۱۳۹۳ بهمن ۲۵, شنبه

نژادپرستی و "انساندوستی" استعمار و امپریالیسم مکمل هم اند
 
فراموش نکنیم: که هر محتوائی می تواند به اَشکال گوناگون بروز کند. تغییر شکل و نمود حتما به معنای دگرگونی محتوا نیست و اکثرا به منظور تثبیت و حفظ آن محتوا و ادامه حیات آن در تحت شرایط جدید صورت می پذیرد. ماده متحرک، طبیعت و جامعه همواره در حال رشد و تکامل، تغییر و تبدیل اند و تا زمانی که یک پدیده معین به پایان عمر خود نرسیده، ناچار است که برای ادامه زندگی و هستی خود تغییر شکل داده و به اصلاح و ترمیم ظاهری و گاهی نیز واقعی تن در دهد.
استعمار و امپریالیسم این دو موجود متحد و متفق که اولی، کهن سالی چندین هزار ساله است و دومی نتیجه تکامل سرمایه داری دوران رقابت آزاد و گام نهادن در مرحله انحصاری که شاید کمی بیشتر از ۱۲۰ سال از عمرش بیش نمی گذرد، نیز شامل این قانون عامِ حاکم در جهان هستی، یعنی رابطه بین محتوا و شکل اند. امپریالیسم بدون استعمار و تصاحب کشورهای بیگانه یک لحظه نیز پا بر جا نخواهد بود. اگرچه تصرف سرزمین های دیگر(استعمار) عمری طولانی داشته و استعمار بارها زوج خود را عوض کرده است(برده داری، فئودالی و سرمایه داری) ولی با رسیدن سرمایه داری به مرحله نوین امپریالیستی به نظر می آید که این بار به یار و یاور پایدار خود امپریالیسم دلباخته است و امپریالیسم نیز مشوق وفادار خود را یافته است.
در مورد این پیوند جاودانه استعمار با امپریالیسم، لنین در کتاب «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری» چنین می نویسد: «.... بنابراین ما دوران مخصوص به خودی را می گذرانیم که دوران سیاست مستعمراتی جهانی، یعنی سیاستی است که با «مرحله نوین در تکامل سرمایه داری» و با سرمایه داری مالی به محکمترین طرزی مربوط است. »
و این هر دو یار دلباخته یعنی استعمار(کولونیالیسم) و امپریالیسم، هر دو مُلَبّس به یک جامه واحد نیستند و هر لحظه در شکل و شمایلی دیگر، با ایدئولوژیها و تئوریهای گوناگون، به ظاهر متضاد، گاه مردم پسند و زیبا و گاه مذموم و زشت تظاهر می کنند. زمانی در جامه انسان دوستی، ترقی و دموکراسی و گاه با شلاق خشم و غضب و با پرچم نژادپرستی بر ضعفا و محکومین خویش، خود را نشان می دهند. و در هر دو حال یک هدف واحد دارند و آن ارعاب، تمکین و فریب توده های مردم است، برای توضیح و توجیه استعمار، استثمار و ضرورت وجودی خویش و به منظور حفظ حیات ننگین و خون آلود خود.
ژنرال ویلیام وست مورلند William Westmoreland که بین سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ فرمانده قوای نظامی اشغالگر ارتش آمریکا در ویت نام بود، از آن نوع آدم هائی است که با تمام وجود و اندیشه و فکر ناچیزی که در او می توان یافت، نژادپرست و بی دریغ به این ایدئولوژی وفادار است، در فیلم مستند Hearts and Minds که در سال ۱۹۷۴ توسط پتر دیویس Peter Davis تهیه شده بود، ولی با کمال فصاحت و اطمینان به صحت نظر خود می گوید: «شرقی ها برای زندگی آنقدرها ارزش قائل نیستند که یک انسان از غرب. زندگی در شرق بی مقدار است. حتی فلسفه شرق نیز بیانگر این امر است: «زندگی اهمیت چندانی ندارد» ما بر عکس زندگی و حرمت انسان ها را محترم می شماریم.» (نقل از یونگه ولت Junge Welt به تاریخ شنبه و یکشنبه ۶ و ۷ دسامبر ۲۰۱۴). واقعا که این ژنرال ۴ ستاره در نظرات ضد انسانی و نژادپرستی خویش صداقت داشته و معتقد به آنهاست. اعتقاد و صداقت او در بیانِ آن چه او درست می پندارد، آنچنان واقعیت است که محتوای بی شرمانه تفکرات نژادپرستانه و پوچ او. ارتجاع و نژادپرستی ظاهرا تمام محتوای مخیله این ژنرال را خورده است.
تصور نشود که سخنان این ژنرال مرتجع باعث بی آبروئی امپریالیسم آمریکا و همه سیاست های سلطه طلبی و استعماری می شود. برای انسانهای آزاده و مترقی امپریالیسم هیچگونه آبروئی نداشته و نخواهد داشت. برای اینان نه امپریالیسم امریکا و نه تمام سیاست های استعماری و امپریالیستی بازار فروش نداشته و همواره بی اعتبار بوده اند. هدف این سخنان توده های مردمی هستند که بنابر دلائل گوناگون اجتماعی و معرفتی یا دچار تردید و توهم اند و یا عقب مانده اند و آمادگی پذیرایی این افکار را دارند. هدف بسط ایدئولوژی نژادپرستی و فاشیسم، بسیج نیروهای بیشتر مردم برای حفظ و بقای امپریالیسم و استعمار و ایجاد مانع و سد در برابر هرگونه مبارزه و مقاومت پیگیر بر علیه آنان است.
همراه تبلیغ این افکار ارتجاعی و نظرات نژادپرستانه، ما با انواع و اقسام نظرات «انسان دوستانه»، تفاهم، مشارکت و همدردی با قربانیان سیستم جهانی امپریالیستی و استعمار روبرو هستیم که گاه نیز با حسن نیت ولی عموما بدون وجود یک محتوای روشنِ جبهه گیری به سود این مردم و علیه امپریالیسم بیان می شوند. «جهان سومی ها تحت حکومت های فاسد و عقب مانده خود با رنج و ستم روبرو هستند.» (تو گوئی امپریالیسم و حکومت های «مترقی» و «غیر فاسد» آنان در این ستم نقشی ندارند) و یا «وظیفه انسانی به ما ـ  یعنی غربی ها ـ حکم می کند که برای ترقی و رشد اجتماعی و اقتصادی و ایجاد دموکراسی در جوامع عقب مانده تا آنجا که در قدرت مان است برنامه ریزی کرده و کمک نمائیم». هم چنین: «غرب باید برای کشورهای عقب مانده نه نقش رهبری و هژمونی بلکه وظیفه تعلیم و تربیت کادرهای علمی، فنی و ... را به عهده گیرد.». این گونه نظرات و تئوریهای اکثرا ریشه فکری خود را در اوان و اوج وجه سرمایه داری و طرفداری بخش بزرگی از روشنفکران مترقی و حتی انقلابی در اواخر قرن ۱۸ و اوائل قرن ۱۹ از آن دارند. در آن زمان که همراه با عصر روشنگری (Age of Enlightenment) بود، البته بورژوازی نقشی انقلابی داشت و در جهت اضمحلال و سرنگونی فئودالیسم و برخی آثار و ظواهر روبنائی آن(از آن جمله تنگ نظری ناسیونالیستی و شوینیسم ملی) فعال بود. پرچم جهان وطنی  cosmipolitanism  پرچمی ننگین نبود. فلاسفه نامداری هم چون کانت، شیلر، لسینگ و فیخته این پرچم را در برابر تنگ نظری فئودالی و محلی گرائی آن و به مثابه گشایش بسوی دولت های ملی و جهان گرائی مثبت برافراشته بودند. این ایدئولوژی جهان وطنی با مرور زمان و عملا تبدیل به عکس خود گشت و به عنوان ایدئولوژی سودمندی بسود استثمار و استعمار خلق های تحت ستم به کار رفت. چنین است حکم تاریخ که تعیین کننده حوادث و روال  وقایع نه ایده ها، بلکه ضرورت عینی موجود در هر مقطع معینی از تاریخ است که راه خود را بدون وقفه و بدون در نظر گرفتن قربانی هموار می سازد. سرمایه داری و امپریالیسم جهان گشائی را می طلبید و نه «جهان وطنی» را.
برگردیم از متد و بینش تفاهم و نرمش به ایدئولوژی نژادپرستی و شیوه تحقیر و فاشیستی: در تاریخ دوشنبه اول دسامبر ۲۰۱۴ درست چهار روز قبل از آن که پارلمان آلمان در مورد بازگشت سربازان آلمان از افغانستان و باقی ماندن ۸۵۰ نفر و نقش آنان تصمیم خود را بگیرد، نشریه تاگس اشپیگل Tagesspiegel از برلین مصاحبه ای با ژنرال راینهارد ولسکیReinhard Wolski انجام داد. این ژنرال در سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴ مشغول انجام وظیفه «خطیر» خود بوده است در این مصاحبه در برابر این سؤال که پس از "انجام وظیفه" و خروج بخشی از نیروهای نظامی مستقر در افغانستان(نیروی همکاری امنیتی جهانیISAF-International Security Assistance Force) بالاخره زمین هائی که از طریق ISAF مین گذاری شده چه سرنوشتی خواهند داشت، آیا مین ها را برخواهند داشت و یا جای آنان را به جانشینان افغانستانی خود نشان خواهند داد؟، چنین می گوید: «در این مورد من حرفی نخواهم زد، حتی دلیلی که در این باره هیچ چیز نخواهم گفت.» در جواب به سؤال خبرنگار که می پرسد آیا او هیچگونه بیمی از آن ندارد که افراد بیگناه کشته شوند، با خشونت چنین می گوید: «افغانی ها رویه و برخورد کاملا دیگری با مرگ دارند تا ما. برای آنان مرگ امری مهم نیست. برای آنان سوزاندن قرآن ناگوار است! و نه مرگ یک انسان!»
این ژنرال کوته فکر و از نظر فکری عقب مانده ـ آن هم به تمام معنی کلمه ـ یک نژادپرست واقعی است که تصادفا در این مورد آگاهانه دروغ نمی گوید. بلکه اعتقاد خود را بر ملا می کند. برای این ژنرال(با دید واژگونه اش که هیچ گونه رابطه ای با واقعیت ندارد) افغانستانیها چون خود برای زندگی ارزشی قائل نیستند و حتی خواهان مرگ اند، پس کشتن آنها و زندگیشان را به هیچ شمردن امری است کاملا در انطباق با میل آنان و نتیجتا درست. حقیقت ولی آن است که زندگی و ادامه حیات برای هر انسان معمولی منجمله افغانستانیها به غیر از آنان که بر اثر مسائل روانی قصد خودکشی دارند ـ ارزشمند است. برخی ها حاضرند این زندگی ارزشمند را به خاطر اهداف انقلابی و بر حسب ضرورت فدا سازند و برخی دیگر همانند طرفداران طالبان، القاعده، داعش و... یعنی همه متعصبان مذهبی که مغز خود را در معرض شست و شوی مذهبی قرار داده اند، برای «اسلام مورد نظر خویش». این امر چه ربطی به همه افغانستانی ها و یا شرقی ها دارد؟ گذشته از آن ژنرال ولسکی نژادپرست! شما که مدعی آنید که افغانستانیها خود مایل به زندگی نیستند و شاید مرگ را بر زندگی ترجیح می دهند، چرا بنابر عقاید «انسانی» و اروپای مسیحی خود جلوی این امر را نمی گیرید و برعکس آن را امری طبیعی و ناگزیر می شناسید؟ شما از چه زمانی در راه اجرای خواست و میل دیگران گام گذارده اید؟ و چرا این گام در جهت نابودی و مرگ محتمل افراد بیشمار و بی گناه افغانستانیها گذاشته می شود و نه برای جلوگیری از آن؟
در این جا هدف ما افشای نژادپرستی، فاشیسم و یا هر گونه تئوریهای ارتجاعی شبیه نیست. حتی تئوریهای «نرم»، «بی طرفانه»، «با تفاهم» که همگی آن طرف سکه استحکام سیستم استعماری و امپریالیسم اند و شاید از لحاظی حتی خطرناک تر نیز باشند، مورد نظر ما نیستند. منظور ما از طرح این مسئله نشان دادن آن است که هر دوی آنها ـ و محتملا همانند شیوه های نظیر ـ تنها مَلبَس هائی اند بر پیکر امپریالیسم و استعمار. تنها اشکال تبلیغی، فرهنگی و بروزِ ظاهریِ آن چیزی است که هم چون گنداب تاریخی، بیانِ آن محتوائی است که ما آن را به نام امپریالیسم می شناسیم و همچنین هم خوابه او، این عفریته کهنسال، یعنی تجاوز و تسلط بر سرزمین و مردمان دیگر که معمولا به نام استعمار شهرت جهانی دارد.
سیستم امپریالیستی و استعماری برای تجاوز به سرزمین های دیگران و اشغال آنها از سال ۱۹۹۰ به بعد و پس از فروپاشی سیستم رویزیونیستی در شوروی و با رشد جهانی اقتصاد، بازار و تکنیک جهانی شدن "Globalisation" و چنگ انداختن در سرنوشت کشورها و ملت های دیگر، متوسل به تئوریهای جدیدی گشت که اکثرا آن ها را برای دیگران و نه خود تجویز می کند. از آن جمله است که جهان گلوبالیزه شده کنونی، مرزهای کشورها را غیر معتبر ساخته و کشورها و ملت ها را تابع یک نظم واحد جهانی می سازد. دقت کنیم به شباهت این تئوری با نظریه جهان وطنی و چگونگی تبدیل آن به بخشی از ایدئولوژی امپریالیستی. نتیجه این تئوری، معتبر ساختن و محق دانستن تجاوز به کشورها و اشغال آنها است.
نقض قراردادهای بین المللی مبنی بر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حق حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی و عدم دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر و ... که نمونه های آن ها را در یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی و سوریه دیده ایم. نتیجه بلافاصله این سیاست اند. نتیجه این تئوری و سیاست، حمله وسیع و همه جانبه امپریالیسم برای تصاحب ممالک دیگر، انقیاد آنها و از این طریق تقسیم مجدد جهان و مناطق نفوذ بین امپریالیست ها بود که هم اکنون ادامه دارد.
شکستن مرزهای کشورها تحت لوای «ضرورت  عینی»، دروغ بزرگ تاریخی بود. این «مرزهائی» که شکسته شدند و یا می بایستی شکسته شوند، آنهائی بودند که مورد نظر امپریالیست ها بودند. آنهائی بودند که سد راه نفوذ و تسلط آنان بودند. میلوسوویچ در یوگسلاوی، صدام حسین در عراق، قذافی در لیبی و محتملا اسد در سوریه و ... . هنگامیکه در ۱۱ سپتامبر ۲۰0۱ دو برج عظیم در نیویورک بر زمین فروپاشید، بلافاصله اعلام گشت که تروریست های القاعده به کشور آمریکا حمله کرده اند. جنگی جهانی تحت لوای «جنگ علیه تروریسم» شروع گشت. بدین ترتیب برای همگان روشن گشت که آن مرزهای تغییر ناپذیر، تنها مربوط به کشورهای ضعیف و مستقل اند. مرز آمریکا مقدس است. مرزهای امپریالیست ها حق مسلم آنان و به همین ترتیب مقدس اند.
بدین سان می بینیم که استعمار و امپریالیسم یعنی این دو هیولائی که محتوای مورد نظر ما هستند، باز هم شکلی نوین برای توجیه و توضیح سلطه گری خود یافته اند. تئوری جدیدی که قادر باشد سدهای موجود را بشکند. این تئوری، ساده و پوست کنده می گوید: «جهان ما تغییر یافته و رشد تکنیک، اقتصاد و بازارها، کشورها و ملت ها را به هم نزدیک ساخته است. سرنوشت ملت ها به هم آمیخته و مرزهای ملی شکسته می شوند.»
در مصاحبه ای که مجله اشترن  STERN در شماره ۱۴ سال ۱۹۹۹ با ژنرال کلاوس نامن Klaus Naumann پس از شروع جنگ یوگسلاوی و حمله ناتو به این کشور داشت، این ژنرال که در عین حال در آن سالها رئیس کمیته نظامی ناتو بود؛ اشاره بر حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشورها می کند و تکیه می نماید که چنانچه کشوری دارای حکومت دیکتاتوری است و مردم را مورد ستم قرار می دهد، می توان برای دفاع از حقوق مردم، دست به تجاوز به آن کشور زد و حکومت دیکتاتوری را سرنگون ساخت. در جواب خبرنگار اشترن «مبنی بر آن که آیا ناتو حق دارد به کره شمالی که در آن جا حکومت آن، مردم آن حیطه را به طور مدام در گرسنگی نگهداشته، تجاوز کند؟» چنین می گوید: «خیر، ولی باید از سیاستمداران خود سؤال کنیم که حدود مسئولیت ما کجاست؟ ما در دنیائی زندگی می کنیم که در حالت بی نظمی به سر می برد، تمام کوشش هائی که حتی پس از جنگ سرد برای بوجود آوردن نظم نوین جهانی انجام پذیرفته اند، تا کنون با شکست روبرو گشته اند. ولی مرزهای ملی، با مرور زمان اهمیت و اعتبار خود را از دست می دهند. یک دولت در زمان ما نمی تواند این حق را برای خود حفظ نماید که با خلق خود هر طور که خود خواست، رفتار نماید.»
اما چه کسی و چه ارگانی تعیین می کند که کدام دولت با خلق خود خوب و یا بد رفتار می کند؟ چه کسی و چه ارگانی معیار رفتار خوب و یا بد را تعریف می کند و چرا دیگران باید معیارها و ارزشهای تعیین شده غرب و امپریالیست ها را به پذیرند؟ در منشور سازمان ملل هیچگونه اشاره ای به این توهمات استعمارگرانه وجود ندارد. بر عکس، اساس منشور سازمان ملل بر آن است که سرنوشت یک ملت به دست خود اوست و نه سازمان ملل تا چه رسد به ژنرالها و یا سیاستمداران دول امپریالیستی. تکیه  بر ستم و دیکتاتوری دولت هائی بر مردم خویش که امری است ناپسند ولی در تحلیل نهائی مربوط به خود آن ملت ها است، عامدا در مرکز این تئوری قرار می گیرد تا بهانه ای برای تجاوز مهیا گردد. اما ستم، تجاوز، اشغال و جنایت کشورهای امپریالیستی در مورد کشورهای دیگر به کلی مسکوت می ماند. تو گوئی بر مردم «خودی» و «داخلی»  نمی توان ستم راند ولی مردمان کشورهای غیر امپریالیستی و «غیر خودی» را که قادر نیستند خود را از قید ستم گر و دیکتاتور رهائی بخشند، می توان و باید با تجاوز، جنگ و با زور و حتی اشغال و تسلط به تسلیم و انقیاد واداشت. تسلیم به ارزش های غرب و تقید به بندهای استعماری و امپریالیستی.
 تئوری «گسست مرزهای ملی در جهان کنونیِ گلوبالیزه » تئوری امپریالیستی و ارتجاعی است که هیچگونه ارتباطی با واقعیت ندارد و تنها بیان استراتژی امپریالیست ها در جهت تغییر و گسست مرزهای کشورهای تحت ستم و تجاوز به آنان از یکسو و از سوی دیگر برای حفظ و گسترش مرزهای کشورهای امپریالیستی، دفاع از منافع تجاوزگرانه و در عین حال راندن رقبای دیگر امپریالیستی از صحنه و تقسیم مجدد جهان است.
به روشنی می توان دید که این تئوری نیز جامه ای است نوین بر پیکر کهنه امپریالیسم و استعمار و راه گشای حفظ منافع اساسی آنان به منظور حاکمیت بر دیگران. امپریالیسم بنابر خصلت انحصار طلبی خود هرگز نمی تواند آزادی طلب باشد. انحصار، انقیاد و حاکمیت بر دیگران را ایجاب می کند. و این امر بدون استعمار، بدون تصرف کشورها و سرزمین های دیگر غیر قابل تصور است، حال چه به شکل کهن، نوین و یا مدرن آن. چه با جامه «انسانی» و «ترقی خواهی» و یا در قالب فاشیسم  و نژادپرستی.
تنها نظامی که قادر است با پشت سر نهادن جامعه سرمایه داری و امپریالیستی و با حذف استثمار و طبقات از صحنه جهانی، همه این نکبت های حاصله از جوامع طبقاتی را به گورستان تاریخ بسپارد و شکوفائی و آزادی را برای بشریت به ارمغان آورد نظام سوسیالیستی و کمونیستی است.
بر گرفته از توفان شماره 179 بهمن ماه 1393 فوریه
 سال 2015، ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی
کاریکاتوری بنام دفاع از آزادی بیان و اعاده حیثیت برای سرکوبگران آزادی و دموکراسی 
10914808_10202348388550348_6141239799264838894_o.jpgparis.jpg
View image on Twitter
1-در دو تصویر بالا نشان داده می شود که سران ممالک که همه خودشان را "شارلی" معرفی کردند، از جمله دول اسرائیل، ترکیه، مصر، اوکرائین در نمایش یک میلیون و نیمی مردم پاریس شرکت نداشتند و فقط در یکی از کوچه های فرعی پاریس عکس دست جمعی از این دید و بازدید تبلیغاتی گرفتند و رسانه های "آزاد" این عکسها را طوری دستکاری کردند که به خواننده القاء شود که آنها در پیشاپیش صف تظاهرات گام می زده اند.
2-در دو تصویر زیر نشان داده می شود نشریه عبری زبان و بنیادگرای اسرائیلی بنام هامودیا"Hamodia"(خبر رسان) با حذف تصویر زنان از اصل تصویر نمایش اعتراض به ترور کاریکاتوریستهای فرانسوی در "دفاع از آزادی بیان" و چاپ و انتشار این تصویر جعلی، مدعی شد در دین یهودی زن و مرد حق ندارند دست در دست هم در مجامع عمومی ظاهر شوند. ناشران این نشریه نیز همه "شارلی" هستند. 
این سران کیستند:
داود اوغلو رئیس جمهور ترکیه که یکی از حامیان بزرگ و موثر تروریسم داعش بوده و هنوز نیز هست، رئیس جمهور کشوری اسلامی است که محکومیت خبرنگاران نامطلوب را در دستور کار خود نوشته است. خبرگزاری دویچه وله آلمان اعلام کرد: "سازمان خبرنگاران بدون مرز رفتار خشونت‌آمیز دولت ترکیه را با روزنامه‌نگاران و عکاسانی که در مورد تحولات میدان تقسیم گزارش‌ داده‌اند، محکوم کرد. به گفته این سازمان تا کنون دستکم ۱۴ روزنامه‌ نگار زخمی شده‌اند."
روز یک‌شنبه ۲۷ مهرماه، 1393 رسانه‌های ترکیه گزارش دادند که خانم “سرنا شیم” تبعه آمریکا خبرنگار شبکه پرس‌تی‌وی در یک سانحه رانندگی جان خود را از دست داده است. شبکه پرس‌تی‌وی با تائید این خبر نوشت حادثه‌ای که موجب فوت این خبرنگار شده است، “به نظر” یک سانحه رانندگی می‌آید. این در حالی است که تنها چند روز قبل از این حادثه، مأمورین امنیتی کشور ترکیه “شیم” را به جاسوسی متهم و حتی تهدید به مرگ هم کرده بودند. این خبرنگار که مقالاتی در مورد همکاری دولت ترکیه با داعش و عربستان سعودی می نوشت در هنگام انجام ماموریت در نزدیکی شهر عین العرب(کوبانی یا کوبانه ) در مرز ترکیه و سوریه، ماشین کوچکش توسط یک تریلی بزرگ سیمان به زیر گرفته شد و در جا به قتل رسید. دولت آمریکا نیز که مدعی است در همه جا از جان اتباع خویش به دفاع بر می خیزد بزرگوارانه مسئله را زیر سبیلی رد کرد. سازمان خبرنگاران بدون مرز نیز سکوت اختیار کرد و حتی در رسانه های غرب بر این مسئله تاکید نگردید و نامی از این خانم خبرنگار نامطلوب برده نشد. وی افشاء کرده بود که ماشین های “برنامه جهانی غذا”ی سازمان ملل به جای اینکه حامل کمک های انسان دوستانه باشند، حامل تروریست هائی  بودند که به سوریه اعزام می شدند. ایشان این مساله را در گزارش پخش مستقیم خود در شبکه پرس‌تی‌وی اعلام کرد. وی همچنین در برنامه زنده اعلام کرده بود که مورد تهدید جانی توسط مامورین امنیتی ترکیه قرار گرفته است. دولت ترکیه حتی نام راننده تریلی را اعلام نمی کند و تریلی نیز فاقد نمره رسمی است.
سازمان گزارشگران بدون مرز که خود از جانب سازمان "سیا" حمایت می شود، نوشت: «به چه عنوان نمایندگان رژیم های دشمن آزادی مطبوعات برای تظاهرات همبستگی با یک روزنامه ای که همواره از آزادی بیان دفاع کرده است، به پاریس می آیند؟…کشورهایی چون مصر، روسیه، ترکیه، الجزایر و یا امارات عربی متحده و عربستان"(توضیح اینکه از ایران کسی در این نمایش شرکت نداشته است-توفان).
 این سرکوبگران آزادی بیان در ممالک خود، در نمایش تبلیغاتی پاریس در کنار نتانیاهوی سرکوبگر و تروریست برای دفاع از آزادی بیان" شرکت کردند و در یک کُر دستجمعی با سینه های سپر کرده فریاد زدند "ما همه شارلی ابدو" هستیم. فضای عمومی و تبلیغاتی و سیاسی طوری شده است که "شارلی ابدو" معرف دفاع از اصل آزادی بیان گردیده و کسی که خود را "شارلی ابدو" می داند، باید به این اصل نه تنها در یکی از خیابانها فرعی پاریس در نزدیکی ایستگاه راه آهن برای گرفتن عکس دستجمعی با سران سایر ممالک جهان وفادار باشد، بلکه باید از این اصل در کشور خودش نیز حمایت کند. نه در ترکیه و نه در اسرائیل و نه مصر و الجزایر مطبوعات آنها حق ندارند به حضرت محمد و یا حضرت موسی توهین کنند. آن طنز نویسی را که پیامبران اسلامی و یا یهودی را در هر کدام از ممالک مربوطه مورد طنز قرار دهند، زبانش را از پس گردنش بیرون می کشند و قلمش را می شکنند. در اسرائیل یک نظام آموزش دبستانی و دانشگاهی بر اساس دروغ بنا کرده اند که با جعل تاریخ و نژادپرستی ضد عرب، باید تنها دروغ و جعلیات به مردم اسرائیل تحویل دهد و در مورد بمب موهومی اتمی ایران اخبار جعلی سرهم بندی کند. تروریستهای اسرائیلی در ترور دانشمندان هسته ای ایران دست داشته و صدها هزار انسان غیر نظامی فلسطینی را بمباران کرده اند و کماندوهای تروریست موساد رهبران جنبش فلسطین و حتی انقلابی و مترقی یهودیان مخالف خود را ترور می کنند.
پروشنکو رئیس جمهور اوکرائین که با دست و دلبازی فاشیستی به قتل عام مردم اوکرائین پرداخته است، از نظر قانون داوری جهانی مرتکب جنایت جنگی شده و می شود. نازی های حاکم در اوکرائین خانه های مسکونی مردم عادی را با بمب و توپخانه مخروبه و متروک می کنند و با محاصره اقتصادی به مردم کشور خود گرسنگی می دهند، حقوق قانونی بازنشستگی آنها را قطع کرده اند تا همه آنها مجبور شوند به زبان اوکرائینی صحبت کنند. این تروریستها برای اینکه مچ آنها را در قتل عام مردم کشور اوکرائین نگیرند، بیاری رسانه های گروهی همه ممالک غربی که مدعی دفاع از "آزادی بیان" هستند و مخالفان خود را که طالب آزادی بیان به زبان روسی هستند حیله گرانه "تجزیه طلبان روسی" می نامند. مگر "تجزیه طلبان روسی" تا کنون مردم اوکرائین نبوده اند و همواره در انتخابات اوکرائین شرکت فعال نداشته اند؟. خاصیت این واژه اختراعی در این است که جنایات ضد مردم کشور خویش را، مبارزه با دشمن خارجی جلوه می دهد و با این شگرد حقوقی جنایتش ماستمالی شده مصونیت قضائی در مقابل دادگاه قلابی کیفری جهانی لاهه پیدا می کند. مشتی کلاش سیاسی که بانیان سرکوب آزادی بیان هستند و رسانه های گروهی آنها در هر جا که منافع آنها نیاز داشته باشد به پخش اکاذیب و سند سازی مشغول می شوند، کشتار ناجوانمردانه کاریکاتوریستهای "شارلی ابدو" را در افشاء این ریاکاری های جهان سرمایه، وسیله ای کرده اند تا به "آزادی بیان" که همیشه مشروط بوده و هیچوقت بی در و پیکر و بی قید و شرط نیست دهن کجی نمایند و برای خود مدال افتخار تدارک ببینند. شما در غرب "دموکرات" نشریه ای را پیدا نمی کنید که جنایات جنگی اسرائیل را جنایات جنگی بنامد. هر نشریه ای که زبان به انتقاد سیاستهای خشونت آمیز و جنایتکارانه صهیونیسم بپردازد بنام نامی "یهودی ستیزی" و تحریک علیه یهودیان مورد هجوم و پیگرد قرار می دهند. انتقاد به اسرائیل یهودی ستیزی و جرم محسوب می شود ولی توهین به مقدسات و اعتقادات ذهنی بیش از یک میلیارد مردم جهان نماد آزادی بیان است. حزب ما در این باره مشروح سخن خواهد گفت.
بر گرفته از توفان شماره 179 بهمن ماه 1393 فوریه
 سال 2015، ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی

انتخابات آزاد و اخلاق دو گانه امپریالیسم
 
امپریالیسم سالهاست نظام دموکراسی بورژوائی را تنها راه نجات بشریت می نمایاند و آن را در بوق و کرنای خود می دمد و طی دو دهه اخیر با سوء استفاده از مفاهیم «دموکراسی» و «حقوق بشر» حداقل چهار جنگ خونین به راه انداخته است که باعث کشتار و آواره شدن میلیونها انسان شده است.
امپریالیسم در واقع از این دو مفهوم حربه ای ساخته است از یک سو جهت توجیه گسترش و تعمیق غارت و چپاول کشورهای عقب نگه داشته شده و از سوی دیگر برای از صحنه به در کردن رقبای خود و تسلط بر مناطق استراتژیک و منابع انرژی. نمونه های فاجعه بار افغانستان، عراق، لیبی و سوریه در مقابل چشم ماست. بدون تردید فجایع دیگری در راه اند. در افغانستان، عراق و لیبی(به غیر از انتخابات که آن هم به طور عمده با کاندیداهای فرمایشی برگزار می شود) نه تنها از دموکراسی بورژوائی اثری نیست بلکه ترور و وحشت نا امنی حاکم است.
اکنون به بینیم که برخورد امپریالیسم به «انتخابات آزاد» که یکی از پایه های اساسی دموکراسی بورژوائی محسوب می شود، چگونه است.
در اکثر کشورهای سرمایه داری هر ۴ یا ۵ سال یکبار انتخابات پارلمانی و یا ریاست جمهوری برگزار می شود. «انتخابات» ترازوی سنجش «دموکراسی» بورژوازی است و بنابر تئوریسن های بورژوازی «انتخابات آزاد» نظام های دموکراتیک را از سیستم دیکتاتوری متمایز می سازد. مطابق این منطق می بایست به نتایج «انتخابات» هر چه که باشد و هر آنکس که از صندوق آراء پیروز بیرو ن می آید، احترام گذارد. اما کم نیستند انتخاباتی که در کشورهای مختلف جهان انجام می گیرند و آنجا که نتایج آن به مذاق نئولیبرالها خوش نمی آید، با توطئه و عوامفریبی و تهدید به تخطئه آن برمی خیزند.
به نمونه های زیر توجه کنیم:
در انتخابات اخیر ایالت «تورینگن» آلمان  «حزب چپ» (DIE LINKE) اکثریت آراء را به دست آورد و با دو حزب «سبزها» و «سوسیال دمکراسی» وارد ائتلاف شد و توانست از به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک مسیحی در این ایالت جلوگیری کند. در نتیجه آقای راملو دبیر «حزب چپ» تورینگین برای نخستین بار در تاریخ آلمان مقام نخست وزیری دولت این ایالت را از آن خود کرد. بلافاصله جناح دموکرات  مسیحی و حامیانش جنجال آفریدند و توطئه گری را آغاز کردند. در رأس همه رئیس جمهور مرتجع آلمان گائوک (GAUK)، کشیش سابق آلمان شرقی ـ که طبق قانون حق دخالت در مسائل سیاسی و پارلمانی را ندارد، در یک نطق عوامفریبانه در حین توهین به نخست وزیر منتخب مردم «راملو»، این انتخاب را یک «خطر جدی برای دموکراسی» توصیف کرد. برخی نیز به بهانه عدم صلاحیت "حزب چپ" المان در امر تشکیل دولت(در صورتی که "حزب چپ" آلمان سالها در کنار حزب سوسیال دموکراسی در برلن در دولت شرکت داشتند) سنگ پیش پایش انداختند. سرآمد این توطئه ها دست و پا کردن مدرکی علیه «راملو» نخست وزیر منتخب مردم است که آن را از قعر صندوق خانه خاک خورده پلیس بیرون کشیدند تا او را در مقابل دادگاه قرار دهند. به جرم این که او ۵ سال پیش در تظاهراتی که علیه راهپیمائی نئونازیست ها در شهر DRESDEN آلمان برگزار شده بود، شرکت داشت و در اثر تحصن(اعتصاب نشسته) عبور و مرور را سد (بلوکه) کرده بود. خوب توجه کنید. اعتراض یک سیاست مدار چپ علیه نئونازیست های آلمان را می خواهند به پای جرم او آن هم ۵ سال بعد از وقوعش بنویسند و محکومش کنند. تا شاید از این طریق بتوانند او را از مسند نخست وزیری به زیر کشند. یا حداقل ضربه ای به حیثیت او وارد آورند. آیا این عمل، ننگ این نظام دودوزه باز محسوب نمی شود؟ آیا این رفتار زیر پا گذاردن حق دموکراتیک انتخاب کردن و انتخاب شدن که بر پرچم دروغیبن خود نوشته اند و برای «تحقق» آن حتی در کشورهای دیگر خون جاری می کنند، معنی نمی دهد؟ آیا این عمل نشان از اخلاق دوگانه امپریالیسم ندارد؟
 حماس در فلسطین:
نزدیک به سیزده سال است که امپریالیست های غرب سازمان مقاومت اسلامی حماس را، علیرغم اینکه اکثریت مردم فلسطین او را به عنوان نماینده رسمی خود انتخاب کرده اند، به رسمیت نمی شناختند و حتی آن را در فهرست تروریست ها قرار دادند.
 امروز که ورق برگشته و جهان در مقابل نسل کشی رژیم صهیونیستی اسرائیل به مخالفت برخاسته است؛ امروز که مقاومت و مبارزه دلاورانه و قهرمانانه خلق فلسطین صهیونیسم را به زانو درآورده و به ارتجاع جهانی حامی او فهمانده است که این وضع دیگر نمی تواند ادامه یابد؛ امروز که «نتانیاهو»، سردسته آدم کشان، بی آبروتر از هر زمان دیگر گشته است و بیم دارد که مردم اسرائیل نیز به او و حزب «لیکود»ش پشت کنند؛ و بالاخره اوباما هم بدش نمی آید موفقیتی را در عرصه بین المللی در کارنامه اعمال خود به نویسد، امپریالیست های حامی اسرائیل ناچار شده اند که ایده خروج «حماس» را از فهرست تروریست ها مطرح سازند و اذعان می کنند که این تصمیم (تروریست خواندن «حماس») درست نبوده است. ادامه سیاست قبلی بدون تردید باعث رسوایی هر چه بیشتر اسرائیل و حامیان بین المللی اوست.
برداشتن «حماس» از فهرست تروریست ها و به رسمیت شناختن این سازمان به مثابه نماینده اکثریت خلق فلسطین نشانه «بر سر عقل آمدن» ارتجاع جهانی نیست، بلکه نشانه قدرت و مقاومت ۶۰ ساله خلق فلسطین است.
و اما مساله یونان و انتخابات ۲۵ ژانویه ۲۰۱۵
از زمان آغاز بحران مالی جهانی  قریب به ۶ سال می گذرد. و این بحران دامن کشورهای ایرلند، اسپانیا، قبرس، پرتغال و یونان را گرفت که برای پیش گیری از ورشکستگی و ادامه پرداخت بهره بدهیهای خود ـ که به طور عمده در اثر بورس بازی های مؤسسات مالی و بانکها و بهره های کلانی که ناچار به پرداخت آن بودند تلمبار شده بود ـ مجبور به اخذ وامهای جدید همراه با امضاء قرارداد اسارت بار کشورهای آلمان و فرانسه و نیز صندوق بین المللی پول شدند.
سیاست «ریاضت اقتصادی» مهم ترین بخش از قرارداد اخذ وام(کمک مالی) است که کمیسیون اروپا، بانک مرکزی اروپا به انضمام صندوق بین المللی پول تحت نام «ترویکا» به این کشورها از جمله یونان تحمیل کرده اند.
 سیاست «ریاضت اقتصادی» یعنی حذف برنامه های عمرانی، حذف هزینه های تأمین بیمه های اجتماعی و درمانی، به حداقل رساندن دستمزدها و افزایش مالیاتها که طبیعتا چرخ اقتصاد ملی را از حرکت می اندازد  ودر نتیجه بسیاری از دایره کار به بیرون پرتاب می شوند که برای مردم جز  فقر و فلاکت به بار نمی آورد.
«آندونیس ساماراس» رئیس دولت فعلی یونان، این عنصر گوش به فرمان قدرت های مالی اروپا و مجری فرامین تحمیلی «ریاضت اقتصادی» که از ژوئن ۲۰۱۱ بر سر کار است، نتوانست برای سومین بار رأی اکثریت مجلس را به خود اختصاص دهد که عملا به دلایلی که در زیر به آن اشاره خواهیم کرد، منفعل شده است. در نتیجه پارلمان این کشور تصمیم گرفت که در ۲۵ ژانویه سال جاری انتخابات پیش از موعد مقرر برگزار کند. مطابق نظر سنجی های اخیر در یونان، چنین به نظر می رسد که حزب "چپ" این کشور «سیریزا» (Syriza) که چپ های یونان در آن متحد شده اند به رهبری «آلکسیس تسیراس» در انتخابات ۲۵ ژانویه پیروز شود. ظهور و رشد «سیریزا» بسیار چشم گیر است. از اکتبر ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴ حمایت مردم از این حزب ۵ برابر گشته است. در اکتبر ۲۰۰۹ این حزب ۴/۶ درصد آراء را به خود اختصاص داد. در ماه مه ۲۰۱۳ تعداد آراء آنها به ۸/۱۶ درصد و بالاخره در انتخابات پارلمان اروپا که در بهار ۲۰۱۴ انجام شد به 16/26 درصد ارتقاء یافت.
برعکس؛ آن دو حزب حاکم قبلی، حزب دست راستی «دموکراسی نوین» و حزب سوسیال دموکرات های یونان «پاسوک» به سرعت آرای خود را از دست دادند. این دو حزب که در سال ۲۰۰۹ جمعا ۴/۷۷ درصد آراء را به خود اختصاص داده بودند، در انتخابات ماه مه ۲۰۱۲ به ۳۲ درصد و در انتخابات اخیر پارلمان اروپا به ۷/۳۰ درصد تنزل یافتند.
«سیریزا» در واقع تنها سازمان چپ یونان است که از حمایت توده ای، پشتیبانی اتحادیه های کارگری و نیز از توانمندیهای لازم و کافی جهت تشکیل دولت آتی برخوردار است. و درست از همین رو است که «ترویکا»، وام دهنده اصلی به یونان،  از آن می هراسد و می کوشد با تهدید و حتی توطئه جلوی آن را بگیرد. صدر اعظم آلمان خانم مرکل و شرکاء وقیحانه در مسائل داخلی یونان و مساله انتخابات دخالت می کنند.
صندوق بین المللی پول بلافاصله پس از تعیین تاریخ انتخابات آتی در ۲۵ ژانویه، اعلام داشت که پرداخت وام به یونان را قطع خواهد کرد. «مرکل» صدر اعظم آلمان و وزیر دارایی او «شویبله» نیز گفتند که عدم اجرای قرارداد وام به یونان (ریاضت اقتصادی) امکان پذیر نیست و تغییر آن را خطری جدی برای « مکانیسم ثبات اروپا» The European Stability Mechanism (ESM)  می دانند و امروز حتی خروج یونان از عرصه یورو ـ پول واحد اروپا ـ برای آنها قابل تصور است.
نماینده سوسیال دموکراسی آلمان نیز می گوید:
«دولت یونان باید رفرمها را ادامه دهد، در غیر اینصورت قادر به پرداخت بدهی های خود نخواهد شد.» و شویبله وزیر دارايی آلمان در جای دیگر اظهار می دارد: «اگر یونان راه دیگری غیر از قرارداد را دنبال کند، دیگراز کمک خبری نیست». چنین وانمود می شود که گویا وام ها را بزرگ منشانه بدون بهره به آنها داده اند. در صورتی که این بهره سنگین وام هاست که کمر یونان و امثال او را شکسته است.
این بانک های شما بودند که به دولت فاسد و دزد یونان تا سال ۲۰۱۰ جهت وابسته کردن هر چه بیشتر این کشور به سرمایه های مالی، وام های کلان با بهره های نجومی دادند. این شرکت های تسلیحاتی و ساختمانی آلمان و فرانسه بودند که با دادن رشوه به سیاست مداران فاسد دولت یونان سلاح های مدرن غیر ضروری و ساختمانهای مجلل غیر ضروری تر را ساختند.
صندوق بین المللی و مرکل و شرکاء مردم یونان را تهدید می کنند که مبادا به «سیریزا» (Syriza) رأی بدهید! آنها در واقع خواهان ادامه دولت کنونی یونان هستند، زیرا دولت کنونی یونان با اعمال بی چون و چرای سیاست ریاضت اقتصادی و با بی توجهی به رشد اقتصاد کشور به رکود اقتصادی، بیکاری و در نتیجه فقر و فلاکت مردم بیشتر دامن می زند.
«ترویکا» وانمود می کند که یونان در اثر اجرای دقیق سیاست ریاضت اقتصادی در موقعیتی قرار گرفته است که می تواند پس انداز کند. اما این حقیقت را کتمان می کند که این مقدار پس انداز در بهترین حالت کفاف پرداخت وام بدهی ۳۲۰ میلیاردی را خواهد داد. واقعیت این است که مردم یونان از دولت کنونی و ریاضت اقتصادی تحمیلی ترویکا جانشان به لبشان رسیده است.
نتیجه کاهش بودجه و افزایش مالیاتها باعث شده است که اقتصاد یونان ۲۵ درصد تنزل یابد. در حالی  که بدهی های این کشور از سال ۲۰۱۰ از ۱۲۷ درصد کل حجم اقتصاد ملی به ۱۷۰ درصد رسیده است. در سال ۲۰۱۳ بسیاری از کارشناسان بین المللی بازار سرمایه مالی اعلام کردند که وضع اقتصادی یونان حتی پس از انعقاد قرارداد با «ترویکا» بدتر از سابق شده است. و این همان مسیری است که "ترویکا" آگاهانه دنبال می کند.
۲۷ درصد بیکاری عمومی، قریب به ۶۰ درصد بیکاری در میان جوانان ۲۵ سال به پایین، رکود اقتصادی ۶ ساله، کاهش ۲۶ درصدی دستمزدها طی سه سال گذشته، کاهش درآمد ۴۰ درصدی کارگران و کارمندان و به همین اندازه کاهش خدمات درمانی، مزایای تحصیلی، حقوق بازنشستگی و رفاهی(به قسمی که مطبوعات غرب از فاجعه بهداشتی و اجتماعی جامعه یونان سخن به میان آورده اند) جامعه را به آنجا سوق داده که امروز ۳۶ درصد مردم این کشور در فقر کامل به سر می برند. تا جایی که محتاج به یک وعده غذای گرم در روز اند. میلیون ها انسان فاقد امکانات درمانی اند. سازمان های مدد کار جهانی از تلف شدن بسیاری از بیمارانی که فاقد امکانات درمانی اند، گزارش می دهند. خودکشی از سال ۲۰۱۰ تا کنون ۲ برابر شده است.
ولی دولت آلمان، شرکاء و صندوق بین المللی پول شرم ندارند که با دخالت در امور داخلی، یونان را به ادامه سیاست «ریاضت اقتصادی» وادارند. آنها از این همه فاجعه خم به ابرو نمی آورند.
آری با چنین وضع رقت باری که امپریالیسم اروپا، صندوق بین المللی پول و سرمایه داران یونانی(که سرمایه های خود را به مناطقی که سود بیشتر نصیبش می سازد گسیل داشته است) برای مردم این کشور بوجود آورده اند و به آنها تحمیل کرده اند، طبیعی است که مردم به سمت حزب "چپ" که آخرین امید آنها به شمار می آید، متمایل شوند. حزب "چپ" یونان همانطور که در برنامه اش اعلام کرده است خود را موظف به اجرای سیاست ریاضت اقتصادی تحمیلی «ترویکا» نمی بیند. بر عکس تبلیغات سوئی که از جانب رسانه های امپریالیستی می شود "حزب چپ" بر خلاف مارکسیست لنینیستهای یونان نه قصد دارد از حوزه ارزی یورو بیرون آید و نه در نظر دارد که از اتحادیه اروپا خارج شود. اما این حزب می داند که ادامه سیاست ریاضت اقتصادی آنگونه که ترویکا دیکته می کند، برای اقتصاد ملی یونان سم مهلک است. صرفه جوئی در شرایط بحران اقتصادی گرچه امری است لازم و گاه مثبت، ولی در شرایط کنونی، با توجه به شروط اجرای دقیق این سیاست آنطور که خواست «ترویکا» است،  طناب داری است که بر گلوی اقتصاد یونان بسته است. سیاست ریاضت اقتصادی تحمیلی از منظر حزب "چپ" یونان، سیاست جبارانه نئولیبرال هاست که همانند قلاده بر گردن کشورهای ضعیف و بیمار اروپا انداخته اند تا آنها را به انقیاد خود درآورند.
در برنامه «سیریزا» قانون اجرای حداقل دستمزد، قانون بیمه های درمانی برای بیماران و بینوایان گنجانده شده است. در عین حال این حزب در نظر دارد با اجرای یک برنامه ضرب العجل به بینوایانی که در حال حاضر ۳۶ درصد جامعه را تشکیل می دهند، غذای رایگان، پول برق، کمک اجاره مسکن و امکانات درمانی برساند. این حزب در عین حال در نظر دارد در درجه اول بدهی های دولت را به بانک ها ملغی سازد ویا زمان بازپرداخت آن را طولانی تر کند. و اینها هیچکدام باب طبع «ترویکا» نیستند و به همین دلیل «مرکل» یونانیان را تهدید می کند و از آنها می خواهد که به چپ رأی ندهند.
«ترویکا» تنها به تهدید و تحریک بسنده نمی کند. آنها اقای «گیورگوس پاپاندرئو» رئیس دولت فاسد یونان تا سال ۲۰۱۰ و رئیس حزب سوسیال دموکراسی «پاسوس» که از عناصر دست راستی این حزب بشمار می آید را به جلو کیش داده اند تا با انشعاب از حزب سوسیال دموکراسی، سه هفته قبل از انتخابات، حزب جدیدی را جهت تضعیف حزب «سیریزا» تشکیل دهد. او در اولین نطق انتخاباتی اش با نشخوار سخنان «مرکل» و شرکاء بیان داشت که «یونان علیرغم کمک های اروپا از بحران بیرون نمی آید، مگر آنکه به رفرمها جامه عمل پوشیم». طبیعی است که منظور از رفرم ها همان دستورات ارتجاعی ریاضت اقتصادی است.امپریالیسم آلمان که خود در اثر پایین نگهداشتن سطح دستمزد، تقلیل و یا حذف بسیاری از هزینه های تأمین اجتماعی، نظیر بیمه درمانی، حقوق بیکاری و بازنشستگی در آلمان و نیز به علت دارا بودن زیربنای قوی اقتصادی، صنعتی و مالی توانسته است مقام متفوق در اتحادیه اروپا را کسب کند، می کوشد که با تحمیل سیاست های ریاضت اقتصادی به سایر کشورهای اروپایی که کماکان در چنگال بحران اسیرند، جلوی رشد متعارف اقتصادی آنها را بگیرد. تا از این طریق کماکان به عنوان یک قدرت صنعتی ـ مالی متفوق در رأس اروپا باقی بماند.
آن دسته از عناصر، نیروها و احزاب «دموکرات» ، «سوسیالیست» و «کمونیست» که دموکراسی بورژوائی و الگوی جوامع اروپایی را راه چاره می نمایانند، آن را به همانند بتی می پرستند و در مقابلش زانو زده اند، نمی بینند که بورژوازی حتی به یکی از اصول اساسی دموکراسی خود که همانا انتخابات آزاد  است، وقعی نمی گذارد و با نشان دادن چهره واقعی خود یعنی دیکتاتوری بورژوائی، در صورت لزوم با توطئه های گوناگون آن را تخطئه می کند. آنها در نمی یابند که حقوق و آزادیهای دموکراتیک در دموکراتیک ترین کشورهای اروپایی پیشرفته ظاهری خوش آب و رنگ بیش نیست. نمونه های انتخابات "حزب چپ" در  ایالت «تورینگن» آلمان، «حماس» در فلسطین و «سیریزا» در یونان که در بالا به آنها اشاره شد، تنها گوشه ای از این برخورد مزورانه است. نشانه آن است که مادام که منافع بورژوازی حاکم تأمین است، دموکراسی عمل می کند ولی همین که این دموکراسی لطمه ای هر چند ناچیز به منافع آنها وارد کند، علیه آن به توطئه و تخطئه می پردازند و برای دموکراسی پشیزی ارزش قائل نیستند. تضمین دموکراسی که یک مقوله طبقاتی است حضور طبقه کارگر و زحمتکشان در عرصه اجتماع به صورت فعال ضروری است. برای حفظ همین دموکراسی بورژوائی نیز باید برای دموکراسی پیگیر رزمید وگرنه همین حقوق دموکراتیک نیز از بین می رود.
بر گرفته از توفان شماره 179 بهمن ماه 1393 فوریه
 سال 2015، ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی