۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

خانه از پای بست ویران است


(برخوردی با مبانی و اصول قانون اساسی رژیم اسلامی ایران)

( 2 )

ما خود دیدیم که چطور لاشخورهای " محترم "! خایه مالان استبداد در قرون منقضی و... انقلاب بهمن را به سود مالکان و اربابان و سرمایهﺪاران پشت پرده مصادره کردند. شاهد بودیم که چطور یک جمهوری زنده و تاریخی، پیروزی بزرگ مردم ایران در قبال استبداد کهن، با همدستی آشکار میان وقفی خوران وطنی و شرکت سهامی "جبهۀ ملی" و... ملاخور شد. بازاری و روحانی، کارگزاران نیمه رسمی و امیران منفصل رژیم کودتا، دلال و کار چاق کن و بساز و بفروش، صاحبکاران خرد و متوسط، سهامداران "نا" مرئی شرکتﻫﺎﻯ مختلط و... به یاری عوامل "غیبی"! بر اعتقادات مذهبی مردم سوار شده و به اولین همه پرسی ملی بعد از انقلاب رنگ و لعاب شرعی زدند، در یک نمایش مکتبی و مضحک، گزینشی میان وبا و طاعون را به رأی همگانی گذاشتند: "یا سلطنت پهلوی و یا جمهوری اسلامی"! باز طفیلیﻫﺎ پیش افتادند، مردم را به مرگ گرفتند تا به تب رضایت بدهند. ولی استراتژی این اتحادیۀ تن پروران قدیمی و جدید چه بود؟ خلاصه می گوئیم: مهار نیروی کار برای دوام استثمار، برای استمرار اقتصاد بازار، مالکیت خصوصی و شیوۀ سرمایهﺪاری تولید، با سود حداکثر. تجربه نشان داده که اسلام هم، مثل سایر ادیان، زرتشتی و مسیحی و یهودی و... اصلاً از قبَل کار غیر ارتزاق می کند، با چپاول و غارتگری انس و الفتی دیرینه دارد، مقرب اشراف، محرم و شریک راهزنان بوده و هست، امروز مثل دیروز، هیچ حقی برای نیروی کار قائل نیست، از قضا نفع خود را در حفظ استبداد و استعمار می بیند. این حقیقت "تلخ"! هم در ترکیب دولت موقت و هم در لطیفۀ موذیانِ مهدی بازرگان کاملاً مشهود و محسوس بود؛ مکتبیﻫﺎ و غیر مکتبیﻫﺎ، فقط کمی باران می خواستند و نه یک سیل ویرانگر. محفلی حساب شده و مشکوک برپا گشت موسوم به "مجلس خبرگان"! گروهی طفیلی، معمم و مکلا، مأموریت شرعی گرفت تا با رعایت "ضوابط اسلامی"! برای یک رژیم بورژوآ ــ آخوندی ارزان در جغرافیای سیاسی ایران قانونگذاری کند. پس حضرات، با نظارت انحصاری خمینی و شرکاء، لشگر میراث خواران ریز و درشت شیخ فضل الله نوری معدوم... آسمان و ریسمان را بهم بافتند، تمام علت و معلولﻫﺎ را دستکاری، موضوع مبارزۀ ضد استبدادی و ضد استعماری مردم ایران را به کلی وارونه کردند. حاصل این دستبرد آشکار اسلامی کاملاً قابل فهم بود: افسانه جفنگ " خلقت و آفرینش" جانشین یک رویداد تاریخی گشت، معجونی به دست آمد که "قانون اساسی" نامیده شد. می گوید: "طرح حکومت اسلامی بر پایۀ ولایت فقیه... از سوی امام خمینی ارائه شد..."

(به نقل از مبانی قانون اساسی ــ پاراگراف سوم)

حاج آقا روح الله موسوی خمینی، ارثیۀ مکتوبی دارد موسوم به "حکومت اسلامی یا ولایت فقیه"! که به سال 1349 خورشیدی در نجف منتشر شد، حاوی نقل قولﻫﺎئی منتسب به امام جعفر صادق مشعر بر واجب بودن امامت در امور دین و دنیا. ما فعلاً کاری با صحت و سقم نقل قولﻫﺎئی از این دست نداریم. کلی اخبار و احادیث غالبی هست، شاید هم جعلی و ساختگی! به نقل از فلان بن فلان بن بهمان. این رشته سر دراز دارد. معذالک، ادعای خبرگان سفارشی در گفتار فوق، که طرح "ولایت فقیه" را به نام خمینی جا زده و در "قانون اساسی" چپاندهﺍند... حرف مفتی است که یکی از لطائف ملانصرالدین معروف را تداعی می کند. آن داستان تهوع آور دربارۀ "رویت تصویر خمینی در ماه"! را علم کردند. به او لقب "نایب"! و بعد هم "امام سیزدهم"! دادند و... به نظر ما تمام این تردستیﻫﺎﻯ آخوندی هدف معلومی داشت. به لحاظ شرعی، لازم بود که عبای حاج جبار وطنی خیلی باد می کرد. لازم بود که او به یک مرکز "غیبی"! وصل می شد تا "معصوم"! سرآمد "مراجع" زنده و معدوم جلوه کند. بهر حال، مدارک زیادی وجود دارد مبنی بر این که سابقۀ دعوای مسلکی "مراجع" به سدۀ چهارم هجری، قرن دهم میلادی بازمی گردد. گوش شیطان کر، خیلی باستانی تر از آن است که "ابتکار" خمینی باشد و نیست.

ولی خودمانیم، اصلاً این "ولایت فقیه"! چیست؟ از کجا آب می خورد؟ بد یا خوب! پای یک طرح سیاسی ــ اجتماعی، دولت و مالکیت و... در میان است و مثل هر طرح دیگری از این دست نمی تواند در ورای رژیمﻫﺎﻯ اقتصادی متداول، در ورای شیوۀ مرسوم تولید در جامعه مورد بررسی قرار گیرد، باید به نحوی با چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسانﻫﺎ در این یا آن دوران مشخص تاریخی پیوند داشته باشد. دفتر ایام را ورق می زنیم تا دُم خروس را در بستر مناسبات واقعی پیدا کنیم. قرائن نشان می دهد که دعوای مسلکی "مراجع تقلید"! یک پیشینۀ عینی و قبلی دارد. شیعه گری، در اصل یک بازی اشرافی بود و با ستیز صحابۀ ممتاز محمد در دوران خلفای راشدین رقم خورد. مرگ محمد، میراث خواران نسبی و سببی او را به جان هم انداخت، پایۀ یک انشعاب نوبتی در دنیای اسلام را گذاشت و پیدایش "شیعه" را موجب گشت، گرایشی که رفته رفته شاخهﻫﺎﻯ متعدد پیدا کرد. نوع دوازده امامی آن بر محور یک روایت "فرضی" شکل گرفت. مبنی بر این که گویا محمد، پیش از مرگ، علی بن ابی طالب، عمو زاده و دامادش را برای جانشینی خود برگزیده بود، همان داستان معروف حجتهﺍلوداع در محل غدیر خم. گویا تنی چند در نشست محرمانۀ صحابه، بیعت با علی و هم قبول نوعی خلافت موروثی در خاندان او را به عنوان یک اصل شرعی! بر همگان واجب می شمردند، که مورد قبول واقع نشد. در این اولین کشمکش، سرانجام ابوبکر، پدر زن محمد، با موافقت علی به خلافت رسید. مثل این که پای نوعی "دید" شرعی از مالکیت و دولت و... در میان بود، که در دوران حکام شیعه مذهب آل بویه در سرزمین "عجم" نیز اشاعه پیدا کرد، به دریافت مدال مغولی نائل آمد، بعدها در پناه شمشیر صفوی قرار گرفت، یک موقعیت ممتاز به دست آورد و... تا این که به یاری استبداد و استعمار سنتی و مدرن به سدهﻫﺎﻯ متأخر نیز راه یافت، به عنوان حافظ "مال حلال" مالکان و اربابان در قرون منقضی، پشتیبان سرمایهﺪاران داخلی و خارجی در دوران معاصر به رسمیت شناخته شد تا در شرایط اضطراری دعا گوی سلاطین اسلام پناه باشد و علیۀ "اراذل و اوباش"! یعنی همان مردم ناراضی، فقیران مسلمان و نامسلمان، فتوا صادر کند...

امامت یا "ولایت فقیه"! چه معجونی است؟ بشنوید از مدرسین ممتاز استبداد دوازده امامی در قرون منقضی، که امامت و حکومت اسلامی را، با توسل به "وحی و اشراق"! تعریف کرده و "حقانیت" حکومت بلافصل مراجع بر امور دین و دنیا را، تا ظهور "امام غائب"! واجب "عقلی و نقلی" خواندهﺍند. عقلی، حکم عقل مبنی بر لزوم تقلید عامۀ نادان از مراجع. نقلی، احکامی که به قرآن و احادیث بازمی گردند. در این ارتباط، محمد علی حسینی شهرستانی به نقل از ابن مطهر حلی در سدۀ هشتم هجری نوشته است که:

» امامت عبارت است از ریاست عامه در امورات دین و دنیا... این امامت و نصب آن از جانب خدا واجب است... «.

ناگفته نماند که اصطلاح "عامه" در مباحث مدرسین استبداد دوازده امامی به خلق "نا" دان اشاره دارد؛ می گویند به موجب قرآن "سورۀ نحل، آیۀ 43 و سورۀ توبه، آیۀ 122" و... گوستاو فون گرونه باوم نیز، پژوهشگرغربی، تعریف حکومت اسلامی را از منبع دیگری نقل کرده، که میگوید:

» اسلام عبارت است از حکومت خدا... خدا علت وجودی دولت و مرکز وحدت است... اوست که هم نقشۀ زندگی جامعه بشری را به صورت کلی و کامل آن و هم طرح زندگی افراد و آحاد اعضای جامعهﺍش را... می ریزد «.

یک خروار دعاوی "ملکوتی"! لفاظیﻫﺎﻯ ارزان، تردستیﻫﺎﻯ شرعی از این دست. به زعم حضرات، اصلاً آرایش اجتماعی، مالکیت و دولت و... با قصد و اراده "نا" دیده رقم می خورد! به افسانۀ جفنگ "خلقت و آفرینش" مربوط است، هیچ چون و چرا هم ندارد. پس بی خود نیست که خبرگان سفارشی از به کار بردن لفظ "تاریخ" در قانون اساسی پرهیز کردهﺍند. چون ولایت فقیه، دولتی است "خدائی"! دیوانی "لاهوتی" در ورای احتیاجات "پیش پا افتاده" نوع بشر، فارغ از دلواپسیﻫﺎﻯ مداوم مردم برای اشتغال و مزد، برای خورد و خوراک و پوشاک و مسکن، درمان و آموزش و... به کلی مستقل از زیست جمعی هستنده ذیشعور، به نظر ما فاقد اعتبار اجتماعی و تاریخی. ما از تاریخ، دیالکتیک بازآفرینی حیات مادی و معنوی جامعه، همین زندگی "پیش پا افتادۀ" خلق را ادراک میکنیم، که همواره با شادیﻫﺎﻯ لحظهﺍﻯ و اندوه دائم، با اعتقادات اجباری و خرافات تحمیلی، با رنج و عذاب، با اضطراب و دلواپسیﻫﺎﻯ "بی" مقدار... همراه است، کار توان فرسای بردگان و رعایا، عصیان پراکندۀ بی حقوقان در قبال اشراف و خوانین در قرون منقضی، حضور مستقیم در تولید اجتماعی، مبارزه مستمر نیروی کار در قبال مالکان و اربابان و سرمایهﺪاران در دوران معاصر... به جهنم که لاشخورهای "محترم"! چنین نمی پسندند.

چند کلمه در بارۀ سابقۀ "ولایت فقیه"! نگاه ما و دید شرعی مدرسین استبداد دوازده امامی. با فرض مأموریت محمد بن عبدالله از جانب یک مرکز "غیبی"! برای متحد کردن اشراف راهزن و غارتگر عرب در یک دولت واحد... و با فرض این که اسلام هم، بر اساس تعاریف فوق: "عبارت از حکومت خدا..." باشد! که به نقل از فلان بن فلان بن بهمان هست و چاشنی غلیظ واجب "عقلی و نقلی" را هم پشت سر دارد... پس با این حساب شرعی حکومت محمد بن عبدالله در حوزۀ " الهیات " برپا شد! نخستین دولت اسلام برای استیلا بر دارائی و املاک این جهانی "خالق" بود! از این مهملات، ما بیگناهم. تا این که محمد، بنیانگذار تاریخی دولت واحد عرب، دولتی با یک آرایش اشرافی و فامیلی... درگذشت. دعوا برسر جانشینی محمد بود که میراث خواران نسبی و سببی او را در برابر هم قرار داد، باعث بروز خصومت، دو دستگی و بعد چند دستگی در میان مدعیان ممتاز خلافت شد، گروه صحابۀ دست اول محمد موسوم به "خلفای راشدین": ابوبکر و عمر و عثمان و علی + حسن فرزند ارشد علی، که بعد از پنج ماه خلافت، عاقبت تسلیم معاویه شد و ناگزیر خود را کنار کشید. گویا این "معصوم"! ادامۀ جنگﻫﺎﻯ خانگی را به سود اسلام نمی دانست! اما به روایتی او بیشتر اهل عیش و عشرت بود، از مال مفت و املاک "نا" طلبیده هم بدش نمی آمد. مثل اینکه از معاویه پاداشی شایسته گرفت، صاحب زر و کنیز و املاک خوبی در مدینه گردید، تا روزی که توسط یکی از زنان انبوه حرمسرای خود مسموم شد و مرد.

دوران خلافت ابوبکر کوتاه بود، گویا در حدود دو سال و اندی به درازا کشید و بیشتر صرف دفع "آشوبﻫﺎﻯ داخلی" شد. مثل سرکوب "اهل رده"! همان مسلمانان از دین برگشته، ترور مدعیان پیغمبری، تعقیب و کشتار هواداران احتمالی آنان در مناطق دور و نزدیک توسط لشگر ترور خالد بن ولید، ملقب به "سیف الله"! گویا ثبت شماری از نصایح محمد بر روی پوست و درخت خرما... نیز بفرمان ابوبکر صورت گرفت. لشگرکشی به ایران، طرح کشور گشائی محمد... نیمه کاره باقی ماند. تا این که ابوبکر از دنیا رفت، به روایتی مسمومش کردند، که هیچ بعید نیست. نوبت به خلافت عمر، کشور گشائی و اشغالگریﻫﺎﻯ نوبتی دولت اسلامی رسید. امپراتوری پوسیدۀ زرتشتی ــ ساسانی از پا درآمد. امپراتوری روم شرقی نیز به یک عقب نشینی استراتژیک، حتی برای همیشه به ترک متصرفات خود در آسیای غربی و شمال آفریقا مجبور شد و... ظرف دهسال و اندی، با اشغال سرزمینﻫﺎﻯ مسکون در مناطق دور و نزدیک، کشتار زارعان و رعایا، غارت دارائی و اموال کفار، باج و خراج، جزیه برای غیر مسلمانان و... وسعت و شهرت دولت اسلامی خیلی افزایش یافت، عملاً به یک امپراتوری نسبتاً نیرومند، متجاوز و غارتگر بدل شد، با کلی غنائم جنگی. به موجب اسناد، دولت واحد اشراف راهزن و غارتگر عرب، همان نخستین دولت این جهانی "خالق"! هنوز در بستر اقتصاد شبانی به سر می برد، هنوز با فرآوردهﻫﺎﻯ احشام خانگی گذران می کرد و... که بر یک سرزمین گل و گشاد تسلط یافت و نام آور شد، از این پس مجبور به بازآفرینی خلافت در اوضاع و احوال جدید گردید، که با شدت توطئه و اختلاس در مقر خلافت، با نافرمانی مکرر سرداران در متصرفات، افزایش اعتراضات مریدان خودی، شورشﻫﺎﻯ پراکندۀ مسلمانان اجباری در مناطق اشغالی مقدور نبود. بی خود نبود که عمر، یک دفتر مالیاتی موسوم به "بیت المال"! تأسیس کرد. یا سرداران را جا به جا می کرد تا فرصت نافرمانی پیدا نکنند؛ خیلی نگران بسط خلافت شده بود. معذالک، مثل این که اصلاحات عمر به جائی نرسید. چون عمروبن العاص، سردار نامی و حریص عرب، هرگز از فکر غارت گنجینهﻫﺎﻯ مصر دست نکشید، حتی پشیزی هم برای مخالفت آشکار و دستور کتبی خلیفه وقت اهمیت قائل نشده و خودسرانه مصر را اشغال کرد و... مواردی از این دست. پای دوام یک رژیم استبدادی ــ حرمسرائی پرهزینه در میان بود.
هیولائی که فقط مصرف می کرد، اصلاً خصلتی انگلی داشت. پس از کجا می خورد؟ اصلی ترین منبع درآمد امپراتوری نوخاستۀ "اسلام"! همان چپاول و غارتگری، باج و خراج کفار، مالیاتﻫﺎﻯ سنگین زارعان و رعایا در مناطق اشغالی، جزیه برای غیر خودیﻫﺎ و... بود. بالاخره عمر هم، بعد از دهسال و اندی خلافت، در حال نماز بود که توسط یک ایرانی، بنام فیروز ملقب به ابولولو، خنجری خورد و چند روز بعد از میان رفت. با توافق صحابه دست اول، از جمله علی، خلافت به عثمان، داماد محمد رسید. می گویند که او به "بیراهه" افتاد! گویا فرمان سوزاندن بعضی نسخ قرآن را صادر کرد، انگشتر محمد را به چاه انداخت، در مسجد مدینه به جای محمد جلوس می کرد، وجوه بیتﺍلمال را به خویشان خود می داد، با اشراف بنی امیه پیوند داشت و آنان را در رأس بعضی مناطق اشغالی گذاشت، در حکومت شریک کرد و... کارهائی از این دست که باعث بد نامی "اسلام" شد، کاسۀ صبر خودیﻫﺎ و غیر خودیﻫﺎ را، خاصه در مناطق اشغالی، لبریز کرد و خلافت را با نوعی عصیان همگانی روبرو ساخت. این "دید" شرعی دربارۀ سیر قهقرائی خلافت صحابه، پیشکش هواداران. اما خلافت اشرافی صحابه، از زمان ابوبکر گرفتار کشمکشﻫﺎﻯ داخلی و خارجی بود، در دوران خلافت عمر با عدم توازن مالی و نافرمانی مکرر سرداران، با شورشﻫﺎﻯ "عامه" در سرزمین پایگاه و در مناطق اشغالی روبرو گردید، پیش از کارهای "بد" عثمان بود که با خود در تناقضی آشکار قرار گرفت، قربانی وسعت و شهرت خود شده و در مسیر تجزیه و گسیختگی افتاد. چرا؟ چون این امپراتوری حریص و متجاوز، بیگانه با یکجا نشینی مستمر، بی خبر از مکانیسم تولید برای مصرف، فاقد فرهنگ اداری و مالیاتی متمرکز، با انس و الفتی دیرینه با صحرا گردی، با غارت دارائی و اموال یکجا نشینان... همین که با کاهش نسبی گریزگاهﻫﺎﻯ اشغالگری و جنگ برای غارت و چپاول روبرو شد، به سمت تجزیه و انحطاط و اضمحلال گرایش پیدا کرد. تا این که عثمان، در یک توطئۀ اشرافی به قتل رسید. علی وارث همان خلافتی شد که خود یکی از پایه گذاران و بازیگران ممتاز آن بود. یک دولت استبدادی ــ حرمسرائی گل و گشاد، آشفته و درهم، آلوده و فاسد و پرهزینه، با حرص اشرافی، نافرمانی سرداران یاغی، آشوب مریدان خودی در سرزمین پایگاه و شورشﻫﺎﻯ پراکندۀ مسلمانان اجباری در مناطق اشغالی + عدم توازن مالی. پس علی، این چهارمین خلیفه از گروه صحابه دست اول، کارش را با قساوت و بیرحمی، خشونت و سرکوب، لشگرکشیﻫﺎﻯ بی سرانجام، کشتار "نا" تمام زارعان معترض در مناطق اشغالی و صرفه جوئی در بیت المال و... آغاز کرد. گویا مولای "متقیان"! حتی از استعمال چراغ بیتﺍلمال برای مصارف خصوصی خود نیز پرهیز می کرد... هیچ بعید نیست. اما نه برای این که باری از دوش "عامه"! مریدان خودی یا مسلمانان اجباری در سرزمینﻫﺎﻯ اشغالی بردارد، یا از میزان باج و خراج دهقانان و کشاورزان و رعایا در مناطق دور و نزدیک بکاهد... ! خیر، قصد حضرت کاهش هزینهﻫﺎﻯ سنگین دولت "اسلامی" و جلوگیری از سقوط یک امپراتوری متجاوز و غارتگر بود. معذالک، خصومتﻫﺎﻯ اشراف مدعی بالا گرفت و کار به نافرمانیﻫﺎﻯ بیشتر و جنگﻫﺎﻯ آشکار خانگی کشید. در جنگ صفین، علی ترجیح داد که با اشراف یاغی کنار بیاید و کنار هم آمد. چرا؟ چون او دولت "اسلامی" را درخطر می دید، که با وجود عدم توازن مالی و... از قضا با مطالبات فزایندۀ "عامه" نیز روبرو بود. پای دوام خلافت در میان بود، که روز به روز اعتبار خود را از دست می داد. کار به جائی کشید که "عامه" خواهان انتخابی بودن خلیفه شد؛ احتمالاً به خاطر تحقق همین مطلوب سیاسی بود که "خوارج" در صف لشگریان علی برای درهم شکستن مقاومت اشراف یاغی حضوری فعال داشتند. اما با مشاهدۀ سازش خلیفه به راه دیگری رفتند، روش تسویه حساب انفرادی با رهبران ممتاز خلافت را در پیش گرفتند، ابهام در کجاست؟ به زعم مدرسین استبداد دوازده امامی، علی با اشراف یاغی کنار آمد؛ چون گویا حضرت فریب خورد، دلش از این که لشگر معارض قرآن "ها" را به سر نیزه زده بود، بدرد آمد.. ! الله هواعلم. با این سازش، علی توانست تا مدتی مدعیان یاغی را مهار کرده و آنان را در چارچوب خلافت اشرافی صحابه متحد کند. توصیهﻫﺎیش به مالک اشتر، از قضا مربوط به خوشرفتاری با همین اشراف یاغی می شد. او مطالبات فزایندۀ "عامه" را اصلاً به سود امپراتوری "اسلام" نمی دانست. صرفه جوئی می کرد تا بتواند خرج یک ارتش متجاوز و غارتگر، حاضر به یراق در مناطق دور و نزدیک را بدهد، که ضامن وصول باج و خراج، اخذ مالیاتﻫﺎﻯ جوراجور از کفار، جزیه و... برای خلافت بود. رفته رفته علی تنها و منزوی شد. بیشتر با وهم و خیال خود زندگی می کرد. بیماری مزمن بی خوابی گرفت. شبﻫﺎﻯ متوالی بیدار می ماند و گریه و زاری می کرد. مرتب با عوامل "غیبی"! راز و نیاز داشت. مرعوب و ذلیل یک مرشد خیالی، واله و شیدای عالم "لاهوت" بود. اصلاً با دنیای زنده و زندهﻫﺎ، با هستندۀ ذی شعور میانه نداشت... تا این که به کلی از چشم "عامه" افتاد و عاقبت، هنگام نماز در ملاءعام بود که قربانی یک ماجراجوئی شد و از دنیا رفت. دوران خلافت پنج ماهۀ حسن، فرزند ارشد علی، مصادف بود با فروپاشی خلافت صحابه، میراث خواران نسبی و سببی محمد، موسوم به "خلفای راشدین"! از این پس، امپراتوری "اسلام"! دست به دست شد و به خلافت موروثی اشراف بنی امیه، یکی دیگر از قبائل قریش منجر گردید. دوران خلافت آل محمد پایان گرفت. امامت یا "ولایت فقیه"! شگرد وارثان دست دوم و سوم حضرت، مریدان دوازده امامی برای احیای نوعی خلافت موروثی علی زادهﻫﺎ بوده و هست، تا زمان ظهور "امام غائب"! به زعم مدرسین استبداد دوازده امامی، مثل این که دوران حکومت ظاهری مالکان "معصوم"! با مرگ حسن عسگری، یازدهمین مدعی خلافت موروثی علی زادهﻫﺎ، به سال 260 هجری، تا اطلاع ثانوی به سرآمد. دوازدهمین مدعی، مهدی، گویا پیش از عزیمت کبری! جانب احتیاط را گرفت و دولتی مخفی تشکیل داد، مدیریت آن را به چهار نایب ویژۀ خود واگذار کرد: ابوعمروعثمان بن سعیدالعمروی، ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید العمروی، ابوالقاسم الحسین بن روح نوبختی، ابوالحسن علی بن محمد السامری. بعد از مرگ چهارمین نایب "امام غائب"! در سدۀ چهارم هجری، دعوای مسلکی برسر جانشینی نایب متوفی بالا گرفت. چون پای سرپرستی دولت مخفی مدعیان "معصوم"! با کلی دارائی منقول و غیر منقول، منفعت مالی و مستغلاتی، خمس و ذکات، سهم امام و تحفهﻫﺎﻯ نذری و... در میان بود. حاصل این دعوای مسلکی نان و آب دار... نهادی بود موسوم به "مراجع تقلید"! که حقانیت خود را به روایت "گزینش علی از طرف محمد در غدیر خم" منتسب می دانست و این "دید" شرعی از مالکیت و دولت و... را به سنگری برای استقرار نوعی خلافت موروثی مالکان "معصوم"! جهت تسلط انحصاری بر دارائی و املاک این جهانی "خدا"! تبدیل کرد...

نگاه کنید به: کتاب النقض از شیخ عبدالجلیل رازی قزوینی، به کوشش سید جلالﺍلدین حسینی (تهران ــ 1331 خورشیدی )، تحقیق دربارۀ ایلخانان ایران، منوچهر مرتضوی (تهران ــ 1341 خورشیدی)، تشیع و تصوف تا قرن دوازدهم هجری، از کامل مصطفی الشیبی، برگردان فارسی از علیرضا ذکاوتی قراگزلو (تهران ــ 1359 خورشیدی )، شیعه در اسلام، از محمد حسین طباطبائی (تهران ــ 1351 خورشیدی)، تشیع و مشروطیت در ایران، عبدالهادی حائری، انتشارات امیر کبیر (تهران ــ 1364 خورشیدی)، تشیع و قدرت در ایران، از دکتر بهزاد کشاورزی، انتشارات خاوران (پاریس ــ 1379 خورشیدی)، تاریخ ایران، از عبدالحسین زرین کوب، انتشارات امیر کبیر (تهران ــ 1363 خورشیدی)، تاریخ ایران، کار مشترک حسن پیرنیا و عباس اقبال آشتیانی و دکتر علیرضا امینی، صدای معاصر (تهران ــ 1387 خورشیدی)، روزگاران، از عبدالحسین زرین کوب، انتشارات سخن (تهران ــ 1387 خورشیدی)، تاریخ ایران، از پتروشفسکی و... برگردان فارسی از کریم کشاورز (تهران ــ انتشارات پیام)، اسلام در ایران، از پتروشفسکی و...

هیچ نظری موجود نیست: