تحریف کنندگان تاریخ- دادگاه مسکو( قسمت ششم)
مسکو 12 مارس 1938، (ده روز بعد از شروع دادگاه).
فقط یک سال از آن روز گذشته که در منزل روزنگولتس (یکی از متهمین دادگاه) به نهار دعوت بودیم. در آنجا نیکولای کرستینسکی (یکی دیگر از متهمین دادگاه)، دادستان ویشینسکی، قاضی اولریش، میکویان، روزف و وروشیلف نیز حضور داشتند. من این بار موفق نشدم خطر یک جنگ احتمالی را به آنها توضیح داده و مسئلۀ بدهکاری آنها را به ما مطرح کنم. بخشی از میهمانان که امروز در این دادگاه در ردیف متهمین نشستهﺍند، در واقع آرزوی جنگ را داشتند. ولی نه وروشیلف وعدهﺍﻯ دیگر، این بار یعنی یک سال پیش او موافق پرداختن بدهکاریشان به ایالات متحده بود.
همه می دانند که وروشیلف در واقع نمایندۀ خط استالین بود، خطی که نه تنها خواهان یک جنگ زود رس نبود بلکه سیاست جبهۀ ضد فاشیستی جهت منفرد کردن آلمان جنگ افروز را دنبال می کرد و حتیﺍلامکان سعی در عقب انداختن تاریخ شروع جنگ را داشت. برخلاف متهمین که برای رسیدن به قدرت حاضر بودند حتی میهنشان را به فاشیستﻫﺎ بفروشند. در دادگاه دادستان روی این نکته انگشت گذاشته و از بوخارین جواب می خواهد. در مورد مذاکرات با آلمان بوخارین اعتراف می کند که ترتسکی حاضر بوده اوکرائین را در اختیار آلمانﻫﺎ بگذارد ولی اضافه می کند که او، بوخارین، خود را متعهد به ترتسکی نمی دانست. بوخارین هم چنین افزود که نقشۀ دستگیری استالین و اسوردلف نیز موجود بود.
دادستان- آیا شما موافق این مذاکرات بودید؟
بوخارین- من تکرار می کنم، آقای دادستان، چون با آن مخالفت نکردم، بنابراین از آن پشتیبانی کردم.
دادستان- ولی شما ادعا می کنید که تا قبل از مذاکرات از آن اطلاعی نداشتید.
بوخارین- این ادعای من بهیچ وجه با اظهارات کنونیﺍم در تضاد نیست.
مشاهده می کنید که این آقای بوخارین که بنا بر تبلیغات بورژوازی نه تنها بی تقصیر است بلکه روحیهﺍش در زندان در اثر شکنجه شکسته شده و او را مجیور به اعترافات دروغین کردهﺍند، چگونه دادستان دادگاه را گستاخانه به بازی گرفته است؟! البته دادستان به کار خود ادامه می دهد و شرکت مستقیم شخص بوخارین را در فعالیت جاسوسی به اثبات می رساند. او از ریکف رهبر دیگر گروه سئوال می کند:
» دادستان- آیا تماسﻫﺎﻯ جاسوسی با لهستانیﻫﺎ از طرف بخشی از تشکیلات شما و به دستور شما برقرار می شود.
ریکف- بله.
دادستان- جاسوسی؟
ریکف- بله.
دادستان- آیا بوخارین نیز در این تماسﻫﺎ شرکت داشت؟
ریکف- بله.
دادستان- پس هم شما و هم بوخارین شرکت داشتید؟
ریکف- درست است...
دادستان- آیا خود را در مورد جاسوسی مقصر می دانید؟
ریکف- اگر مسئله بر سر سازماندهی می باشد، من البته در این مورد خودرا مقصر می دانم.
دادستان- متهم بوخارین، آیا شما خود را در رابطه با جاسوسی مقصر می دانید؟
بوخارین- نخیر!
دادستان- حتی بعد از این که ریکف و شارانگوویچ شرکت شما را در جاسوسی تائید کردند؟
بوخارین- من ادعا می کنم که بی تقصیرم!
(منظور دادستان از تائید شارانگوویچ بازجوئیﺍﻯ است که قبلاً به عمل آمده بود. در آنجا دادستان رو به ریکف و بوخارین می گوید):
دادستان- واقعیت این است که شما گروهی مخفی از افرادتان را تحت رهبری گلودد، چریاکف و شارانگوویچ در روسیۀ سفید داشتید. آیا این درست است شارانگوویچ؟
شارانگوویچ- بله درست است.
دادستان- آیا درست است که شما به دستور بوخارین و ریکف و تحت رهبری آنها با سازمان جاسوسی و فرماندهی نظامی لهستان تماس بر قرار کردید؟
شارانگوویچ- بله...
دادستان- بنابراین چه کسانی جاسوسی شما را سازماندهی می کردند؟
شارانگوویچ- ریکف و بوخارین.
بنابراین انکار بوخارین را باید در واقع چنین تفسیر نمود که "من خودم" جاسوسی نمی کردم بلکه جاسوسی دیگران را سازماندهی می کردم. همان طور که قبلاً نیز گفتیم، این تاکتیک دفاعی بوخارین در طول تمام دادگاه بود. یعنی انکار هر جنایت مشخص و فقط تقبل مسئولیت کلی. در مورد ترور رهبران حزب و دولت نیز "دفاع" بوخارین از خود، این مفهوم را پیدا می کند. این شخص بوخارین نبود که بلشویکﻫﺎ را ترور می کرد، او "فقط" گروهﻫﺎﻯ تروریستی را سازماندهی می نمود. البته که او یک رهبر و تئوریسین بود و کارهای عملی را به دیگران واگذار می نمود. بالاخره توطئه گری سازمان یافته نیز تقسیم کار مخصوص خود را دارد. رئیس مافیا هم ممکن است شخصاً مرتکب هیچ جنایت مشخص نشود!
البته در همین رابطه یعنی ترور رهبران حزب، موردی وجود داشت که منحصراً به فرد بوخارین مربوط می شد و ربطی به سایر اعضاء گروه نداشت و آن نقشۀ ترور لنین در سال 1918 بود. دادستان جهت اثبات ادعای خود سه نفر از رهبران سابق اپوزیسیون چپ در آن دوران را به عنوان شاهد آورد که همگی تائید کردند که چنین نقشهﺍﻯ وجود داشت.
محور اصلی این اپوزیسیون را که بوخارین نیز در آن دوران یعنی سال 1918 جزو آن بود، مخالفت با صلح برست لیتووسک تشکیل می داد. اکنون بوخارین در دادگاه با این استدلال از خود دفاع می نمود که گویا برکناری لنین از رهبری حزب آن موقع بهیچوجه جرم محسوب نمی گردید چرا که در اوائل، این اپوزیسیون (یعنی مخالفان صلح برست) با پشتیبانی ترتسکیستﻫﺎ اکثریت داشته ولی بعد که در اقلیت قرار گرفت (منظورش بعد از بحثﻫﺎ و سخنرانیﻫﺎﻯ معروف لنین در دفاع از صلح برست) آنها طبق گفتۀ بوخارین به فکر دستگیری لنین و تشکیل دولت جدیدی افتادند. بوخارین هم چنین افزود که نقشۀ دستگیری استالین و اسوردلف نیز موجود بود.
ملاحظه می کنید این کمونیست سترگ از چه روح دموکراتی برخوردار بود!؟ همین که در اقلیت قرار می گرفت مغز توطئه گرش به کار می افتاد. توطئه گری این مغز در همان اوایل پیروزی انقلاب اکتبر سالﻫﺎﻯ 1917 / 1918 شروع شد و تا آخرین لحظۀ عمرش ادامه داشت. باز، جهت اثبات، از اسناد تاریخی کمک می گیریم. یکی از دبیران کمینترن در سالﻫﺎﻯ 1920 /1930 یک کمونیست سوئیسی بنام ژول هومبرت درور بود که در سال 1943 به مواضع سوسیال دمکراسی غرب گرویده و به دبیری بخش فرانسوی حزب سوسیال دمکرات سوئیس درآمد. این شخص خاطرات مفصلی نوشته که در چندین جلد به چاپ رسیده است. در این خاطرات از ملاقات خود با بوخارین در سال 1929 در مسکو سخن به میان آورده، می نویسد:
" ما ساعتﻫﺎ بی پروا با هم صحبت کردیم. در این گفتگو بوخارین از تماسﻫﺎﻯ خود با فراکسیون زینویف ــ کامنف جهت هماهنگی مبارزه علیۀ قدرت استالین تعریف کرد. من از او پنهان نکردم که با برقراری این نوع ارتباطات بین گروهﻫﺎﻯ اپوزیسیون موافق نیستم. بوخارین هم چنین به من گفت که آنها تصمیم گرفتهﺍند برای خلاص شدن از شر استالین به ترور فردی دست بزنند. هم چنین در این مورد مخالفت خود را ابراز داشتم."
این سند تاریخی ثابت می کند که بوخارین در سال 1929 یعنی 9 سال قبل از تاریخ دادگاه و 8 سال قبل از دستگیریﺍش توطئۀ دبیر کل حزبی را که خود در آن نه تنها عضو بوده بلکه مقام حساسی را نیز در اختیار داشته، می چیده است. مگر استفاده از ترور فردی برای به قول خودشان "خلاص شدن از شر استالین" معنی دیگری دارد؟ منظور از "هماهنگی مبارزه علیۀ قدرت استالین" هم کاملاً روشن است: "یعنی نه تنها تشکیل فراکسیون بلکه ایجاد رابطۀ تشکیلاتی بین فراکسیونﻫﺎﻯ چپ و راست که هر دو ناقض اصل مرکزیت دموکراتیک یعنی اصول تشکیلاتی حزب کمونیست می باشد، حزبی که به قول بوخارین با عضویت خود مرامنامه و اساسنامۀ آن را قبول کرده بود ولی مغز توطئه گر را چه کاری با اصل و اصول و مرام و غیره؟
در این جا سئوال پیش می آید که چگونه افرادی مانند بوخارین که توطئه گری شان از فردای پیروزی انقلاب اکتبر شروع شده بود، سالﻫﺎﻯ سال در حساس ترین مقامات حزب و دولت قرار داشتند، بدون این که کشف شوند و مدتها قبل از سالﻫﺎﻯ 1938 مورد محاکمه قرار گیرند. جواب این سئوال خیلی روشن است؛ اتفاقاً درست به خاطر این که در جامعۀ سوسیالیستی شوروی در دوران استالین شیوهﻫﺎﻯ پلیسی تفتیش عقاید بر جامعه حاکم نبود، آن طور که تبلیغات بورژوازی ادعا می کند. همان طور که می بینیم توطئه گران سالﻫﺎﻯ سال به سازماندهی مخفی خود مشغول بودند و فقط وقتی وارد مرحلۀ عمل شدند و با ترور سرگئی کیروف یکی از همرزمان نزدیک استالین، در سال 1934 موج تروریسم و خرابکاری سراسر شوروی را فرا گرفت، تحقیقات ارگانﻫﺎﻯ امنیتی شبکهﻫﺎﻯ سازمان براندازی آنها را یکی پس از دیگری کشف کرده و مسئولین و اعضای آنها را به دادگاه تحویل دادند. در این که این یک توطئۀ سراسری براندازی خطرناکی که بسیار نزدیک به موفقیت بود، ناظران بینﺍلمللی آن زمان متفقﺍلقول بودند. به عنوان مثال سفیر آمریکا در شوروی (دیویس) که خود حقوقدان بوده و قبل از فعالیت دیپلماتیکﺍش به کار قضائی اشتغال داشته، در خاطرات خود می نویسد:
"مسکو 8 مارس 1938: در هفتۀ گذشته هر روز در دادگاه بوخارین حاضر بودم... این دادگاه از نظر فکری برایم جالب بود چرا که مسئلۀ قدیمی اعتبار شواهد و مشکل تشخیص حقیقت از دروغ را مطرح می کرد، مسئلهﺍﻯ که من بارها با آن، در دورانی که خود، جلسات دادگاهی را اداره می کردم، روبرو بودم. تمامی ضعفﻫﺎﻯ اساسی طبیعت انسان و خود خواهی در بدترین شکل آن در طول جلسات دادگاه آشکار شد. این دادگاه خطوط اصلی توطئهﺍﻯ را فاش نمود که خیلی نزدیک بود، در سرنگونی حکومت شوروی موفق شود."
و در بخش دیگر خاطرات می خوانیم:
"17 مارس 1938: بعد از مشاهدات روزانهﺍم از اوضاع و طرز برخورد متهمین، تائیدات ناآگاهانهﺍﻯ که در گزارشات آنها نهفته بود و جزئیات دیگری که از لحاظ حقوقی قابل توجه بودند، به این نتیجۀ کلی رسیدم که مقصر بودن متهمین سیاسی ثابت شده، آنها نسبت به جنایاتی که در قانون شوروی ذکر شده مجرم شناخته شده و می بایستی به مجازات مندرج در قانون محکوم شوند. دیپلماتﻫﺎئی که دادگاه را مرتب دنبال کردند، در مجموع بر این نظرند که دادستان ثابت نمود که یک اپوزیسیون سیاسی قوی و یک توطئۀ بیش از حد خطرناک وجود داشته و اظهار می دارند که وجود چنین توطئهﺍﻯ بسیاری از نکاتی را که در اوضاع شوروی در شش ماه اخیر برایشان مبهم بوده، روشن می سازد."
در تاریخ 13 مارس 1938 دادگاه رأی خود را اعلام نموده و 18 نفر را به تیرباران و 3 متهم را به حبسﻫﺎﻯ طولانی محکوم نمود و بدین ترتیب بزرگ ترین و آخرین دادگاه از دادگاهﻫﺎﻯ مسکو به پایان رسیده و آخرین و مهم ترین دسته از اعضاء، مسئولین و رهبران بلوک راستﻫﺎ و ترتسکیستﻫﺎ به سزای اعمال خود رسیدند.
یک سال بعد از تاریخ این دادگاه جنگ دوم بینﺍلمللی با حملۀ هیتلر به لهستان شروع شد و 2 سال بعد از شروع جنگ چکمه پوشان نازی بعد از فتح مناطق عمدۀ اروپا و ایجاد یک پشت جبهۀ مطمئن در غرب به سرزمین اولین و تنها کشور سوسیالیستی جهان سرازیر شد و بدین ترتیب به آرزوی دیرینۀ امپریالیسم جهانی جامه عمل پوشاندند. به رابطۀ این جنگ خانمانسوز با دادگاهﻫﺎﻯ مسکو در طول مقاله مختصراً شاره نمودیم ولی از آنجائی که این جنبۀ دادگاهﻫﺎ را مهم تراز همه می دانیم و به واسطۀ این جنبه اهمیت دادگاهﻫﺎ نه تنها برای مردم شوروی و بحث پیرامون دوران حکومت استالین بلکه برای سرنوشت بشریت روشن می شود، ما به جای جمعبندی از خودمان تحلیلی را در این جا می آوریم که سفیر وقت آمریکا بعد از حملۀ آلمان به شوروی تحت عنوان "ستون پنجم در روسیه" دربارۀ رابطۀ دادگاهﻫﺎﻯ مسکو با این حمله نوشته است لازم به توضیح است که این تحلیل بعد از برگشت او به ایالات متحده به رشتۀ تحریر در آمده است.
"وقتی از مراسم جشن دانشگاه قدیمیﺍم برمی گشتم و از شیکاگو گذر می کردم، از من خواستند که برای کلوب دانشگاه و جمعیت ویسکانیسن سخنرانی بکنم. درست 3 روز بود که از حملۀ هیتلر به روسیه می گذشت یکی از حضار سئوال کرد: "راستی ستون پنجم روسیه چه شد ؟".
بدون یک لحظه مکث جواب دادم: وجود ندارند، در این آخرین تجاوز نازیﻫﺎ، صحبتی از"کارداخلی" پشت جبهۀ روسﻫﺎ در تطابق با فرماندهی نظامی آلمان به میان نیامد. وقتی هیتلر در سال 1939 به چکسلاواکی حمله کرد، تشکلﻫﺎﻯ فاشیستی چکسلاواکی موسوم به "هن لاین" با فعالیت آکتیو نظامی خود به کمک او شتافتند. در حمله به نروژ نیز اوضاع همین طور بود ولی در حمله به شوروی از "هن لاینی"ﻫﺎﻯ سودتSudet ، تیسوئیﻫﺎﻯ اسلاواکی، گرلهﻫﺎﻯGrele بلژیکی و کیسلینگﻫﺎﻯ Quislingنروژی خبری نبود (اینها همه ستون پنجمﻫﺎﻯ هیتلر بودند ــ مترجم) وقتی به این مسائل فکر می کردم، متوجه شدم که جریاناتی که در روسیه در طول اقامت من در آنجا اتفاق افتاد، اهمیتی داشتند که آن موقع من به آن واقف نبودم... هیچ کس از ما در روسیۀ سالﻫﺎﻯ 1937 /1938 به چیزی شبیه فعالیت ستون پنجم فکر نمی کرد. این اصطلاح رایج نبود... تازه در طول دوسال اخیر، فعالیت تشکلﻫﺎﻯ آلمانیﻫﺎ در آمریکای شمالی و جنوبی توسط اف.بی.آی فاش شده و عملاً دیدیم که جاسوسان آلمان چگونه در نروژ، چکسلاواکی، و اطریش با همکاری فعال با عناصر خیانتکار از داخل زمینه را برای حملات هیتلر آماده می ساختند.
چنین فعالیتی و چنین روشی در روسیه به عنوان حلقهﺍﻯ در زنجیر نقشۀ آلمانیﻫﺎ به سال 1935 برمی گردد. در سال 1936 هیتلر سخنرانی معروف خود را در نورنبرگ ایراد کرد و در آن آشکارا هدفﻫﺎﻯ خود را نسبت به اکرائین فاش نمود. امروز به نظر می آید که دولت شوروی آن موقع از نقشۀ رهبری نظامی و سیاسی آلمان و هم چنین آماده ساختن زمینه از فعالیتﻫﺎﻯ "داخلی" در روسیه جهت آماده ساختن زمینه برای حملۀ آلمان کاملاً آگاه بوده است... دولت شوروی به طور جدی از این فعالیت نگران بود و تصمیم گرفت آن را ریشه کن کند. وقتی حملۀ آلمان (1941) شروع شد، ستون پنجمی که آلمانیﻫﺎ سازمان داده بودند، متلاشی شده بود.
واقعۀ دیگری که در آن زمان غیر قابل فهم بود ولی اکنون که پروسۀ آن طی شده، مفهوم پیدا می کند، بستن سفارتخانهﻫﺎﻯ آلمان و ژاپن در سالﻫﺎﻯ 1937 / 1938 توسط دولت شوروی بود. این عمل بدون کوچک ترین ملاحظه و با بی تفاوتی شدیدی نسبت به احساسات کشورهای مربوطه انجام گرفت و تنها دلیلی که از طرف دولت شوروی داده شد، این بود که این سفارتخانه ها به فعالیت سیاسی اشتغال داشتهﺍند...
آن چیزی که در دادگاهﻫﺎﻯ سالهای 1937 / 1938 فاش شد، در واقع قضیۀ جنجال آمیز یک فعالیت زیر زمینی ستون پنجم در روسیه بود که ارتباط مخفی با دول آلمان و ژاپن داشت.... این ستون پنجم مستقیماً با این هدف کار می کرد که استالین و مولوتوف را ترور کرده و یک کودتای نظامی علیۀ کرملین به رهبری ژنرال توخاچفسکی که مرد درجه 2 ارتش سرخ بود، انجام دهد...
دولت شوروی انرژی و دقت زیادی را وقف تصفیۀ صفوف خود نمود.
فرماندۀ ارتش سرخ وروشیلف اظهار داشت:
"برای یک دزد خیلی آسان تر است وارد منزل شود، وقتی شرکای جرمی در داخل منزل دارد که در را بروی او باز می کنند. ما کار این شرکای جرم را یکسره کردیم."
ژنرال توخاچفسکی آن طور که قرار بود در مراسم تاجگذاری در لندن شرکت نکرد، بلکه او را جهت اجرای یک مأموریت به منطقۀ ولگا فرستادند. می گویند قبل از این که به هدف برسد او را دستگیر کردند چند هفته بعد، در تاریخ 11 ژوئن بعد از یک دادگاه نظامی پشت درهای بسته همراه با 11 نفر از افسران درجه اول ارتش سرخ تیرباران شد.
تمامی این دستگیریﻫﺎ، تصفیهﻫﺎ و اعدامﻫﺎ که این قدر وحشیانه به نظر می رسیدند و در آن زمان تأثیر عمیقی روی افکار عمومی جهان گذاشتند در واقع نشانهﺍﻯ از عکس العمل شدید و مصممانۀ دولت استالین جهت حفظ خود بودند نه تنها در مقابل یک یورش از داخل بلکه هم چنین در مقابل یک حملۀ از خارج. دولت کار خودرا بسیار جدی انجام داد و کشور را از عناصر خیانتکار آزاد کرد."
(جوزف دیویس مأموریت مسکو) ادامه دارد
مسکو 12 مارس 1938، (ده روز بعد از شروع دادگاه).
فقط یک سال از آن روز گذشته که در منزل روزنگولتس (یکی از متهمین دادگاه) به نهار دعوت بودیم. در آنجا نیکولای کرستینسکی (یکی دیگر از متهمین دادگاه)، دادستان ویشینسکی، قاضی اولریش، میکویان، روزف و وروشیلف نیز حضور داشتند. من این بار موفق نشدم خطر یک جنگ احتمالی را به آنها توضیح داده و مسئلۀ بدهکاری آنها را به ما مطرح کنم. بخشی از میهمانان که امروز در این دادگاه در ردیف متهمین نشستهﺍند، در واقع آرزوی جنگ را داشتند. ولی نه وروشیلف وعدهﺍﻯ دیگر، این بار یعنی یک سال پیش او موافق پرداختن بدهکاریشان به ایالات متحده بود.
همه می دانند که وروشیلف در واقع نمایندۀ خط استالین بود، خطی که نه تنها خواهان یک جنگ زود رس نبود بلکه سیاست جبهۀ ضد فاشیستی جهت منفرد کردن آلمان جنگ افروز را دنبال می کرد و حتیﺍلامکان سعی در عقب انداختن تاریخ شروع جنگ را داشت. برخلاف متهمین که برای رسیدن به قدرت حاضر بودند حتی میهنشان را به فاشیستﻫﺎ بفروشند. در دادگاه دادستان روی این نکته انگشت گذاشته و از بوخارین جواب می خواهد. در مورد مذاکرات با آلمان بوخارین اعتراف می کند که ترتسکی حاضر بوده اوکرائین را در اختیار آلمانﻫﺎ بگذارد ولی اضافه می کند که او، بوخارین، خود را متعهد به ترتسکی نمی دانست. بوخارین هم چنین افزود که نقشۀ دستگیری استالین و اسوردلف نیز موجود بود.
دادستان- آیا شما موافق این مذاکرات بودید؟
بوخارین- من تکرار می کنم، آقای دادستان، چون با آن مخالفت نکردم، بنابراین از آن پشتیبانی کردم.
دادستان- ولی شما ادعا می کنید که تا قبل از مذاکرات از آن اطلاعی نداشتید.
بوخارین- این ادعای من بهیچ وجه با اظهارات کنونیﺍم در تضاد نیست.
مشاهده می کنید که این آقای بوخارین که بنا بر تبلیغات بورژوازی نه تنها بی تقصیر است بلکه روحیهﺍش در زندان در اثر شکنجه شکسته شده و او را مجیور به اعترافات دروغین کردهﺍند، چگونه دادستان دادگاه را گستاخانه به بازی گرفته است؟! البته دادستان به کار خود ادامه می دهد و شرکت مستقیم شخص بوخارین را در فعالیت جاسوسی به اثبات می رساند. او از ریکف رهبر دیگر گروه سئوال می کند:
» دادستان- آیا تماسﻫﺎﻯ جاسوسی با لهستانیﻫﺎ از طرف بخشی از تشکیلات شما و به دستور شما برقرار می شود.
ریکف- بله.
دادستان- جاسوسی؟
ریکف- بله.
دادستان- آیا بوخارین نیز در این تماسﻫﺎ شرکت داشت؟
ریکف- بله.
دادستان- پس هم شما و هم بوخارین شرکت داشتید؟
ریکف- درست است...
دادستان- آیا خود را در مورد جاسوسی مقصر می دانید؟
ریکف- اگر مسئله بر سر سازماندهی می باشد، من البته در این مورد خودرا مقصر می دانم.
دادستان- متهم بوخارین، آیا شما خود را در رابطه با جاسوسی مقصر می دانید؟
بوخارین- نخیر!
دادستان- حتی بعد از این که ریکف و شارانگوویچ شرکت شما را در جاسوسی تائید کردند؟
بوخارین- من ادعا می کنم که بی تقصیرم!
(منظور دادستان از تائید شارانگوویچ بازجوئیﺍﻯ است که قبلاً به عمل آمده بود. در آنجا دادستان رو به ریکف و بوخارین می گوید):
دادستان- واقعیت این است که شما گروهی مخفی از افرادتان را تحت رهبری گلودد، چریاکف و شارانگوویچ در روسیۀ سفید داشتید. آیا این درست است شارانگوویچ؟
شارانگوویچ- بله درست است.
دادستان- آیا درست است که شما به دستور بوخارین و ریکف و تحت رهبری آنها با سازمان جاسوسی و فرماندهی نظامی لهستان تماس بر قرار کردید؟
شارانگوویچ- بله...
دادستان- بنابراین چه کسانی جاسوسی شما را سازماندهی می کردند؟
شارانگوویچ- ریکف و بوخارین.
بنابراین انکار بوخارین را باید در واقع چنین تفسیر نمود که "من خودم" جاسوسی نمی کردم بلکه جاسوسی دیگران را سازماندهی می کردم. همان طور که قبلاً نیز گفتیم، این تاکتیک دفاعی بوخارین در طول تمام دادگاه بود. یعنی انکار هر جنایت مشخص و فقط تقبل مسئولیت کلی. در مورد ترور رهبران حزب و دولت نیز "دفاع" بوخارین از خود، این مفهوم را پیدا می کند. این شخص بوخارین نبود که بلشویکﻫﺎ را ترور می کرد، او "فقط" گروهﻫﺎﻯ تروریستی را سازماندهی می نمود. البته که او یک رهبر و تئوریسین بود و کارهای عملی را به دیگران واگذار می نمود. بالاخره توطئه گری سازمان یافته نیز تقسیم کار مخصوص خود را دارد. رئیس مافیا هم ممکن است شخصاً مرتکب هیچ جنایت مشخص نشود!
البته در همین رابطه یعنی ترور رهبران حزب، موردی وجود داشت که منحصراً به فرد بوخارین مربوط می شد و ربطی به سایر اعضاء گروه نداشت و آن نقشۀ ترور لنین در سال 1918 بود. دادستان جهت اثبات ادعای خود سه نفر از رهبران سابق اپوزیسیون چپ در آن دوران را به عنوان شاهد آورد که همگی تائید کردند که چنین نقشهﺍﻯ وجود داشت.
محور اصلی این اپوزیسیون را که بوخارین نیز در آن دوران یعنی سال 1918 جزو آن بود، مخالفت با صلح برست لیتووسک تشکیل می داد. اکنون بوخارین در دادگاه با این استدلال از خود دفاع می نمود که گویا برکناری لنین از رهبری حزب آن موقع بهیچوجه جرم محسوب نمی گردید چرا که در اوائل، این اپوزیسیون (یعنی مخالفان صلح برست) با پشتیبانی ترتسکیستﻫﺎ اکثریت داشته ولی بعد که در اقلیت قرار گرفت (منظورش بعد از بحثﻫﺎ و سخنرانیﻫﺎﻯ معروف لنین در دفاع از صلح برست) آنها طبق گفتۀ بوخارین به فکر دستگیری لنین و تشکیل دولت جدیدی افتادند. بوخارین هم چنین افزود که نقشۀ دستگیری استالین و اسوردلف نیز موجود بود.
ملاحظه می کنید این کمونیست سترگ از چه روح دموکراتی برخوردار بود!؟ همین که در اقلیت قرار می گرفت مغز توطئه گرش به کار می افتاد. توطئه گری این مغز در همان اوایل پیروزی انقلاب اکتبر سالﻫﺎﻯ 1917 / 1918 شروع شد و تا آخرین لحظۀ عمرش ادامه داشت. باز، جهت اثبات، از اسناد تاریخی کمک می گیریم. یکی از دبیران کمینترن در سالﻫﺎﻯ 1920 /1930 یک کمونیست سوئیسی بنام ژول هومبرت درور بود که در سال 1943 به مواضع سوسیال دمکراسی غرب گرویده و به دبیری بخش فرانسوی حزب سوسیال دمکرات سوئیس درآمد. این شخص خاطرات مفصلی نوشته که در چندین جلد به چاپ رسیده است. در این خاطرات از ملاقات خود با بوخارین در سال 1929 در مسکو سخن به میان آورده، می نویسد:
" ما ساعتﻫﺎ بی پروا با هم صحبت کردیم. در این گفتگو بوخارین از تماسﻫﺎﻯ خود با فراکسیون زینویف ــ کامنف جهت هماهنگی مبارزه علیۀ قدرت استالین تعریف کرد. من از او پنهان نکردم که با برقراری این نوع ارتباطات بین گروهﻫﺎﻯ اپوزیسیون موافق نیستم. بوخارین هم چنین به من گفت که آنها تصمیم گرفتهﺍند برای خلاص شدن از شر استالین به ترور فردی دست بزنند. هم چنین در این مورد مخالفت خود را ابراز داشتم."
این سند تاریخی ثابت می کند که بوخارین در سال 1929 یعنی 9 سال قبل از تاریخ دادگاه و 8 سال قبل از دستگیریﺍش توطئۀ دبیر کل حزبی را که خود در آن نه تنها عضو بوده بلکه مقام حساسی را نیز در اختیار داشته، می چیده است. مگر استفاده از ترور فردی برای به قول خودشان "خلاص شدن از شر استالین" معنی دیگری دارد؟ منظور از "هماهنگی مبارزه علیۀ قدرت استالین" هم کاملاً روشن است: "یعنی نه تنها تشکیل فراکسیون بلکه ایجاد رابطۀ تشکیلاتی بین فراکسیونﻫﺎﻯ چپ و راست که هر دو ناقض اصل مرکزیت دموکراتیک یعنی اصول تشکیلاتی حزب کمونیست می باشد، حزبی که به قول بوخارین با عضویت خود مرامنامه و اساسنامۀ آن را قبول کرده بود ولی مغز توطئه گر را چه کاری با اصل و اصول و مرام و غیره؟
در این جا سئوال پیش می آید که چگونه افرادی مانند بوخارین که توطئه گری شان از فردای پیروزی انقلاب اکتبر شروع شده بود، سالﻫﺎﻯ سال در حساس ترین مقامات حزب و دولت قرار داشتند، بدون این که کشف شوند و مدتها قبل از سالﻫﺎﻯ 1938 مورد محاکمه قرار گیرند. جواب این سئوال خیلی روشن است؛ اتفاقاً درست به خاطر این که در جامعۀ سوسیالیستی شوروی در دوران استالین شیوهﻫﺎﻯ پلیسی تفتیش عقاید بر جامعه حاکم نبود، آن طور که تبلیغات بورژوازی ادعا می کند. همان طور که می بینیم توطئه گران سالﻫﺎﻯ سال به سازماندهی مخفی خود مشغول بودند و فقط وقتی وارد مرحلۀ عمل شدند و با ترور سرگئی کیروف یکی از همرزمان نزدیک استالین، در سال 1934 موج تروریسم و خرابکاری سراسر شوروی را فرا گرفت، تحقیقات ارگانﻫﺎﻯ امنیتی شبکهﻫﺎﻯ سازمان براندازی آنها را یکی پس از دیگری کشف کرده و مسئولین و اعضای آنها را به دادگاه تحویل دادند. در این که این یک توطئۀ سراسری براندازی خطرناکی که بسیار نزدیک به موفقیت بود، ناظران بینﺍلمللی آن زمان متفقﺍلقول بودند. به عنوان مثال سفیر آمریکا در شوروی (دیویس) که خود حقوقدان بوده و قبل از فعالیت دیپلماتیکﺍش به کار قضائی اشتغال داشته، در خاطرات خود می نویسد:
"مسکو 8 مارس 1938: در هفتۀ گذشته هر روز در دادگاه بوخارین حاضر بودم... این دادگاه از نظر فکری برایم جالب بود چرا که مسئلۀ قدیمی اعتبار شواهد و مشکل تشخیص حقیقت از دروغ را مطرح می کرد، مسئلهﺍﻯ که من بارها با آن، در دورانی که خود، جلسات دادگاهی را اداره می کردم، روبرو بودم. تمامی ضعفﻫﺎﻯ اساسی طبیعت انسان و خود خواهی در بدترین شکل آن در طول جلسات دادگاه آشکار شد. این دادگاه خطوط اصلی توطئهﺍﻯ را فاش نمود که خیلی نزدیک بود، در سرنگونی حکومت شوروی موفق شود."
و در بخش دیگر خاطرات می خوانیم:
"17 مارس 1938: بعد از مشاهدات روزانهﺍم از اوضاع و طرز برخورد متهمین، تائیدات ناآگاهانهﺍﻯ که در گزارشات آنها نهفته بود و جزئیات دیگری که از لحاظ حقوقی قابل توجه بودند، به این نتیجۀ کلی رسیدم که مقصر بودن متهمین سیاسی ثابت شده، آنها نسبت به جنایاتی که در قانون شوروی ذکر شده مجرم شناخته شده و می بایستی به مجازات مندرج در قانون محکوم شوند. دیپلماتﻫﺎئی که دادگاه را مرتب دنبال کردند، در مجموع بر این نظرند که دادستان ثابت نمود که یک اپوزیسیون سیاسی قوی و یک توطئۀ بیش از حد خطرناک وجود داشته و اظهار می دارند که وجود چنین توطئهﺍﻯ بسیاری از نکاتی را که در اوضاع شوروی در شش ماه اخیر برایشان مبهم بوده، روشن می سازد."
در تاریخ 13 مارس 1938 دادگاه رأی خود را اعلام نموده و 18 نفر را به تیرباران و 3 متهم را به حبسﻫﺎﻯ طولانی محکوم نمود و بدین ترتیب بزرگ ترین و آخرین دادگاه از دادگاهﻫﺎﻯ مسکو به پایان رسیده و آخرین و مهم ترین دسته از اعضاء، مسئولین و رهبران بلوک راستﻫﺎ و ترتسکیستﻫﺎ به سزای اعمال خود رسیدند.
یک سال بعد از تاریخ این دادگاه جنگ دوم بینﺍلمللی با حملۀ هیتلر به لهستان شروع شد و 2 سال بعد از شروع جنگ چکمه پوشان نازی بعد از فتح مناطق عمدۀ اروپا و ایجاد یک پشت جبهۀ مطمئن در غرب به سرزمین اولین و تنها کشور سوسیالیستی جهان سرازیر شد و بدین ترتیب به آرزوی دیرینۀ امپریالیسم جهانی جامه عمل پوشاندند. به رابطۀ این جنگ خانمانسوز با دادگاهﻫﺎﻯ مسکو در طول مقاله مختصراً شاره نمودیم ولی از آنجائی که این جنبۀ دادگاهﻫﺎ را مهم تراز همه می دانیم و به واسطۀ این جنبه اهمیت دادگاهﻫﺎ نه تنها برای مردم شوروی و بحث پیرامون دوران حکومت استالین بلکه برای سرنوشت بشریت روشن می شود، ما به جای جمعبندی از خودمان تحلیلی را در این جا می آوریم که سفیر وقت آمریکا بعد از حملۀ آلمان به شوروی تحت عنوان "ستون پنجم در روسیه" دربارۀ رابطۀ دادگاهﻫﺎﻯ مسکو با این حمله نوشته است لازم به توضیح است که این تحلیل بعد از برگشت او به ایالات متحده به رشتۀ تحریر در آمده است.
"وقتی از مراسم جشن دانشگاه قدیمیﺍم برمی گشتم و از شیکاگو گذر می کردم، از من خواستند که برای کلوب دانشگاه و جمعیت ویسکانیسن سخنرانی بکنم. درست 3 روز بود که از حملۀ هیتلر به روسیه می گذشت یکی از حضار سئوال کرد: "راستی ستون پنجم روسیه چه شد ؟".
بدون یک لحظه مکث جواب دادم: وجود ندارند، در این آخرین تجاوز نازیﻫﺎ، صحبتی از"کارداخلی" پشت جبهۀ روسﻫﺎ در تطابق با فرماندهی نظامی آلمان به میان نیامد. وقتی هیتلر در سال 1939 به چکسلاواکی حمله کرد، تشکلﻫﺎﻯ فاشیستی چکسلاواکی موسوم به "هن لاین" با فعالیت آکتیو نظامی خود به کمک او شتافتند. در حمله به نروژ نیز اوضاع همین طور بود ولی در حمله به شوروی از "هن لاینی"ﻫﺎﻯ سودتSudet ، تیسوئیﻫﺎﻯ اسلاواکی، گرلهﻫﺎﻯGrele بلژیکی و کیسلینگﻫﺎﻯ Quislingنروژی خبری نبود (اینها همه ستون پنجمﻫﺎﻯ هیتلر بودند ــ مترجم) وقتی به این مسائل فکر می کردم، متوجه شدم که جریاناتی که در روسیه در طول اقامت من در آنجا اتفاق افتاد، اهمیتی داشتند که آن موقع من به آن واقف نبودم... هیچ کس از ما در روسیۀ سالﻫﺎﻯ 1937 /1938 به چیزی شبیه فعالیت ستون پنجم فکر نمی کرد. این اصطلاح رایج نبود... تازه در طول دوسال اخیر، فعالیت تشکلﻫﺎﻯ آلمانیﻫﺎ در آمریکای شمالی و جنوبی توسط اف.بی.آی فاش شده و عملاً دیدیم که جاسوسان آلمان چگونه در نروژ، چکسلاواکی، و اطریش با همکاری فعال با عناصر خیانتکار از داخل زمینه را برای حملات هیتلر آماده می ساختند.
چنین فعالیتی و چنین روشی در روسیه به عنوان حلقهﺍﻯ در زنجیر نقشۀ آلمانیﻫﺎ به سال 1935 برمی گردد. در سال 1936 هیتلر سخنرانی معروف خود را در نورنبرگ ایراد کرد و در آن آشکارا هدفﻫﺎﻯ خود را نسبت به اکرائین فاش نمود. امروز به نظر می آید که دولت شوروی آن موقع از نقشۀ رهبری نظامی و سیاسی آلمان و هم چنین آماده ساختن زمینه از فعالیتﻫﺎﻯ "داخلی" در روسیه جهت آماده ساختن زمینه برای حملۀ آلمان کاملاً آگاه بوده است... دولت شوروی به طور جدی از این فعالیت نگران بود و تصمیم گرفت آن را ریشه کن کند. وقتی حملۀ آلمان (1941) شروع شد، ستون پنجمی که آلمانیﻫﺎ سازمان داده بودند، متلاشی شده بود.
واقعۀ دیگری که در آن زمان غیر قابل فهم بود ولی اکنون که پروسۀ آن طی شده، مفهوم پیدا می کند، بستن سفارتخانهﻫﺎﻯ آلمان و ژاپن در سالﻫﺎﻯ 1937 / 1938 توسط دولت شوروی بود. این عمل بدون کوچک ترین ملاحظه و با بی تفاوتی شدیدی نسبت به احساسات کشورهای مربوطه انجام گرفت و تنها دلیلی که از طرف دولت شوروی داده شد، این بود که این سفارتخانه ها به فعالیت سیاسی اشتغال داشتهﺍند...
آن چیزی که در دادگاهﻫﺎﻯ سالهای 1937 / 1938 فاش شد، در واقع قضیۀ جنجال آمیز یک فعالیت زیر زمینی ستون پنجم در روسیه بود که ارتباط مخفی با دول آلمان و ژاپن داشت.... این ستون پنجم مستقیماً با این هدف کار می کرد که استالین و مولوتوف را ترور کرده و یک کودتای نظامی علیۀ کرملین به رهبری ژنرال توخاچفسکی که مرد درجه 2 ارتش سرخ بود، انجام دهد...
دولت شوروی انرژی و دقت زیادی را وقف تصفیۀ صفوف خود نمود.
فرماندۀ ارتش سرخ وروشیلف اظهار داشت:
"برای یک دزد خیلی آسان تر است وارد منزل شود، وقتی شرکای جرمی در داخل منزل دارد که در را بروی او باز می کنند. ما کار این شرکای جرم را یکسره کردیم."
ژنرال توخاچفسکی آن طور که قرار بود در مراسم تاجگذاری در لندن شرکت نکرد، بلکه او را جهت اجرای یک مأموریت به منطقۀ ولگا فرستادند. می گویند قبل از این که به هدف برسد او را دستگیر کردند چند هفته بعد، در تاریخ 11 ژوئن بعد از یک دادگاه نظامی پشت درهای بسته همراه با 11 نفر از افسران درجه اول ارتش سرخ تیرباران شد.
تمامی این دستگیریﻫﺎ، تصفیهﻫﺎ و اعدامﻫﺎ که این قدر وحشیانه به نظر می رسیدند و در آن زمان تأثیر عمیقی روی افکار عمومی جهان گذاشتند در واقع نشانهﺍﻯ از عکس العمل شدید و مصممانۀ دولت استالین جهت حفظ خود بودند نه تنها در مقابل یک یورش از داخل بلکه هم چنین در مقابل یک حملۀ از خارج. دولت کار خودرا بسیار جدی انجام داد و کشور را از عناصر خیانتکار آزاد کرد."
(جوزف دیویس مأموریت مسکو) ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر