که همان گریهﻫﺎﯼ نیمه شب و الهامات و اتصالات غیبی را دارد، اما نیروها را هم بسیج می کند. شخصیت امام به عنوان رهبر انقلاب، نه به عنوان فردی که دوستش دارید (!) بلکه به عنوان ولایت فقیه می تواند مضمون شعر امروز ما قرار گیرد «.
این است به طور خلاصه محتویات "انقلاب فرهنگی" ! دهان دریدگانی چون خمینی، خامنهﺍﯼ، موسوی و... که جان و مال و ناموس ملتی را در دست گرفتهﺍند، ددمنشانه از هیچگونه خیانتی فروگذاری نکردهﺍند. کسانی که، پیر و جوان را گوشت دم توپ ساختهﺍند،کسانی که بهترین زندگیﻫﺎ را برای خود فراهم کرده و مال هنگفت اندوختهﺍند، کسانی که فقط با ماشینﻫﺎﯼ آخرین سیستم ضد گلوله ــ آنها قیمتی برابر دهﻫﺎ سال حقوق یک کارگر را دارد، ــ به خود اجازه می دهند تا مردم را به قناعت،حتم و صبر و شجاعت دعوت کنند! تا باز هم بیشتر بدزدند و جیب و عمامه خود را پُرتر نمایند. شدت دزدی، زد و بست، افلاس، گرانفروشی و بازار سیاه که به دست خود سران مملکت اداره می گردد به قدری است که با وجود سانسور شدید، صفحات جراید ایران پر از این نوع اخبار است.
تحمیق مردم یکی از اهداف "انقلاب فرهنگی" آنهاست و برای این کار اگر قران و سنت کافی نباشد، به اسلام ایرانی شده، یعنی به آثار شعرا و عرفائی که تلاش بسیار در تلطیف اسلام خشن و زورگو کردهﺍند و سعی نمودهﺍند آن را با روح ایرانی دمساز نمایند، پناه می برند. امروز"اسلام راستین" و "اسلامک دروغین" هر دو از کاهدان مولوی کاه می خورند. از همدیگر می پرسند،مولوی را نخواندی؟ به همدیگر خواندن مولوی را توصیه می کنند! اگر نخواندی برو بخوان! مریدی که مرادش شمس تبریزی بود می گفت:
» ...آن خطاط، سه گونه خط نوشتی...و من آن خط سوم که نه او خواند،نه من خوانم و نه غیر کاین اشارات ز جهان گذارا ما را بس. «.(خط سوم یعنی خط سر گیجه، خط سردرگمی، خط بیچاره گی،خط تسلیم، خط در خود گم شدن، خط سر خوردگی و خط بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین)
روز به روز به صفوف مخالفین رژیم "جمهوری اسلامی" افزوده می گردد.روز به روز صدای اعتراضات مردم شدت می گیرد و خیلی زود آن چنان نیروئی به وجود خواهد آمد که قلب و مغز این رژیم را نشانه خواهد رفت و آن را از هم خواهد پاشید.بدیهی است که واژگونی رژیم همراه با واژگونی ایدئولوژی و فرهنگ او نیز خواهد بود.از این رو مجاهدین حق دارند اسلام را در خطر دیده و فریاد "اسلام راستین" ما و"اسلام دروغین" آنها به راه بیاندازند.آخرین حیلۀ آنها برای بلعیدن آن چه که از دست اسلام سالم مانده است شعار "ایران، رجوی ــ رجوی، ایران" می باشد که در حقیقت آن را باید "ایران، اسلام ــ اسلام، ایران" خواند زیرا در دستگاه "تفکری" آقای رجوی به گواه نوشتهﻫﺎﯼ ایشان هر چه هست،اسلامیت. است لذا اگر در سخنرانیﻫﺎیش هزار بار نام ایران را ببرد و یا از کلمات فارسی استفاده کند (که نمی کند، قلم و زبان آقای رجوی به همان شیوۀ همۀ ملایان با سورهﻫﺎﯼ قرآن می چرخد) زمان آن رسیده است که به طور روشن و مشخص (نه آن گونه که تاکنون بچگانه جواب داده است) معلوم نماید چرا بر نام "جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران" هم چنان اصرار می ورزد و حتی برای حفظ چنین نامی و چنان اهدافی،شورای ملی مقاومت را نیز قربانی کرده است؟. (1)
تکرار می کنیم انقلاب فرهنگی دارای مفهوم طبقاتی است،طبقات ارتجاعی و واپسگرا نمی توانند فرهنگ انقلابی داشته باشند.انقلاب فرهنگی آنها به جز تحمیق مردم و به عقب بردن آنها به خاطر نگهداری منافع ننگین طبقۀ ارتجاعی خود، نمی تواند هدف دیگری داشته باشد. زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. فرهنگ انقلابی از آن طبقات پیشرو و انقلابی است. این طبقۀ کارگر و زحمتکشان است که انقلابی است و فرهنگ انقلابی آنها اگر چه به آهستگی،ولی مطمئن به پیش می آید تا فرهنگﻫﺎﯼ ارتجاعی و واپس گرا، فرهنگﻫﺎﯼ انگلی را به جای اصلی خود، یعنی زباله دانی تاریخ بفرستد. این یک شعار نیست،حقیقتی است که کار تبلیغ، نشر و پخش آن از سالیان پیش به عهدۀ کمونیستﻫﺎﯼ واقعی قرار گرفته است. "حزب کار ایران" تا کنون با مسئولیت و بردباری فراوان به بهای خون صدها تن از بهترین کادرها و هوادارانش این امر مهم را به پیش برده است. در آینده هم مصمم تر و آگاه تر و پرتجربه تر آن را به پیش خواهد برد
در اینجا خوب است یادی از زنده یاد ساعدی بنمائیم.آثار این نویسندۀ مترقی به علت این که لبۀ تیز سانسور و اختناق دو رژیم سلطنت محمد رضا و خلافت خمینی را با پوست و گوشت و روح خود حس کرده است، اهمیت بسزائی دارد. این نویسندۀ مبارز"انقلاب فرهنگی"رژیم را فرهنگ کشی می خواند و می نویسد:
» در فرهنگ کُشی،فرهنگ کُش زنده می ماند و فرهنگ تازهﺍﯼ را برای بقای خویش پی ریزی می کند. آداب و عادات کهنهﺍﯼ را علم می کند که اگر از عهد بوق هم گرفته باشد، آخرسر کثافتی را جایگزین فرهنگ پویائی کرده است.... برای برانداختن حکومت عزرائیلی تنها با اسلحۀ جنگی نمی شود به میدان رفت. فکر نکنیم که نگهداشتن هنر ایرانی، یعنی پختن قورمه سبزی و شله زرد و یا پهن کردن بساط هفت سین... تنها با "ژ30"، "یوزی" و"تیربار" نمیشود این چنگار به جان افتاده را برانداخت و از سرش خلاص شد. همۀ اسلحهﻫﺎ را باید برداشت.تسلیح فرهنگی امر مهمی است. با همۀ سلاحﻫﺎ باید جنگید و این بختک خیالی را نه، این بختک واقعی را که جز کشتن آرمانی ندارد باید برانداخت. برای برانداختن جمهوری اسلامی،سلاح فرهنگی کاربرد فراوانی دارد،از این اسلحه نباید صرفنظر کرد. « (الفباء-3)
این است وصیت ساعدی به نیروهای مترقی و انقلابی، به افراد آزاده و پیشرو. همۀ تفنگﻫﺎ و قلمﻫﺎ باید به سوی "جمهوری اسلامی" و فرهنگ، فرهنگ کُش آن نشانه رود.
(1) ــ یک شاهد عینی برخورد آخوندهﻫﺎ و اساتید دانشگاهﻫﺎ را به این ترتیب تعریف می کند:
» تحصن ملایان در دانشگاه تهران باعث بهت و رعب دانشگاهیان و آنها را در برابر کار انجام شدهﺍﯼ قرار داد. در شورائی که از استادان تشکیل گردید، بعد از بحث فراوان قرار شد، هیئتی از استادان برای خوشامد گوئی و حل مشکلات فوری آنها از نظراتی که هر چه باشد. دانشگاهیان میزبان هستند به مسجد دانشگاه فرستاده شود. با این که به ملایان خبر داده شده بود که هیئتی از استادان به دیدار آنها می آید،کسی برای استقبال ما به جلوی در مسجد نیامد. هنگامی که وارد مسجد شدیم چند ملا (که ظاهراً ردۀ بالا بودند و متأسفانه اسامی آنها فراموشم شده است) در انتهای مسجد بر زمین نشسته بودند. کفشﻫﺎﯼ دم در نشان می داد که باید کفش را کند و طول مسجد را طی نمود و به دستبوس آقایان رفت! چند لحظه دچار تردید گشتیم ولی بلافاصله به خود آمدیم و به سرعت عجیبی تصمیم گرفتیم که یکی از استادان را که از بقیه ما مسن تر بود برای گفتگو نزد ملاها بفرستیم و آن استاد محترم در چنان وضعیتی قرار گرفته بود که جرئت نکرد پیشنهاد ما را رد نماید. حیران کفشﻫﺎ را کند و تند تند طول مسجد را پیمود. ما همان طور کفش را از پا نکنده داخل مسجد نزدیک در ورودی زیر نگاهﻫﺎﯼ کنجکاو بچه طلبهﻫﺎ به انتظار ایستادیم. این برخورد سرد و بی معنی بعدها باعث خندۀ ما گشت. «
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر