ظلم و ستم روانى
طبقهﻯ مرفه سفید
پوست
برگرفته از کتاب فلسطین و اسرائیل ــ
تجزیه و تحلیلى از نگاه چپ اثراستفان بکمان نویسندهﻯ چپ سوئدی
ما سفید پوستﻫﺎ نفرت انگیز
هستیم٬ و با گذشت سالﻫﺎ نفرت انگیزتر هم می شویم.
لحظاتى وجود دارد که من از خودم
و از پوست سفیدم تا اندازهﺍﻯ متنفر می شوم که تحمل بودن در میان آفریقائیﻫﺎ و
آسیائیﻫﺎ را ندارم. من طبقهﻯ مرفه جهان را نمایندگى می کنم٬ من یک ستمگر
روانى و اقتصادى هستم.
ما جهان را به خاطر ارزشﻫﺎ و نیازهاى
خودمان به بردگى کشیدهﺍیم. ما تمام بازارها٬ نفت و فرهنگ٬ را کنترل می کنیم.
ما در مورد نفت آنها تصمیم می گیریم٬ ما در مورد فرهنگ آنها تصمیم می گیریم.
همان طور که کشورهاى نفت خیز تا
زمانی که خودشان تولید نکردهﺍند٬ خودشان توزیع نکردهﺍند و نفت خودشان را خودشان
نفروختهﺍند نمی توانند آزاد باشند و به ٽبات دست یابند کشورهاى در حال توسعه
نیز تا زمانی که به فرهنگشان٬ شیوهﻯ زندگیشان اجازهﻯ عمل و ارزش ذاتى ندهند نمی توانند
آزاد باشند و اعتماد به نفس و تسلط به نفس به دست بیاورند.
و همان طور که کشورهاى نفت خیز
نمی توانند منابع طبیعى خود را به جز از طریق اعمال خشونت کنترل نمایند٬ کلیهﻯ
کشورهاى در حال توسعه نیز باید ما را با خشونت ناگزیر سازند که به آنها برابرى
فرهنگى بدهیم. ما نمی توانیم به آنها حقوق مساوى اعطاء کنیم٬ آنها باید حقوق
مساوى خود را به دست بیاورند ــ و این کار را انجام خواهند داد.
آزادى ــ نفت و فرهنگ به یکدیگر
مرتبط هستند٬ آنها بخشى از یک انقلاب واحدند: انقلاب سوسیالیستى که دولتﻫﺎﻯ
کمونیستى و سرمایهﺪارى سفید پوست در خلال نیم قرن با آن مبارزه نمودهﺍند.
"خشونت" و
"انقلاب": عباراتى که انسان سفید پوست تحقیر می کند٬ به تمسخر می گیرد
ــ به دلیل این که او می هراسد٬ از زندگى خود و جایگاه ممتاز خود می هراسد.
فرد برتر هرگز شیوهﻫﺎﻯ دیگرى را
به جز شیوهﻫﺎﻯ خودش نمی پذیرد و هرگز تصور نمی کند که برترى٬ خودش٬
خشونت است.
خشونت ــ کم و بیش ناخودآگاه
ما٬ تحقیر ــ کم و بیش ناخودآگاه ما به صورتى پیوسته در حال رشد هستند و اینها
همانﻫﺎئى هستند که ما را این چنین نفرت انگیز می کنند. چهرهﻯ رنگ پریدهﻯ ما
از جوشﻫﺎﻯ عصبى ــ خودپسندى نفرت انگیزتر می شوند. خودخواهى به عمق ما نفوذ
کرده است و مغز ما را مصادره نموده و آن روزى که به بیرون می ریزد قادر به
گذاردن تفاوت میان چین خوردگیﻫﺎﻯ مغز و رودهﻫﺎ نخواهیم بود.
من این چنینم٬ انسان سفید٬ سرور ــ جهانى از
مخلوقات گرسنهﻯ ــ در بند که من آنها را فقط زمانى انسان می خوانم که می خواهم بر روى برترى خودم تأکید کنم.
ارزشهاﻯ ما نسبت به طبقهﻯ
کارگرى که استٽمار می کنیم از هر نقطه نظرى ارزشﻫﺎﻯ طبقهﻯ برتر و اهانت آمیز
هستند.
ما به آنها توهین می کنیم
به دلیل این که آنها براى مبارزه با ما نمی توانند خود را به اندازهﻯ کافى
سازماندهى و متحد نمایند. ما حقوق آنها را انکار می کنیم به دلیل این که
جامعهﻯ آنها هنوز فئودالى است. ما آنها را حقیر می شماریم به دلیل این که
پروژهﻯ استثمارى نو استعمارى ما را ملى نکردهﺍند. ما آنها را تحقیر می کنیم
به دلیل این که آنها انقلاب نکردهﺍند. ما از شیوهﻫﺎﻯ خشونت آمیزى که آنها براى
انجام انقلاب از آنها استفاده می کنند هراسان می شویم.
ما به آنها زمانی که از
سوسیالیسم صحبت می کنند، می خندیم و از روشﻫﺎﻯ خشونتبارى که براى ملى
نمودن اموال ما استفاده می کنند هراسناک می شویم. ما به شایستگى آنها
براى ادارهﻯ شرکتﻫﺎﻯ ملى شده بى اعتمادیم و آنها را به محض این که نشان داده می شود،
اقتصادشان از طریق حلقهﻯ ــ بهینه سازى دگرگون نمی شود، مورد استهزا قرار می دهیم.
ما به آنها تف می کنیم به دلیل این که انقلاب آنها بلافاصله به "دموکراسى"٬
و مانند آن٬ منجر نمی شود.
ما کمبودهاى آنها را در مورد
فرهنگ مدرن مورد تمسخر قرار می دهیم٬ باقیماندهﻯ فرهنگ مستقلى که دارند را کوچک می شماریم و به آنها به عنوان
عقب مانده قلمداد می کنیم. ما آنها را تحقیر می کنیم زمانى که فرهنگ
آنها تحت تأٽیر فرهنگ ما قرار گرفته است و آنها را متهم می کنیم به این که از
ما تقلید می کنند. ما آنها را به این متهم می کنیم که نمی توانند
از ما تقلید کنند.
ما با تمام انسانﻫﺎﻯ غیر ــ
سفید به همان طریقى رفتار می کنیم که همواره با طبقهﻯ کارگر رفتار کردهﺍیم.
ما از تأیید این که این ما
هستیم که طبقهﻯ کارگر را طبقهﻯ کارگر ساختهﺍیم، سر باز می زنیم٬ که ما ساختار
زندگى اجتماعى آنان را نابود نمودهﺍیم و تلاش کردهﺍیم که ساختارى را به آنها تحمیل
کنیم که ما می توانیم از آن بهره بردارى نمائیم٬ و این که اینها ریشهﻯ بحران
اقتصادى٬ سیاسى و فرهنگى هستند که در جهان غیر سفید وجود دارد.
امپریالیسم روانى
ما توسط جایگاه و ارزشﻫﺎیمان
فشارى را بر روى جهان غیر سفید ایجاد می نماییم که تأٽیرات نابود کنندهﺍﻯ بر
روى توسعهﻯ آنها دارد. توسط این فشار ما دیگران را در یک وضعیت بحرانى روانى قرار
می دهیم٬ وضعیتى که می توانیم
از آن در جهت استثمار اقتصادى٬ فرهنگى و سیاسى بهره بردارى کنیم.
من این فشار را
"امپریالیسم روانى" می خوانم چرا که این بخشى از فعالیت مداوم
امپریالیستى جهان سفید است. در حال حاضر امپریالیسم در درجه اول به دنبال این نیست
که از طریق کسب فتوحات سُلطهﻯ خود را اعمال نماید. او در تقلاى استفاده از روشﻫﺎﻯ
اقتصادى٬ سیاسى و روانى است که به وسیلهﻯ آنها بتواند بیشترین نفوذ ممکن و بیشترین
سود اقتصادى ممکن را به هزینهﻯ دیگران کسب نماید.
امپریالیسم روانى در حال حاضر مؤٽرترین
روش ما جهت به زیر سُلطه کشیدن آفریقائى ــ آسیائیﻫﺎ و مردم آمریکاى جنوبى است٬
روشى که ما آن از براى بهره بردارى استفاده می کنیم. این هم چنین روشی است
که در جهان کشورهاى سفید براى به انقیاد کشیدن طبقهﻯ کارگر به کار گرفته می شود.
امپریالیسم روانى اسلحهﻯ طبقهﻯ برتر در مبارزهﻯ طبقاتى است.
بخش بنیادى در امپریالیسم روانى
را این ارزیابیﻫﺎ تشکیل می دهند٬ که ارزش یک دولت یا انسان بیش از یک دولت و
یا انسان دیگر است چرا که او در زندگى خود٬ چه زن و چه مرد٬ از تحصیلات بالاترى
برخوردار است٬ توسعه یافته تر است٬ "دموکراتیک تر" و
"متمدن تر" است. به عبارت دیگر دولتﻫﺎ و انسانﻫﺎ بر اساس تاریخ و
شرایط اقتصادیشان مورد قضاوت قرار نمی گیرند. خلاصهﻯ کلام٬ امپریالیسم روانى
تائید می کند که یک انسان تحصیل نکرده از منزلت انسانى کمتر و یک دولت عقب
مانده از حق بقاى کمترى برخوردار است.
فردى که چنین قضاوتى می کند
و همزمان مدعیست که در جهت تحقق این اصل گام بر می دارد که همهﻯ انسانﻫﺎ باید
از امکانات مساوى برخوردار باشند یک فریبکار و یا یک فاشیست است.
امپریالیسم روانى همواره
تشابهات را اعمال می کند و از میزان تحصیلات و میزان "دموکراسى" به
عنوان معیار استفاده می نماید. اغلب هم چنین از مذهب به عنوان معیار استفاده
می شود و در آن زمان البته مسیحیت در بالاترین مقام قرار می گیرد.
(چنان که برمی آید من خود
را در این طومار به آن امپریالیسمى محدود می کنم که توسط بخش غربى جهان
سفیدها اعمال می شود. در اینجا من می خواهم تأکید کنم که امپریالیسم
شوروى نیز می تواند به همان شیوه مشخص شود.)
بر اساس امپریالیسم روانى،
بالاترین ارزش را کشورى دارد که بیسوادى در آن لغو شده است٬ که در آن
تکنولوژى توسعه یافته٬ مسیحیان و ارزشﻫﺎﻯ دموکراسى پارلمانى حاکم بر جامعه هستند.
در کشورهائى که در بالاى فهرست قرار می گیرند نباید اٽرى از فئودالیسم وجود
داشته باشد ــ از طرف دیگر چیزى از ازرش کشورى که امکانات صنعتى و سرمایهﻫﺎیش به صورتى
نامساوى تقسیم شدهﺍند کاسته نمی شود.
به عبارت دیگر در بالاى فهرست
کشورهاى ما٬ اروپاى غربى٬ آمریکاى شمالى یا استرالیا، ــ آسیائى٬ قرار دارند.
کلیهﻯ کشورهاى دیگر در معرض
فشارى قرار می گیرند که توسط امپریالیسم روانى اعمال می شود. کشورى با
اسلام به عنوان مذهب رسمى و یک بیسوادى ٦٠ درصدى٬ از لحاظ ارزش٬ در رتبهﺍﻯ بسیار
پائین تر از ما قرار می گیرد. اگر این کشور در ضمن داراى ساختارى
فئودالى باشد، از این هم پائین می رود.
یک امر بسیار معمول براى
امپریالیسم روانى اینست که تفاوتى میان دولت و مردم قائل نیست. اگر دولتى از ارزش
بالائى برخوردار است مردم آن نیز از آن ارزش برخوردار می شوند. نتیجه این می شود
که اگر ساختار آن فئودالى باشد مردمش نیز فئودالى هستند.
یک ویژگى دیگر ــ امپریالیسم
روانى اینست که خود را فقط بر روى جهان غیر سفید متمرکز می نماید. دیکتاتورها
در یونان٬ اسپانیا و پرتقال مانع از این نمی شوند که یونانیﻫﺎ٬ اسپانیائیﻫﺎ و
پرتقالیﻫﺎ ارزشى برابر با ارزش انسانى ما داشته باشند٬ تفاوت میان دولت و مردم
اینجاست.
نیجریهﺍﻯها٬ بر اساس امپریالیسم
روانى٬ غیردموکرات و پست تر هستند به دلیل این که توسط فئودالﻫﺎ و رژیمﻫﺎﻯ
نظامى کنترل می شوند٬ یونانیﻫﺎ به اندازهﻯ ما دموکرات هستند اگرچه توسط
اربابان فئودال٬ سرمایهﺪاران بزرگ و یک رژیم نظامى هدایت می شوند.
ما به صورتى پیوسته جهان غیر
سفید و ارزشﻫﺎﻯ آن را به مواجه می طلبیم٬ ما به صورتى مستقیم و غیر مستقیم
نظراتمان را در مورد آنها اعلام می کنیم. ما به آنها عقده می دهیم٬ و از
طریق مقایسهﻯ آنها با یکدیگر به آنها عقده تزریق می کنیم.
تأٽیر آن تقریباً مشابه این است
که فردى با ویژگیﻫﺎﻯ نامنظم به صورتى پیوسته بشنود که او زشت است. این فرد اعتماد
به نفس و احترام به خود را از دست می دهد. ممکن است که تلاشى در جهت تغییر
ظاهر خود انجام بدهد اما به احتمال زیاد می فهمد که هم چنان به عنوان زشت
قلمداد می شود. او بدون یک حمایت همه جانبه از محیط اطراف و یا یک شکیبائى
غیر معمولى٬ فرو ریخته و امکان ادامهﻯ زندگى و پیشرفت را٬ به شیوهﻯ کسانى که
او را محکوم نمودهﺍند٬ از دست می دهد.
با این مقایسه می خواستم
بگویم که "انتقاد" امپریالیسم روانى سازنده نیست. این انتقاد عقدهﺍﻯ
نابود کننده را ایجاد می نماید٬ چرا که شرایطى را مورد انتقاد قرار می دهد
که ایجاد تغییر در طول ــ حیات ــ شرایط مورد انتقاد واقع شده، غیر ممکن است. جهت
نابود نمودن بیسوادى به نسلﻫﺎ نیاز است٬ جهت دادن آگاهى اجتماعى به مردمى که از
نیمهﻯ دههﻫﺎﻯ ١۹٠٠ تحت استعمار٬ فئودالیسم و اغلب ساختار بسیار شدید مذهبى زندگى
کردهﺍند به نسلﻫﺎ نیاز است. امپریالیسم روانى به این مسائل توجه نمی کند٬ آن
محکوم می کند٬ رد می کند٬ توهین می کند و دولتﻫﺎﻯ غیر سفید و مردم
آن را به خاطر این که با ما متفاوتند مورد انتقاد قرار می دهد.
سیستم قیمومیتى ــ اختراع شده
توسط جامعهﻯ ملل و قدرتﻫﺎﻯ بزرگ یکى از پایهﻫﺎﻯ این امپریالیسم روانى را بنیان
نهاد. مستعمرات سابق ترکیه و آلمان تحت کفالت قرار گرفتند به دلیل این که آنها
"قابلیت" ادارهﻯ خودشان را نداشتند. آنها تا جائى که ممکن بود باید
همانند کشورهاى سفید تربیت می شدند٬ بدون توجه به ساختارى که در گذشته داشتند
آنها باید ناگزیر به قبول شکلى می شدند که در تطابق با ما بود٬ و قدرتﻫﺎﻯ
بزرگ تعیین می کردند که این مستعمره چه زمان قادر بود که امور خود را رتق و
فتق نماید. ــ سیستم قیمومیت البته سیستم استعمارى بود در شکلى ملبس.
توسعهﻯ نیجریه تحت اولین نیمه
دههﻫﺎﻯ ١۹٦٠ مٽالیست در مورد نتایج امپریالیسم روانى. قبل از رهائى، انگلیسیﻫﺎ
تمام ایدئولوژى سیستم پارلمانى خود را٬ بدون در نظر گرفتن این که شرایط اجتماعى در
نیجریه به صورتى کامل فاقد شروط لازم براى اعمال یک چنین سیستمى بودند٬ به رهبران
برجستهﻯ نیجریهﺍﻯ تحمیل نمودند.
رهبران ــ تحت تعلیم قرار داده
شده پنج سال بدون نتیجه کوشیدند که این سیستم را قابل استفاده نمایند٬ سپس برخى از
آنها به دلیل فساد حاصل از فاصله میان نظرات و واقعیات تسلیم شدند. در ژانویه ١۹٦٦
زمانی که کودتاى نظامى رخ داد جهان سفید ــ غرب آن را به عنوان "تجاوزى به دموکراسى"
محکوم نمود. دموکراسى وجود نداشت که به آن تجاوز بشود٬ اما انگلیسیﻫﺎ و ما٬ دیگر
اعمال کننده گان امپریالیسم روانى٬ سیستم به ظاهر دموکراتیک را به خاطر نظرات
و ارزشﻫﺎﻯ خودمان ترجیح می دادیم.
ما نمی خواستیم بپذیریم که
این عمدتاً به دلیل فشار از جانب نظرات و ارزشﻫﺎﻯ ما بود که پنج سال اول در نیجریه
به هرج و مرج مبدل شد.
زمانی که در مورد دستیابى به
جهانى که در آن همه از حقوق و امکاناتى مساوى برخوردارند صحبت می کنیم
امپریالیسم روانى یکى از دشوارترین مسائل است. این نتیجهﻯ شیوهﻯ تفکر صاحب منصبان
جهان سفیدهاست٬ حاصل یک ارزش گذارى افراطى منحط توسط افراد تحصیل کرده و برخى از
اشکال همکاریﻫﺎﻯ اجتماعى است. این به همان میزان ــ آشکار در جامعهﻯ خود ــ ما به شکل
پرستش هوش وجود دارد٬ پرستش کسانى که قابلیت سازگارى را دارند٬ کسانى که رفتار
صحیحى دارند و کسانى که موفقند.
امپریالیسم روانى امکانات توسعهﻯ
جوامع آسیب دیده را کاهش می دهد. از آنجائی که که آنها به صورتى پیوسته تحت
فشار قرار می گیرند و از آن طریق خود را در معرض مقایسه با دیگر گروهﻫﺎﻯ
مردمى قرار می دهند که مدعیند و تصور می کنند که از لحاظ اقتصادى٬ سیاسى
و فرهنگى برترند٬ احساس حقارت شدیدى ایجاد می شود. این احساسات عمیق و دائمى
می شوند به دلیل این که تفاوتﻫﺎ در مقایسه با شایستهﻫﺎ به نظر نمی رسد
که در طول زندگى آسیب دیده، دستیافتنى باشند.
از احساس حقارت، ناامیدى و
خودخواهى زاده می شود. در جوامع مورد تحقیر واقع شده این خودخواهى به فقدان
همدردى و عدم تمایل به همکارى در میان گروه خودشان منجر می شود.
براى ارضاء خواستﻫﺎﻯ بشردوستانه
و همبستگى٬ به یک تقریباً معنویت غیر انسانى از فردى٬ از فرد سیاستمدار در کشور
تحقیر شده٬ نیاز است. مقایسه میان کشور خودش و یک "دموکراسى" اروپائى٬
دشواریﻫﺎ براى نزدیک بردن کشورش٬ فقط براى یک میلی متر٬ به دولتى کارآمد٬ بر
روى فرد تحقیر شده چنان تأٽیر وسوسه
انگیزى می گذارد که عنقریب آن کار مهم را رها نموده، براى این که در عوض تمام
تلاش خود را صرف کامیابیﻫﺎﻯ (اقتصادى) فردى خودش بکند.
بر این اساس تأٽیر این سیاست بر
کشورهائى که توسط امپریالیسم روانى در رتبهﻯ بسیار پائین ترى قرار می گیرند
این است که مردم آنجا به دنبال منافع شخصى خودشان می روند. به جاى این که
دولت ــ مردم از کسانى که جایگاه و آموزش بهترى دریافت نمودهﺍند استفاده کنند آنها
دولت ــ مردمى را که به توسط آنها به این امتیازات دست یافتهﺍند مورد سوء استفاده
قرار می دهند. فشار بیش از اندازه است٬ عقب ماندگى در مقایسه با آرمانﻫﺎﻯ
تلقین شده بزرگ است.
امپریالیسم روانى در موازات با دیگر روشﻫﺎﻯ
امپریالیستى مورد استفاده قرار می گیرد و همراه با آنها شرایط کابوس مانندى
ایجاد می نماید٬ شرایطى که به نظر می رسد براى رها نمودن خود از آن،
امکانات بسیار کمى وجود داشته باشد. در نتیجه اغلب کشورهاى در حال توسعه تنها در
توسعهﺍﻯ ظاهرى٬ از نوعى به نوع دیگر٬ به سر می برند ــ ظاهرى به این دلیل که
بحران پدیدار شده نمی تواند به عنوان مرحلهﺍﻯ در یک توسعه قلمداد بشود.
امپریالیسم روانى اساس
امپریالیسم سیاسى و اقتصادى را پایه گذارى می کند. احساس خود کم بینى٬
ناامیدى٬ خودخواهى و فقدان همبستگى می تواند توسط قدرتﻫﺎﻯ امپریالیستى و نئو
استعمارى در جهت فریب افراد و گروهﻫﺎ مورد استفاده قرار گیرد. افراد و گروهﻫﺎ می توانند
با پول خریده و تهدید به تحریم اقتصادى بشوند.
آگاهى در کشورهاى غیر سفید در
مورد این که چنین تحریفهائى به صورتى پیوسته جریان دارد و متوقف نمودن آنها غیر
ممکن به نظر می رسد تأٽیرات براندازندهﻯ امپریالیسم را افزایش داده و روحیهﻯ
قویت رین افراد و گروهﻫﺎ را تضعیف می نماید.
در نتیجه آنها امکانات دولتﻫﺎﻯ
امپریالیستى و نئو استعمارى را که منافع استراتژیک و اقتصادى خود را حفظ و گسترش
بدهند افزایش می بخشند.
از آنجائی که از این طریق کنترل
امپریالیسم بر روى منابع طبیعى و تولیدات٬ توزیع ــ و فروش دستگاهﻫﺎ تقویت می شود
امکانات براى مردم غیر سفید که ساختارى کارآمد و مستقل را تأسیس نمایند، کاهش می یابد٬
و این امر به نوبهﻯ خود تأٽیرات روانى امپریالیستى را افزایش می دهد.
در نتیجه امکانات حفظ و گسترش
حوزهﻫﺎﻯ منافع امپریالیسم افزایش می یابد. و غیره
کمپین علیهﻯ کارگران
هر کس که مردمى را دموکرات و
مردم دیگرى را غیر دموکرات می خواند٬ هر کس که مردمى را با استعداد و مردم
دیگر را کم استعداد می خواند مرتکب امپریالیسم روانى شده و در نتیجه به دولتﻫﺎﻯ
امپریالیستى و نئواستعمارى در جریان استٽمار جهان غیر سفید یارى می رساند.
این گونه ارزیابیﻫﺎ مشابه نظرات
فاشیسم ایتالیائیست٬ که برخى از مردم را به عنوان پیشرفته تر و دیگران را به عنوان
عقب مانده توصیف می نمود. هر دو شکل ارزیابى شرایط تاریخى و سیاسى که عامل به
وجود آورندهﻯ وضعیت این انسانﻫﺎست را نادیده می گیرند. بر اساس این ارزیابیﻫﺎ
ارزش فرد تحصیل کرده از تحصیل نکرده بیشتر است و چشمان خود را بر روى این مسئله که
چرا یکى تحصیلات کسب نموده و دیگرى ننموده می بندد. براى امپریالیسم روانى
این تفکر که هر دو نفر می توانستند همان تحصیلات را کسب کنند اگر امکانات
عملى یکسان در اختیارشان قرار می گرفت، امریست باطل.
تأٽیر امپریالیسم روانى و
فاشیسم در این که فرد و یا گروه تحقیر شده، زیر سُلطه نگاه داشته می شوند
برابر است.
پس از جنگ جهانى دوم مردم هیچ کشور غیر اروپائى مانند مردم عرب این چنین
در معرض آٽار مخرب امپریالیسم روانى قرار نگرفتهﺍند.
در اینجا ما توسط امپریالیسم
روانى در خدمت منافع اقتصادى و استراتژیک ابرقدرتﻫﺎ عمل نمودهﺍیم ــ و ما را به
این باور کشاندهﺍند که به کشور خودمان و منافع مردم یهود کمک کردهﺍیم.
ما از مردم اسرائیل به خاطر
ساختن کشورشان با شادى٬ گرمى و قدردانى استقبال نمودهﺍیم و اسرائیل را در بالاترین
رتبهﻯ اهمیت در فهرست امپریالیسم روانى قرار داده ایم ــ به عبارت دیگر خود را با
اسرائیل یکسان تلقى نمودهﺍیم.
ما با دولتﻫﺎﻯ عربى و مبارزهﻯ
آزادیبخش فلسطینیﻫﺎ با تحقیر٬ توهین و نفرت برخورد نمودهﺍیم و مقام آنها را تا پائین ترین
بخش فهرست تنزل دادهﺍیم.
ما به صورتى پیوسته خودمان را
وقف مقایسه میان دو طرف نمودهﺍیم٬ یکى را ستایش و دیگرى را تحقیر نمودهﺍیم٬ و هرگز
در مورد علل اختلاف میان آنها سئوال نکردهﺍیم.
ما بذر ناامیدى را در میان
اعراب٬ با نشان دادن این که آنها در چشمان ما٬ در مقایسه با اسرائیلیﻫﺎ٬ از اهمیت
کمترى برخوردارند٬ پاشیدهﺍیم..
ما توسط ارزشﻫﺎ و فشارهایمان٬
اعراب را وادار به انجام اقدامات ناامید کننده٬ تلاشﻫﺎﻯ یأس آور براى خودنمائى٬
نمودهﺍیم. ما آنها را نیمه انسان توصیف نموده و در نتیجه ناگزیر به انجام اقداماتى
کردهﺍیم که به صورتى کاملاً روشن مدرکى دال بر نیمه انسان بودن آنها را به ما
ارائه می دهند.
ما هرگز در مورد این که که چرا
اعراب این گونه رفتار نمودهﺍند٬ چرا آنها این چنین فریاد کشیدهﺍند٬ سئوال نکردهﺍیم.
ما بر این درک باقى ماندهﺍیم که اسرائیل
مسئلهﻯ مردم یهود را حل کرده است و هرگز بر آن نشدهﺍیم که بدانیم چرا اعراب مخالف
اسرائیل هستند. ما هرگز تلاش نکردهﺍیم که در مورد علل این که چرا برخى از دولتﻫﺎﻯ
عربى هنوز فئودال هستند یا چرا دیگر دولتﻫﺎ همواره در معرض کودتاهاى دولتى و
انقلابات قرار می گیرند، تحقیق کنیم.
ما از قبول این که چیزى مانند
امپریالیسم وجود دارد سرباز زدهﺍیم و به همین دلیل قادر به شناسائى اصول
امپریالیسم و شیوهﻫﺎیش نشدهﺍیم.
اساس این امتناع آگاهانه و یا
ناآگانه در این حقیقت نهفته است که ما از امپریالیسم استفاده می کنیم٬ که ما
خودمان مستقیم و یا غیر مستقیم امپریالیسم هستیم. ما چنان به زندگى در یک جامعهﻯ
امپریالیستى خو گرفتهﺍیم که در حقیقت از ساختار امپریالیستى ــ به همان شیوه که ما
از ساختار امپریالیستى در کشور خودمان آگاه نیستیم ــ با خبر نیستیم.
یک اسرائیل خوشبخت٬ و این که
نفت اعراب توسط قدرتﻫﺎﻯ مهربان کنترل می شوند٬ چیزهاى خوبى هستند براى ما.
ما توسط ارزشﻫﺎ و مواضعمان راه
را براى دخالتﻫﺎ در کشورهاى عربى هموار نمودهﺍیم و در نتیجه به عدم توسعهﻯ دولتﻫﺎﻯ
نیرومند٬ مستقل و مردمى یارى رساندهﺍیم.
در پایان جنگ جهانى اول٬ پس از
"آزادى" دولتﻫﺎﻯ عربى از امپراطورى عٽمانى٬ جهان اقتصادى٬ سیاسى و روانى
امپریالیسم روانى دایرهﺍﻯ جادوئى را گرد اعراب ایجاد نموده است. ایجاد سیستم
قیمومیتى خود را بر اساس٬ بخصوص٬ تحقیر اعراب پایه گذارى نمود.
از آن زمان به بعد٬ اعراب
کوشیدهﺍند٬ به معناى واقعى٬ خود را رها سازند٬ و با اقدامات ناامید کنندهﻯ آنها با
نفرت بیشترى که به نوبهﻯ خود با افزایش ناامیدى بیشتر مواجه شده برخورد شده است.
آنها هنوز با آزادى فاصله زیادى دارند.
امپریالیسم به آن رژیمﻫﺎﻯ عربى
علاقمند است که یا ضعیف و قابل کنترلند و یا این که آنها خودشان می توانند
آنها را تقویت نمایند٬ که آنها نیز به دولتﻫﺎﻯ قابل کنترل مبدل می شوند. در
جمهوریﻫﺎ امپریالیستﻫﺎ به دنبال رژیمﻫﺎئى هستند که می توانند آنها را از طریق
تهدید و آلت دست قرار دادنﻫﺎ تحت تأٽیر قرار دهند. در پادشاهیﻫﺎ، امپریالیستﻫﺎ از
شیوخ و پادشاهان از طریق ارائهﻯ پول و کمک به آنها براى حفظ تخت و تاجشان حمایت می کنند.
رژیمﻫﺎﻯ جمهورى و مردم توسط
تحقیر٬ توهین و استهزاى امپریالیسم روانى ضعیف نگاه داشته می شوند ــ و همان
کارزار روانى در شیخ نشینﻫﺎ و کشورهاى پادشاهى براى نیرومند نگاه داشتن حاکمان
علیهﻯ جنبشﻫﺎﻯ مقاومت به کار گرفته می شوند. توسط تضعیف روانى نیروهاى پیشرو
می توان سپس آنها را با کمک پول و وعدهﻫﺎﻯ کاذب پراکنده نمود.
ما در این امرمشارکت داریم. تا
کنون چند بار خندهﻯ تمسخر آمیز خود را نٽار کودتاهاى دولتى در عراق نفت خیز کردهﺍیم٬
چگونه به گونهﺍﻯ انحرافى به جنبشﻫﺎﻯ مختلف عربى که خود را سوسیالیست می نامند
خندیدهﺍیم.
به عبارت دیگر ما هم زمان با
این که از توسعهﻯ کشورهاى عربى جلوگیرى می کنیم، تمام تلاش خود را جهت توسعهﻯ
اسرائیل به کار می گیریم. ما به اسرائیل کلیهﻯ پشتیبانیﻫﺎﻯ ممکن سیاسى٬
اقتصادی و اخلاقى را ارائه می دهیم ــ تا آن میزان که حتى زمانی که دولتﻫﺎﻯ
ما و یا سازمان ملل به خاطر شرم باید اقدامات اسرائیل را محکوم نمایند٬ ما مردم٬
به اسرائیل درک و همدردى ارائه داده و به خاطر اقدامات آنها عذر و بهانه می آوریم.
به باور ما آنچه که سربازان و پلیس اسرائیل علیهﻯ اعراب انجام می دهند مشروع هستند
چرا که ما آنها را به عنوان اقدامى تلافى جویانه علیهﻯ اعراب قلمداد می کنیم.
ما یک بار و براى همیشه تصمیم گرفتهﺍیم که اعراب حمله می کنند و اسرائیلیﻫﺎ
از خود دفاع می کنند. ما به دنبال این نیستیم که بدانیم که این ماجرا چگونه
آغاز شد٬ ما همواره بر اساس یک اقدام عربى آغاز می کنیم و به همین دلیل
همواره موفق می شویم که به اقدامات اسرائیل به عنوان طبیعى٬ قابل احترام٬
مشروع و ضرورى نگاه کنیم.
و ما٬ جهت نشان دادن این که
اسرائیلیﻫﺎ محقند و اعراب در اشتباه٬ از گمراه کننده ترین و نفرت انگیزترین
استدلال امپریالیسم روانى استفاده می کنیم: ساختار پارلمانى اسرائیل٬ تقسیم
به ظاهر مساوى درآمد میان آنها٬ جنگلﻫﺎﻯ آنها٬ زمینﻫﺎﻯ کشارزى و باغﻫﺎﻯ پرتقال که
آنها خود را مالک آنها می نامند را به میان می آوریم.
اگر چه براى هر یک از ما بیهوده
بودن چنین استدلالى باید کاملاً آشکار باشد اما به صورتى پیوسته و بدون اعتراض به کار
گرفته می شود. و نه فقط در مورد مشکل غرب آسیا٬ در سال ١۹٦۸ ما در سوئد و
بقیهﻯ اروپاى غربى شاهد کمپین گستردهﺍﻯ بودیم، براى به رسمیت شناختن سیاسى کشور
جدائى طلب بیافرا و در هر مقالهﺍﻯ منش دموکراتیک بیافرا٬ تحصیلات عالى و مذهب
مسیحیت را به منظور برتر ساختن بقیهﻯ نیجریهﺍیﻫﺎ و براى مستحق دانستن آنها براى
داشتن دولتى براى خودشان٬ برجسته نمودیم.
آیا اقدامى مشروع تر است
اگر توسط شخصى آموزش دیده تر از فردى با پیشینهﻯ دیگر انجام بشود؟ در سوئد
گاهى٬ زمانی که ما در مورد دیگران و خودمان قضاوت می کنیم٬ این چنین به نظر
می آید.
بدین ترتیب امپریالیسم روانى در
غرب آسیا به دو شیوه٬ بخشاً توسط تضعیف
روحیهﻯ کارگران و حمایت اخلاقى از اسرائیلیﻫﺎ٬ در به ترتیب٬ توسعهﻯ کارهایشان و
بخشاً توسط توجیه اقدامات اعراب به عنوان شرم آور و اقدامات اسرائیلیﻫﺎ به عنوان
مشروع٬ عمل می نماید.
به خاطر این امر، اعراب و
اسرائیلیﻫﺎ در تمام موارد از یکدیگر دور شدهﺍند. در مورد آنها چنان متفاوت نظر داده می شود و در چنان وضعیت کاملاً
متفاوتى قرار داده می شوند که امکانات آنها جهت برخورد با یکدیگر و قلمداد
نمودن یکدیگر به عنوان برابر٬ تقریباً به صورت کامل٬ از بین رفته است. ما بدین
ترتیب توسط ارزشهایمان مانع از حل مسئلهﻯ فلسطین می شویم.
ما دولتﻫﺎﻯ عربى را بى ٽبات و
مهاجم نمودهﺍیم و همزمان چنان کردهﺍیم که اسرائیل خود را به عنوان ابر مرد قلمداد
می نماید. ما رهبران عرب را تشویق به انجام وحشتناک ترین جنگﻫﺎ و
اقداماتى ناامیدانه نمودهﺍیم و اسرائیلیﻫﺎ را به صهیونیسمى گسترده و چیزى که به
نظر انتقامى براى نابود نمودن ترور و توهینﻫﺎﻯ نازیﻫﺎ باشد تشویق کردهﺍیم.
مشارکت عاطفى و سیاست به یکدیگر
وابستهﺍند. اما یک مشارکت عاطفى که هرگز به کسب دانش اهمیت نمی دهد، سیاستى
بسیار متزلزل ارائه می دهد.
هویت فلسطینیﻫﺎ
افراطى ترین نتیجهﻯ ــ
ارزشﻫﺎ و نابینائیﻫﺎﻯ ما خیانت ما به اعراب فلسطینى است.
ما هویت آنها را به عنوان یک
قوم٬ حقوق انسانى آنها را براى قانونى نمودن یک استعمار و یک اعلامیهﻯ ناعادلانهﻯ
سازمان ملل متحد٬ دیکته شده از جانب ابرقدرتﻫﺎ٬ انکار نمودهﺍیم.
ما جهت کمک به مردمى مفلوک٬
مردمى که به ما آن قدر نزدیک بودند که ما می توانستیم خود را با آنها یکسان
تلقى کنیم٬ گروه کوچکى از مردم دور از خود را که نمی شناختیم، قربانى نمودیم.
یکبار دیگر ارزشﻫﺎﻯ ما: سفیدها٬
نزدیکان٬ حق پیشرفتهﻫﺎ.
ما تا به آنجا پیش رفتیم که حق
فلسطینیﻫﺎ را در این که در کشور خودشان زندگى کنند انکار نمودهﺍیم ــ بیش از این به
سختى می توان حق دیگران را مورد تحقیر قرار داد. ما این را که اسرائیلیﻫﺎ
اکنون در جائى زندگى می کنند که فلسطینیﻫﺎ در گذشته زندگى می کردند به عنوان
امرى عادلانه پذیرفتهﺍیم.
با توسل به ظاهر سازى٬ از طریق
اعلام این امر که دولت مستقلى به نام فلسطین و به همین دلیل مردم فلسطینى هرگز
وجود نداشتهﺍند: تلاش نمودهﺍیم که خودمان و اسرائیلﻫﺎ را تبرئه نمائیم ــ چرا این
پناهنده گان باید دقیقاً در فلسطین زندگى کنند؟ آنها اعرابى هستند مانند
اعراب دیگر٬ و دولتﻫﺎﻯ عربى البته به اندازهﻯ کافى فضاى آزاد دراختیار دارند. در
ضمن اعراب ابتدا در دههﻫﺎﻯ ٦٠٠ به فلسطین آمدند و یهودیﻫﺎ از هزاران سال قبل در
آنجا زندگى کرده بودند. علاوه بر این اعراب از کشور به درستى نگهدارى نکردند ــ و
ببینید که چگونه سرسبز شده است!
ما چنین کردهﺍیم. با داشتن حق بر روى شیوهﻯ زندگى اشرافیمان زندگى دیگران را به بازى گرفتهﺍیم. تو گوئى که حق محل اقامت
می توانست با رد و بدل نمودن عبارات لغو بشود.
ما احتمالاً این چنین تصور کردهﺍیم.
ما از به کار بردن عبارت
فلسطینیﻫﺎ دست برداشتیم٬ "پناهنده گان"٬ "اعراب" یا
"پناهنده گان عرب" را جایگزین آن نمودیم. اگر کسى تصادفاً از آن
عبارت لغو شده استفاده کرد ما گفتیم: اما یهودیان همواره در فلسطین زندگى کردهﺍند٬
آنها نیز باید به همین دلیل فلسطینى نامیده بشوند. ــ بدین ترتیب عبارت غیر قابل
استفاده شد.
ما مسئلهﻯ فلسطین را که از
ابتدا بر سر مناقشات میان گروهﻫﺎﻯ مردمى مختلف در فلسطین بود به این گونه که مسئله
بر سر تلاش اسرائیل به خاطر صلح و مرزهاى به رسمیت شناخته شده است تفسیر نمودیم.
چه مرزهائى؟ صلح بر اساس شروط
چه کسى؟
و ما تحقیر خود را بر روى
اردوگاهﻫﺎﻯ پناهنده گان٬ چنان که گوئى ما مردم فلسطین را به اندازهﻯ کافى
تخریب نکرده بودیم٬ سرازیر نمودیم٬ به آن مردم رانده شده به دلیل این که منفعل و
تنبل هستند و تلاش می کنند که با کمکﻫﺎﻯ سازمان ملل متحد زندگى کنند توهین
کردیم. ما آنها سرزنش کردیم به خاطر این که نشسته و به "نواى فریبنده"ﻯ
رادیو قاهره و سوریه گوش می کنند. ما براى آنها با لحنى تمسخر آمیز دلسوزى
کردیم به خاطر این که آنها "امید بیهودهﺍﻯ را" در مورد یک بازگشت احتمالى
"تقویت" می کنند.
ما آنهائى که خود را در واحدهاى
پارتیزانى سازماندهى و به اسرائیلﻫﺎ حمله کردند مورد لعن و نفرین قرار دادیم و
آنها را تروریستﻫﺎﻯ عرب٬ جاسوس و قاتل خواندیم.
با این امپریالیسم روانى٬ تضعیف
کننده و بى هویت کننده٬ ما نه تنها به استعمارگران یهودى بلکه به خودمان براى
پنهان نمودن خیانتمان کمک کردهﺍیم. اسرائیلیﻫﺎ دقیقاً این گونه استدلال می کنند٬
و ما خود را صرف تبلیغات آنها نمودهﺍیم به دلیل این که براى ما بسیار مناسب است.
در سپتامبر ١۹٦۸ من از Aaron Keddan٬ یکى از مشاوران Levi Eshkol٬ شنیدم
که گفت: "ما باید٬ بر اساس نظراتمان٬ با هویت فلسطینى مخالفت کنیم. ما
نیروهاى مترقى فلسطینى را٬ در صورت برقرارى تماس با آنها٬ تقویت نموده و این می توانست
به معناى افزایش تهدیدى باشد علیهﻯ خود ما."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر