ریشهﻯ جنبشﻫﺎﻯ کشورهای عرب زبان و
نقش امپریالیسم
در به انحراف کشیدن آنها
بحران اقتصادی
سرمایهﺪاری در عرصهﻯ جهانی و عرصهﻯ داخلی، شکاف طبقاتی عظیم، بیکاری گسترده، تورم و گرانی، دیکتاتوری و سرکوب و خفقان، نبود آزادیﻫﺎﻯ سیاسی و اجتماعی، ریشهﻯ اصلی و مشترک
تمامی جنبشﻫﺎﻯ دو سالهﻯ اخیر
کشورهای عرب زبان شمال افریقا و خاورمیانه است. از ویژگی مشترک دیگر این جنبشﻫﺎ، که در واقع نقطهﻯ ضعف آنهاست، عدم سازمانیافتگی و نداشتن رهبری انقلابی، و خود جوشی آنهاست؛ و این همان نقطه ضعفی است که ارتجاع جهانی و داخلی همواره
از آن در جهت انحراف جنبشﻫﺎﻯ مردمی و انقلابی در جهت منافع و اهداف خود سود جسته و
در آینده سود خواهد جست.
بعد از جنبشﻫﺎﻯ ضد استعماری و کسب استقلال
در این کشورها که محصول شرایط مشخص اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در عرصهﻫﺎﻯ ملی و
بینﺍلمللی آن دوران بود . جنبشﻫﺎﻯ اجتماعی فعلی در این منطقه در جهت تکمیل همان آرمانﻫﺎ و دارای مضمونی ضد نئوکلنیالیستی،ضد نئولیبرالیستی، دموکراتیک و عدالت خواهانه
است.
و اما جدا از این ویژگیﻫﺎﻯ مشترک، هر کدام
از این کشورها با توجه به ساختار
اقتصادی (سرمایهﺪاری یا سرمایهﺪاری و
بقایای فئودالیسم و ایلخانی و عشیرهﺍﻯ، قومی و قبیلهﺍﻯ، سیاسی (وابستگی
سیاسی یا استقلال سیاسی حاکمیت ودر صد شهر
نشینی و حاشیه نشینی و روستائی، موقعیت طبقهﻯ کارگر و زحمتکشان شهر و روستا ،
سندیکاها و اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانان، میزان تحصیلات، وضعیت
نشریات و دستگاهﻫﺎﻯ ارتباط جمعی و )تاریخی و
فرهنگی)، سنن مبارزاتی، احزاب سیاسی، وضعیت نیروهای ملی و مترقی و مردمی و حزب
طبقهﻯ کارگر
و مذهبی (مالکی،حنفی،
صوفی، شیعه، وهابی، سلفی، مسیحی، یهودی) خاص خود ویژگیﻫﺎﻯ متفاوتی نیز دارند که باید به صورت مجزا مورد بررسی و تحلیل قرار
گیرد.
در رابطه با این جنبشﻫﺎ برخوردهائی از مواضع گوناگون
طبقاتی و سیاسی ــ ایدئولوژیک می شود که ما سعی می کنیم به صورت فشرده صرفاً به نقد برخی از مواضع مدعیان چپ
ایران بپردازیم.
1 ــ دیدگاهی
معتقد است، چون ساختار اقتصادی همهﻯ این کشورها در وجه
غالب سرمایهﺪاری وابسته است، تمامی حاکمیتﻫﺎﻯ این
منطقه از نظر سیاسی وابسته و همگی
سگ زنجیری امپریالسم جهانی هستند و هیچ گونه تفاوتی بین رژیمﻫﺎئی مثل بن علی در
تونس، مبارک در مصر و قذافی در لیبی و بشار اسد در سوریه وجود ندارد و در پاسخ این
سئوال که چرا امپریالیستﻫﺎ از برخی سگﻫﺎﻯ زنجیریشان مثل بحرین و یمن و اردن و عربستان و کویت در مقابل جنبش مردمی حمایت می کنند
و این جنبشﻫﺎ را با کمک سگﻫﺎﻯ زنجیری دیگرشان در منطقه سرکوب می کنند ؟
پاسخ می دهند: چون این رژیمﻫﺎ هنوز تاریخ
مصرفشان تمام نشده است؛ ولی رژیمﻫﺎئی
نظیر عراق زمان صدام و لیبی زمان قذافی و سوریهﻯ بشار اسد
و ایران هر چند سگ زنجیری
امپریالیستﻫﺎ هستند و حافظ منافع آنها ولی چون تاریخ مصرفشان تمام شده باید سرنگون شوند. و در مورد این سئوال که این تاریخ مصرف تا چه زمانی است؟ می گویند: تا زمانی که بالاترین نرخ
سود سرمایه را برای امپریالیستﻫﺎ کسب کند. حاملان این تفکر و تحلیل حتی در مورد
رژیم شاه به عنوان رژیمی وابسته از نظر سیاسی و نوکر و سگ زنجیری امپریالیستﻫﺎ هم
می گویند چون تاریخ مصرفش تمام شده بود در نشست سران کشورهای صنعتی در
گوادلوپ تصمیم گرفته شد که به جای آن، نوکر و سگ
زنجیری دیگری به نام خمینی روی کار آورند. حال این که چگونه است که این نوکر جدید گوش به
فرمان و سگ زنجیری امپریالیستﻫﺎ روابط سیاسی و
اقتصادی و دیپلماتیک را با ارباب و اسرائیل قطع می کند و سفارت ارباب را در
لبنان منفجر و دار و دستهﻫﺎﻯ
مخالف آمریکا و اسرائیل را در لبنان و فلسطین تقویت می کند و چگونه این
ارباب علیهﻯ نوکر جدید
و سگ زنجیریش اقدام به طراحی کودتای نوژه می کند و مشوق تهاجم و تجاوز عراق به ایران می شود
و در حال حاضر ایران را تحریم اقتصادی کرده و هر روز تهدید به تجاوز نظامی می کند
و بزرگترین ناوهای جنگی خود را به منطقه گسیل کرده و دهﻫﺎ پایگاه نظامی در اطراف
ایران ایجاد کرده؟ پاسخ می دهند که همهﻯ اینها جنگ زرگری است.
ریشهﻯ این تفکر و تحلیل در دو نگرش فلسفی انحرافی است.
الف ــ گذاشتن شابلون فکری خود (ذهنیت) به
جای دیدن واقعیت خارجی (عینیت) ــ تحلیل ایدآلیستی و غیر ماتریالیستی
ب ــ برداشت مکانیکی از رابطهﻯ زیر بنا و روبنا (برداشت اکونومیستی از رابطهﻯ زیر
بنای اقتصادی و روبنای سیاسی و عدم توجه به
استقلال نسبی روبنا ). (توفان
ارگان مرکزی حزب کار ایران در مقالهﻯ اقتصاد بدون سیاست کور است در شماره 153
به طور مفصل به تشریح این موضوع پرداخته است )
2 ــ دیدگاهی
معتقد است
که این جنبشﻫﺎ به دلیل این که
انقلاب سوسیالیستی را هدف قرار ندادهﺍند و اکثر نیروهای شرکت کننده در این جنبشﻫﺎ
تفکری مذهبی دارند، مبارزهﻯ آنان با حکومتﻫﺎﻯ
مستبد و سرمایهﺪاری داخلی و ارتجاع جهانی نبردی
بین دو نیروی ارتجاعی است. بنابراین
نیروهای طرفدار سوسیالیسم و طبقهﻯ کارگر باید بی طرف و نظاره گر باشند. این دیدگاه که حاملانش در جنبش چپ ایران به نیروهای طرفدار
جبههﻯ سوم شهرت دارند، طبقهﻯ کارگر و نیروهای طرفدار سوسیالیسم را به پاسیویسم
دعوت می کنند که در عمل به نفع
امپریالیستﻫﺎست.
3 ــ دیدگاهی
معتقد است
که تمام این جنبشﻫﺎ از ابتدا تا انتها و در همهﻯ این کشورها جنبشﻫﺎئی انقلابی
هستند و به ایفای نقش امپریالیستﻫﺎ در به انحراف
کشاندن آنها و حتی مداخله در تعیین سرنوشت این ملل و آلترناتیو سازی ارتجاعی توسط آنها و حتی تجاوز
آشکار نظامی امپریالیستی به این کشورها (نظیر
آنچه در لیبی اتفاق افتاد) و یا صدور
نیروهای ضد انقلابی و مزدور و جنایتکار(نظیر آنچه در سوریه در جریان است) به این کشورها و حتی تغییر ماهیت تضادها و جایگزینی" تضادمردم با حاکمیت استبدادی" با "تضاد مردم و متجاوزین خارجی" توجه نمی کند. ریشهﻯ چنین نگرشی برخورد مکانیکی وغیر دیالکتیکی با پدیدهﻫﺎ و ندیدن و دنبال نکردن حرکت و تغییر و تحول
و جایگزینی ذهنیت خود به جای عینیت خارجی و تحلیلی غیر ماتریالیستی و غیر
دیالکتیکی از وضعیت و رسیدن به نتایج کاملاً اشتباه است. حاملین این دیدگاه،
سرنگونی رژیم قدافی را توسط نیروهای ناتو، انقلاب ارزیابی کردند، بدون این که توجه
داشته باشند که پیروز چنین "انقلابی"، امپریالیستﻫﺎ و نیروهای متجاوز
ناتو بودند و نه مردم لیبی. تغییر
رژیم لیبی با حاکمیتی دست نشانده و کنترل منابع انرژی آن کشور و غارت ثروتﻫﺎﻯ ملی
و ذخائر مالی لیبی پیروزی درخشان امپریالیستﻫﺎ در تحقق مرحلهﺍﻯ طرح استراتژیک
خاورمیانهﻯ بزرگ بود. بعد از
مداخلهﻯ نیروهای متجاوز امپریالیستی در لیبی ماهیت تضاد تغییر کرده و تضاد اصلی در
لیبی تضاد
مردم لیبی در یک سو و متجاوزین
امپریالیستی و ارتجاع منطقه و مزدوران آنها در سوی دیگر بود. در چنین شرایطی کلیهﻯ
نیروهائی که از کشور خود در مقابل تجاوز دفاع می کنند، موضعی ملی دارند و
باید توسط همهﻯ جنبشﻫﺎﻯ انقلابی و مترقی حمایت شوند. ولی متأسفانه حاملین این
دیدگاه به علت اشتباه معرفتی در عمل به چرخ پنجم ماشین تبلیغاتی امپریالیستی علیهﻯ مردم
لیبی تبدیل شدند؛ و در رابطه با سوریه نیز با یکی به میخ و یکی به نعل زدن و محکوم
کردن هر دو طرف تضاد باز هم همان اشتباه گذشته را تکرار می کنند.
4 ــ دیدگاهی
معتقد است
که تمام این جنبشﻫﺎ برنامه
ریزی شده از قبل توسط امپریالیستﻫﺎ و به قصد ایجاد انقلابات مخملی در این کشورها
در جهت پیشبرد اهداف غارتگرانهﺍشان از جمله تحقق برنامهﻯ استراتژیک خاورمیانه جدید
است.این دیدگاه که تشابهاتی با دیدگاه اول دارد
و به جای تحلیلی علمی و مارکسیستی لنینیستی و در شرایط مشخص همه چیز را یک کاسه و بر اساس توطئه می بیند و در عمل به نفی هر گونه جنبش خود جوش تودهﺍﻯ ناشی از
زمینهﻫﺎﻯ عینی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فعال مایشاء بودن امپریالیستﻫﺎ می رسد.
ریشهﻫﺎﻯ چنین نگرشی در درک
اشتباهی
فلسفی است. این دیدگاه
عامل اصلی و تعیین کنندهﻯ تحولات را نه تضادهای داخلی یک پدیده بلکه عامل خارجی می بیند.
حاملین این دیدگاه، تحولات اتحاد شوروی سابق و تجزیهﻯ آن، تحولات کشورهای اروپای شرقی، تجزیهﻯ
یوگسلاوی، جنبش اعتراضی مردم ایران در سال 88 و جنبش مردمی دو سالهﻯ اخیر در
کشورهای عرب زبان شمال افریقا و خاورمیانه را نتیجه و محصول توطئهﻫﺎﻯ خارجی (دستﻫﺎﻯ
امپریالیسم و صهیونیسم جهانی ) ارزیابی می کند.
در این که امپریالیستﻫﺎ و صهیونیستﻫﺎ و
ارتجاع داخلی در همهﻯ این تحولات با پشتکار و استفاده از همهﻯ امکانات نقش منفی و
بر اساس ماهیت وجودی خود و اهدافشان را ایفاء کردهﺍند ذرهﺍﻯ شک و تردید نیست؛ اما
مسئله اینجاست که آیا تضادهای داخلی درون یک پدیده برای یک تحول تعیین کننده است
یا عامل خارجی که صرفاً می تواند نقش کاتالیزاتور (بازدارنده یا پیشبرنده) را
داشته باشد؟
اگر امپریالیستﻫﺎ در اتحاد شوروی سابق و
اروپای شرقی توانستند بعد از چند دهه تلاش مستمر و استفاده از همهﻯ امکانات به
تجزیهﻯ آن موفق شوند بر بستر چهل سال انحراف و خیانت به
مارکسیسم لنینیسم و فروپاشی
تدریجی و گام به گام دست آوردهای سی سالهﻯ سوسیالیسم تحت رهبری حزب پرولتاریا توسط
رویزیونیستﻫﺎﻯ خروشچفی بود ، دستگاه
عریض و طویل و فاسد دولتی در این کشورها یکشبه به وجود نیامده بود و وطن فروشان و دلقکﻫﺎئی
مثل گورباچف و یلتسین یکشبه خواب نما نشده بودند که "سرمایهﺪاری پایان تاریخ است." سوسیالیسم آن موقع نابود نشد که آخرین کارخانه یا
بیمارستان یا مهد کودک خصوصی شد بلکه آن موقع که حاملان تفکر سرمایهﺪاری با کسب
قدرت در حزب و دولت ویروس رویزیونیسم را به پیکرهﻯ حزب و جامعهﻯ شوروی تزریق کردند
اولین گام را در جهت نابودی سوسیالیسم برداشتند. امپریالیستﻫﺎ و همهﻯ دشمنان خارجی
سوسیالیسم بر بستر چنین وضعیتی سموم دیگری را به بدن این بیمار تزریق کرده تا آن
را به نابودی کامل بکشانند. ماهی از سر
شروع به گندیدن کرد و تمام جامعه را به فساد و تباهی کشانید.
این که امپریالیستﻫﺎ
در رابطه با انقلاب ایران سعی کردند از ارتجاعی ترین آلترناتیو پشتیبانی و
حمایت کنند
یا بعد از پیروزی مردم در
سرنگونی بن علی در تونس که از حمایت ارتجاع جهانی تا آخرین لحظه برخوردار بود و با
رشد جنبش خود جوش مردم علیهﻯ رژیم خودکامه و وابستهﻯ مبارک در مصر و گسترش مبارزات
مردمی در بحرین و یمن؛ امپریالیستﻫﺎ سعی کردند بر امواج نارضایتی مردم سوار شده و
از ارتجاعی ترین آلترناتیو حمایت کنند و یا از فرصت استفاده کرده و رژیمﻫﺎﻯ
دیکتاتوری
که از نظر سیاسی مستقل و دردسر
ساز بودند (نظیر لیبی و سوریه ) را به اشکال
مختلف سرنگون کنند امری کاملاً طبیعی و در ماهیت امپریالیسم و ارتجاع منطقهﺍﻯ
و جهانی است. نقشی که امپریالیستﻫﺎ در این روابط ایفا می کنند و در آینده
ایفا خواهند کرد نفی کنندهﻯ وجود تضادها و عوامل عینی و تعیین کنندهﻯ داخلی این
جوامع نیست.
شاید شوخی به نظر بیاید ولی جدی از این رفقا
سئوال می کنیم چرا امپریالیستﻫﺎ در کوبا و
ونزوئلا نمی توانند انقلاب مخملی مثل گرجستان و اوکرائین راه بیاندازند؟ یا اگر راه بیاندازند موفق نخواهند شد. چرا احزابی نظیر اخوانﺍلمسلمین و سلفیﻫﺎ و القاعده
در جمهوری آذربایجان به وجود نمی آورند؟ پاسخ مشخص است، چون شرایط مناسب و
عینی برای این اقدامات در این کشورها وجود ندارد.
در تونس و مصر بربستر بحران اقتصادی سرمایهﺪاری در عرصهﻯ جهانی و داخلی و لطمه خوردن به
درآمدهای توریستی و کاهش صادرات، گسترش بیکاری، گرانی و فقر و شکاف عظیم طبقاتی و نبود آزادیﻫﺎﻯ سیاسی و اجتماعی و
وجود حاکمیتﻫﺎﻯ
فاسد و مستبد و سرکوبگر و وابسته، جنبش خود جوش
تودهﻫﺎ به مثابهﻯ
آتش انباشته شدهﻯ زیر خاکستر
در اثر حادثهﺍﻯ واقعی شکل گرفت و میلیونﻫﺎ نفر از کارگران و زحمتکشان و اقشار
میانی را به میدان نبرد کشید. خواست مردم، استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی است. امپریالیستﻫﺎ
تا آخرین لحظه از حاکمیتﻫﺎﻯ وابستهﻯ تونس و مصر حمایت کردند و در نهایت سعی کردند از ارتجاعی ترین آلترناتیو
موجود حمایت
کنند. این که نیروهای مترقی
نتوانستند قدرت سیاسی را کسب کنند که بستگی به توازن قوای طبقاتی در عرصهﻯ داخلی
دارد، نباید به مفهوم نفی انقلاب مردم و کسب پیروزیشان در سرنگون کردن رژیمی
خودکامه و فاسد و وابسته تلقی شود. مبارزهﻯ طبقاتی ادامه دارد. در هفتهﻫﺎﻯ اخیر
شاهد اوجگیری مجدد مبارزات طبقات و اقشار زحمتکش و نیروهای مترقی علیهﻯ دارودستهﻯ
اخوانﺍلمسلمین که از حمایت ارتش و آمریکا و صندوق بینﺍلمللی پول و عربستان و قطر
برخوردار است بودیم. این مبارزه
مبارزهﺍﻯ واقعی و طبقاتی است؛ هر چند که ارتجاع جهانی باز هم تلاش خواهد کرد در
صورت اجبار از مناسب ترین آلترناتیو موجود در جهت منافعش حمایت کند.
بنابراین شیوهﻯ صحیح و علمی تحلیل به ما می آموزد
برای شناخت صحیح هر پدیده از شناخت عینی
پدیده شروع کنیم زمینهﻫﺎﻯ عینی و مادی هر تحولی (اقتصادی و سیاسی، اجتماعی، تاریخی
و فرهنگی) را بشناسیم .رابطهﻯ
زیربنا و روبنا و استقلال نسبی روبنا را با درکی دیالکتیکی مورد ارزیابی قرار دهیم . پدیدهﻫﺎ را آن طور که واقعاً هست در حرکت ببینیم و
تضاد اصلی را در هر لحظه تشخیص دهیم و به مسئلهﻯ تعیین کننده بودن تضادهای داخلی هر
پدیده در امر تحول توجه داشته باشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر