۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه




نه نادر و نه اسکندر



این روزها که درباریان می خواهند با نامﻫﺎﯼ دهن پرکن تاریخ از کوروش گرفته تا نادر"نسیه"ﯼ امروزرا به عشق "نقد" دیروز به مردم ایران بقبولانند؛ این بیت شاعری بنام "امید" به یاد می آید:

نادری پیدا نخواهد شد "امید"       کاشکی اسکندری پیدا شود.

این بیت به آن معنی است که ما در دوران شاه سلطان حسین معاصر زندگی می کنیم در ظلمت فرهنگ خرافاتی و در معرض نهیب وغارتی نظیر آنچه درعهد شاه سلطان حسین صفوی روی داد به سر می بریم.این بیت مظهر آرزوی دگرگونی است،اما آن چنان آرزوئی که بر پایۀ همان روحیۀ شاه سلطان حسینی قرار دارد، روحیۀ شکست، روحیۀ روضه خوانی، روحیۀ صدقه خواهی، روحیۀ اعتقاد به نیروهای نامعلوم و ناپیدای معجره انگیز،روحیۀ بسیاری که در بستر نومیدی ناله میکنند، روحیۀ زمین گیری که می خواهد به پایمردی دیگران سرپا بایستد، روحیۀ تنگ نظری که بزرگان تاریخ را به صورت مظاهر دیوانگیﻫﺎﯼ بزرگ و خودکامگیﻫﺎﯼ توجه ناپذیر توجیه می کند نه بصورت مجریان ارادۀ تاریخ، روحیۀ روشنفکری که در عالم انفراد خویش از دنیای قرن بیستم جدا مانده و چشم و گوش خود را بر حماسۀ تودهﻫﺎ که کارنامۀ صدها نادر و اسکندر را در پای عظمت خویش افکندهﺍند،بسته است.

تاریخ را همیشه تودهﻫﺎﯼ مردم ساختهﺍند.فقط کسانی در تاریخ شایستۀ نام بزرگ شدهﺍند ــ و تا آنجا شایستۀ نام بزرگ شدهﺍند ــ که به مقتضیات تاریخ و نیازمندیﻫﺎﯼ آگاهانه و غیرآگاهانۀ تودهﻫﺎ تکیه کرده و بازو و مغز آنها را به حرکت درآوردهﺍند. اگر ایران مورد تهاجم قرار نمی گرفت، اگر مردم ایران در مبارزه بر ضد ستمکاران آمادۀ جانبازی نبودند نادری پیدا نمی شد. خطاست که کسی در شمشیر نادری نیروی صدها هزارایرانی جنگجوی ازخود گذشته را نبیند. و آن روزکه نادر از جادۀ تاریخ و از جنبش تودهﻫﺎ جدا ماند؛ به صورت دژخیمی سفاک در آمد. اما ما در دورانﻫﺎﯼ گذشته نیستیم، در عهد کوروش و داریوش و...نادر بسر نمیبریم."دگر باید شدن ما را کنون که آفاق دگرشد".

می گویند کوروش برای پادشاه سکاها و به منظور ارعاب آنها تیر و کمان را که نشانۀ قدرت جنگجوئی پارسیان بود هدیه فرستاد شاید آن روز کوروش حق داشت. ولی امروز تیر و کمان کوروش در میدان جنگﻫﺎﯼ معاصر بازیچهﺍﯼ بیش نیست. همچنین است افکار و نظامات اجتماعی روزگار کوروش و داریوش... و نادر که بقامت عصر ما کوتاه و نارسا و مضحکه است. امروز نیروهای تولید جامعه به تکاملی نائل آمده که در مخیله افسانه پردازان قرنﻫﺎﯼ گذشته نیز نمی گنجیده است. طبقات جدیدی به وجود آمدهﺍند. طبقۀ کارگر قدم به عرصه گذاشته است. آگاهی تودهﻫﺎﯼ مردم و شرکت آنها در سرنوشت خویش به درجۀ بیسابقهﺍﯼ رسیده است، ایدئولوژی طبقۀ کارگر برای نخستین بار بر قوانین تکامل جامعه پرتو افکنده و تودهﻫﺎﯼ خلق را با قدمﻫﺎﯼ مطمئن به سوی پیروزی رهنمون گردیده است. انقلابات عظیمی که از قرن هیجدهم تا امروز در جهان روی داده و می دهد، سرنگون شدن تخت و تاجﻫﺎ، روبیده شدن دیکتاتورها، به قدرت رسیدن تودهﻫﺎ این حکم تاریخ را با خط زرین بر پیشانی گیتی ثبت کرده است که:خلقﻫﺎ آفرینندۀ تاریخﺍند، یگانه نجات بخش خویشﺍند،قهرمانان واقعیﺍند، حماسه سازان بی ماننداند.

در چنین روزگاری برای پیدایش نادر استغاثه کردن چیز دیگری جز روحیۀ شاه سلطان حسینی نیست، جز به سود شاه سلطان حسین معاصر نیست. او اگر چشم دیدن حوادث جهان را نداشته باشد، حادثۀ اسفند 1331 و مرداد 1332 را دیده است. خروش امواج عصیان را در سالﻫﺎﯼ قبل از کودتا در پای دیوار کاخﻫﺎﯼ خویش شنیده است. ناظر بوده است که چگونه مشت تودهﻫﺎ او را با یک ضربه از ایران به ایتالیا پرتاب کرد.برای او هر افسانهﺍﯼ که بتواند تودهﻫﺎ را در خواب کند و یا به امید "نادر زمان" از حرکت باز دارد به هر رنگی و به هر شکلی و به هر لفظی که باشد،افسون نجات است.

اما روشنفکر زمینگیر،امید پیدا شدن نادر را هم از دل به در کرده است. او دیگر آرزوی ظهور اسکندر را دارد: "کاشکی اسکندری پیدا شود". همان اسکندری که اسارتگر میهن ما بود! در نظر روشنفکر زمینگیر، دیگر کار ملت ایران به دست خود او درست شدنی نیست. باید خداوندگاری از خارج بیاید تا در زیر چکمهﻫﺎﯼ او زندگی بهتری برای این ملت درست شود!

اگر بخواهیم تحقق این آرزو را در عالم امروز تصور کنیم طرحی جز استیلای امپریالیسم به دست نمی آید. اما این دیگر محتاج آه کشیدن و آرزو کردن نیست. امری است که سالﻫﺎ از تحقق آن می گذرد. هیچ گوشهﺍﯼ از میهن ما نیست که پاشنۀ آهنین امپریالیسم را بر گردۀ خود نداشته باشد. مصائبی که خلق ما از آنها رنج می برد، از جانب امپریالیسم است.

تاریخ ایران هیچ تهاجمی سراغ ندارد که به اندازۀ تهاجم امپریالیسم تأثیر انحطاط آور عمیق در زندگی خلق ما داشته باشد، همین روحیۀ روشنفکر زمینگیر هم ارمغان شوم امپریالیسم است. چه آرامش خاطری می داشتند امپریالیستﻫﺎ، اگر ملتﻫﺎﯼ جهان در آرزوی ظهور اسکندر از جای خود نمی جنبیدند اما دهﻫﺎ هزارنفری که در هفتۀ خونین خرداد1342 برضد ضحا ک زمان پرچم طغیان بر افراشتند، کارگران چیت سازی جهان که مبارزات سال 1350 را افتتاح کردند، دانشجویانی که دانشگاهﻫﺎﯼ ایران را به سنگر مبارزه تبدیل کردند، پاک نژاد و یارانش که تمام دستگاه جبروت محمد رضا شاهی را در برابر عزم خویش ناتوان ساختند،دلیرانی که با صفیر گلولهﻫﺎﯼ خود فرارسیدن دوران تازۀ نبرد را اعلام داشتند،در انتظار ظهورنادر و قدوم اسکندر ننشستند.منجی خلق ایران خود خلق ایران است. پیش آهنگ اوحزب طبقۀ کارگر است. پرچم او پرچم مارکسیسم ــ لنینیسم است .



نقل از توفان ارگان سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان شماره 49 سال 1351

هیچ نظری موجود نیست: