۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه


به مناسبت نود و چهارمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر

متن سخنرانی رفیق برزو در جلسۀ کمیتۀ میز کتاب آمستردام و پاسخ به چند سؤال



به مناسبت نود و چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر و تحولات ملل عرب جلسهﺍﯼ به ابتکار رفقای کمیتۀ میز کتاب آمستردام  در روزیکشنبه 16 اکتبر برگزار گردید.رفیق برزو به عنوان یکی از شرکت کنندگان در این جلسه در مورد انقلاب اکتبر سخنرانی کرد و سپس به سؤالات شرکت کنندگان پاسخ داد. سؤالاتی که از طرف علاقمندان طرح گردید نشان از آن بود که در مورد بسیاری از مفاهیم و مقولات سیاسی تئوریک ناروشنائیﻫﺎﯼ فراوانی وجود دارد و نمی توان در یک نشست به همۀ آنها پاسخ داد.مسائلی چون امکان انقلاب سوسیالیستی در یک کشور، ماهیت قدرت سیاسی حاکمیت شوروی پس از انقلاب اکتبر، حزبیت و رابطۀ حزب و شورا، انقلاب فرهنگی در شوروی، طبقات و مبارزۀ طبقاتی در شوروی، شیوۀ تولید سوسیالیستی و تفاوتش با کارکرد و شیوۀ تولید سرمایهﺪاری و آیا این که اساساً سوسیالیسم در شوروی مستقر گردید و یا نه و.از جمله مسائل مهمی بودند که از طرف رفقا طرح گردید و رفیق سخنران با توجه به وقت محدود به طور مختصر به برخی از آنها پاسخ داد. ما در این گزارش  به خاطر اهمیت و جنبۀ آموزشی موضوعات به دو مسئله که بیشتر مورد نظر رفقا بود می پردازیم به این امید که در تنویر افکار و پاکیزه گی مارکسیسم لنینیسم  گامی ولو کوچک برداشته باشیم.



****

حزب و شورا

امروز در مورد مقولۀ شورا بسیار پر رنگ سخن می رود که گویا اگر خود کارگران بدون رهبری حزب بر سرنوشتشان در شوروی حاکم بودند جامعه به عقب بر نمی گشت، اوضاع طور دیگری بود. این رفقا در مورد حزبیت و حزب کمونیست پرولتاریا و در بارۀ دیکتاتوری پرولتاریا همان نظرات "مخالفین کارگری"  در زمان  لنین و حکومت شوروی که با شعار واگذاری ادارۀ همۀ اقتصاد ملی به "کنگرۀ تولید کنندگان روسیه" و با واگذاری قدرت دولتی به شوراها را طرح می کردند٬ تکرار کرده و اعتبار دیکتاتوری پرولتاریا را در کاهش نقش حزب در رهبری پرولتاریا و نفی اتوریتۀ آن دانسته و به جای آن اتوریتۀ شوراها را قرار می دهند. رفیقی با بیان این که "نطفۀ انحرافات شوروی از زمان لنین بسته شد و از همان زمان او بود که کارگران به حاشیه رانده شدند"، به نقش رهبری استالین در دوران ساختمان سوسیالیسم می پردازد و به نتایجی می رسد که چیزی جز نفی سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا نیست. لنین در رد این نظریۀ انحرافی که شورا همه چیز و حزب هیچی به روشنی بیان داشت که :



» ما خیال پرور نیستیم. ما می دانیم که اولین کارگر ساده و یا اولین زن آشپزی که از راه برسد نمی تواند بلافاصله در مدیریت دولت شرکت کند. «

در تعاریف مارکسیستی٬ حزب به مٽابۀ عالی ترین سازمان سیاسی پرولتاریا و بیان ارادۀ آگاه پرولتاریاست که تمامی سازمانﻫﺎﯼ سیاسی دیگر تابع آن و تحت هدایت و رهبری آن قرار دارند. سازمانﻫﺎئی نظیر اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری٬ اتحادیهﻫﺎﯼ جوانان٬ زنان٬ شوراها و غیره "تسمهﻫﺎﯼ گرداننده" و یا "اهرمﻫﺎﯼ" سیستم دیکتاتوری پرولتاریائیﺍند. حزب از طریق این سازمانﻫﺎ قادر است که با تودهﻫﺎﯼ وسیع غیر حزبی پیوند برقرار کرده و سیاست خود را از طریق آنها به درون تودهﻫﺎ برده و عملی سازد. به این عبارت، شوراها مظهر دیکتاتوری پرولتاریا بوده و نمی توان آن را از حزب جدا دانست. لنین در این مورد می گوید:



» عملی کردن دیکتاتوری بدون وجود تسمهﻫﺎئی چند که پیش آهنگ را به تودۀ طبقۀ پیشرو٬ آن را به تودۀ زحمتکشان اتصال دهد٬ غیر ممکن است. «

استالین نیز در تعریف دیکتاتوری پرولتاریا خاطر نشان می سازد که:



» دیکتاتوری پرولتاریا عبارت است از دستورات رهبری کنندۀ حزب به اضافۀ اجرای آن دستورات به وسیلۀ سازمانﻫﺎﯼ تودهﺍﯼ پرولتاریا و به اضافۀ عملی کردن آن در زندگی روزمره از طرف اهالی کشور «



اگر رهبری حزب انقلابی از شوراها و یا اتحادیهﻫﺎ و هر ارگان تودهﺍﯼ دیگر حذف گردد آن ارگان از محتوای انقلابی خود خالی شده و راهی جز پذیرش رهبری احزاب غیر پرولتری باقی نمی ماند. حتی یک نمونه در جهان وجود ندارد که شوراها و یا هر ارگان دیگری توانسته باشد که بدون رهبری به حیات خود ادامه دهد. طرح حذف رهبری حزب بر این ارگانﻫﺎ در حقیقت همان شعار معروف "بی حزبی" بورژوازی است که بی حزبی را برای پرولتاریا تبلیغ می کند٬ نه برای خود و حذف رهبری حزب بر این ارگانﻫﺎ را نیز به معنی حذف رهبری حزب خود نمی داند. تجربۀ قیام کارگران و ملوانان کرونشتاد (١٩٢١) و شوراهای آن نمونۀ قابل توجهﺍﯼ است.این شورش که توسط منشویکﻫﺎ و اس ارها و بر زمینۀ کمبودها و گرسنگی تحمیلی متأٽر از سالیان متمادی جنگ به وجود آمد٬ توانست بخشی از کارگران را که تحت تأٽیر محیط خرده بورژوازی ــ قرار داشتند٬ علیۀ بلشویکﻫﺎ و رژیم شوروی بشورانند تا "شوراهای بدون کمونیستﻫﺎ" در روسیه مستقر گردد. شعار این شورش که بورژوازی بینﺍلمللی آن را "انقلاب خلق" و کرونشتاد را "دژ تسخیر ناپذیر کارگران"می نامید٬ "حاکمیت به شوراها٬ نه به احزاب" بود ــ همان بیانی که اغلب ضد لنینیستﻫﺎ از "زاویۀ چپ" در تجزیه و تحلیل انقلاب روسیه و علل شکست به کار می برند ــ  تا دولت دیکتاتوری پرولتاریا را سرنگون کنند. اما لنین با درایت و منطق قوی به اپوزیسیون کارگری و آنارکو سندیکالیستﻫﺎ که شعار "کارگری" می دادند و با حزب مخالفت می کردند و حتی خواهان سرنگونی حکومت شوروی بودند به مقابله برخاست، ماهیت انحرافی آنها را افشاء ساخت و بی توجه به عناصر کارگری شرکت کننده در این دام بورژوازی٬ دستور سرکوب و تصرف این "دژ تسخیر ناپذیر" را صادر نمود. امروزه متأسفانه به خاطر خیانت رویزیونیستﻫﺎ و شکست و از هم پاشیدگی کشور شوراها که آغازش کنگرۀ 20 حزب کمونیست شوروی بود تمام مبانی و اصول کمونیستی به زیر علامت سؤال رفته حتی به مارکس نیز می تازند که چرا نام مانیفست را مانیفست حزب کمونیست گذارد و  نه مانیفست کارگران!! گویا نطفۀ انحراف، آغازش خود مارکس بود!

پس معلوم می شود که رفقای کمونیست و چپ ما، "سوسیالیسمی" می خواهند شورائی که در آن حزب کمونیست  فاقد نقش رهبری و تابع شوراهای کارگران غیر حزبی و توسط عناصر کارگر غیر کمونیست هدایت شود. این در عمل یعنی واگذاری شوراها به بورژوازی. شورا اگر شکلی از دیکتاتوری پرولتاریا است بدون رهبری حزب ٬ یعنی شیر بی یال و دُم وا شکم!!

تمام آموزش مارکسیسم لنینیسم تأکید بر نقش رهبری حزب دارد و دیکتاتوری پرولتاریا تنها از طریق اعمال این رهبری در سازمانﻫﺎﯼ تودهﺍﯼ توضیح داده می شود. لنین صراحتاً در این باره می نویسد:



» روی هم رفته با یک دستگاه کشدار٬نسبتاً وسیع و بسیار نیرومند پرولتری سر و کار داریم که رسماً کمونیستی نیست ولی حزب به وسیلۀ این دستگاه با طبقه و توده ارتباط کامل دارد و به وسیلۀ آن دیکتاتوری طبقه، زیر رهبری حزب عملی می گردد. «



از رهبری حزبی این نتیجه را نمی توان گرفت که به جای دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری حزب و یا دیکتاتوری کمیتۀ مرکزی و در ادامۀ آن دیکتاتوری فردی حزب قرار دارد و بدین ترتیب رهبری حزب را در نقطۀ مقابل دیکتاتوری پرولتاریا گذاشت. حزب رهبر٬ پیشوا و معلم طبقۀ کارگر است و بیان روشن و صریح خواستﻫﺎﯼ طبقۀ کارگر است و ارادۀ آنها را منعکس می سازد. لنین می گوید:



» به خودی خود چگونگی طرح مسئلۀ دیکتاتوری طبقه؟ دیکتاتوری حزب٬ پیشوایان با دیکتاتوری (حزب) تودهﻫﺎ؟ دلیلی بر پریشانی و بن بست عجیب فکری است..... همه می دانند که تودۀ مردم به طبقات تقسیم می شوند..... و طبقات معمولاً و در اکٽر موارد و اقلاً در کشورهای متمدن کنونی از طرف احزاب سیاسی رهبری می شوند! و احزاب سیاسی بر حسب قاعدۀ معمول از طرف گروهﻫﺎﯼ کم و بیش ٽابت از اشخاصی که صالح تر و صاحب نفوذتر و مجرب تر هستند و برای کارهای مسئولیت دار انتخاب شده و رهبر خوانده می شوند٬ اداره می گردند... ولی اگر بخواهیم در این بحٽ به جائی برسیم... که به طور کلی دیکتاتوری تودهﻫﺎ را با دیکتاتوری پیشوایان در مقابل یکدیگر قرار دهیم سفاهت و مفتگوئی خنده آوری است. «



تنها رهبری حزب طبقۀ کارگر قادر است که انرژی بی پایان تودهﻫﺎ را برای پیکار عظیم و دورانساز کنونی رها ساخته و به تخریب دنیای ستم بکشاند. انگلس نیز حاکمیت حزب را از حاکمیت طبقۀ کارگر جدا نمی داند و در مورد حزب آلمان می نویسد:



» حزب طبقۀ کارگری سوسیال دموکراتیک آلمان از آنجا که حزب طبقۀ کارگر است٬ لزوماً "سیاست طبقاتی" سیاست طبقۀ کارگر را اعمال می کند و چون هر حزب کارگری از این مبداء برمی خیزد که حاکمیت را در دولت تصرف کند٬ حزب کارگری سوسیال دموکراتیک آلمان نیز خواستار حاکمیت خود٬ حاکمیت طبقۀ کارگر و بدین قسم حاکمیت طبقه است. « (دربارۀ مسکن)



(ح. ک. ا) از آنجا که قادر به درک شرایط خاص روسیه نیست و می خواهد سوسیالیسم را تنها در ذهن خود بنا کند٬ قادر به درک تصمیم تاریخی حزب بلشویک (کنگرۀ ١١) نبوده و ممنوعیت فعالیت سیاسی در روسیه را خود کامگی غیر کمونیستی می داند. در روسیه خرده بورژوازی که در محاصرۀ جهان سرمایهﺪاری قرار داشت و با توجه به شکست انقلابات اروپا٬ ساختمان سوسیالیسم تنها مشروط به وحدت حزب٬ یکپارچگی٬ استواری ایدئولوژیک و انضباط آهنین صفوف آن بود که نه تنها تزلزلات اپورتونیستی و فراکسیونﻫﺎ را در صفوف خود تحمل نمی کرد٬ بلکه با مبارزهﺍﯼ همه جانبه علیۀ بورژوازی٬ نمایندگان آنها را از تمامی حقوق دموکراتیک محروم می ساخت

گروهائی از چپﻫﺎﯼ "کارگری" با طرح این مسئله که رهبری حزب در شوروی از همان آغاز کسب قدرت به کسانی تبدیل شدند که فعالیت سیاسی را ممنوع کردند و در روسیه، دیکتاتوری دبیر اول حزب به جای دیکتاتوری پرولتاریا نشست و "کارگران قیم نمی خواهند"... می خواهند به مسائل  سوسیالیسم که رهبری آگاه و برنامۀ هدفمند و با نقشه می طلبد، پاسخ دهند و راه احیای سرمایهﺪاری را ببندند.. گویا اگر کارگران بی حزب در رأس جامعه باشند، جامعه به عقب برنمی گردد و واکسینه می شود!! در اینجا با کارگر زدگی خاصی که از صفات روشنفکران خرده بورژوازیست در مقابل هر تقاضائی که از زبان کارگران بیرون می آید٬ کرنش کرده و ممانعت از "اعمال ارادۀ کارگران" را ممانعت از "تحقق دیکتاتوری پرولتاریا" می داند. آمال و آرزوی این رفقا از دیکتاتوری پرولتاریا نمونۀ کمون پاریس است. حال آن که ضعف کمون پاریس در واقع عدم اجرای دیکتاتوری پرولتاریا بود. شوراها تنها مکانیزم اعمال دیکتاتوریﺍند که با غیبت رهبری حزب واقعی طبقۀ کارگر٬ به شوراهای اسلامی کارخانجات و یا شوراهای کارگران کارخانجات سرمایهﺪاری در برخی از کشورهای اروپائی بدل خواهد شد.



****

نگاه استالین به مبارزۀ طبقاتی در دوران سوسیالیسم

سؤال بعدی و مهمی که طرح گردید نقش طبقات در شوروی و مبارزۀ طبقاتی است که گویا "طبقات متخاصم به صورت طبقه در دوران شوروی سوسیالیستی حضور داشتند و بر همین اساس استثمار نیز وجود داشت و می بایست با آنها مبارزه می شد نه این که پایان طبقات را اعلام می داشتند".

چنین سؤالی محدود به چند نفر نیست بلکه شامل حال اکثریت جریانات چپ ایران است که متأسفانه درک صحیحی درمورد تحولات شوروی و ساختمان سوسیالیسم ندارند. گفته می شود که:

استالین به مبارزۀ طبقاتی در دوران سوسیالیسم اعتقادی نداشت. وی تصور می کرد با استقرار سوسیالیسم مبارزۀ طبقاتی به پایان رسیده است!!.....

اکنون به این سؤال می پردازیم که حذف طبقۀ بورژوازی در تولید و اقتصاد کشور به چه مفهوم است. آیا با درهم شکستن سرمایهﺩاری و حذف آن از قدرت سیاسی و اقتصادی، مبارزۀ طبقاتی پایان می یابد؟ تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم کدامند؟ منظور رفیق استالین از حذف طبقات در شوروی چیست؟.

اشکال مبارزۀ طبقاتی و جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر در جامعۀ سوسیالیستی مبحث بسیار مهمی در فلسفۀ مارکسیسم است که رویزیونیسم خروشچفی با ایجاد اغتشاش در این مبحث ضربات مؤثری به دیکتاتوری پرولتاریا زده و شوروی سوسیالیستی را به جادۀ سرمایهﺩاری کشانده است. کسانی که در برخورد به مسئلۀ بروز رویزیونیسم در شوروی از اختلافات سیاسی، ایدئولوژی، فلسفی و اقتصادی رویزیونیستﻫﺎ با استالین آشنائی ندارند لاجرم باید این نتیجۀ نادرست را اخذ نمایند که رویزیونیسم  با درگذشت استالین یک شبه چطور توانست به قدرت برسد؟! از آنجا که قطع مبارزۀ طبقاتی یا آشتی طبقاتی در سوسیالیسم یکی از مهم ترین عوامل احیاء سرمایهﺩاری در روسیه بوده است، به توضیح بیشتر این مطلب می پردازیم. استالین بر این عقیده بود که:



»"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت در ساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت.« (1937)

اما خروشچف با نفی وجود تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم به دلیل از میان رفتن طبقات آشتی ناپذیر، مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم را امری سپری شده و مربوط به گذشتهﻫﺎ اعلان داشته  با این بهانه دیکتاتوری پرولتاریا را غیر ضروری دانسته و تئوری ضد لنینی دیکتاتوری "همۀ خلق" را جایگزین آن کرد.

برخورد مارکسیستی لنینیستی و یا رویزیونیستی به مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم در ارتباط با تفسیری است که از دونوع تضاد آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درجامعۀ سوسیالیستی در حال گذار به عمل می آید. هر دونوع تضاد، آشتی ناپذیر و آشتی پذیر در سوسیالیسم وجود دارند. لیکن تضاد آشتی پذیر از خصوصیات جامعۀ سوسیالیستی است. این وِیژگی آشتی پذیری تضادها از ماهیت نظام سوسیالیستی سرچشمه می گیرد. زیرا که این نظام بر مالکیت مشترک ابزارهای تولیدی و بر وحدت عمده ترین منافع اقتصادی و سیاسی طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونیﻫﺎ و روشنفکران و مردمی که به دور حزب مارکسیستی لنینیستی متحد شدهﺍند، تکیه دارد. ولی در عین حال با نابودی طبقات استثمارگر تضادهای آشتی ناپذیر ازمیان نمی روند. این تضادها از روابط سوسیالیستی در تولید ناشی نمی شوند بلکه محصول آثار جامعۀ کهنه بورژوائی، ازداخل و فشارها و محاصرۀ سرمایهﺩاری ازخارجﺍند که در کنار تضادهای آشتی پذیر به هستی خود ادامه می دهند.

نظریۀ نفی تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم پس از نابودی مالکیت خصوصی و برقراری مناسبات سوسیالیستی در شوروی مطرح گردید. پس از گزارش تاریخی رفیق استالین به کنگره هشتم شوراها دربارۀ طرح "قانون اساسی نوین" که پایان استثمار فرد از فرد و استقرار مالکیت سوسیالیستی را اعلان داشت، نظریۀ رویزیونیستی "زوال مبارزۀ طبقاتی به موازات پیشروی سوسیالیسم" مطرح گردید. جالب است که عدهﺍﻯ این تئوری انحرافی را به استالین نسبت داده و می دهند و او را به بی اعتنائی نسبت به مبارزۀ طبقاتی متهم نموده و این طور تبلیغ می کنند که حزب بلشویک از آن پس بیشتر دشمنان خارجی را عمده کرده بود. بی شک نمی توان این نظریۀ را درست دانست چرا که علاوه بر مبارزات استالین در نفی این نظر، اتهامات رویزیونیستﻫﺎ به استالین نیز با این نظر همخوانی ندارد.

"سوسلوف" تئوریسین مشهور رویزیونیستﻫﺎ در گزارش به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی (1964)، صریحاً اعتراف می کند که استالین بر این نظر بوده است که:



» مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت در ساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت. «



و نیز فلاسفۀ دیگر رویزیونیست نظیر رویزیونیستﻫﺎﻯ مجارستان درحمله به استالین نوشتند:



» استالین مهم ترین قانون دیالکتیک را در دو جهت تحریف می کرد، از یک طرف وحدت و مبارزۀ ضدین را از یکدیگر تفکیک می کرد و به طور یک جانبه فقط روی مبارزه تکیه می کرد و عامل وحدت و ارتباط متقابل ضدین را نادیده می گرفت و این برخورد ناشی از تئوری بی پایه و بسیار زیان بخش بود که به موجب آن مبارزۀ طبقاتی پس از ساختمان سوسیالیسم نیز دائماً حدت می یابد. « (ب. رسی و آویرت "مجله مسائل بینﺍلمللی شماره 1 ــ 1342)



رفیق استالین در مقالۀ خود به نام "دربارۀ کمبودهای کارحزبی و اقدامات جهت نابودی تروتسکیستﻫﺎ و سایر دورویان" که در سال 1937 یعنی یک سال پس از اعلان محو طبقات آشتی ناپذیر در روسیه نوشته است، می گوید:



» ضروری است که این تز پوسیده را داغان نمود و به کناری گذارد، که گویا باید مبارزۀ طبقاتی ما با هر قدم پیشروی مان رفته رفته زوال یابد که گویا دشمن طبقاتی با پیروزیﻫﺎئی که ما به دست می آوریم همواره رام تر می شود. این نه فقط یک تز پوسیده است، بلکه تزی خطرناک نیز می باشد. چرا که افراد ما را به خواب برده و به طرف تله می کشاند، در حالی که به دشمن طبقاتی این امکان را می دهد برای مبارزه برضد قدرت شوروی نیروهای خود را جمع کند. برعکس، هر قدر که ما پیشرفت نمائیم و هر قدر ما پیروزی به دست آوریم، خشم بقایای طبقۀ استثمارگر داغ شده، بیشترمی شود و آنها به اشکال شدیدتر مبارزه متوسل می شوند. مذبوحانه تر علیۀ حکومت شوراها به حرکت در می آیند و دست به هر کوششی می زنند زیرا که آنها محکوم به نابودی هستند. «



وقایع بعدی در شوروی درستی اظهارات استالین را آنجائی ثابت نمود که دارودستۀ خروشچف از بطن جامعهﺍﻯ به پاخاستند که دیگران مبارزه با آنها رانفی می کردند. جوهر افکار نادرست انکار مبارزۀ طبقاتی، میدان دادن به لیبرالیسم در همۀ زمینهﻫﺎست که خود فشرده ترین بیان اپورتونیسم سیاسی و ایدئولوژیکی می باشد که از طریق دست کشیدن از مبارزۀ طبقاتی و نشاندن هم زیستی مسالمت آمیز با ایدئولوژیﻫﺎﻯ دشمن به جای آن، می کوشید حزب و دولت سوسیالیستی شوروی را به انحطاط بکشاند که عاقبت پس از درگذشت رفیق استالین و پیروزی این عناصر کمین کرده در حزب این توفیق را برای بورژوازی فراهم نمود. رفیق استالین همواره با هوشیاری کامل مبارزۀ طبقاتی را در تمامی جهات در نظر داشته و انقلابیون کمونیست را نیز به همین سان آموزش می داد. او درسال 1948 طی نامهﺍﻯ به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی که در انحطاط پیش می رفتند، در این مورد نوشت:



» هیچ کس طبیعت سوسیالیستی در شوروی را که بعد از انقلاب اکتبر به وجود آمده، انکار نخواهد کرد. این موضوع حزب کمونیست اتحاد شوروی را به این نتیجه گیری نکشانده که گویا مبارزۀ طبقاتی در کشورما تضعیف می گردد، که گویا خطر تقویت عناصر سرمایهﺩاری وجودندارد. «"



درسوسیالیسم مبارزۀ طبقاتی به طور همه جانبه و در سه جبهۀ عمدۀ خود یعنی در جبهۀ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی رشد می کند. بدین ترتیب این نظر اپورتونیستی که با نابودی طبقات استثمارگر مبارزۀ طبقاتی تنها و یا وعمدتا  در جبهۀ ایدئولوژیکی جریان می یابد نیز انحرافی است. تجربه نشان داده است که در مرحلۀ سوسیالیستی مبارزه در جبهۀ سیاسی اهمیت تعیین کننده داشته و در مرکز مبارزۀ طبقاتی قراردارد زیرا مبارزۀ سیاسی مبارزهﺍﻯ است بر سرقدرت و بر سر این مسئله که آیا دیکتاتوری پرولتاریا باید حفظ و تحکیم شود و یا این که به سوی انحطاط و نابودی رود؟ لیکن پیروزی انقلاب در زمینۀ سیاسی و اقتصادی را بدون پیروزی در زمینۀ ایدئولوژیکی نیز نمی توان تضمین شده دانست. رشد موفقیت آمیز این مبارزه اهمیتی تعیین کننده دارد، زیراکه نهایتاً به این مسئله مربوط می شود که آیا سوسیالیسم و کمونیسم را باید بنا نمود و از احیای سرمایهﺩاری پیش گیری کرده و یا این که درها را به روی ایدئولوژیﻫﺎﻯ بورژوائی رویزیونیستی گشود و بازگشت به سرمایهﺩاری را ممکن ساخت. نظریه پردازان رویزیونیست حتی هنگامی که مجبور می شوند از ضرورت مبارزۀ ایدئولوژیکی سخن بگویند، آن را به طور آکادمیک و یک جانبه بررسی می کنند. به صورت مبارزهﺍﻯ که تنها در درون خلق و علیۀ برخی باقیماندهﻫﺎﻯ بی اهمیت ایدولوژیﻫﺎﻯ بیگانه که برای سوسیالیسم خطری ندارند، پیش برده می شوند. اما کم بهاء دادن به مبارزۀ ایدئولوژیکی پیامدهای فاجعه آمیزی به بار آورده و زمینۀ انحطاط حزب را فراهم خواهد آورد. مبارزۀ ایدئولوژیکی وسیع ترین و کامل ترین جبهۀ مبارزۀ طبقاتی است زیرا هم در زمینۀ سیاسی، هم برعلیۀ دشمنان و هم درون خلق، هم در میان طبقۀ کارگر و هم در درون حزب آن جریان می یابد. رویزیونیسم قاعدتاً از زمینۀ ایدئولوژیکی آغاز می شود و در ادامه و گسترش خود به سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و انحطاط کل نظام سوسیالیستی می رسد. طبیعی است که در دوران گذار از سرمایهﺩاری به کمونیسم جنگ آشتی ناپذیری بین این دو راه وجود دارد. این جنگ در کل دورۀ گذار جریان داشته و هیچ کمونیستی نمی تواند در این راه از پیروزی قطعی سوسیالیسم سخن بگوید. محو طبقات استثمارگر و سوسیالیستی شدن تمام شاخهﻫﺎﻯ تولید تنها شرایط عینی پیروزی قطعی سوسیالیسم را فراهم می کند و به تنهائی به مفهوم پیروزی قطعی سوسیالیسم نیست. تضاد عمدۀ آشتی ناپذیر میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری در مراحل مختلف رشد انقلاب و مبارزۀ طبقاتی، اشکال مخصوص به خود و شیوهﻫﺎﻯ حل مخصوص به خود دارد. در میان اشکال مختلف بروز تضاد میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری در زمینهﻫﺎﻯ مزبور پیوند درونی ارگانیک وجود دارد که انعکاس قوانین رشد انقلاب و ساختمان سوسیالیسم است. در شناخت تضاد عمدۀ آشتی ناپذیر در این یا آن مرحله باید این پیوند را همیشه در نظر داشته باشیم. بدین ترتیب قانونمندی رشد انقلاب در آغاز تضاد در زمینۀ سیاسی را به عنوان تضادی عمده مطرح می سازد که بدون حل آن نمی توان تضادهای دیگر را حل نمود ولی پس از این که طبقۀ کارگر به رهبری حزب قدرتمند خود، قدرت را به دست گرفت، ضرورت دارد که حکومت جدید بر زیر بنای اقتصادی خود تکیه داشته باشد.

از این رو تضاد در زمینۀ ایدئولوژیک، تضاد عمدۀ این مرحله است. با حل هر کدام از این تضادهای عمده در مراحل مشخص خود تضاد آشتی ناپذیر عمده میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری نیز به تدریج حل می شود.

تضادهای عمدۀ مراحل مختلف نه تنها میان خود پیوند ارگانیک دارند بلکه به یک دیگر مشروط هستند و تا وقتی که تضادعمده در زمینۀ ایدئولوژیکی حل نشده باشد، تضاد عمده در زمینۀ سیاسی و اقتصادی نیز کاملاًً و نهایتاً حل نشده است. تنها با درک تضادهای عمده در اشکال مشخص بروز خود و در پیوند و وابستگی متقابل تعیین وظایف مربوط به مراحل مختلف انقلاب سوسیالیستی و نیز دشمن عمده که باید لبۀ تیز مبارزۀ نیروهای محرکه و هم پیمانان این مرحله متوجه آن باشد، ممکن می گردد.

جریانات انحرافی دیگری تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم را ناشی از وجود بورژوازی به عنوان طبقه حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی در زمینۀ مالکیت می دانند. اینان که این روزها به جبهۀ ضد استالین پیوستند با استناد به نظرات مائو در زمینۀ تضادها ادعا می کنند که گویا برای اولین باردر تاریخ، رشد مارکسیسم لنینیسم را کشف کردهﺍند که تضادها، طبقات و مبارزۀ طبقاتی حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی ریشهﺍﻯ در مالکیت بر ابزار تولید، هم چنان وجود دارند زیرا طبقات متضاد یعنی پرولتاریا و بورژوازی در تمام دوران گذارهستی خود ادامه می دهند. این استدلال بر این نظریه تکیه دارد که پس از ساختمان زیربنای اقتصادی سوسیالیسم نیز طبقات متضاد هم چنان وجود دارند.

البته این که پس از ساختمان زیر بنای اقتصادی سوسیالیسم طبقات هنوز وجود دارند، تزی است که توسط کلاسیکﻫﺎﻯ مارکسیسم لنینیسم فرمولبندی شده و جای شکی نیست لیکن بحث بر سر زمینۀ گسترش تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم است. مسئلهﺍﻯ که به درک عمیق نیروهای محرک جامعۀ سوسیالیستی کمک می نماید ، توضیح درست این امر است. مارکسیسم لنینیسم ضمن تحلیل از تضادهای آشتی ناپذیر و آشتی پذیر در سوسیالیسم می آموزد که این تضادها برخلاف ادعای این جریانات که این روزها مائو را درمقابل استالین پرچم کرده و به آشفته فکری دامن می زنند، دائمی نبوده بلکه باید و می توان ازآنها فراگذشت و بدین ترتیب جامعه را به پیش برد. درک و توضیح درست و علمی جای تضادهای آشتی ناپذیر در جامعۀ سوسیالیستی با یک مسئلۀ مهم دیگر یعنی نقش آنها در پیوند است. هنگامی که صحبت برسر رابطۀ تضادها با سوسیالیسم است، نمی توان تضادهای آشتی ناپذیر را با تضادهای آشتی پذیر در یک سطح قرار داد.

جامعۀ سوسیالیستی که مالکیت خصوصی و طبقات استثمارگر در آن از بین رفتهﺍند، آشتی ناپذیری منافع اساسی طبقات را در ماهیت خود ندارد و به این مفهوم لنین خاطر نشان ساخت که در سوسیالیسم آشتی ناپذیری محو می شود.

تضادهای آشتی ناپذیر همان طور که در سطور بالا توضیح دادهﺍیم در ماهیت سوسیالیسم  نیستند و سوسیالیسم عوامل بروز تضادهائی از این نوع را در خود ندارد. این تضادها از جوهر مناسبات سوسیالیستی در تولید که مناسبات همکاری و کمک متقابل میان طبقات دوست، طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونی هستند، ناشی نمی شود. تضادهای آشتی ناپذیر به خاطر سرشت خود با سوسیالیسم بیگانهﺍند، سوسیالیسم این تضادها را به ارث می برد.

مبارزۀ طبقاتی حتی در صفوف حزب پرولتاریائی نیز وجود دارد. در حزب به عنوان یک ارگانیسم زندۀ سیاسی وحدت، اصل است و منبع نیرو و شکست ناپذیری آن می باشد. لیکن بدون مبارزه برای فراگذشتن از تضادهائی که در درون آن بروز می کنند، نه وحدت و رشد واقعی انقلابی حزب می تواند وجود داشته باشد و نه تربیت واقعاً انقلابی کمونیستﻫﺎ. ازاین منظر مبارزۀ طبقاتی در درون حزب برای حفظ و تقویت وحدت نه تنها پدیدهﻫﺎﻯ عینی و اجتناب ناپذیر است، بلکه حتی برای موجودیت نقش رهبری و انقلابی کردن، پیوسته نیز امری ضروری است. حزب اتحادیهﺍﻯ با شرکت پرولتاریا و بورژوازی نیست. ستاد پرولتاریا و ستاد بورژوازی نیست و در آن دومشی موجودیت ندارند. این نظر نیز با مارکسیسم بیگانه است. حزب پرولتاریا که از خصوصیات آن وحدت پولادین اندیشه وعمل است  نباید و نمی تواند مشی دیگری به جز مشی مارکسیستی لنینیستی داشته باشد.

نتیجه:

رفیق استالین به زیر کشیدن بورژوازی از قدرت سیاسی و سپس از توانائیﻫﺎﯼ اقتصادی را هرگز به عنوان پایان مبارزۀ طبقاتی تعریف نکرد. وی معتقد است که طبقات در دوران سوسیالیسم با دوران سرمایه داری تفاوت دارند و از جایگاه یکسانی برخوردار نیستند. وضعیت دو دورۀ تاریخی متفاوت را نمی شود با هم قیاس مکانیکی کرد. ولی این به مفهوم پایان مبارزۀ طبقاتی نیست. مبارزۀ طبقاتی مرکز ثقلش را به مبارزۀ فرهنگی و ایدئولوژیک منتقل می کند. مبارزۀ بورژوازی سرنگون شده در عرصۀ سیاست و اقتصاد تنها حکم خرابکاری و اقدامات تروریستی به خود خواهد گرفت و نه یک حرکت و یا جنبش طبقاتی. توانائی بورژوازی سرنگون شده در نیروی ایدئولوژیک وی است و باید در این عرصه نیز بر افکار دشمنان طبقاتی غالب آمد ولی دشمنان خلق را باید سرکوب کرد.



******



اینک متن سخنرانی به مناسبت نود و چهارمین سالگرد انقلاب کبیر اکتبر شوروی از نظر رفقا می گذرد



رفقای عزیز

نود و چهار سال از انقلاب کبیر و دورانساز اکتبر روسیه می گذرد. در نود وچهار سال پیش در 17 اکتبر 1917 برای اولین بار بشریت توانست دنیائی را پی ریزی کند که تا به آن روز تحقق آن به مغزکسی نیز خطور نمی کرد. در نود وچهار سال پیش بورژواها با تمسخر و کنایه، کمونیستﻫﺎ را خوش خیالانی به حساب می آوردند که در عالم رویا زندگی می کنند. می گفتند و تبلیغ می کردند و همان طور که امروز نیز چنین می گویند که جامعۀ آرمانی آنها تخیلی و غیر واقعی است. تاریخ همین بوده که هست و کسی را یارای تغییر سرنوشت محتوم بشری نیست. آنها کمونیستﻫﺎ را بی خدا خوانده و مسخره می کردند که این بی دینﻫﺎ می خواهند نقش خالق را بازی کنند و جامعهﺍﯼ خلق کنند که تا کنون در تاریخ وجود نداشته است. ضد کمونیستﻫﺎ حتی امروز نیز همان توهمات را ایجاد کرده و به مسخرۀ کمونیسم و سوسیالیسم می پردازند. دشمنان کمونیسم هرگز از مبارزه با کمونیسم و مارکسیسم لنینیسم دست نکشیدهﺍند و هر روز چون آفتاب پرستﻫﺎ به رنگی در می آیند تا بتوانند به بهترین وجهی با مارکسیسم لنینیسم مبارزه کنند. روزی از جانب راست می آیند، روزی لباس "چپ" به تن می کنند، روزی کارشناس و پژوهشگر آثار مارکسیستی شده و باستان شناسانه در پی تفسیرهای معیوب و ضد انقلابی و بی خطر برای سرمایهﺪاری در مجموعۀ آثار کمونیستی بر می آیند و از این جهت مورد لطف بورژواها هستند که آنها را "دانشمند" و "پژوهشگر" خطاب کنند.فقط کافیست نگاهی به رسانهﻫﺎﯼ خبری و سیاسی، بی بی سی و صدای آمریکا، دویچه وله و فرانسه و...بیاندازید تا پی ببرید که چپﻫﺎﯼ دعوت شده به میز مناظره در مورد مارکسیسم چه کسانی هستند. آنها فیلسوفان چپ ضد مارکسیسم لنینیسم و ضد دیکتاتوری پرولتاریا، خرده بورژواها و توابانی هستند که با صدای بلند می گویند"اونی که بودیم نیستیم، سوسیالیسم  نقشه مند نمی خواهیم، حزب پیشرو و لنینیستی نمی خواهیم، ما پلورالیسم سیاسی و جامعۀ مدنی و آزادی بی قید وشرط می خواهیم، ما مخالف خشونتیم و شعار لغو اعدام پرچم ماست."...



روزی کمونیستﻫﺎ را "جنایتکار" جلوه داده و اسنادی جعلی از دروغ و دغل نظیر همان اسنادی که برای تجاوز به افغانستان، لیبی، عراق  و سقوط مصدق و نظایر آنها جعل کردند در مورد استالین منتشر می کنند تا سوسیالیسم را بی اعتبار کنند. همۀ اینها دال بر وجود مبارزۀ طبقاتی و دشمنان رنگارنگ کمونیسم است که در جبهۀ ارتجاع حتی با نقابﻫﺎﯼ "مارکسیستی" سینه می زنند و خدماتشان به کمونیسم منحصر به جستجو در مورد "جنایات استالین و خطاهای وی در مورد نابودی سوسیالیسم است". در نود وچهار سال پیش سوسیالیسم تنها بر متن کاغذ نوشته بود و بورژواها مسخره می کردند که ممکن نیست گفتهﻫﺎﯼ مارکس و انگلس را بتوان متحقق ساخت. آنها تخیل است، تراوشات مغزهای متوهم و در بهترین حالت محصول احساسات انسانﻫﺎﯼ خوش قلب است. خود ستمکشان نیز در اثر تحمل این بار بی عدالتی، شرایط غیر انسانی، گرسنگی، پابرهنگی، آواره گی و در یک دوران طولانی تاریخ و نسل اندر نسل، باور نداشتند که نظم کهن یک نظم غیر طبیعی و ساختۀ بشر است، باور نداشتند که این نظم جاودانی نیست و می تواند با دست توانمند بشریت مضمحل شود. باور نداشتند که این ارثیۀ قرون اسارت را می شود به دور ریخت و بر ویرانهﻫﺎﯼ آن جامعهﺍﯼ انسانی و آرمانی بنا نهاد. برای آنها نیز نظم کهن مقدس و غیر قابل تغییر بود. برای آنها نیز نظم کهن غیر قابل جایگزینی به حساب می آمد، آنها دیگر به نظم کهن خو گرفته بودند، به آن عادت داشتند، نظم کهن را سرنوشت خویش تلقی می کردند و می پنداشتند چون تا کنون وضع جهان چنین بوده وضعیت جهان در آینده نیز چنین خواهد بود و خواهد ماند و باید بماند. مذهب و نیروهای زنگار گرفتۀ کهن نیز این تلقیّات را به آنها تلقین می کردند. تمام قدرتﻫﺎﯼ کهن، خویش را برای مبارزه با ایدۀ کمونیسم آرایش کرده بودند و عمال خویش را به درون جنبش کمونیستی می فرستادند تا این جنبش را منحرف کنند. رویزیونیسم پدیدۀ جدید نیست همزاد مارکسیسم است. از همان زمان مارکس و انگلس پدید آمد. رویزیونیستﻫﺎ می خواستند در نظریۀ مارکسیسم تجدید نظر کنند و ماهیت آن را به نفع طبقات حاکمه و به نفع ضد انقلاب تفسیر نموده و دگرگون سازند. آنها مارکس جوان را در مقابل مارکس پیر می گذاشتند. کائوتسکی مرتد و همدست سوسیال دموکراسی را در مقابل لنین و انقلاب اکتبر علم می کردند، تروتسکی خائن و جاسوس با ریش بزی و عینک پنسی را مقابل شخصیتی تاریخی و رهبر بزرگی نظیر استالین می نشاندند، مبارزه میان انقلاب و ضد انقلاب، رویزیونیسم و مارکسیسم  از همان بدو پیدایش مارکسیسم پدید آمد و این خود محصول مبارزۀ طبقاتی در عرصۀ ایدئولوژی بود و تا به امروز نیز ادامه دارد.

لنینیسم چیزی جز تفسیر انقلابی و تحول مارکسیسم در عصر زوال امپریالیسم نیست. لنینیسم ایدهﻫﺎﯼ اساسی مارکسیسم را که دشمنان وی آن را تحریف می کردند و به طاق نسیان می سپردند از منجلاب اپورتونیسم و سازش طبقاتی بیرون کشید آن را جلا داد و به همه نشان داد که مارکسیستﻫﺎﯼ واقعی چه کسانی هستند. رفیق استالین بود که پیروان لنین را مارکسیست لنینیست نامید و تنها تفسیر طبقاتی و انقلابی از مارکسیسم را پذیرفت. وی بود که نشان داد یا همراه با کمونیستﻫﺎ برای ساختمان جامعۀ سوسیالیستی در کشور واحد و یا همراه امپریالیستﻫﺎ و بورژواها با ندبه و زاری برای عقب نشینی و تقاضای بخشش از دشمن طبقاتی. وی بود که نشان داد تنها لنینیستﻫﺎ هستند که می توانند سوسیالیسم را متحقق کنند. انقلاب اکتبر ناقوس مرگ سرمایهﺪاری بود. کسانی که تا دیروز از دروغ بزرگ مارکس، توهم وی سخن می راندند و طبقۀ کارگر را به خو گرفتن و تن دادن به نظم موجود تشویق می کردند به ناگهان با تکانی از خواب بیدار شدند که به ده روزی که دنیا را تکان داد شهرت یافت. بلشویکﻫﺎ به یک خانه تکانی بزرگ در جهان دست زدند و از روسیۀ استبدادی و عقب مانده آغاز نمودند. آنها در راهی گام گذاردند که هیچ بشری قبل از آنها از این راه ناشناخته و نپیموده نرفته بود. آنها به راهی می رفتند که در گامﻫﺎﯼ نخست نقشهﺍﯼ از آن در دست نداشته و بر دانش تئوریک و تجربۀ شخصی خویش متکی بودند. کار آنها کاری بود کارستان. گامی بود کوچک برای تغییراتی بزرگ در جهان. آنها می رفتند تا جهانی بسازند که ساختمان آن تا به آن روز برای کسی قابل تصور نبود. عظمت کار بلشویکﻫﺎئی نظیر لنین و استالین در این نکته نهفته است که شنیدهﻫﺎ و ندیدهﻫﺎ را به تجسم در آورند. استالین باید بعد از درگذشت لنین با الهام از لنینیسم به معمار بزرگ این نخستین تجربۀ تاریخ بشریت بدل می شد. بار عظیم این ساختمان انسانی در آن شرایط دشوار به دوش استالین افتاد. حقا که با سربلندی از این تجربۀ نخستین تاریخ بشری بدر آمد. خرده بورژواها، آنها که هیچگاه کمونیسم برایشان جدی نبوده است، آنها که تنها روشنفکرانه گپ و غر می زنند، آنها که اوج استعدادشان در ایرادگیری و پچ و پچﻫﺎﯼ درگوشی و منفی بافی است، آنها که در دریائی از اشتباهات سیاسی و ایدئولوژیک و خطاهای خصوصی و زنجیرعقب ماندگیﻫﺎﯼ فکری در ساده ترین گامﻫﺎﯼ زندگی گرفتار بودهﺍند و هستند با پُرمدعائی خیال پردازانهﺍﯼ به دنبال دست آوردهای بی عیب و نقص و انسانﻫﺎﯼ خطا ناپذیر افسانهﺍﯼ می گردند. جامعۀ آرمانی این خطا ناپذیران حقیقتاً که جامعهﺍﯼ رویائی با انسانﻫﺎﯼ رویائی و افسانهﺍﯼ است. آنها به علت کوری سیاسی از عظمت کاری که صورت گرفته است بی خبرند. مغز آنها محدود بوده و بیش از حیطۀ ایرادگیریﻫﺎﯼ بنی اسرائیلی توان تفکر گسترده تری را ندارند. آنها هرگز قادر نخواهند بود سوسیالیسم را بسازند.  

انقلاب اکتبر مشعل فروزانی بود که بر سر راه زحمتکشان و خلقﻫﺎﯼ تحت ستم جهان قرار گرفت. از آن تاریخ نهضتﻫﺎﯼ آزادیبخش از زیر نفوذ جریانﻫﺎﯼ مذهبی و بورژوائی به در آمد و جنبشﻫﺎﯼ ملی به متحد بالقوۀ مبارزات پرولتاریائی بدل شد. تضادهای جهان با تضاد میان نخستین کشور سوسیالیستی و محاصرۀ سرمایهﺪاری تکمیل گردید. خصلت جهان کنونی تغییر کرد و تأثیرات عمیقی در جنبشﻫﺎﯼ اجتماعی به جای گذارد.

لنین نتوانست نتایج انقلاب اکتبر را به چشم ببیند و این استالین با اراده قدرتمند و دانش عظیم کمونیستی خویش بود که تحقق این امر مهم و استثنائی را به عهده گرفت. اقدامات استثنائی به رهبران استثنائی نیاز داشت. وی باید وظیفۀ ساختمان سوسیالیسم را به دوش می کشید. ساختمانی که نمونۀ آن تا به آن روز وجود نداشت. کسی نمی دانست آن را چگونه باید ساخت و چگونه باید حفظ کرد. دشواری کار به حدی بود که رفیقان نیمه راه پیدا شدند و به ندبه و زاری دست زده از کار خود پشیمان گشته پیشنهاد تسلیم و عقب نشینی کردند. آنها برای عقب نشینی و خیانت خویش به تئوری سازی پرداختند و هر روز بیشتر به دامان ضد انقلاب و ضد لنینیسم غلتیدند. استالین معمار این ساختمان شد. وی با رهبری مدبرانه و فداکاری رفقای بلشویک حزبی و تودۀ عظیم زحمتکشان به بنای این کار عظیم تاریخ دست زد. کاری که هیچ رهبری قبل از وی قادر به خلق آن نشده بود. این کار کارستان در میان دریائی از اخلال دشمنان صورت می گرفت تا ثابت کنند سوسیالیسم قابل تحقق نیست. بدون مالکیت مقدس خصوصی نمی شود چرخ اقتصاد را به گردش در آورد. آنها می گفتند مگر می شود بدون ارباب زمین را کاشت و بدون سرمایهﺪار و رئیس کارخانه، کارخانه را به گردش در آورد. کارگران برای آن که کار کنند به آقا بالا سر نیاز دارند. استالین باید با این تبلیغات و حتی توهمات تودهﻫﺎ مبارزه می کرد. خطر دشمن خارجی، خطر توطئهﻫﺎﯼ داخلی، خطر یأس و سراسیمگی، خطر فرار از مشکلات و ترس از دشمن طبقاتی و ممارست، تجارب و توانائیﻫﺎﯼ وی چون سایۀ سیاه و شومی بر شوروی سایه انداخته بودند و بر آنها تنها با تکیه بر حزبیت و نیروی فداکاری خلقﻫﺎﯼ شوروی و در درجۀ اول طبقۀ کارگر و شور و شوق وی می شد غلبه کرد. استالین به این امر مهم موفق شد. در دوران سی سال دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی، جهان ناظر پیشرفتﻫﺎﯼ عظیم و شگفت انگیز شوروی شد. نه تنها چرخ تولید به گردش در آمد، سطح زندگی زحمتکشان شوروی ترقی کرد، بهداشت رایگان، آموزش رایگان، کار عظیم فرهنگی و هنری و ورزشی، ساختمانی و علمی از شوروی کشوری نمونه ساخت و به زحمتکشان جهان نشان داد که سوسیالیسم توهم نیست، تخیل نیست می تواند به واقعیت بدل شود. تولید بدون سرمایهﺪار بسیار سریع تر انجام می گیرد. انگلﻫﺎﯼ اجتماعی که کار نمی کنند ولی در تجملات زندگی می کنند برچیده شدند و به صف دشمنان سوسیالیسم افکنده شدند.

رفقا!

در نود وچهار سال پیش نظم نوینی در جهان پدید آمد. نظمی که از نظر اقتصادی به استثمار انسان از انسان پایان می داد و از نظر سیاسی، طبقاتی را به قدرت می رسانید که مورد بهره کشی قرار گرفته و در زمرۀ ستمکشان بودند. در نود وچهارسال پیش تاریخ به مرتجعین که زندگی در تجملات خویش را از بدیهیات می دانستند فرمان ایست داد و به زحمتکشان اعلام کرد توقف ممنوع! دیگر نمی شود به سبک و سیاق سابق مردم را به اسارت در آورد، مالکیت خصوصی را تقدیس کرد و با جنگﻫﺎﯼ خانمانسوز میلیونﻫﺎ انسان را آواره و بیچاره نمود. در نود وچهار سال پیش بلشویکﻫﺎ در روسیه قدرت سیاسی را به کف آوردند و تنها به این اعتبار که قدرت سیاسی اساس هر انقلاب و تحولی است، انقلابی که در روسیه صورت گرفت یک انقلاب سوسیالیستی بود.

قبل از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه عدهﺍﯼ که خود را مارکسیست جا زده بودند و تفسیری غیر انقلابی و غیر طبقاتی از مارکسیسم ارائه می دادند بر این نظر بودند که باید از طریق پارلمانی قدرت سیاسی را به کف آورد و به نظم پارلمانتاریسم بورژوائی گردن نهاد. آنها با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شرط هر تحول سوسیالیستی در کشور مخالف بودند و از این نظریۀ مارکس و انگلس دفاع نمی کردند. آنها مارکسیسمی می خواستند که به دهان بورژوازی مزه بدهد. لنین مارکسیسم را نجات داد و برای نخستین بار در مقابل چشمان حیرت زدۀ جهانیان نشان داد که پابرهنگان، بی چیزان، ستمکشان، انسانﻫﺎئی که هرگزبه حساب نمی آمدند، هیچ بودگان به یکباره همه چیز شدهﺍند. مکتبی در جهان به پیروزی رسیده است که انسانیت را بر اساس پول و سرمایه و تمکن محک نمی زند.

این است نقش تاریخی انقلاب دورانساز و کبیر اکتبر. دشمنان انقلاب که نتوانستند در مقابل قدرت انقلاب مقاومت کنند بعد از آن به تحریف دستآوردهای انقلاب پرداخته و سعی کردند آن را بی اعتبار کنند. مبارزۀ خروشچف با "کیش شخصیت استالین" و دروغﻫﺎﯼ وی در مورد بنیانگذار ساختمان سوسیالیسم در شوروی در حقیقت به زیر پرسش بردن جامعۀ سوسیالیستی بود. استالین فرد نبود مظهر دیکتاتوری پرولتاریا و معمار ساختمان سوسیالیسم در طی سی سال بود. استالین بود که قوانین اقتصاد سوسیالیستی را در شوروی با توجه به تجربۀ دیکتاتوری پرولتاریا تدوین کرد و تحت عنوان "مسایل اقتصاد سوسیالیستی"  منتشر نمود. حمله به استالین حمله به سوسیالیسم، حمله به انقلاب اکتبر، حمله به مارکسیسم لنینیسم بود و هست. این است که رویزیونیستﻫﺎ که در همدستی با خروشچف لنینیسم را به دور افکندند و شمشیر خویش را برای "زدودن کیش شخصیت استالین" از غلاف بیرون کشیدند مشروعیت آن را ندارند که از انقلاب اکتبر دفاع کنند. دفاع رویزیونیستﻫﺎ از انقلاب اکتبر صرفاً جنبۀ ظاهری و برای خاک پاشیدن به چشم فریب خوردگان است. بدون برخورد به دستآوردهای سی سالۀ دوران دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، بدون برخورد به جریانﻫﺎﯼ ضد انقلابی تروتسکیستی و زینویفیستی و بوخارینیستی، بدون برخورد به نظریات ضد انقلابی خروشچف و اصلاحات اقتصادی کاسیگین و برژنف ادعا در مورد حمایت از انقلاب اکتبر و تجلیل از نود وچهار سالگی آن حرف پوچی است. تجلیل از انقلاب اکتبر آموزش از دستآوردهای آن و علل شکست آن و بسیج کمونیستﻫﺎ برای مبارزه با رویزیونیستﻫﺎﯼ آشکار و پنهان است. بدون این مبارزۀ ضد رویزیونیستی تجلیل از انقلاب اکتبر عبارت پردازی بی محتوی برای رفع تکلیف است.





 زنده باد  نود و چهارمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر

مرده باد رویزیونیسم، ارتجاع، سرمایهﺪاری و امپریالیسم

زنده باد مارکسیسم لنینیسم

اکتبر 2011

هیچ نظری موجود نیست: