۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

   

رذالت و انحطاط هم باید حدی داشته باشد یا نه؟
ا. م. شیری
۶ آبان ۱۳۹۰
سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) در ادامه نامه های التماسیه به آقایان جورج بوش (اصغر) و «او با ما» تا دولتهای اروپایی و پارلمان اتحادیه امپریالیستی اروپا برای «نجات مردم ایران» از چنگال اهریمنی رژِیم استبدادی جمهوری اسلامی ایران، «دسته گل» تازه تری به آب داد.
در ارتباط با جنگ استعماری امپریالیسم غرب برعلیه لیبی، در روزهای اخیر (۲۸ و ٢٩مهر و اول آبان) سه اعلامیه، از سوی جریانهای متعدد فدایی، دو تا در تأئید و حمایت از بازگشت خونین استعمار به لیبی با امضای هئیت سیاسی- اجرائی سازمان فدائیان خلق ایرا (اکثریت) تحت عنوان «شادباش به مردم لیبی!»(١)، دیگری از سوی کمیته مرکزی سازمان اتحاد فداییان خلق ایران تحت عنوان «قذافی مرد، زنده باد آزادی!» (٢) و سومی در رد و تقبیح اولی، با امضای کمیته مرکزی این سازمان با عنوان «از بازی با حیثیت فدائی اکیداًَ خودداری نمائید!»(۳) انتشار یافته است.
ابتدا از آخری شروع می کنم: در بیانیه کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) مبنی بر رد عملیات ناتوچی ها در لیبی و تقبیح «پیام شادباش هئیت سیاسی اجرائی به مردم لیبی»، با توجه به هزاران سند، مقالات تحلیلی- تحقیقی و فیلمهای مستند و همچنین، مطالعات و کارهای شخصی خودم (ترجمه و تألیف مقالات مستند متعدد) در رابطه با لیبی و فاجعه اشغال استعماری این کشور، نکته قابل ملاحظه ای که نیازمند نقد باشد، به چشم نمی خورد. اما، «پیام شادباش» هئیت سیاسی- اجرائی این سازمان و اعلامیه کمیته مرکزی اتحاد فدائیان خلق ایران، حاوی نکات بسیار قابل تأملی می باشند که نمی توان و نباید آنها را نادیده گرفت.
هئیت سیاسی- اجرائی سازمان...(اکثریت) در «پیام شادباش» خود به «مردم لیبی» در واقع به ناتوچی ها، می نویسد: «معمر قذافی دیکتاتور لیبی کشته شد. با سقوط حکومت معمر قذافی و کشته شدن او، دوره سیاه حکومت استبدادی در لیبی پایان گرفت و دوره تازهای در حیات مردم لیبی آغاز گردید». اتفاقاَهمین چند نکته: کشته شدن قذافی، سقوط حکومت او، پایان استبداد و آغاز دوره تازه در حیات مردم لیبی (شاید منظور تبدیل لیبی به حیاط خلوت تازه ناتو بوده باشد) و همچنین، «قذافی مرد، زنده باد آزادی!»، «شاه بیت» اعلامیه کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، همان نکات شایسته تأملی هستند که باید مورد مداقه و نقد قرار داده شود. اما، قبل از ادامه بحث، لازم به یادآوریست که، علاوه بر این دو جریان باصطلاح سیاسی، رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی ایران نیز با تعریف حادثه اشغال خونین لیبی بمثابه «بیداری اسلامی» موضع مشابهی در قبال «انقلاب» و «انقلابیون لیبی»(۴) گرفت و «وزیر امور خارجه ایران با ارسال پیامی به مصطفی عبدالجلیل، پیروزی مردم مسلمان لیبی و آزادی کامل این کشور را تبریک گفت». «امروز رئیس مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی مجلس پیروزی انقلاب لیبی را به مردم مسلمان و دولت جدید این کشور تبریک گفت»(۵).
بدین ترتیب، هیئت سیاسی- اجرائی سازمان (اکثریت)، کمیته مرکزی اتحاد فدائیان خلق ایران و مقامات رژیم جمهوری اسلامی اولین جریانهای ظاهراَ ایرانی خارج از ناتو بودند که سبعیت کم سابقه استعمار غرب در لیبی را به تبعیت از کامرون، نخست وزیر انگلیس و سارکوزی، رئیس جمهور فرانسه (۵) و دیگر گماشتگان صهیونیسم بین الملل و امپریالیسم جهانی، «انقلاب» تعریف نموده و آن را تبریک گفتند. «شاه بیت» اعلامیه کمیته مرکزی اتحاد فدائیان خلق ایران- «قذافی مرد، زنده باد آزادی!»- در واقع مخرج مشترک مواضع این سه جریان را در چنین ارزیابی ضدانسانی از فاجعه هولناک لیبی تشکیل داده و منبع الهام آنها می باشد. درست در زمانی که زمین و زمان، حتی عفو بین الملل نیز به ترور قذافی و اسیرکشی به شیوه «رها کردن انسان در قفس درندگان» اعترض کرده و خواستار روشن شدن علل این جنایت وقیحانه می باشد، همه این آقایان همصدا با ناتوچی ها، یکی ترور وحشیانه قذافی را «مرگ»، آنهم از نوع «ذلت بار» آن می خواند، دیگری «پیام شادباش» می فرستد و آن سومی «تبریک» می گوید! نمی دانم این آقایان فیلم این بربریت فوق العاده را تا آخر دیده اند یا نه (من که جسارت تماشای آن را نداشتم)، اما چنین تحریف واقعیت، واقعا اوج وقاحت و بیشرمی شان را نشان می دهد.
آقایان! از کدام «مرگ ذلت بار» صحبت می کنید؟ به کدام مردم و به کدام رهبر «پیام شادباش» می فرستید؟ رها کردن یک اسیر ۷۰ ساله، صرفنظر از کیستی و یا حتی «جرم سنگین» او در وسط آدمخواران مزدور را «مرگ ذلت بار» می خوانید و شادباش می گوئید؟ جنازه او را که چهار روز در معرض تماشای «عموم» گذاشتند، چه نام می دهید؟ مگر تاریخ کم شاهد چنین جنایات حیوانی بوده است؟ مگر سلاطین و شاهان جبار، جنازه مخالفان خود را برای زهر چشم گرفتن از دیگران، بر سردر شهرها و یا در معابر و میادین روزها از چوبه دار آویزان نگه نمی داشتند؟ مگر شما مخالف اعدام و مخصوصا، اعدامهای جمهوری اسلامی در ملاءعام نیستید؟ اگر از گذشته های دور چیزی نخوانده اید، حداقل در تاریخ معاصر ایران خودمان، شهید قاضی محمد، رهبر بی همتای خلق ستمدیده کُرد و یارانش را بیاد آورید که رژیم آریامهری تحت الحمایه آنگلوساکسونهای «دمکرات»، جنازه آنها را پس از اعدام، چهار روز بر سر دار نگه داشت! اگر بیاد دارید، پس حقوق بشر ادعایی شما کو؟ این است معنی «مبارزه» شما برای لغو مجازات اعدام؟ این است مفهوم عدالتخواهی و قانونگرایی شما؟ حقا که درس استادان «بشردوست» و «دمکرات» خود را خوب فراگرفته اید! زهی بیشرمی! بالاخره، آیا رذالت و انحطاط هم باید حد و مرزی داشته باشد یا نه؟
بهر حال، یقین که تطابق این «پیام شاد باش»، «مرگ ذلت بار» و «تبریک گفتن ها» یک امر همآهنگ شده نیست ولی، روشن است که همه آنها برغم تفاوتهای ظاهری صادر کنندگانشان در توضیح افکار و اندیشه های خود، از بنیان فکری واحد، از یک جهان بینی ایده آلیستی واحد (خواه در شکل و قالب اسلامی و خواه در فرم لیبرال- دمکراسی، سوسیال- دمکراسی و یا فاشیستی آن) و از نوع نگرش واحد آنها به انسان و حقوق انسانی؛ به انقلاب؛ به استقلال ملی کشورها و حق تعیین سرنوشت ملتها؛ از قرائت واحد آنها از روابط و مناسبات بین الملی و بین کشورهای توانمند و ناتوان؛ از تفسیر موازین حقوقی و قوانین بین المللی؛ از تعریف واحد آنها از مداخله لجام گسیخته خارجی و از تجاوز خشن به حق انحصاری تعیین تکلیف ملتها با رژیمهای حاکم بر میهن خویش و بالآخره، از اعتقاد آنها به کاربست روش واحد (تروریسم در هر شکل آن) برای مجازات مخالفان سرچشمه می گیرند.
در همین رابطه لازم به گفتن است که تمام اسناد و مدارک منتشره در باره شروع جنگ برنامه ریزی شده از ده سال پیش برای مستعمره سازی مجدد لیبی(۷)، نشان می دهند که نه تنها در لیبی انقلابی رخ نداد، بلکه همه سبعیتی که در این کشور بوقوع پیوست، اقداماتی تلافی جویانه و انتقامگیرانه نا متعارفی بودند برای در هم کوبیدن یکی از آخرین دستاوردهای مبارزات رهایی بخش ملی سالهای دهه های ۵٠ تا ٨٠ قرن گذشته و ترور فجیع قذافی بعنوان یکی از آخرین رهبران مبارزات استقلال طلبانه این دوره.
واقعیت اقدامات تلافی جویانه و انتقامگیرانه نامتعارف با در نظر گرفتن این که سرهنگ قذافی ضد کمونیست، زمانیکه در۲۷ سالگی بدون خونریزی به قدرت رسید، بدون خونریزی نیز کشورش را از چنگال اهریمنی استعمار رهانید و به همین سبب هم کشور لیبی در طول دوره ۴٢ ساله استقلال ملی خود، به پیشرفته ترین کشور در میان همه کشورهای قاره آفریقا و خاورمیانه تبدیل گردید، در مقایسه با آنچه که استعمارگران در بازگشت به لیبی بر سر این کشور و مردم آن، از جمله قذافی و پنج فرزندش آوردند، بسهولت قابل درک است. حال بیائید با هم برای لحظاتی تصور کنیم که فجایع منجر به اشغال مجدد لیبی که جای خود دارد، حتی اگر حادثه ای منجر به وارد آمدن آسیب فقط به چند تار موی زلف طلایی پادشاه انگلیس یا یکی از رؤسای جمهور «منتخب» هر یک از کشورهای غربی رخ می داد، فکرش را بکنید غرب «متمدن» چه بلایی بر سر بشریت جهان می آورد! مگر پدران همین فرمانروایان اردوگاه جنگ نبودند که ببهانه ترور توطئه گرانه ولیعهد اطریش- مجار در سارایوو، آتش جنگ عالمگیر اول را برافروخته، ۳۰ میلیون انسان را قربانی مطامع یغماگرانه خویش ساختند؟
ویرانی گسترده لیبی، کشتار بی امان دهها هزار نفر و فراری دادن میلیونی مردم این کشور با جمعیت شش میلیون نفر در پی بمبارانهای جنون آمیز ناتو و در نهایت، ترور قذافی و پنج فرزند او و دیگر مقامات این کشور هیچ ارتباطی با حقوق بشر و دمکراسی ادعایی رژیمهای تروریستی غرب ندارد. حتی شیوه ای که برای «سر به نیست کردن» شخص قذافی، اعضای خانواده و قتل عام طرفداران دولت قانونی لیبی به کار بسته شد نیز صرفا یک اتفاق پیش بینی نشده ناشی از روند ناهنجار حوادث نبود. این روش آدمکشی، یعنی رها کردن انسان به قفس جانوران درنده، ارثیه آباء و اجدادی استعمارگران غربی می باشد. سفر غیرمنتظره یک روز قبل هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا به طرابلس نیز این احتمال را که محل اختفای قذافی قبلاَ شناسایی شده و ترور شنیع او و همرزمانش طبق برنامه به وقوع پیوست، تقویت می کند. «نوزده اکتبر خانم هیلاری کلینتون بطور سرّی وارد تریپولی پایتخت لیبی شد و با عبدالجلیل، محمود جبرئیل و علی طارهونی اعضاء اصلی (NTC ) در حضور خبرنگاران سخنان زیر را ایراد کرد: “امیدواریم شما معمر قذافی را بزودی دستگیر یا بقتل برسانید تا بیش از این از او ترس نداشته باشید”»(۸). وی، یک روز پس از ترور وحشیانه قذافی، ضمن تماشای فیلم این سبعیت در تلفن موبایل، صدای بلند «واو» در آورد(۹) و با شادی و شعف کم نظیری در حالیکه دستانش را گاهی مشت کرده بطرف پایین تکان می داد و گاهی به هم می سائید، در پاسخ به سؤال خبرنگار در مورد نظرش قتل قذافی گفت: «ما آمدیم، ما دیدم، او مرد. ها ها ...»(۱۰). لازم است سازمانها و شخصیتهای مدافع حقوق زنان، این یادآوری را حتما بخاطر بسپارند که هیلاری خانم هم از سلاله زنانی مثل سوزان رایس، کاندالیزه رایس، مادلن اولبرایت، گلدا مایر است که بجای طفل، بمب و موشک و بمب افکن به جهان عرضه داشتند و می دارند.
نکته بسیار قابل تأمل دیگر این است که هم گماشتگان و رسانه های کارگزار امپریالیسم و هم دستمال بدستان آنها در کشورهای پیرامونی بر خلاف آنکه صدام حسین را به کشتار ٣٠٠ هزار عراقی در دوره ٣٧ ساله حاکمیت خود متهم کرده و خود مهاجمان فقط در عرض ۵ سال اول اشغال این کشور، ٢ و نیم میلیون عراقی را قتل عام نموده، ٨٠٠ هزار نفر را سر به نیست کردند(۱۱)، رقمی در باره «کشتارهای ۴٢ ساله» دیکتاتور قذافی اعلام نمی نمایند و مرتب او را با لفاظی های کلی، دیکتاتور می خوانند. این در حالیست که در مدت کمتر از ۹ ماه باعتراف خودشان، ۵٠ هزار لیبیایی را بخاک افکنده اند (بگذریم از اینکه با توجه به ۲۹۰۰۰ پرواز جنگی بر فراز لیبی، بمباران متوالی از ناوگان دریایی و خونریزیهای وسیع سپاه مزدوران در شهرهای مختلف، صحت این رقم بشدت قابل تردید است).
اگر منظور آنها از دیکتاتوری، رهبری ۴٢ ساله قذافی بر لیبی باشد در اینصورت باید پاسخ این پرسش را هم بدهند که پادشاهان انگ- لیس، دانمارک، هلند، بلژیک و... و یا مترسکهای عزیز- دردانه غرب در بحرین، عمان، اردن، عربستان، کویت و... چند سال است که در راس قدرت قرار دارند و چند سال دیگر نیز در این پست و مقام، خون مردم را به شیشه خواهند کرد؟
بهر حال، صرفنظر از همه ادعاهای جعلی، کلی گویی های مبهم و دلیل تراشی کودنانه برای توجیه جنایت امپریالیستهای اروپا و آمریکا در لیبی، این را هم باید در نظر گرفت که مسئولیت فاجعه اشغال این کشور، قبل از همه به عهده حاکمیت مافیایی- صهیونیستی روسیه و بخصوص، دولت چین است که با پیروی از سیاستهای همیشه مرموز خود، به قطعنامه ١٩٧٠ شورای امنیت رأی مثبت داد.
در بررسی و تحلیل فاجعه اشغال لیبی و یا دیگر کشورهای اشغالی در گذشته و حتما در آینده، نباید این مهم را از نظر دور داشت که مسئله فقط بطور مجرد بر سر این یا آن کشور، بر سر این شخص یا آن شخص دیگر نیست. چه اینکه سراسر تاریخ جهان، بخصوص تاریخ غرب، مشحون از اینگونه جرایم و جنایات بوده و بعد از این نیز تا زمانی که نظم غیرانسانی موجود دوام یابد، چنین خواهد بود. کمااینکه هیچ کس نمی تواند در تاریخ غرب، سال و ماه که جای خود دارد، حتی یک روز بی جرم و جنایت هم نشان دهد. ولذا، مسئله برسر احیاء بنیانهای فکری بازگردندان جهان به دوران استعمار کهن، به عهود باستان و ترویج اندیشه بازگشت به سنن و فرهنگ دوران بربریت، به عهد دادگاههای انگیزاسیون و گیوتنهای قرون وسطایی اروپا، به دوره توحش برج لندن است که اجداد و پدران همین دمکراتهای امروزی غرب، در یک روز، بی سؤال و جواب، هفتاد هزار نفر را در آن گردن زدند. مسئله بر سر ترمیم و احیای روشهای مجازات روم باستان، رها کردن بردگان به قفس درندگان است.
افزون بر همه آنچه گفته شد، بمنظور درک روشنتر مضمون «پیام شاد باش» هئیت سیاسی- اجرائی سازمان...(اکثریت) به «مردم لیبی»، اعلامیه کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران» «قذافی مرد، زنده باد آزادی!» و تمام تعاریف جمهوری اسلامی از فاجعه اشغال این کشور تحت عنوان «بیداری اسلامی»، بیائید با هم آنچه را که ناتوچی ها بر سر لیبی بیدفاع و مردم و مقامات قانونی آن آوردند، برای لحظاتی بطور فرضی به ایران انطباق دهیم. بدین صورت:
(١)
مردم ایران بر علیه رژیم اسلامی شورش می کنند که در لیبی نکردند؛
(٢)
رژیم ایران شورشیان را از زمین و هوا بمباران می کند که رژیم لیبی نکرد؛
(٣)
شورای امنیت سازمان ملل متحد بمنظور حمایت مردم غیرنظامی، طی قطعنامه ١٩٧٠ خود، آسمان ایران را پرواز ممنوع اعلام می کند که ناتوچی ها پا را فراتر گذاشتند؛
(۴)
دولتهای امپریالیستی غرب(غرب برده دار، غرب استعمارگر و بالاخره غرب متمدن و صادرکننده دمکراسی)، طبق فرمایشات آقای بهروز خلیق «پا را از قطعنامه شورای امنیت فراتر گذاشته»(۱۲)، برای نجات جان مردم غیرنظامی در مقابل حملات رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی(لیبی)، بلافاصله از هوا و دریا باران بمب را بر سر ایران و ایرانی می بارانند، دهها هزار نفر را بخاک و خون می افکنند، میلیونها نفر را آواره و بی خانمان می سازند و در نهایت، کشور ما را مثل لیبی به عصر حجر بر می گردانند؛
(۵)
مثلا، شهر قم (سیرت)، همان شهری که بخاطر نقش منفی خود در رشد آگاهی و دانش و فرهنگ ایران، بدرستی در نزد ایرانیان جذابیت خوبی ندارد، به آخرین پایگاه مقاومت رژیم تبدیل می شود. ناتوچی ها این شهر را نیز با خاک یکسان نموده، مقامات منفور رژیم، مثلا، خامنه ای، مصباح یزدی، هاشمی رفسنجانی یا احمدی نژاد را دستگیر نموده، در وسط بیان در میان درندگان رها می کنند. آنها نیز این آدمها و همراهانشان را به همان شکل فجیعی که قذافی و همراهانش را ترور کردند، می کشند و فیلم آن را بسرعت به خانم کلینتون که به تهران تشریف فرما شده اند، می رسانند و مادمازل نیز با شوق و شعف کم نظیر، در میان خندهای ممتد می فرمایند: «ما آمدیم، ما دیدیم، او مرد! ها ها ها ها...».
(۶)
سپس، آقای بهروز خلیق (مصطفی عبدالجلیل) «رئیس شورای ملی انتقالی ایران»، در پاسخ به «انتقاد عفو بین الملل از قتل معمر قدافی (خامنه ای)» خیلی آرام و شمرده و در کمال خونسردی می فرمایند: «فرقی نمی‌کند چه اتفاقی افتاده، مهم این است که او سربه نیست شد»(۱۳) و پس از آن، «پیروزی انقلاب و آزادی کامل ایران» را اعلام می کند.
(۷)
در پایان همه اینها،هیئت سیاسی- اجرائی سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) به مردم ایران «پیام شاد باش» می فرستد، کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ترور برنامه ریزی شده خامنه ای (قذافی) را «مرگ ذلت بار» می خواند و رژیم جمهوری اسلامی هم که باقی نمانده است تا فاجعه لیبی را «بیداری اسلامی» تعریف کند.
با این تفاصیل، آیا مضمون واقعی چنین موضعگیریهای خیره سرانه همه این جریانها را، چیزی جز عشوه و ناز برای تقریب بیشتر به درگاه امپریالیسم و پذیرش بندگی آنها می توان ارزیابی کرد؟ بنظر می رسد، نه! چرا که اول از همه، مقامات جمهوری اسلامی با موضعگیری خصمانه خود در قبال فاجعه اشغال لیبی و کمکهای گسترده به «انقلابیون لیبی»، این پیام روشن را به امپریالیسم جهانی دادند که، زیاد سر به سر ما نگذارید، ما خود در خدمتگزاری حاضریم: می بینید که سوبسیدها را تحت عنوان «هدفمند سازی یارانها» حذف کرده ایم، خصوصی سازیها را تقریبا به اتمام رسانده ایم، نظامیان را بر همه عرصه های زندگی اجتماعی- اقتصادی کشور مسلط ساخته ایم و... و بعد از این نیز هر چه امر بفرمائید، ما خودمان اجرا خواهیم کرد.
اما مفهوم اعلامیه کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران و «پیام شادباش» هیئت سیاسی- اجرائی سازمان...(اکثریت) با «پیام» رژیم جمهوری اسلامی کمی تفاوت دارد: آنها در واقع رسماَ اعلام می کنند که ما:
ــ از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در زیر بمبارانهای جنون آمیز ماشین تروریستی امپریالیسم (ناتو) استقبال می کنیم؛
ــ در جنگ استعماری غرب بر علیه ایران فعالانه شرکت می کنیم؛
ــ در ویران کردن زیر ساختهای کشور و بر گرداندن آن به عصر حجر سهم خود را ادا می کنیم؛
ــ همراه با آدمخواران امپریالیسم در کشتار و آوارگی میلیونی مردم ایران و ترور مقامات منفور رژیم شرکت می جوئیم.
و بالآخره، در تحلیل نهایی، «پیام شاد باش» هیئت سیاسی- اجرائی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به «مردم لیبی»، اعلامیه کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران با «شاه بیت» «مرگ ذلت بار» و پیامهای تبریک مقامات رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی به مصطفی عبدالجلیل بمناسبت پیروزی آدمخواران(۱۴)، چیزی نیست جز خوارشماری مظلومیت و رنجهای خلق لیبی، استقلال ملی این کشور و همه کشورها؛ فحاشی چارواداری به خلقهای لیبی، ایران و بطور کلی همه خلقهای تحت ستم جهان؛ توهین بیشرمانه به شعور و شخصیت انسان؛ شلیک مستقیم به چشم حقیقت و عدالت؛ زیر پا گذاشتن تمام مرزهای اخلاق انسانی و سیاسی؛ شیرجه رفتن به منجلاب رذالت و پستی؛ صعود به نقطه اوج هرزگی سیاسی؛ خروج آگاهانه از عالم انسانیت و ورود پرشتاب به عالم بهیمیت؛ تقدیر گستاخانه خشونت، بیرحمی و سبعیت؛ تقاضانامه رسمی برای قبول پیشکاری امپریالیسم جهانی و صهیونیسم بین المللی؛ خیانت بی پروا به میهن و به خلقهای ستمدیده ایران!
و بالاخره، این «پیامها و تبریکات» رذیلانه، چیزی نیستند جز رونوشت دقیق همان «پیامهای تبریک» رژیم منحط جمهوری اسلامی به خانواده آن دلاور دختران معصوم ایران، که پس از تجاوز در اسارتگاههای رژیم اعدام می شدند!
طرفه اینکه، جمهوری اسلامی در چنین عرصه های کثیف، ید طولایی دارد. اما، سقوط هیئت سیاسی- اجرائی سازمان... (اکثریت) و کمیته مرکزی اتحاد فدائیان تا به این درجه دنائت، حتی پس از سقوط آزاد به گنداب سوسیال- دمکراسی و لیبرال- دمکراسی، واقعاَ حیرت آور است!
در پایان این گفتار، به ایدئولوگهای «بیداری اسلامی» و همچنین، به مبتکران «پیام شادباش به مردم لیبی» و «مرگ ذلت بار قذافی» که اتفاقا آخری ها مقیم «غرب دمکرات» هم هستند، پیشنهاد می کنم: حالا که اینقدر عجله دارند به بحساب «مرد همسایه پدر» شوند، بهتر است از ناتوچی ها بخواهند منازل خودشان را با نمونه های ریزه- میزه ای از آن بمبهای فسفری یا آغشته به اورانیوم رقیق شده که بر خاک لیبی و دیگر کشورهای اشغالی ریختند، بوسیله یک بمب افکن کوچولو موچولو بمباران کند و چند سرباز و مزدور هم از همان گروههایی که برای «نجات» زنان و دختران و کودکان عراق، لیبی و دیگر کشورهای اشغالی فرستاد، به سراغ زنان و دخترانشان و کودکان هر کدامشان بفرستد تا بتوانند مفهوم «مرگ ذلت بار»، «پیام شادباش» و «بیداری اسلامی» را عمیقاَ و بعینه درک کنند! ممکن است این پیشنهاد در نظر برخی ها غیرعادی جلوه نماید. مهم نیست. بگذار چنین باشد. اما، درست این است که با جارچیان چنین «انقلاب پیروزمند»، «بیداری اسلامی» و «مرگ ذلت بار»، باید بزبان خودشان صحبت کرد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۵) - کانال شبکه خبر ایران، ٢ و ٣ آبان ١٣٩٠)
(۶) - http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=26376
(۹) - کانال «خزر» بخش اخبار۲۲ اکتبر ۲۰۱۱

 

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه


قهرمان " انقلاب لیبی" ناتو است نه خلق لیبی



سرانجام بعد از هشت ماه بمباران وحشیانه ناتو به کارگردانی امپریالیست آمریکا، رژیم معمر قذافی که تا همین یکسال پیش رژیم سربراه ومتمدنی برای همکاریهای اقتصادی و سیاسی با ممالک امپریالیستی بود، فروپاشید و خود معمر قذافی نیزروز پنجشنبه 20 اکتبر توسط حملات هوائی ناتو و با خاک یکسان شدن زادگاهش شهرسرت توسط پیاده نظام امپریالیستها، مزدوران" شورای انقلاب" بطور فجیعی به قتل رسید. محاصره شهرسرت وبمباران وحشیانه هوائی ،گرسنگی و تشنگی دادن به قوای باقی مانده معمرقذافی و بخشی ازمردم شهر، جنایتی کمتراز ابعاد جنایت آمریکا درشهر فلوجه درعراق نیست.رسانه های امپریالیستی وژورنالیستهای خود فروخته و نان به نرخ روزخورنیزتا توانستند درمورد محاصره و قتل عام شهر سرت سکوت واز قبل سکوتشان مزدشان دریافت کردند.
 نحوه قتل معمر قذافی، سربریدن صدها نفر در شهر سرت و کشتارو جنایات تکاندهنده در سایر شهرها  مبین ماهیت ضد انسانی و ادامه بربریت وتوحش قدرت های کهنه کار امپریالیستی آمریکا، فرانسه، انگلیس،، ایتالیا و...است که برای بلعیدن تمامیت چاههای نفت این کشورکوچک واحیای استعمارکهن  این" انقلاب" را هدیه مردم  لیبی کرده اند.
طبق اظهارات دبیر کل گماشته سازمان ملل متحد، درخلال چند ماه گذشته بیش از 9000 حمله هوائی به لیبی صورت گرفت که دیگر منابع مستقل بیش از 15000 اعلام  کرده اند. طبق منابع رسمی درطول چند ماه بمباران ناتو، حد اقل 50000 نفرانسان بیدفاع غیرنظامی در آتش آدمخواران قوای استعماری جان باختند ودهها هزار نفر مجروح و آواره شدند.هزاران خانه و کارخانه و بیمارستان و مدرسه... بطور سیستماتیک هدف بمب افکنهای غول پیکر ناتو قرار گرفتند و بواقع لیبی را به ویرانه ای تبدیل و به عصر حجر پرتاب کردند.
در چنین شرایطی تنها نوکران امپریالیسم و استعمار، فریبخوردگان و جاهلان سیاسی هستند که برای قتل معمرقذافی و کشتار بیرحمانه هزاران نفر در طرابلس و سرت و بنغازی و دیگر شهرها  به پایکوبی پرداخته وبا ارسال بیشرمانه  پیام تبریک به " انقلاب" ملت لیبی (بخوانید حکومت دست نشانده لیبی) عملا نشان داده اند که چه سودا و آروزهائی درمورد ایران در سر دارند.آرزوهائی که به زعمشان درکادر دخالت های امپریالیستی درامورداخلی ایران قابل تحقق اند.
ما بارها گفته ایم و هر گز از تکرار این گفتار خسته نخواهیم شد که سرنگونی رژیم قذافی، رژیم خامنه ای،رژیم بشاراسد، رژیم صدام و طالبان و... وظیفه خود مردم این کشورهاست و نه اجانب و نیروهای امپریالیستی . حزب ما بارها تحلیل کرده است که سرنگونی رژیم لیبی ادامه همان سیاست نظم نوین امپریالیست آمریکا درمنطقه و ادامه اشغال افغانستنان و عراق ، تجزیه سودان، اشغال سومالی،... و تصرف  منابع طبیعی و کنترل گلو گاههای استراتژیک در آفریقا و آسیا برای مقابله با سایر رقبای تازه نفس امپریالیستی است.
 روشن است سرنگونی رژیم لیبی و قتل معمر قذافی توسط امپریالیستها و مزدورانش پایان جنگ داخلی و مقاومت ملت لیبی علیه استعمار و دزدان و غارتگران بین المللی نیست، همانطور که در عراق و افغانستان نبوده است. آنها که بمباران ناتو و قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل را محکوم نکرده اند و بر تجاوز به لیبی و سرنگونی معمر قذافی مهر تائید کوبیدند همان نیروهائی هستند که شرمگینانه خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و به دارآویختن خامنه ای و احمدی نژاد توسط امپریالیست آمریکا و پیمان ناتو درایران هستند. اینان امید خود به مردم را از دست داده و به ریسمان استعمار آویزان شده اند. عده ای از این طیف که درهیبت چپ ظاهر شده اند نیز همصدا با نیروهای امپریالیستی از" انقلاب و انقلابیون" لیبی سخن گفته ودرمقابل کارگردانان اصلی این " انقلاب"، کشورهای معظم امپریالیستی و بازوی مسلح آنها ناتو سکوت کرده اند. درادبیات سیاسی این جریانات لیبرال مسلک و اپورتونیست سخنی از امپریالیسم و استعمار و رقابتهای امپریالیستی برسرتقسیم مجدد جهان و غارت منابع طبیعی نمی رود ودرکنار راسترین محافل ارتجاعی در چشم مردم خاک می پاشند. اینان همان کسانی هستند که که دریافت کمک مالی از امپریالیستها را محکوم نکرده ونمی کنند و به نیروی خود متکی نیستند.

 ما اعلام میداریم که :

قهرمان واقعی " پیروزی انقلاب لیبی"، پیمان متجاوز و جنایتکار نظامی ناتو، این بازوی مسلح کشورهای معظم امپریالیستی است و نه  خلق لیبی. نیروی آدمخوار نظامی ناتو برای رهائی  مردم لیبی و استقرار دمکراسی و حاکمیت مردم وحقوق زنان و کارگران و زحمتکشان به میدان نیامد،  بلکه برای تصرف مستقیم چاههای نفت و احیای استعمار کهن  وارد کارزار" انقلابی" شد. اشغال لیبی ربطی به آزادی وحق حاکمیت ملی مردم ندارد.
 ما اعدام جنایتکارانه معمرقذافی و سرنگونی رژیم لیبی عضو قانونی سازمان ملل متحد  را محکوم و آن را توطئه ممالک امپریالیستی برای احیای استعمارکهن وغارت بیشترمنابع طبیعی این کشورارزیابی میکنیم .
ما سرنگونی رژیمهای خودکامه و دیکتاتوری را وظیفه داخلی مردم هر کشوری می دانیم و دخالت اجانب در امور داخلی کشورها را نقض آشکار حق تعیین سرنوشت خلقها  و آن را بشدت محکوم میکنیم.

  دست امپریالیستها  ازلیبی کوتاه!

پرتوان باد نبرد خلقها علیه ارتجاع و امپریالیسم!

زنده با د آزادی و سوسیالیسم!

حزب کارایران(توفان)

24 اکتبر 2011


toufan@toufan.org

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه


اصلاح یا تدفین قانون کار؟



در طی چند هفتۀ گذشته اعتراضات گستردهﺍﯼ از جمله توسط هزاران کارگر شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه به اصلاحیۀ قانون کار انجام گرفت و اعلام گردید:" تغییرات ایجاد شدۀ پیشنهادی در جهت از بین بردن امنیت شغلی کارگران و نابودی تمامی حمایتﻫﺎﯼ قانونی از کارگران است و به اصلی ترین خواست کارگران که حق آزادی تشکلﻫﺎﯼ مستقل کارگری و به رسمیت شناختن آن است توجهی نشده است."

حمید حاجی عبدالوهاب معاون توسعۀ اشتغال و کارآفرینی وزارت کار (یا در واقع توسعۀ بیکاری ــ توفان ) در پاسخ به این سؤال خبرگزاری مهر که رویکرد کلی اصلاحات چگونه است؟ می گوید:"ایجاد سرمایه گذاری، پایداری آن، آسان شدن سرمایه گذاری، کاهش هزینهﻫﺎﯼ سرمایه گذاری، کاهش قیمت تمام شدۀ کالاها و خدمات از موضوعاتی است که سعی شده در اصلاح قانون کار مورد توجه واقع شود."

ترجمۀ اظهارات حاجی عبدالوهاب به زبان آدمیزاد می شود: "تضمین سود حداکثر برای سرمایهﺪار از طریق باز گذاشتن دست آنها با قراردادهای موقت و سفید امضاء هم برای استثمار شدیدتر وهم برای اخراج راحت تر کارگران. "

اکبر قربانی عضو هیئت مدیرۀ شوراهای اسلامی کار در مصاحبه با ایلنا می گوید: " مدعیان اصلاح قانون کار چرا راجع به قراردادهای موقت کار هیچ موضوعی را در اصلاحیه نیاوردهﺍند ؟ آنها هدفشان کاهش و حذف موارد حمایتی از کارگران بوده است. اگر آقایان راست می گویند چرا جلوی واردات را نمی گیرند ؟ فقط مانده کارگر چینی وارد کشور کنند. اگر اصلاحات این قانون کار اجرائی شود نسل آینده همۀ ما را نفرین خواهد کرد."

واقعیت این است که یکی از عرصهﻫﺎﯼ عریان مبارزۀ طبقاتی در هر کشور و نشاندهندۀ وضعیت طبقات متخاصم و چگونگی توازن قوا در کشور مفروض انعکاس خود را در قوانین و مقررات کار نشان می دهد.

طبقۀ کارگر ایران طی مبارزات خونین و قهرمانانۀ خود طی یکصد سالۀ اخیر توانست بخشی از حقوق پایمال شدۀ خود را در قالب قوانین و مقررات کار به کارفرمایان تحمیل کند.

محدودیت ساعات کار روزانه و هفتگی ، تأمین اجتماعی و بیمه، منع کار کودکان، برقراری ضوابط ویژه برای کار و مرخصی زنان باردار ، تعیین حداقل دستمزد، الزام کارفرمایان به رعایت مقررات حفاظت و ایمنی فردی و جمعی و بهداشت در محیط کار، حق تشکل صنفی و سندیکائی و قراردادهای جمعی، طرح طبقه بندی اجتماعی، بازنشستگی، مشخص بودن دورۀ پرداخت و محل پرداخت مزد و ... امتیازات اهدائی سرمایهﺪاران و کارفرمایان به کارگران نبوده، بلکه بخشی از حقوق زحمتکشان است که از حلقوم آنها بیرون کشیده شد.

بعد از انقلاب، اولین پیش نویس قانون کار اسلامی در سال 1359 توسط احمد توکلی وزیر کار مرتجع و ضد کارگر منطبق با باب اجازۀ فقه اسلامی در جهت اجیر کردن کارگران و از بین بردن تمام دست آوردهای جنبش کارگری و سندیکائی گذشتۀ ایران تنظیم شده بود و چنان گستاخانه و وقیحانه همۀ محدودیتﻫﺎ را از جلو سرمایهﺪاران برداشته بود و دست آنها را در استثمار و ظلم نسبت به تودهﻫﺎﯼ میلیونی کارگران باز گذاشته بود که حتی تا نفی بیمه و تأمین اجتماعی و بازنشستگی پیش رفته بود . این پیش نویس قانون کار ارتجاعی و ضد کارگری موج گستردهﺍﯼ از اعتراضات را برانگیخت و حتی بعد از سه بار اصلاح نتوانستند آن را به طبقۀ کارگر تحمیل کنند و بالاخره مجبور شدند آن را در سال 1361 کاملاً کنار بگذارند.

قانون کار فعلی که پس از 12 سال پیکار و مبارزۀ سرسختانۀ طبقۀ کارگر با نظام سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی در 29 آبان 1369 به تصویب رسید در واقع توافق بر سر حداقلﻫﺎ از جانب طبقۀ کارگر ایران بود؛ هر چند که همین حداقلﻫﺎ بدون ضمانت اجرائی "که همان حق تشکل آزاد و مستقل و حق اعتصاب و حق انعقاد قراردادهای دسته جمعی است" ،همواره مورد تعرض و دستبرد و تجاوز سرمایهﺪاران و کارفرمایان قرار می گیرد.

وظیفۀ قانون کار دفاع از نیروی کار به عنوان بزرگ ترین ثروت جامعه است. حمایت از نیروی کار مولد و تأمین بهترین شرایط برای رشد و شکوفائی این بزرگ ترین سرمایۀ ملی باید اساس قانون کار باشد. قانون کار برای حمایت از کار و کارگر است.

تفکر سرمایهﺪاری نیروی کار را کالائی می داند که سرنوشت آن ربطی به جامعه ندارد و عرضه و تقاضای بازار باید سرنوشت آن را تعیین کند. آنها می گویند قانون کاری که مدافع نیروی کار باشد هم مانع سرمایه گذاری و جذب سرمایۀ خارجی است و هم در نهایت مانع اشتغال زائی است و طبعاً نباید چنین موانعی وجود داشته باشد. آنها از "آزادی"، "توافق" کارگر و کارفرمائی حمایت می کنند که در واقع مبتنی بر بدترین نوع اجبار و تحمیل است. اجبار فقر و گرسنگی، اجبار بی خانمانی، اجبار نداشتن مخارج دارو و درمان، اجبار نداشتن مخارج تحصیل فرزندان. در واقع "توافق" نیست بلکه تحمیل ننگ و فلاکت و نکبت و فاجعه به طبقۀ کارگر است.

کسانی که از "آزادی" کارگر در انتخاب گرسنگی و دربدری حرف می زنند در واقع مستبدین مدافع سرمایه هستند.

قانون کاری که باید محدود کنندۀ سرمایهﺪاران در غارت بی بند و بار زحمتکشان باشد با نادیده گرفتن حق تشکل آزاد و مستقل و حق اعتصاب و حق انعقاد قراردادهای دسته جمعی، به وسیلهﺍﯼ در دست آنان تبدیل شده تا به غارت بیشتر بپردازند. آنها می خواهند کارگر منفرد را به کام گرگ سرمایهﺪار بفرستند. کارگر وقتی به تنهائی با سرمایهﺪار روبرو می شود قطعاً مظلوم واقع خواهد شد



سرمایهﺪار هرگز تنها نیست. او متکی به نیروی سرمایه و متکی به طبقۀ سرمایهﺪار است و حمایت سیاسی دستگاه حکومت را پشت سر دارد. اما کارگر، اگر متشکل نباشد تنهای تنهاست و مجبور است برای زنده ماندن خود و خانوادهﺍش تحت هر شرایطی نیروی کار و هستی خود را بفروشد و "توافق" در این شرایط نابرابر بین کارگر و کارفرما فقط و فقط به نفع سرمایهﺪار تمام می شود و سرمایهﺪار می تواند او را به روز سیاه بنشاند.

بیش از 85 درصد کارگران حاضر در کارخانجات و مراکز تولیدی (که در واقع کارهائی با ماهیت مستمر و دائمی هستند) با قراردادهای موقت و سفید امضاء، مشغول کار می باشند و ضمن این که هیچگونه امنیت شغلی ندارند به شدیدترین وجهی استثمار می شوند و در بسیاری موارد دستمزدی پائین تر از حداقل مزد  تعیین شده توسط شورای عالی کار دریافت می کنند.

یکی از محورهای اصلی طرح اصلاحی قانون کار در زمینۀ تسحیل اخراج و مربوط به ماده 27 قانون کار می باشد. در پیش نویس اصلاحی "نظر مثبت" شوراهای اسلامی، انجمن صنفی شورای حل اختلاف، اخراج کارگران را لغو کرده و می گوید: پس از حداقل دو بار تذکر کتبی در کمتر از 15 روز، کارگر جدید جایگزین کند.

مورد دیگر طرح اصلاحی که دست کارفرما را برای اخراج باز می گذارد افزودن بند "ز" به مادۀ 21 قانون کار است که می گوید در مواردی مانند کاهش تولید و تغییرات ساختاری، کارفرما می تواند قرارداد کار را فسخ و کارگر را اخراج کند.

مورد دیگری که دست کارفرما را برای اخراج باز می گذارد عدم حضور کارگر در سر کار به علت توقیف است.

از موارد دیگر اصلاحی مادۀ 112 و 41 قانون کار است. طبق اصلاح پیشنهادی می توان هر کارگری را به عنوان کارآموزی یا باز آموزی در هر شرایط سنی و سوابق کاری به مدت سه سال با پرداخت 70 درصد حداقل حقوق به بردگی کشید.

مورد اصلاحی دیگر تعیین میزان عیدی کارگران توسط هیئتی متشکل از 5 نمایندۀ دولت و 3 نمایندۀ کارفرما و 3 نمایندۀ کارگر است، در صورتی که میزان عیدی در حال حاضر دو برابر حداقل دستمزد می باشد.

چنان که ملاحظه می شود در ابتدا با نفی تشکلﻫﺎﯼ مستقل کارگری و حق اعتصاب و حق قراردادهای دسته جمعی در قانون کار ضمانت اجرائی آن را از بین می برند و سپس با خارج کردن کارگاهﻫﺎﯼ کمتر از ده نفر از شمول قانون کار و تائید و گسترش قراردادهای موقت تا بیش از 85 درصد طبقۀ کارگر را از چتر حمایتی قانون کار خارج کرده و سپس با تغییرات پیشنهادی در اصلاحیه، قصد دارند همان 15 درصدی از کارگران را هم که مشمول این قانون می شوند به راحتی اخراج کنند و هر قراردادی را تحت عنوان توافق کارگر و کارفرما به آنها تحمیل کنند. این است مفهوم واقعی عدالت گستری و طرفداری از مستضعفین در نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی.

طبقۀ کارگر ایران برای نجات از این وضعیت فلاکت بار چارهﺍﯼ جز وحدت و تشکیلات ندارد.





چاره رنجبران وحدت وتشکیلات است

"عطوفت اسلامی "و اعدام نوجوان 17 سالۀ ایرانی



رژیم وحشی و قرون وسطائی جمهوری اسلامی روز چهارشنبه، 30 شهريور 1390،علیرضا ملا سلطانی،نوجوان 17 ساله را که ديوان عالی کشور در تاريخ 20 شهريور حکم او را تائيد کرده بود در ملاء و با حضور 15 هزار تماشاچی در شهر کرج در غرب تهران به دار آويخت. عليرضا ملا سلطاني، متولد 4 دی 1372، در زمان ارتکاب جرم اتهامی در روز 25 تير 1390، يعنی قتل روح الله داداشي، از قهرمانان پيشين وزنه برداری و «قوي ترين مرد ايران»، 17 سال داشت.

رژیم جمهوری اسلامی رسماً عضو متعاهد کنوانسيون حقوق کودک و ميثاق بينﺍلمللی حقوق مدنی و سياسی است که هر دو آنها با قاطعيت اعدام اشخاص کمتر از 18 سال را منع کردهﺍند اما، رژیم درعمل هیچ گونه توجهﺍﯼ به این  تعهدات بینﺍلمللی ندارد و برای حفظ حاکمیتش  دست به هر جنایتی می زند و نام آن را عدل اسلامی می گذارد. سازمان عفو بینﺍلملل و فدراسیون بینﺍلمللی جامعهﻫﺎﯼ حقوق بشر و جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ایران با انتشار اعلامیهﺍﯼ به این اقدام وحشیانۀ رژیم،  اعتراض کردند.

طبق بیانیۀ فدراسیون بینﺍلمللی جامعهﻫﺎﯼ حقوق بشر:

"در هفتۀ گذشته، مقامات قضائی موج تازهﺍﯼ از اعدام را به راه انداختهﺍند. ايران، روزنامۀ دولت، در روز 28 شهريور از اعدام 22 نفر در چند زندان مختلف خبر داد. گزارشﻫﺎﯼ غير رسمی حاکی از اعدام پنهانی 8 نفر در روز 27 شهريور در مشهد در شمال شرقی ايران بود. صدها نفر از ابتدای سال جاری 2011 به بعد اعدام شدهﺍند. عفو بينﺍلملل در سال 2010 تعداد اعدامﻫﺎﯼ رسماً تائيد شده را 252 مورد و اعدامﻫﺎﯼ گزارش شده از منابع معتبر را 300 مورد اعلام کرد، يعنی در جمع 552 مورد. با ضربآهنگ کنوني بر پايۀ تعداد اعدامﻫﺎ در 9 ماه گذشته، تعداد اعدامﻫﺎ در سال 2011 احتمالاً به ميزان قابل ملاحظهﺍﯼ بيشتر خواهد بود"

رژیم  بیمار و منفور جمهوری اسلامی از این که 15 هزار نفر برای تماشای صحنۀ دلخراش و مشمئز کنندۀ مراسم اعدام جمع شدند بر خود می بالد که برای جوانان ایران به جای کار و تفریحات سالم و خوشبینی نسبت به زندگی و آیندۀ روشن، سرگرمی اعدام در ملاء عام، مرگ، خشونت، نکبت ونفرت آفریده است. این 15 هزار نفری که در آنجا جمع شدند  نیز همانند رژیم بیمارند و نیاز به روانپزشک دارند. در همین رابطه گردانندگان صفحۀ " دوستداران محیط زیست در ایران"در یادداشتی کوتاه نوشتهﺍند: "این مردم از بزرگ و کوچک، از زن و مرد، به تماشای مراسم اعدام آمدهﺍند.... آن چه  که مهم است شور و اشتیاق و علاقۀ زایدالوصف مردم ایران به تماشای صحنۀ کشتن یک انسان است. در کدام کشور دنیا و بین کدام ملت مترقی و با فرهنگی مردم از صبح زود به تماشای کشتن یک انسان می آیند و با دیدن صحنۀ جان کندن و مرگ هم نوع  خود این چنین لذت می برند، به هیجان می آیند و حتا با موبایلﻫﺎﯼ خود از صحنه فیلم می گیرند تا نشان دوستانشان دهند؟ بعد هم شاد و خندان به خانه بر می گردند تا صبحانه شان را با لذت بیشتری میل کنند؟ پس این انسانیت و عطوفت و فرهنگ و تمدنی که ادعای داشتنش را می کنیم کجاست؟ ما مردم ایران کجای تاریخ ایستادهﺍیم؟"

یکی ازهموطنان معترض در این رابطه در کامنتی در روزنامۀ فرارو چنین نوشته است:

» آره دیگه یه شرخر کرجی به دست یه بچۀ 17 ساله کشته شد حالا این بچه رو اعدام می کنن که دل اراذل اوباش کرج خنک بشه چون گفته بودن اگه قاتل رو اعدام نکنن کرج رو به هم می ریزیم پلیس مقتدر ما هم سریع این بچه رو اعدام کرد. البته داداشی آن قدر در حق مردم ناحقی کرده بود که لیاقتش این بود که به دست یه جوجه بچه کشته بشه کیه که ندونه داداشی یه شرخر بود هزاران نوچه تو کرج تربیت می کرد پول طلبکارا رو زنده می کرد بعد اسمشم گذاشتن پهلوان؟؟؟ پهلوان یه تختی بود و بس .... من خیلی هم ناراحتم که این بچه رو کشتن برای اون 15 هزار نفری هم که فکر می کردن رفتن سینما، با خودشون چیپس و پفک برده بودن متأسفم که مرگ یه آدم براشون مثلِ تفریح می مونه متأسفم برای فرارو هم که دائم عکس اعدام میذاره تا کلیک خورش بالا بره متأسفم. «



اعدامﻫﺎﻯ وحشیانۀ نوجوانان در ایران سابقۀ سی و چند ساله دارد و رژیم تبهکار جمهوری اسلامی در سالﻫﺎﯼ 60 خورشیدی تعداد زیادی از نونهالان میهن ما حتا در سنین سیزده الی چهارده سالهﻫﺎ را به خاطر پخش فقط یک اعلامیه تیرباران و یا در ملاء عام اعدام کرد. هدف رژیم اسلامی از اعدام در ملاء عام برای ایجاد رعب و وحشت است. رژیمی که هیچ برنامهﺍﯼ برای رفع معضلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعۀ ایران ندارد و با سلاح زور و سرنیزه و زندان و اعدام به  مسائل سیاسی اجتماعی  پاسخ می گوید ضعف و ناتوانیﺍش را در ادارۀ کشور نشان می دهد و فقط پلیدترین و کثیف ترین عناصر قرن می توانند چنین عمل کنند . ایران ما امروز کهنه پرست ترین جانوران انسان نما را در حاکمیت دارد و.روزی چنین اعمال شنیعی در ایران پایان می گیرد که رژیم ضد بشری سرمایهﺪاری حاکم به عنوان سر منشاء تمام تباهیﻫﺎ و فساد، دزدی ودروغ و جنایت به دار آویخته شود.رژیم جمهوری اسلامی ابلهانه می پندارد با اعدام در ملاء عام و نمایشات نفرت انگیز و فشار و ترور و اختناق برون از حد، می تواند محیط امن و آرامی برای مافیای جنایتکار و غارتگر حاکم فراهم آورد. غافل از این که هر یک از جوانانی که در خون می غلتند، مرگ آنها خشم تودهﻫﺎ را بر می انگیزد و سرانجام به آتشفشانی بدل می شود و تومار رژیم کپک زدۀ اسلامی را در هم می ریزد. مسبب  تمام ناهنجاریﻫﺎﯼ اجتماعی، دزدی و فساد، قتل و جنایت، کلاهبرداری، دروغ و ریاکاری و همۀ نابسامانیﻫﺎﯼ موجود که جان مردم را به لب رسانده رژیم مافیائی سرمایهﺪاری جمهوری اسلامیست و اولین گام برای حل همۀ این مسائل اجتماعی برانداختن این رژیم کثیف و ضد بشری به دست مردم ایران و استقرار حکومتی است که حافظ منافع اکثریت کارگران و زحمتکشان و عموم مردم شریف ایران است.

"انقلاب فرهنگی اسلامی": سرکوب آزادی وعلم و خرد



مقالهﺍﯼ که از نظر خوانندگان گرامی می گذرد یکی از آخرین مقالاتی است که توسط رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی) به نگارش درآمده و در اردیبهشت 1366 در راه توفان  شماره 26نشریه هواداران حزب کار ایران در خارج از کشور منتشر گردید.ما این مقالۀ ارزشمند را به بهانۀ 24 امین سالگرد جانباختن این رفیق و پاسخی به جاروجنجالﻫﺎﯼ اخیر کاربدستان جمهوری اسلامی در مورد طرح تفکیک جنسیتی و ادامۀ "انقلاب فرهنگی اسلامی" در دانشگاهﻫﺎﯼ ایران انتشار می دهیم و یاد این رفیق گرانقدر را گرامی می داریم. قسمت اول مقاله در شماره 61 توفان الکترونیکی منتشر شد. اینک قسمت دوم و پایانی مقاله از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.

....................

حال باید دید تضاد بین دین و علم را چگونه می توان از میان برداشت؟ از نقطه نظر مذهبی همان طور که نویسندۀ دانشمند ما می گوید: "اگر علمی، علم بود یعنی واقعاً واقعیتی را بازگو می کرد، حقیقتی که جای شک و شبههﺍﯼ در آن نبود، چنین علمی هیچگاه با هیچ دین حقی تمارض پیدا نمی کند". این هم نوعی از میان برداشتن تضاد! البته در فکر خستۀ یک مذهبی و روی کاغذ! زیرا دنیای خارج ذهن گفتن این که: اگر علمی واقعاً علم است! با دینی که واقعاً حق است،در تضاد نیست" مسئلهﺍﯼ را حل نمی کند، زیرا تضاد بین علم و مذهب،تضاد آشتی ناپذیر است. زیرا مذهب بر ضد علم است و علم ضد مذهب.این مبارزه علم تا از بین بردن مذهب ــ تمام مذاهب ــ ادامه خواهد داشت.

آنچه اکنون به" عقل"نویسندۀ دانشمند ما، علم موافق، با دین حق می آید زمانی با همین دین در تعارض بوده است.

آن علمی که اکنون با دین حق در تضاد است روزی همین دین حق آن را ناچاراً موافق خود خواهد دانست. این تا زمانی که علم بتواند ضد خود را یعنی مذهب را برای همیشه از بین ببرد. این شق دوم که به گواهی تاریخ بشریت غیرممکن می باشد. مذهب می تواند پیشرفت علم و دانش را در ناحیهﺍﯼ کُند، کنَد و یا حتی برای مدتی موقتاً جلوی آن را بگیرد. ولی همواره تا کنون علم،دین را پس رانده و هیچ دلیلی وجود ندارد که بعد از این هم آن را به کنار نزند.



حال که تا حدودی با محتوای پسگرا و عقب ماندۀ "تفکراتی"که گرد آن انقلاب فرهنگی اسلامی می چرخد و می خواهند بچرخانند، آشنا شدیم، مسائل دیگری در برابر ما رخ می گشاید که تنها ویژۀ انقلاب اسلامی نیست. باید از خود پرسید انقلاب فرهنگی به چه منظوری بر پا می شود؟ چه کسانی و به چه طریقی به تحقق آن می پردازند؟ نمود آن در اجتماع چیست ؟

انقلاب فرهنگی هدفش رهائی انسانﻫﺎ از قید و بندهائیست که تا زمان وقوع آن، مانع پیشرفت و جهش انسان به سوی زندگی مادی و معنوی بهتر و شایسته تر می گشته است. انقلاب فرهنگی آزاد کنندۀ تمام انرژیﻫﺎ است برای ساختن اجتماعی بهتر و عادلانه تر.در اجرای آن علاوه بر تودهﻫﺎﯼ زحمتکش، روشنفکران نقش برجستهﺍﯼ بازی می کنند و نمود آن در اجتماع به صورت تلاش برای ساختن،به حرکت در آوردن چرخﻫﺎﯼ صنعت و کشاورزی و...در یک کلمه اقتصاد می باشد یعنی همان چیزی که امام امت! "مال خر" می داند. منظور ما در اینجا هر اقتصادی نیست،بلکه آن اقتصادی است که میوهﻫﺎیش مستقیماً به خود مردم بر می گردد و در راه رفاه، آسودگی و آسایش و بالا بردن سطح زندگی مادی و معنوی آنها به کار گرفته می شود. برای کمونیستﻫﺎ چنین اقتصادی،فقط اقتصاد سوسیالستی است که جامعه را به سوی کمونیست،یعنی جامعۀ بدون طبقه که در آن دولت، این دولت زورگوئی به زوال رفته،هدایت می نماید.       

در صفحات قبل تا آنجا که این نوشتۀ کوتاه اجازه می دهد ،نشان دادیم که "انقلاب فرهنگی اسلامی"تنها رها کنندۀ نیروهای کور و عقب ماندۀ قرون وسطائی می باشد. نه تنها قادر به پرداختن قید و بندها برای رهائی انسانﻫﺎ نیست بلکه برای به زنجیر کشیدن خرد و دانش پیش می رود و شعار آنهم "اول ایمان بیاور و سپس تعقل کن" می باشد.انقلاب بهمن ماه ایران به علت افتادن رهبری آن به دست آخوندهای واپسگرا و منحرف شدن انقلاب از اهدافشان نسبت به انقلاب مشروطۀ ایران در تمامی جهات گامی به عقب است.رهبران این انقلاب آخوندهائی هستند که فریاد می زدند، "ما مشروطه نمی خواهیم، مشروعه می خواهیم. "کاری که مذهبیون در مشروطۀ ایران نتوانستند انجام دهند،اکنون انجام گرفته است. به وجود آوردن "ولایت فقیه"یعنی تبلور فکر اسلامی و فئودالی در پیشرفته ترین شکل آن.اما "ولایت فقیه" چنان عقب مانده است که جوابگوی معضلات اجتماع و مبارزات طبقاتی که روز به روز در ایران شدت می گیرد نخواهد بود.تقسیم اجتماع به مسلمان و نامسلمان مسئلهﺍﯼ را حل نخواهد کرد. دستگاه جمهوری اسلامی چنان تنگ نظر و قشری عمل کرده است که بعد از گذشت فقط 8 سال به نقطهﺍﯼ رسیده است که شاه در حدود 30 سال پیش به آن رسید، یعنی به نقطۀ "غیرقابل بازگشت" اگر کوچک ترین ذرهﺍﯼ از ددمنشی و اختناق خود بکاهد، اگر کوچک ترین روزنهﺍﯼ از آزادی باز نگذارد، واژگون خواهد شد.

مسئلۀ دیگری که "جمهوری اسلامی" درگیر آن است، نداشتن کادر کافی و همکاری نکردن روشنفکران با رژیم است. زمانی سفارت "جمهوری اسلامی" تقریباً هر روز به روزنامۀ لوموند برای برگردانیدن دانشجویان و روشنفکران آگهی تبلیغاتی می داد.روزنامۀ کیهان هوائی بی اختیار انسان را به یاد حکایت آن مردی می اندازد که مابین بهشت و جهنم نمی دانست کدام را انتخاب کند. خوب که گوش داد از طرف یکی از درها صدای موسیقی شنید و با خود گفت حتماً بهشت اینجاست.آن در را انتخاب کرد و وارد شد ولی خیلی زود به اشتباه خود پی برد. از دربان جهنم پرسید: "پس چرا صدای موسیقی از جانب این در بلند بود؟" دربان جواب داد:"آخر دستگاه تبلیغات جهنم قوی تر از بهشت است".حال کیهان هوائی مأمور چنین تبلیغات جهنمی در خارج شده است.با خواندن مقالات آن انسان فکر می کند، ایران بهشت برین است! مقالاتی نظیر"تراژدی تلاش یک خانوادۀ ایرانی در آمریکا"، "از جوادیه به اوتاوای کانادا آمدهﺍم و در غم غربت می سوزم" و...با مطالبی راست و دروغ می خواهد توجه مهاجرین ایرانی را جلب کرده و بگوید هر چقدر وطن بد باشد باز بهتر از درد و رنج کشیدن در خارج است!غافل از این که تمام مهاجرین (با پولدارها کاری نداریم که به جز برخی از آنها مدام بین ایران و کشور اقامتشان در سفر هستند) به خوبی از سختی زندگی خود خبر داشته و ایران را هزاران هزار بار بیش از امام امت بی احساس و دارودستهﺍش و ملایان که کوچک ترین بوئی از ایرانیت نبردهﺍند ،دوست دارند ولی این مهاجرت و این تبعید طاقت فرسا را بر همکاری با رژیم فاشیست خمینی ترجیح می دهد. روشنفکرانی که در ایران به هزار و یک دلیل ماندهﺍند نیز حداقل همکاری را با رژیم دارند و این حداقل همکاری هم از ترس جان و زندان رفتن است. بیشمارند کارمندان، مهندسین و اساتیدی که استعفاء داده و به کار آزاد مشغولند،زیرا برایشان ننگ است از یک دارودستۀ نادان و احمق (به معنی واقعی کلمه)که تمام پستﻫﺎ را قبضه کردهﺍند، فرمان ببرند.



امام زاپاس (منتظری) در یکی از نطقﻫﺎیش فرموده:



» ...باید کاری کنیم که به جای اعزام دانشجو به خارج از کشور با آن محیطﻫﺎﯼ فاسد و وجود اساتید کذائی که می دانیم، ترتیبی بدهیم تا علم و تکنیک را به کشورمان وارد کنیم و سعی کنیم از اساتید دانشگاهﻫﺎﯼ دنیا برای تدریس در دانشگاهﻫﺎ دعوت به عمل آوریم!!! « (کیهان هوائی 706 ــ سوم دیماه 1365، ــ تأکیدها از ماست)



یعنی اساتید کذائی همین که با هواپیما وارد آسمان ایران شدند، پاک و مطهر می شوند! انسان نمی داند واقعاً بخندد یا گریه کند. یکی از اعضای شورای عالی فرهنگی اعتراف می کند که:



»...آمدن این برادرانی که در خارج هستند (یعنی استادان و متخصصین)چند اشکال دارد،مثلاً اینها در آنجا وضع خودشان را تا حدی به صورتی که مورد رضایت آنها باشد، درآوردهﺍند...محلی برای سکونت دارند،بچهﻫﺎیشان تحصیل می کنند. در ایران مخصوصاً در شرایط کنونی که جنگ تحمیلی وجود دارد،تا حدی قیمتﻫﺎ بالاست (تا حدی!؟) و حقوق استادان کم است و اجاره خانه زیاد است،تأمین این امور ضروری برای افراد مشکل است. گروهی هم هستند که نسبت به نظام ما به خاطر تلقیناتی که خبرگزاریﻫﺎ یا افراد ضدانقلاب کردهﺍند، بدبین هستند. «"(کیهان هوائی شماره 713).



با توجه به این که حقوق اساتید و کارمندان دانشگاهﻫﺎ که از حقوقﻫﺎﯼ بالای متوسط به بالای اجتماع ایران می باشد، می توان به وضعیت وخیم اقتصادی دیگر قشرها و طبقات ایران پی برد. اما آنچه که مربوط به تلقینات خبرگزاریﻫﺎ و... می باشد باید گفت، مادری که بعد از سالﻫﺎ از ایران برای دیدن فرزندش آمده دربارۀ اوضاع زندگی در ایران دروغ می گوید! دوستی به خاطر هیج زندانی شده و بعد از مدتی آزاد گشته از وضع زندانﻫﺎ و اعدامﻫﺎ گزارش می دهد؛ دروغ می گوید! پدری که از ایران تلفن می کند و می گوید برنگردید؛ دروغ می گوید.مهاجرانی که به قیمت جان و مالشان از ایران فرار کردهﺍند و در کشوری بیگانه پناهنده شدهﺍند؛ دروغ می گویند! خواهری که از وضع اسفناک زنان و ستمی که بر آنها می رود، حرف می زند؛ دروغ می گوید! پس چه کسی حرف راست را میزند؟ حرف راست را رؤسای امور و ملایان شیاد و مطبوعات دست نشاندهﺍشان نظیر کیهان هوائی می زنند! در حقیقت راست و دروغ مفهوم خود را از دست دادهﺍند و جا عوض کردهﺍند. اما این شیادان باید بدانند که یک نفر را می شود برای همیشه فریفت،اما همه را برای همیشه نمی توان فریفت و روز پاسخگوئی آنها به مردم ایران چندان دور نیست. این عضو شورای عالی فرهنگی! در همان مقاله در بارۀ کادرها و روشنفکرانی که ناچاراً در ایران ماندهﺍند، می گوید:



» ...ما گاهی خدمت امام می رسیدیم، می فرمودند که اشخاصی که تخصص دارند و می خواهند به این جامعه خدمت کنند و آن طور که باید و شاید پای بند آداب اسلامی نیستند، شما در این زمینه سختگیری نکنید...در هر حال آن وظیفۀ جذب افراد بی تفاوت و بی طرف و نا آشنا به فرهنگ و معارف اسلامی نباید از خاطر ما برود. « (کیهان هوائی شماره 713)

 یعنی به خوبی اعتراف می کند که روشنفکران حاضر به همکاری با رژیم ملایان نیستند. در حال حاضر به علت کمبود کادر استادان دانشگاهی با قانون تازهﺍﯼ که برای آنها گذرانیدهﺍند، ناچار هفتهﺍﯼ بیست و شش ساعت و گاهی 30 ساعت درس بدهند. این دیگر تدریس نیست، همان بالای منبر رفتن آخوندهائی است که با موتورسیکلت از این مسجد به آن مسجد می روند! این از نتایج همان انقلاب فرهنگی است که می خواست شش ماهه وکیل، دکتر و مهندس و...بسازد. البته باید اعتراف کرد که رژیم در درست کردن وکلای دوماهه برای قتل و اعدام انقلابیون، زندانی کردن مردم عادی به جرائم واهی، سنگسار و دست قطع کردن و ...کاملاً موفق بوده است.

"انقلاب فرهنگی اسلامی" برای درهم کوبیدن مقاومت تودهﻫﺎﯼ مردم، نقض آزادی و دموکراسی و نگهداری رژیم قرون وسطائی خمینی بر پا شده است. اعترافات "رئیس جمهوری اسلامی" در این باره بسیار آموزنده است. ایشان ابتدا اظهار فضل فرمودهﺍند:



» شعر ما اگر این طور پیش برود چیزی خواهد شد با برخی خصوصیات سبک هندی صائی نه سبک هندی عبدالقا دربیدلی و با شیوه و لطافت سبک عراقی حافظی، یعنی چیزی بین صائب و حافظ

(پیشرفت را ملاحظه می فرمائید!) اوج شعر امروز ما این خواهد شد.«

 بعد ماسک از چهره برمی دارد:



» شعر انقلاب باید جهت انقلابی داشته باشد.چیزهائی در انقلاب ما وجود دارد که ناشناخته است اگر ما بتوانیم مردم را در قصائد و غزلمان به قناعت انقلابی،حلم انقلابی و صبر و شجاعت انقلابی دعوت کنیم،این بسیار با ارزش خواهد بود. «

(بخوانید چند صباحی بیشتر بر خر مراد سوار خواهیم بود!)...

» جامعۀ الهی بر مبنای ارزشﻫﺎﯼ الهی وجود ندارد و منحصر به ماست:رهبری الهی معنوی و انقلابی، فرماندۀ کل قوا یا عارف است و این در دنیا نظیر ندارد (ما هم با شما موافقیم!)عارفی که همان گریهﻫﺎﯼ نیمه شب و الهامات و اتصالات غیبی را دارد، اما نیروها را هم  بسیج می کند. شخصیت امام به عنوان رهبر انقلاب، نه به عنوان فردی که دوستش دارید (!) بلکه به عنوان ولایت فقیه می تواند مضمون شعر امروز ما قرار گیرد «.



این است به طور خلاصه محتویات "انقلاب فرهنگی" ! دهان دریدگانی چون خمینی، خامنهﺍﯼ، موسوی و... که جان و مال و ناموس ملتی را در دست گرفتهﺍند، ددمنشانه از هیچگونه خیانتی فروگذاری نکردهﺍند. کسانی که، پیر و جوان را گوشت دم توپ ساختهﺍند،کسانی که بهترین زندگیﻫﺎ را برای خود فراهم کرده و مال هنگفت اندوختهﺍند، کسانی که فقط با ماشینﻫﺎﯼ آخرین سیستم ضد گلوله ــ آنها قیمتی برابر دهﻫﺎ سال حقوق یک کارگر را دارد، ــ به خود اجازه می دهند تا مردم را به قناعت،حتم و صبر و شجاعت دعوت کنند! تا باز هم بیشتر بدزدند و جیب و عمامه خود را پُرتر نمایند. شدت دزدی، زد و بست، افلاس، گرانفروشی و بازار سیاه که به دست خود سران مملکت اداره می گردد به قدری است که با وجود سانسور شدید، صفحات جراید ایران پر از این نوع اخبار است.

تحمیق مردم یکی از اهداف "انقلاب فرهنگی" آنهاست و برای این کار اگر قران و سنت کافی نباشد، به اسلام ایرانی شده، یعنی به آثار شعرا و عرفائی که تلاش بسیار در تلطیف اسلام خشن و زورگو کردهﺍند و سعی نمودهﺍند آن را با روح ایرانی دمساز نمایند، پناه می برند. امروز"اسلام راستین" و "اسلامک دروغین" هر دو از کاهدان مولوی کاه می خورند. از همدیگر می پرسند،مولوی را نخواندی؟ به همدیگر خواندن مولوی را توصیه می کنند! اگر نخواندی برو بخوان! مریدی که مرادش شمس تبریزی بود می گفت:



» ...آن خطاط، سه گونه خط نوشتی...و من آن خط سوم که نه او خواند،نه من خوانم و نه غیر کاین اشارات ز جهان گذارا ما را بس. «.(خط سوم یعنی خط سر گیجه، خط سردرگمی، خط بیچاره گی،خط تسلیم، خط در خود گم شدن، خط سر خوردگی و خط بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین)

روز به روز به صفوف مخالفین رژیم "جمهوری اسلامی" افزوده می گردد.روز به روز صدای اعتراضات مردم شدت می گیرد و خیلی زود آن چنان نیروئی به وجود خواهد آمد که قلب و مغز این رژیم را نشانه خواهد رفت و آن را از هم خواهد پاشید.بدیهی است که واژگونی رژیم همراه با واژگونی ایدئولوژی و فرهنگ او نیز خواهد بود.از این رو مجاهدین حق دارند اسلام را در خطر دیده و فریاد "اسلام راستین" ما و"اسلام دروغین" آنها به راه بیاندازند.آخرین حیلۀ آنها برای بلعیدن آن چه که از دست اسلام سالم مانده است شعار "ایران، رجوی ــ رجوی، ایران" می باشد که در حقیقت آن را باید "ایران، اسلام ــ اسلام، ایران" خواند زیرا در دستگاه "تفکری" آقای رجوی به گواه نوشتهﻫﺎﯼ ایشان هر چه هست،اسلامیت. است لذا اگر در سخنرانیﻫﺎیش هزار بار نام ایران را ببرد و یا از کلمات فارسی استفاده کند (که نمی کند، قلم و زبان آقای رجوی به همان شیوۀ همۀ ملایان با سورهﻫﺎﯼ قرآن می چرخد) زمان آن رسیده است که به طور روشن و مشخص (نه آن گونه که تاکنون بچگانه جواب داده است) معلوم نماید چرا بر نام "جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران" هم چنان اصرار می ورزد و حتی برای حفظ چنین نامی و چنان اهدافی،شورای ملی مقاومت را نیز قربانی کرده است؟. (1)



تکرار می کنیم انقلاب فرهنگی دارای مفهوم طبقاتی است،طبقات ارتجاعی و واپسگرا نمی توانند فرهنگ انقلابی داشته باشند.انقلاب فرهنگی آنها به جز تحمیق مردم و به عقب بردن آنها به خاطر نگهداری منافع ننگین طبقۀ ارتجاعی خود، نمی تواند هدف دیگری داشته باشد. زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. فرهنگ انقلابی از آن طبقات پیشرو و انقلابی است. این طبقۀ کارگر و زحمتکشان است که انقلابی است و فرهنگ انقلابی آنها اگر چه به آهستگی،ولی مطمئن به پیش می آید تا فرهنگﻫﺎﯼ ارتجاعی و واپس گرا، فرهنگﻫﺎﯼ انگلی را به جای اصلی خود، یعنی زباله دانی تاریخ بفرستد. این یک شعار نیست،حقیقتی است که کار تبلیغ، نشر و پخش آن از سالیان پیش به عهدۀ کمونیستﻫﺎﯼ واقعی قرار گرفته است. "حزب کار ایران" تا کنون با مسئولیت و بردباری فراوان به بهای خون صدها تن از بهترین کادرها و هوادارانش این امر مهم را به پیش برده است. در آینده هم مصمم تر و آگاه تر و پرتجربه تر آن را به پیش خواهد برد

در اینجا خوب است یادی از زنده یاد ساعدی بنمائیم.آثار این نویسندۀ مترقی به علت این که لبۀ تیز سانسور و اختناق دو رژیم سلطنت محمد رضا و خلافت خمینی را با پوست و گوشت و روح خود حس کرده است، اهمیت بسزائی دارد. این نویسندۀ مبارز"انقلاب فرهنگی"رژیم را فرهنگ کشی می خواند و می نویسد:



» در فرهنگ کُشی،فرهنگ کُش زنده می ماند و فرهنگ تازهﺍﯼ را برای بقای خویش پی ریزی می کند. آداب و عادات کهنهﺍﯼ را علم می کند که اگر از عهد بوق هم گرفته باشد، آخرسر کثافتی را جایگزین فرهنگ پویائی کرده است.... برای برانداختن حکومت عزرائیلی تنها با اسلحۀ جنگی نمی شود به میدان رفت. فکر نکنیم که نگهداشتن هنر ایرانی، یعنی پختن قورمه سبزی و شله زرد و یا پهن کردن بساط هفت سین... تنها با "ژ30"، "یوزی" و"تیربار" نمیشود این چنگار به جان افتاده را برانداخت و از سرش خلاص شد. همۀ اسلحهﻫﺎ را باید برداشت.تسلیح فرهنگی امر مهمی است. با همۀ سلاحﻫﺎ باید جنگید و این بختک خیالی را نه، این بختک واقعی را که جز کشتن آرمانی ندارد باید برانداخت. برای برانداختن جمهوری اسلامی،سلاح فرهنگی کاربرد فراوانی دارد،از این اسلحه نباید صرفنظر کرد. « (الفباء-3)



این است وصیت ساعدی به نیروهای مترقی و انقلابی، به افراد آزاده و پیشرو. همۀ تفنگﻫﺎ و قلمﻫﺎ باید به سوی "جمهوری اسلامی" و فرهنگ، فرهنگ کُش آن نشانه رود.

(1) ــ یک شاهد عینی برخورد آخوندهﻫﺎ و اساتید دانشگاهﻫﺎ را به این ترتیب تعریف می کند:

» تحصن ملایان در دانشگاه تهران باعث بهت و رعب دانشگاهیان و آنها را در برابر کار انجام شدهﺍﯼ قرار داد. در شورائی که از استادان تشکیل گردید، بعد از بحث فراوان قرار شد، هیئتی از استادان برای خوشامد گوئی و حل مشکلات فوری آنها از نظراتی که هر چه باشد. دانشگاهیان میزبان هستند به مسجد دانشگاه فرستاده شود. با این که به ملایان خبر داده شده بود که هیئتی از استادان به دیدار آنها می آید،کسی برای استقبال ما به جلوی در مسجد نیامد. هنگامی که وارد مسجد شدیم چند ملا (که ظاهراً ردۀ بالا بودند و متأسفانه اسامی آنها فراموشم شده است) در انتهای مسجد بر زمین نشسته بودند. کفشﻫﺎﯼ دم در نشان می داد که باید کفش را کند و طول مسجد را طی نمود و به دستبوس آقایان رفت! چند لحظه دچار تردید گشتیم ولی بلافاصله به خود آمدیم و به سرعت عجیبی تصمیم گرفتیم که یکی از استادان را که از بقیه ما مسن تر بود برای گفتگو نزد ملاها بفرستیم و آن استاد محترم در چنان وضعیتی قرار گرفته بود که جرئت نکرد پیشنهاد ما را رد نماید. حیران کفشﻫﺎ را کند و تند تند طول مسجد را پیمود. ما همان طور کفش را از پا نکنده داخل مسجد نزدیک در ورودی زیر نگاهﻫﺎﯼ کنجکاو بچه طلبهﻫﺎ به انتظار ایستادیم. این برخورد سرد و بی معنی بعدها باعث خندۀ ما گشت. «