"انقلاب فرهنگی اسلامی": سرکوب آزادی وعلم و خرد
مقالهﺍﯼ که از نظر خوانندگان گرامی می گذرد یکی از آخرین مقالاتی است که توسط رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی) به نگارش درآمده و در اردیبهشت 1366 در "راه توفان" شمارۀ 26نشریۀ هواداران حزب کارایران در خارج از کشور منتشر گردید.ما این مقالۀ ارزشمند را به بهانۀ 24 امین سالگرد جانباختن این رفیق و پاسخی به جاروجنجالﻫﺎﯼ اخیر کاربدستان جمهوری اسلامی درمورد طرح تفکیک جنسیتی و ادامۀ "انقلاب فرهنگی اسلامی" در دانشگاهﻫﺎﯼ ایران انتشار می دهیم و یاد این رفیق گرانقدر را گرامی می داریم.
* * * * * * * *
انقلاب فرهنگی اسلامی؟!
انقلاب فرهنگی اسلامی به وسیلۀ چماقداران و اوباشان با حمله به دانشگاهﻫﺎ شروع شد.دانشگاهﻫﺎئی که چه قبل از انقلاب بهمن و چه بعد از آن به درستی از طرف تودۀ مردم، سنگر آزادی نام گرفته بود. حتی برای امام امت! هنگام ورود به ایران ناچاراً در برنامهﺍش قبل از رفتن به بهشت زهرا توقف و سخنرانی کوتاهی در مقابل دانشگاه تهران تدارک دیده شده بود. معلوم نگشت چرا این برنامه اجرا نگردید. ظاهرا به علت تراکم زیاد جمعیت در مقابل دانشگاه! اما آن چنان که گفتار و رفتار بعدی خمینی نشان داد، علت برگزار نشدن مراسم در این بود که آنها نمی خواستند به دانشگاه چنین اهمیت و مقامی بدهند که "رهبر انقلاب" بعد ازچند سال تبعید قبل از هر جای دیگر اولین نطق خود را ولو هر چند کوتاه در مقابل دانشگاه یعنی مرکزلائیک و غیر مذهبی ایران، ایراد نماید. آنها درمغز کوچک و معیوب خود نقشۀ کوبیدن دانشگاهﻫﺎ یعنی مراکز علم و تفکر، دفاع از آزادی را می پروراندند همان طورکه در مدت کوتاهی ماسک از چهره دریده شد و خمینی دانشگاهﻫﺎ را روسپی خانه! نامید. حمله به دانشگاهﻫﺎ درحقیقت:
"درحملۀ همه جانبۀ ارتجاع به آزادیﻫﺎﯼ دمکراتیک دستآورد انقلاب بهمن ماه به منظور استقرار فاشیسم و" تثبیت" حاکمیت خود قابل توضیح است" ( توفان شماره 63- استقرار فاشیسم در قالب "انقلاب فرهنگی")
حزب کارایران فعالانه در دفاع از دانشگاهﻫﺎ و مبارزه با ارتجاع شرکت نمود. از بعد از ظهر روز یکشنبه 31 فروردین ماه با پخش اعلامیهﻫﺎﯼ افشاگرانه و بردن شعارهای درست نظیر: "یکشنبۀ خونین دوباره تکرار شد"، "زحمتکشان بدانید دانشگاه شهید داد"، "زحمتکش، دانشجو، پیوندتان مبارک"، "دانشگاه سنگر آزادگی است، نه لانۀ مزدوران"، "مرگ بر ارتجاع، "مرگ بر آمریکا" و... مبارزۀ مردم را جهت داد. شب 59-2-2 حدود ساعت هشت و نیم "پیشگام" (دانشجویان هوادار سازمان چریکﻫﺎ) به هوادارانش رهنمود داد که دانشگاه را تخلیه نموده و در خیابان 16 آذر اجتماع کنند. چند ساعت بعد خبر رسید که پیشگام با بنی صدر به مذاکره نشست و حاضر به تخلیه از طرف "پیشگام".
جبهه در واقع شکست و بعد از ساعتﻫﺎ مبارزۀ خستگی ناپذیر روز سوم اردیبهشت دانشگاه به تصرف ارتجاع در آمد. بدین ترتیب بعد از قبضه کردن رادیو، تلویزیون و حمله به مطبوعات با تصرف دانشگاهﻫﺎ، ارتجاع برهنه و ددمنش، یکه تاز میدان می شود تا از ایران گورستانی بسازد.
"انقلاب فرهنگی اسلامی" و یا بقول بنی صدر "بعثت فرهنگی" با حمله به مطبوعات، رادیو و تلویزیون و دانشگاهﻫﺎ و در حقیقت به منظور جلوگیری از وقوع انقلاب فرهنگی واقعی که در جریان بود انجام گرفت. دانشگاهﻫﺎﯼ ایران در اواخر سلطنت محمد رضا شاه و مدتﻫﺎ بعد از انقلاب بهمن ماه مانند کندوهای بزرگ عسل شده بود که مدام پر وخالی می گردید. دانشگاه تهران با برقراری "هفتۀ همبستگی" پر موفقیت، تبدیل به مراکز آگاهی، بحث و خبر و.... گردید. مردمان عادی که تا دیروز از کنار نردهﻫﺎﯼ دانشگاه تهران بدون آن که نگاهی به درون آن بیاندازند رد می شدند، با گشایش درهای دانشگاهﻫﺎ بر روی عموم، با کنجکاوی و شوق دانستن، همراه با ترس پا به درون دانشگاهﻫﺎ می گذاشتند و قبل از همه چیز متعجب و ذوق زده به بازدید ساختمانﻫﺎ می پرداختند! حالت بچهﻫﺎئی را که داشتند بعد از مدتﻫﺎ محرومیت اسباب بازی جدیدی در اختیارشان قرارداده باشند. در "هفتۀ همبستگی" هزاران نفر به دانشگاهﻫﺎ سرازیر شدند و در بحثﻫﺎ و بازدید نمایشگاهﻫﺎﯼ مختلفی که توسط دانشجویان برپا شده بود، شرکت کردند. یک اطلاعیه پاره نگردید، موافق و مخالف حرف خود را می زد. در این مدت خون از بینی یک نفر جاری نگشت. در و دیوارهای دانشگاه تهران و خیابانﻫﺎﯼ اطراف آن تبدیل به چشم، گوش و دهانﻫﺎﯼ غول پیکری شده بود که همه چیز را می دید، همه چیز را می شنید و همه چیز را می گفت. در حالی که مرگ همه جا سایه انداخته بود. ارتش در خیابانﻫﺎ حضور داشت و شاه هنوز امیدش را ازدست نداده بود.در این شرایط سخت، اما مردم انقلابی درس دمکراسی می آموختند، آگاهی می یافتند، عناصر آشوبگر و ساواکی را خنثی و افشاء می کردند. این تجربۀ دمکراسی و آگاهی نه تنها برای شاه بلکه برای دارودستۀ ملایان نیز خطرناک بود.پس به هر ترتیبی بود می بایستی جلوی آن گرفته می شد.
اولین کاری که انجام گرفت این بود که آخوندها خود را به جنبش دانشگاهی که در آن کوچک ترین نقشی نداشتند چسباندند. بدین ترتیب که چند روزقبل از آن که خمینی به ایران بیاید، چند آخوند در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند که" آقا باید برگردد"! با همین عنوان ساده و مسخره و غیر طبیعی. از آن به بعد رفت و آمد تمام نشدنی ملایان به دانشگاه شروع شد (1). ملایان که در دمکراسی و آگاهی مردم مرگ خویش را می دیدند بیرحمانه به مراکز علم و دانش و آگاهی هجوم بردند، کشتند و زخمی کردند و زندانﻫﺎ را پر نمودند. رهبر" امت" فرموده بودند که مردم برای اسلام انقلاب کردند نه برای اقتصاد، " اقتصاد مال خر است"!
واضح است که انقلاب فرهنگی با چنین نحوۀ تفکری جز تحمیق و خر کردن مردم نیست! زیرا در تحلیل آخر، فرهنگ زائیدۀ اقتصاد است و بستگی به درجۀ رشد نیروهای مولده و مناسبات و شیوۀ تولیدی دارد (2). در اینجا باید اضافه کنیم که رهبر امت! تخصص در خر و مادیان و.. دارد. کافی است به رسالۀ ایشان که برای اخذ درجۀ "آیتﺍلله" نوشتهﺍند مراجعه کنید تا مطالب مفیدی دربارۀ جماع با خر و مادیان و انواع و اقسام دیگر حیوانات و مجازاتﻫﺎﯼ آن را بخوانید. مطالبی که حتی به فکر منحرف ترین نویسندۀ پورنوگراف هم نمی رسد!. البته نه به خاطر مطالب بی معنی و پوچ آن بلکه به خاطر این که مردم در مجالس خانوادگی و دوستانۀ خود، رسالۀ آقا را باز کرده و صفحهﺍﯼ از آن را با صدای بلند خوانده و می خندیدند و جوک می گفتند!!
"انقلاب فرهنگی اسلامی" در حقیقت سرکوب کنندۀ آزادی و خرد است و شعار« اول ایمان بیاور و سپس" تعقل کن"»، در بند کنندۀ علم می باشد. پیشرفت علم که باعث رشد ضد خود یعنی مذهب گردیده است نمی تواند جائی در درون مذهب داشته باشد. علمی که فلاسفه و شعرای اسلامی از آن صحبت می کنند با علم مورد نظر ما یکی نیست. ابن سینا می گوید:
"و اما علم برین (الهی) موضوع وی، هستی مطلق است" (دانشنامۀ علائی ص 6).
"دراین علم باید سببﻫﺎئی را یافت که مرهمۀ هستی را بود" یعنی شناختن آفریدگار، همۀ چیزها و یگانگی وی و پیوند همه چیزهای بدوی.... این پاره از علم که اندرتوحید نگردد، علم الهی خوانند و علم ربوبیت گویند و اصلﻫﺎﯼ همۀ علمﻫﺎ اندر این علم درست شود" (مراجعه شود به مقالۀ امتناع تفکر در فرهنگ دینی الفبا شمارهﻫﺎﯼ 1،2،3،،4،5).
و یا ناصر خسرو می گوید:
"درخت تو گر باردانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را" ــ درمتن شعربارها شاعر ما که دانائی و توانائی را می ستاید نظر بر دانش و توانائی خودساختۀ آدمی ندارد.... منظور وی در اصل همان علم و حکمت الهی است..... ازاین رو ناصرخسرو درپی بیت بالا بی درنگ هشدار می دهد: " پیمبر بدان داد مرعلم، حق را که شایستۀ دیدش مراین مهتری را".
وضع در ایران کنونی اگر بدتر از این نباشد، بهتر از این نیست. در مقالۀ "علوم انسانی و نسبت آن با عالم غرب و دیانت" می خوانیم:
"معنی علم و علم جدید را با مطلق علم و علم در زبان قرآن و حدیث و در زبان متفکران گذشته، اشتباه کنیم و احکامی را که در زبان دین در مورد علم وجود دارد، متعلق به علم جدید بدانیم. از این قول و اقوال مشابه آن، نتایج مضر به حال دین حاصل می شود. ما باید تحقیق کنیم که نسبت علم جدید و مخصوصاً علوم دنیا را اشرف علوم ندانیم و در دامان علم پرستی ــ که بت پرستی جدید است. ــ نیافتیم. البته ممکن است که یک حکم علمی (علمی به معنی عام لفظ و حکمی که بر اثر تحقیق و تعلق به دست آمده است). در ظاهر معارض با وحی باشد. در این صورت باید دراین تعارض نظر بیافکنیم و ببینیم که آیا در فهم قول غیردینی و حکم دین اشتباه نکردهﺍیم؟ و البته وقتی تحقیق کردیم و معارضه مسلم شد، پیداست که هر دینداری حکم شرع را می پذیرد"!!!(کیهان هوائی شمارهﻫﺎﯼ 710 و 711).
پس در حقیقت وحی می چربد بر تعقل. یعنی مذهب جلوی علم را می گیرد. دانشمند! دیگری می گوید:
«قانون اسلامی را نه با آمار می توان کشف کرد و نه با آمار می شود تغییر داد. اگر تمام روی زمین بگویند ما با تعدد زوجات مخالفیم، هیچ وقت این قانون لغو نمی شود، یا اگر تمام روی زمین بگویند ما طرفدار این هستیم که طلاق به دست زن باشد، هیچ وقت قانونی با این آمار اثبات نمی شود. قانونی را که خدا وضع فرموده، نه با آمارگیری می شود کشف کرد و نه می شود تغییر داد. در این زمینهﻫﺎ و مشابه اینهاست که قرآن می فرماید:
"اگر ازاکثریت مردم روی زمین اطاعت کنی تو را از خدا گمراه می کنند.برای این که اکثریت مردم تابع گمانشان هستند و می گویند روی حدس و تخمین"(انعام-116)»
حال از این که چرا خدا انسانﻫﺎئی آفرید که تابع گمانشان باشند، مسلمان، یهودی،و مسیحی و....می باشند! بگذریم.
دوباره از پس این نوشته و آیۀ قرآن، همان اطاعت کورکورانه، همان ممانعت از تفکر و تعقل به چشم می خورد. قوانین الهی ابدی است و تعطیل بردارنیست. از این روست که امام امت! می گوید:
"اگر 36 میلیون بگویند بله، من می گویم نه!" و به یکباره مضحکۀ انتخابات در"جمهوری اسلامی" را نشان می دهد. ادامه دهیم. نویسندۀ دانشمند ما در ادامۀ مقالهﺍش می نویسد:
".... ما معتقدیم که محتوای کتاب و سنت حق است. و باطل به هیچوجه به محتوای کتاب الهی راه ندارد (هرگز از پیش و پس، این کتاب حق، باطل نمی شود ــ خصلت 42)، آن وقت چگونه می توانیم در بعضی از رشتهﻫﺎﯼ علوم، نظریاتی را بپذیریم که مخالف است با نظریاتی که در کتاب و سنت بیان شده و بر اساس اعتقادمان به این دین، ملزم به این هستیم که آنها را بپذیریم؟...
جواب مختصر و مجملش این است که اگر علمی، علم بود، یعنی واقعاً حقیقتی راباز می کرد، حقیقتی که جای شک وشبههﺍﯼ در آن نبود، چنین علمی هیچگاه به هیچ دین حقیقی تعارض پیدا نمی کند.دین چیزی است که خداوند فرموده و علم خارج را نیز خدا آفریده.یعنی تکوین و تشریع از یک مبداء است. همان کسی که ما را این چنین آفریده، دستوراتی را هم آن چنان به ما فرموده که با عمل به آن دستورات، به تکامل خودمان برسیم. چگونه ممکن است کسی که دین را برای تکامل ما فرستاده، چیزی را به ما عرضه کند که برخلاف حقیقت است؟ علاوه بر این که موجب کذب و بطلان در کتاب و سنت است. دین قطعی است و محتوای علم ظنی است. اگر منظور از علم مطلبی باشد که صد درصد مطابق با واقع است خواه عقل آن را کشف کرده باشد با تجربه چنین چیزی هیچگاه مخالف با محتوای وحی نخواهد بود."(کیهان هوائی شماره 709 24 دیماه 1365).
به قصد این نقل قول بلند بالا را در اینجا ذکر کردیم، زیرا آینۀ تمام نمائی است از شدت و ضعف اسلام که نویسندۀ آن در کمال ساده لوحی و سفاهت آن را منعکس می سازد. نویسنده خود نمونۀ زندهﺍیست از بی فکری و اعتقاد کورکورانه. این است چهرۀ واقعی اسلام، اسلام راستین"، نه آن که گروهی رفرمیست می خواهند، از اسلام نشان دهند، آنﻫﺎئی که می خواهند از اسلام قرون وسطائی چیزی گوارا و قابل قبول بورژوازی ساخته و آن را با قرن بیستم وفق دهند.
تضاد بین وحی و تعقل، یعنی در حقیقت بین مذهب و علم شناخته تمام "متفکرین اسلامی" و به طور کلی تمام ایدهﺁلیستﻫﺎ بوده و هست و اغلب آنها دست آخر، عقل را نفی کردهﺍند. سنائی می گوید:
"چند از این عقل ترهات انگیز،
چند از این چرخ و طبع رنگ آمیز"
و یا:
" برون کن طوق عقلانی به سوی ذوق ایمان شو
چه باشد حکمت یونان به پیش ذوق ایمانی"
عطار می گوید:
" چو عقل فلسفی در علت افتاد
ز دین مصطفی بی دولت افتاد
ورای عقل ما را بارگاه است
و لیکن فلسفی یک چشم راه است"
و بالاخره مولوی با تمام وزنهﺍش به میدان می آید:
" فلسفی زهره نی تا دم زند
دم زند دین حقش برهم زند"
ولی همین مولوی از این تضادها نمی تواند گریبانش را رها کند و از روی ناچاری و بیچارگی می گوید:
" ما ز قرآن مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم"
ناچاراً اعتراف می کند که قرآن پوستی است و مغزی، پوست از آن خران و مغز آن از آن شیران! حالا چگونه او توانسته است مغز قرآن را انتخاب کند، بر دارد و پوست قرآن را باقی بگذارد بر ما معلوم نیست. این فلاسفه و عرفا بین دو ضد، میان چکش وسندان قرار گرفتهﺍند.از یک طرف این منطق"طبیعی" مذهبیون:
دهنده ای که به گل نکهت و به گل جان داد
به هر که آنچه سزا دید حکمتش آن داد"
و از طرف دیگر آنچه به چشم دیدنی است و فوری قابل درک یعنی "رئالیسم نحیف":
"بار خدایا! اگر ز روی خدائی
گوهر انسان همه جمیل سرشتی
چهره روی و طلعت حبشی را
مایۀ خوبی چه بود و علت زشتی؟
طلعت هندو و روی تر ک چرا شد
همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟
از چه سعید افتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی؟
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی؟
گیرم دنیا، ز بی محلی دنیا
به گرهی خربط و خسیس بهشتی؟
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟"
هیچیک از شعرا و عرفا و فلاسفۀ مذهبی ما جان سالم از این تضاد بدر نخواهند برد وقتی در آثارشان به این تضاد پی برده می شود. تمام قافیه و وزن و زیبائی کلام و بازی با لغات و شور و حال و شیدائی هم چون بالﻫﺎﯼ زیبای پرندهﺍﯼ اوجگیر که سوخته گردد خاکستر می شود و فرو می ریزد و از آن اسکلتی حقیر و ناچیز باقی می ماند. حال باید دید تضاد بین دین و علم را چگونه می توان از میان برداشت؟ ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر