۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

تحریف کنندگان تاریخ ( دادگاهﻫﺎﻯ مسکو) قسمت هفتم- پایان




5ــ روند تاریخی دیکتاتوری پرولتاریا:

در آخر مایلیم به دو نکتۀ اساسی که در بحث پیرامون استالین همواره مطرح می شود، به طور مختصر بپردازیم.

مخالفین استالین را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

دستۀ اول کسانی هستند که اصولاً دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارند.

دستۀ دوم دیکتاتوری پرولتاریا را می پذیرد ولی معتقد است که استالین در این زمینه افراط به خرج داده و مثلاً لنین دیکتاتوری پرولتاریا را درست اجراء نموده است.

کسانی که لنین را نیز رد می کنند به نظر ما جزو دستۀ اول یعنی مخالفین دیکتاتوری پرولتاریا محسوب می گردند.

جواب دستۀ اول را خود لنین داده است وقتی می گوید:

» کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست... مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقاتی را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. « (دولت و انقلاب 1917).

البته این نظریۀ لنین بر آموزشﻫﺎﻯ مارکس متکی است که می گوید: » بین جامعۀ سرمایهﺪاری و کمونیستی دورانی وجود دارد که دوران تبدیل انقلاب اولی به دومی است. مطابق با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا. « (مارکس انتقاد از برنامۀ گوتا 1875) از این الفبای مارکسیسم که بگذریم بیشتر به استدلالات دستۀ دوم از مخالفین استالین می پردازیم. میگویند استالین در اجرای دیکتاتوری پرولتاریا دچار اشتباه شده و زیاده رّوّی کرده است.

به نظر ما استالین چه در زمینۀ دیکتاتوری پرولتاریا و چه در زمینهﻫﺎﻯ دیگر دقیقاً آموزشﻫﺎﻯ لنین را البته در شرایط تاریخی دیگری پیاده نموده است چرا که هر مقولۀ سیاسی ــ اجتماعی فقط در رابطه با شرایط زمانی و مکانی خاصی مفهوم پیدا می کند یعنی شکل مشخص هر مقوله در واقع تابعی است از زمان و مکان. مثلاً شکل مشخص دیکتاتوری پرولتاریا در کمون پاریس در فرانسه در سال 1871 و شکل مشخص دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی در سال 1938 یعنی در آستانۀ یک جنگ امپریالیستی مسلم است که نمی تواند یکی باشد. تازه بگذریم از فرق اساسی بین این دو که یکی (یعنی انقلاب اکتبر) پیروزمند بود و دیگری (یعنی کمون پاریس) درست به خاطر عدم قاطعیت در دیکتاتوریﺍش علیۀ بورژوازی شکست خورد.

لنین در مورد ضرورت این دیکتاتوری می نویسد:

» در هر انتقالی از سرمایهﺪاری به سوسیالیسم دیکتاتوری به دو علت عمده و یا در دو جهت عمده ضروریست. نخست این که سرمایهﺪاری را نمی توان مغلوب نمود و ریشه کن ساخت مگر از طریق درهم شکستن بی امان مقاومت استثمارگران که بلافاصله نمی توان آنها را از ثروتشان و از برتریﻫﺎﻯ تشکیلات و معلوماتشان محروم ساخت و بالنتیجه آنها طی دوران نسبتاً مدیدی ناگزیر تلاش خواهند کرد تا حکومت تهیدستان را که نسبت به آن نفرت دارند واژگون سازند. دوم آن که هیچ انقلاب کبیر و به ویژه انقلاب سوسیالیستی، حتی اگر جنگ خارجی هم در بین نباشد، ممکن نیست بدون جنگ داخلی یعنی جنگ بین هم کشوران انجام پذیرد، جنگی که ویرانی حاصله از آن از جنگ خارجی هم بیشتر است و هزارها و میلیونﻫﺎ موارد تزلزل و نوسان از یکسو به سوی دیگر را در بر دارد و حاکی از یک وضع بی نهایت نامعین و نامتعادل و آشفته می باشد و بدیهی است که هیچ یک از عناصر فساد جامعۀ کهنه که ناگزیر بسیار کثیرالعده و اکثراً با خرده بورژوازی مربوطند (... ) نمی توانند در یک چنین تحول عمیقی "خود نمائی" نکنند. و اما عناصر فساد هم نمی توانند طور دیگری "خود نمائی" کنند، مگر از راه افزایش جرائم، اوباشی، ارتشاء، احتکار و انواع فضاحات دیگر. برای این که بتوان از عهدۀ همۀ آنﻫﺎ برآمد، زمان و سرپنجۀ آهنین لازم است. «

» هیچ انقلاب کبیری در تاریخ نبوده است که در آن مردم این موضوع را به طور غریزی حس نکرده و با تیرباران دزدان در محل ارتکاب جرم قاطعیت نجات بخشی از خود نشان نداده باشند. مصیبت انقلابﻫﺎﻯ پیشین در این بود که شور انقلابی تودهﻫﺎ، آنها را در حالت برانگیختگی نگاه می دارد و به آنها نیرو می دهد تا عناصر فساد را به طرز بی امانی سرکوب نمایند، برای مدتی مدید کفایت نمی کرد. علت اجتماعی یعنی طبقاتی این بی دوامی شور انقلابی، ضعف پرولتاریا بود....

همین تجربۀ تاریخی تمام انقلابﻫﺎ و همین درس تاریخی جهانی اقتصادی- سیاسی بود که مارکس آن را تخلیص نمود و فرمول کوتاه صریح و دقیق و روشن دیکتاتوری پرولتاریا را به دست داد. «

حال ممکن است عدهﺍﻯ بگویند لنین از سرپنجۀ آهنین در مقابل عناصر فساد، اوباشان، محتکران و غیره به طور کلی صحبت کرده و تیرباران را نیز در مورد دزدان گفته ولی تکلیف توطئه گران سیاسی چی است؟ البته به نظر ما لنین با اشاره به "خودنمائی"ﻫﺎﻯ عناصر فاسد خرده بورژوا مسئله را روشن کرده ولی با این همه باز هم مشخص تر در مورد به اصطلاح "اپوزیسیون سیاسی" به آموزشﻫﺎﻯ لنین گوش فرا می دهیم. در کنگرۀ 11 حزب بلشویک که در سال 1922 تشکیل شد و آخرین کنگرۀ حزبی بود که لنین در آن شرکت داشت، لنین می گوید:

» دادگاهﻫﺎﻯ انقلابی ما باید کسانی را که به اشاعۀ علنی منشویسم دست می زنند، تیرباران کنند. در غیر این صورت دادگاهﻫﺎ از آن ما نیستند و دیگر خدا می داند که از آن کیﺍند. «

منظور از "اشاع" علنی منشویسم" چیست؟ آیا مبارزۀ مسلحانه است؟ آیا فعالیت تروریستی است؟ آیا ایجاد تشکیلات سراسری مخفی براندازی است؟ هیچ کدام از اینﻫﺎ نیست بلکه فقط ابراز عقیدۀ علنی است. چرا لنین چنین موضعی می گیرد؟ برای این که جنگ خونین داخلی کشور را به ویرانه تبدیل نموده بود، حزب و دولت شوراها در مقابل مشکلات اقتصادی عظیمی قرار داشتند و می بایستی جهت حل این مشکلات سیاست جدید اقتصادی "نپ" پیاده شود. برای این که شرایط تاریخی سال 1922 در شوروی سوسیالیستی ایجاب می نمود که دیکتاتوری پرولتاریا چنین اعمال شود یعنی این که منشویکﻫﺎ که به عنوان نمایندگان بورژوازی ارزیابی شده بودند، حق فعالیت سیاسی نداشته باشند. در گزارش سیاسی به همین کنگرۀ 11، لنین خطاب به سوسیال رولوسیونرها و منشویکﻫﺎ می گوید:

» اجازه بدهید شما را به جوخۀ اعدام بسپاریم. لطفاً از ابراز نظرات خودداری فرمائید. در غیر این صورت، یعنی اگر در شرایط فعلی که با مشکلات بزرگی روبرو هستیم، به مراتب بزرگ تر از مشکلات دوران جنگ داخلی (حملۀ گارد سفید)، مایلید نظرات سیاسی خود را ابراز دارید، آن وقت، ببخشید آقایان، ولی با شما همان کاری را خواهیم کرد که با بدترین و خطرناک ترین عناصر گارد سفید کردیم. «

و یا وقتی از مبارزه با بوروکراتیسم صحبت می کند، می گوید:

» کارمندان قدیمی، ملاکان، بورژواها، و کثافات دیگر که در صفوف کمونیستﻫﺎ رخنه کردند، زشت ترین رفتار و تحقیرآمیزترین برخوردها را نسبت به دهقانان داشته و در این رابطه مرتکب جنایت نیز می شوند. در این جا یک تصفیه با وسائل ترور لازم است: تشکیل دادگاه و تیرباران در محل ارتکاب جرم. بگذار مارتفﻫﺎ، چرنفﻫﺎ و خرده بورژوازی غیر حزبی و امثال آنها بگویند:

"خدا را شکر من جزو این افراد (منظور بلشویکﻫﺎ - مترجم) نیستم، ترور را قبول نداشته و ندارم". این ورشکستگان ترور را به این خاطر "قبول ندارند" که نقش دست نشاندگان گارد سفید را به عهده گرفته و قصد فریب کارگران و دهقانان را دارند. سوسیال رولوسیونرها و منشویکﻫﺎ "ترور را قبول ندارند" چرا که نقش آنها این است که تودهﻫﺎ را زیر پرچم "سوسیالیسم" ترور گارد سفید بگذارند... «
ولی ما این حقیقت تلخ ولی غیر قابل انکار را بیان می داریم » در کشورهائی که در یک بحران عظیم ناشی از هم گسیختن روابط کهن و تشدید مبارزۀ طبقاتی بعد از جنگ امپریالیستی 18 / 1914 به سر می برند ــ و این در مورد تمام کشورهای جهان صدق می کند ــ برخلاف تبلیغات فریبکارانۀ نفی ترور غیرممکن. یا ترور گارد های سفید، ترور بورژوازی به سبک آمریکائی، انگلیسی (ایرلند)، ایتالیائی (فاشیسم)، آلمانی، مجاری و غیره و یا ترور سرخ پرولتاریا. راه میانه یا راه "سومی" نیز وجود نداشته و نمی تواند وجود داشته باشد. « (لنین- دربارۀ مالیات جنسی، 1921).

دیکتاتوری اصولا یک نقیصه است و ایکاش برای محو استثمار و آزادی واقعی انسان احتیاجی به آن وجود نداشت. اما مارکسیستﻫﺎ واقع بین تر از آنند که خود را با اوهام و آرزوهای خوش بفریبند، آنها با پیروی از آموزش بزرگان و اندیشمندان مارکسیسم و با تجربه از انقلابات گذشته نیک می دانند که برای رسیدن به کمونیسم، برای رهائی واقعی و همیشگی انسان از قیودات اسارت آور چارهﺍﻯ جز گذار از یک دیکتاتوری نیست. این نقیصه تا مادامی که طبقات وجود دارند، مادامی که پرولتاریا وجود دارد، و تا مادامی که سیمای جهان تغییری اساسی نیافته است، وجود خواهد داشت. اما دیکتاتوری پرولتاریا علیرغم جنبۀ قهری و خونین آن و علیرغم رعب و وحشت و جبری که حاکم می کند، جنبۀ دیگری نیز دارد. دیکتاتوی پرولتاریا، دیکتاتوری تودهﻫﺎﻯ رنجبران و زحمتکشان بر علیۀ استثمارگران، دیکتاتوری اکثریت عظیم ملت بر علیۀ مشت ناچیزی چپاولگر است و در این معنا با دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت و دیکتاتوری بورژوازی بر کارگران و زحمتکشان متفاوت بوده و هزاران بار از آنها دمکراتیک تر است. رعب و وحشت دیکتاتوری پرولتاریا برای تودهﻫﺎﻯ خلق نیست، تودهﻫﺎﻯ خلق خود عامل اجرای دیکتاتوریﺍند. و برای پرولتاریائی که تحت این دیکتاتوری صنعت و کشاورزی، هنر و فرهنگ را رشد می دهد، کشور را شکوفا و مدرن می کند و جهانی نو با قدرت سرپنجهﻫﺎﻯ خود می سازد و خود از آن بهره می گیرد. این دیکتاتوری خفت آور نیست بلکه افتخار آفرین است و از آن رو آشکارا آن را اعلام می دارد و هیچ سعی و کوششی در مخفی داشتن آن انجام نمی دهد.

اما بورژوازی از آنجا که بر تودهﻫﺎﻯ رنج و کار دیکتاتوری می کند، از آنجا که در سایۀ حکومت خود دسترنج کارگران را می رباید و از آنجا که فقر و فلاکت عامۀ مردم را موجب شده و کارگران را به صورت گدایانی که در جستجوی کارند، درمی آورند و... مجبور است که ماهیت حکومت خود را بپوشاند، دروغ بگوید، و آن را دمکراسی بنامد و با تکه استخوانی که از لاشۀ غارت شده به سوی روشنفکر خرده بورژوازی پرتاب می کند، زبان و قلم انها را نیز به خدمت می گیرد تا تودهﻫﺎ را از دیکتاتوری پرولتاریا این "غول زشت و بد هیبت" و از سرپنجه آهنین آن برحذر دارند. ریاکارانی که بر جنایات بورژوازی و امپریالیسم که روزانه در جهان دهﻫﺎ هزار نفر را به انحاء گوناگون به قتل می رسانند سرپوش بگذارند و لیکن برای نابودی استثمارگران و برای نابودی جاسوسان ضد کمونیست که بر علیۀ تنها حکومت زحمتکشان از هیچ اقدامی نیز خودداری نکردهﺍند، هزاران ضجه و زاری به راه انداختهﺍند.

هر یک روز از جنایات امپریالیسم در جهان به مراتب بیش از تمام کشتارهای دوران استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست. اما بورژوازی برای منحرف کردن اذهان مردم از جنایات خویش با مستمسک خصائل سرکوب شده در زیر فشار محدودیتﻫﺎﻯ دیکتاتوری پرولتری بیش از هر چیز کین تبلیغات خود را بر یک دوران تاریخی و افتخار آمیز بشریت که با ساختمان شکوهمند سوسیالیسم مزین است نشانه گرفته است و این امر نه چیزی تصادفی و نه غیره منتظره است. انقلاب مادام که چون پهلوانان افسانهﺍﻯ به پیش می تازد و امیال ظالمانه و پست را به زنجیر کشیده و برای صیانت نفس خویش در دل توطئه گران و دشمنان داخلی و خارجیِ شمشیر به دست، رعب و وحشت می آفریند، مورد بدترین حملات و افترائات است. مگر انقلاب کبیر فرانسه و رهبر برجستۀ آن "روبسپیر" و به قول مردم آن روزگار "این مرد فساد ناپذیر" کم مورد اتهام دشمنانۀ "بشر دوستان" نازک دل بوده است!؟ خوبست همان گونه که ه. ج ولز در کتاب تاریخیش متذکر شده است:

"وقایعی را که همان زمان (یعنی زمان انقلاب کبیر فرانسه) در انگلستان و آمریکا و سایر کشورها روی می داد، فراموش نکنیم. قانون جنائی مخصوصاً برای دفاع از مالکیت صورتی بسیار خشن و وحشیانه داشت و مردم به نام این قانون برای تجاوز ناچیزی به دار آویخته می شدند و در بعضی از جاها شکنجه دادن هنوز به صورت رسمی معمول بود" را به یاد داشت.

ولز می گوید:
» در همان دوران "ترور" انقلاب (منظور دوران 16 ماهۀ رهبری روبسپیر که 4000 هزار نفر کشته شدند) خیلی بیش از آن چه در فرانسه مردم با گیوتین اعدام شدند، در انگلستان و آمریکا اشخاص را به دار آویختند. « (به نقل از نهرو- نگاهی به تاریخ جهان جلد 2 صفحه 737).
اما در جهان بورژوازی همواره انقلابیونند که به میز محاکمه کشیده می شوند. هزاران جنایات امپریالیسم در سراسر جهان که تاریخ رشد آن با خون مردم ترسیم شده، کشتار میلیونﻫﺎ کارگر و دهقان شوروی سوسیالیستی آن روزگار و... بر قلب های نازک تر از گل! این روشنفکران اثر ندارد، گوئی که این مردم بی نام و نشان شایسته به حساب آمدن نیستند. اما برای مرگ ترتسکی این ضد انقلابی مشهوری که دادگاهﻫﺎﻯ خلق شوروی در مقابل هیئت منصفه و میلیونﻫﺎ چشم ناظر بر آن غیاباً به اعدام محکوم گردید، هزاران ضجه و زاری برپاست که نسل اندر نسل ادامه خواهد یافت!!

هیچ نظری موجود نیست: