۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

آیا "نادر نادرپور" شاعر زمانۀ خود بود؟(2)


نویسنده : رفیق احمد قاسمی مجله دنیا 1342



پر میزند مرغ دلم بر یاد آذربایجان

خوش باد وقت مردم آزاد آذربایجان

برخلاف عقیدۀ نادرپور کلماتی که بیش از همه در ادبیات دوران پس از شهریور به چشم می‌ خورد کلمات مبارزه، امید، آینده، آزادی، سعادت و امثال آن است. جز این هم نمی ‌تواند باشد زیرا که روح زمانۀ ما اینهاست.



دوران دشواری که نادرپور می گفت فرزند آنست!  



نادرپور می ‌گوید: "من شاعر نسل و روزگار خویشم ... ادعای من این است که شاعر نسلی دردمند و روزگاری پرآشوبم."

واقعاً بسیاری از دردهای نسل ما و شعله‌هائی از آشوب روزگار ما در اشعار نادرپور تجلی دارد. ولی چنان که گفتیم نسل ما فقط نسل درد و آشوب نیست، درد و آشوب وی هم دارای خصوصیات خود است. خود نادرپور در مورد نسل معاصر می ‌گوید که: "ناچار شد در جدی‌ترین وقایع شرکت جوید و در دشوارترین کارها دخالت کند". اما در اشعار نادرپور که می ‌خواهد آینۀ آفتاب زمان باشد اثر زیادی از آن دشوارترین کارها و جدی‌ترین وقایع نمی ‌توان یافت.

نادرپور در یک جا شعر سعدی را با حافظ مقایسه می ‌کند و می‌ نویسد: "روزگار حافظ اگر چه از دوران سعدی چندان دور نیست اما تحولات و تغییرات فراوان، تفاوتی شگرف در میان این دو عهد پدید آورده و عهد حافظ را بسی پرآشوب ‌تر و سهمناک ‌تر از آن دیگری ساخته است و به همین سبب در شعر حافظ مطالب و نکات تازه ‌تری به چشم می ‌خورد که زادۀ اوضاع و روزگار اوست". سپس می افزاید: "اگر هنوز می ‌بینیم که شعر حافظ برای ما کهنه نشده باید بیندیشیم که گذشته از نبوغ تابناک او علت دیگری نیز در میان هست و آن این است که هنوز جامعۀ ما چندان پیش نرفته که تفاوتی عظیم با هفت قرن پیش داشته باشد. هنوز عصر ما از بسیاری جهات به روزگار حافظ همانند است"

اگر منظور از "عصرما" یعنی "عصر ما ایرانیان" است این سخن تا حدی درست است؛ ایران ما آنقدر عقب مانده که هنوز بسیاری از بقایای عصر حافظ در آن به چشم می ‌خورد. ولی معذالک آیا می ‌توان تغییرات شگرفی را که در اثر تحولات گیتی در همین ایران ما نسبت به زمان حافظ روی داده است ندیده گرفت؟ آیا می توان ندیده گرفت که امروز برخلاف عصر حافظ، نقاط مختلف جهان به هم پیوند یافته و سرنوشت کشور ما به سرنوشت دنیائی وابسته است که قابل مقایسه با دنیای عصر حافظ نیست؟ راهی که بشر در طی چند صد سال اخیر پیموده در طول هزاران سال پیش از آن نمی ‌توانسته است به پیماید. در این صورت تردیدی نیست که فاصلۀ عصر ما از عصر حافظ هزاران مرتبه دورتر از فاصلۀ عصر حافظ از عصر سعدی است. پس شعرنو، شعر امروز باید حاوی هزار نکته و هزار معنا باشد که در شعر حافظ وجود ندارد.

نادرپور برای آن که وجوه مشترک عصر ما و عصر حافظ را بیان کند می‌ گوید: "هنوز عصر ما از بسیاری جهات به روزگار حافظ همانند است. هنوز همان مشکلات و مصائب، همان قید و بندها، همان زهد فروشی‌ها و زشت کاری‌های پس پرده وجود دارد، منتها رنگ و شکلی تازه گرفته است". البته همانطور که گفتیم دوران ما با دوران حافظ دارای همانندی‌هائی نیز هست ولی آیا واقعاً می ‌توان گفت که مشکلات و مصایب عمدۀ ما همان مشکلات و مصایب دوران حافظ است؟ آیا ما در عهد ایلغار تیموری به سر می‌ بریم؟ آیا جهانخوارانی که دنیا را به ویرانی اتمی تهدید می ‌کنند از لحاظ خصایص اجتماعی و مقام طبقاتی مانند تیمور و چنگیز هستند؟ اگر نه، پس این تفاوت در کجاست و چرا در اشعار برخی از نوپردازان ما به چشم می‌ خورد؟ در روزگار حافظ از فردی نظیر او در جلوگیری از فتنۀ تیمور کاری ساخته نبود و هنوز اراده مردم نقش عمده در تعیین سرنوشت کشور نداشت. از این جهت حافظ برای خود وظیفهﺍﯼ جز صبر و شکیبائی و امیدواری نمی ‌دید.

به صبر کوش تو ‌ای دل که حق رها نکند

چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

اما آیا در روزگار ما هم که گفتارها و اندیشه‌ها با هزاران وسیله به سرعت در میان میلیون‌ها نفر از مردم پخش می شود و به صورت نیروی مادی در می‌آید باز هم وظیفۀ شاعر همان صبر و شکیبائی و امیدواری است؟ در اینجا باید گفت که برخی از شاعران نوپرداز ما متأسفانه نه فقط همین وظیفه را نیز انجام نمی‌ دهند بلکه گرفتار بی‌صبری و ناشکیبائی و ناامیدی نیز هستند.

نادرپور می‌گوید: در روزگار ما هم مثل روزگار حافظ "همان قید و بندها، همان زهد فروشی‌ها و زشتکاری‌های پس پرده وجود دارد" ولی معلوم نیست در کجا؟ در زمان حافظ منشاء و مظهر این قید و بندها محتسب بود. امروز کیست؟- سازمان امنیت. در زمان حافظ فروشندۀ زهد و زرق روحانیانی بودند که به صورت نیروی بزرگی وجود داشتند و همدوش شاهان پیش می ‌رفتند. امروز این روحانیان دروغین به صورت گماشتگان و دستیارهای دربار درآمده‌اند. حافظ با محتسب و زهد فروش عهد خود مبارزه می ‌کرد.

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند

گره از کار فروبسته ما بگشایند

اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند

دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

آیا شاعران نوپرداز ما نیزــ اگر می‌خواهند در عصر خود همپای حافظ باشندــ نباید با همین دلیری با مظاهر امروزی ریا و ستم مبارزه کنند؟

اگر یک روز حافظ در نبرد به خاطر آزاد فکری و خرافات شکنی در آستین مرقع پیاله پنهان می‌ کرد امروز آن چیزی که محتسبان دوران ما در دنبال آن‌اند پیاله نیست، "ممنوعه"های مهم ‌تر از پیاله هست. کسی که می ‌خواهد و باید در زمان ما مثل حافظ در قرن هشتم هجری باشد باید این "ممنوعه"ها را در آستین پنهان کند و آن گاه سرود پیکار خود را به سازد.

باید گفت که نادرپور فکر اساسی خود را که "شاعر باید روح زمانۀ خویش باشد" تا آخر دنبال نمی ‌کند و از این جهت مسائل عمدۀ دوران ما به ندرت در اشعار وی مطرح می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست: